من نیما هستم و نوزده سالمه مادرم یه دوست داره بنام خانوم سعادتی ایشون حدود چهل سالشونه و تنها یک دختر داره و تقریبا میشه گفت جوون مونده خانوم سعادتی هر از گاهی برای دیدن مادرم به خونمون میاد و من هم اغلب اوقات خونه ام و وقتمو تو اتاق سپری میکنم یادمه یه بار ک خانوم سعادتی به خونمون اومده بود من تو اتاقم مشغول بازی با کامپیوتر بودم ک احساس تشنگی کردم هندفون ُ از گوشم در آوردم تا برم آب بخورم در اتاق رو که باز کردم دیدم ک خانوم سعادتی روی مبل نشسته و پای راستش رویه پای چپش هست و یه جوراب نازک رنگ پا پاشه ک واقعا اونایی که اهل دلن میفهمن من چی میگم سریع خودمو جم و جور کردم و از اون حس حال اومدم بیرون و سلام کردم ایشون هم در جواب گفت سلام آقا نیما بعد یک مقدار احوالپرسی کردن به سمت آشپز خونه رفتم و یک لیوان برداشتم کلا ب فکر انگشتای پاهاش و جورابش بودم که ای کاش میشد لیس میزدم و میخوردمشون خلاصه آبو خوردم ولی نرفتم تو اتاق رفتم رویه مبل تکی نشستم و گوشیمو از جیبم در آوردم ک مثلا دارم با گوشی ور میرم داشتن راجبه مینا دختر خانوم سعادتی ک براش خواستگار اومده بود حرف میزدن ازونجایی ک گرم صحبت بودن من با حسرت به پاهای خانوم سعادتی نگاه میکردم دیگه داشتم دیوونه میشدم و واقعا نمیتونستم جلو مادرم کاری کنم همش ب این فکر میکردم که اگه مادرم نبود میرفتم جلوش زانو میزدم و مچ پاهاشو تو دستام میگرفتم و تمام پا و جوراباشو لیس میزدم هرچیم میگفت اهمیت نمیدادم چون مهم من بودم و ی عمر حسرت تو همین حال و هوا بودم که دیگه نتونستم طاقت بیارم بلند شدم خداحافظی خیلی گرمی باهاش کردم و رفتم تو اتاق دَرَم بستم رو تخت دراز کشیدم ولی فکر پاهای لعنتیش از ذهنم بیرون نمیومد همش با خودم میگفتم ای کاش تو یه کشور دیگه ای ب دنیا میومدم بالاخره تو کشور های دیگه این چیزا عادی تر نشون میده یا اگه هم نشون نده خیلی راحتر میتونم ی میسترس ک فقط پاهاشو بخورم و بلیسم پیدا کنم اینستاگرامم پر بود از زن های خارجی ک در قبال پاهاشون پول میگرفتن و میذاشتم پاهاشون خورده و لیسیده بشه چه با جوراب و چه بی جوراب خیلیم عادی ولی تو ایران چی تا ی زنی بیاد ازین کارا بکنه سریع میگیرنش خلاصه کل اون شب به فکر پاهاش بودم و یه چند باری هم ب فکرش خودارضایی کردم هر کار میکردم نمیتونستم از فکرش بیرون بیام ولی چه میشد کرد با بسازیو بسوزی یه ماهی ازین ماجرا میگذشت ک یهو آیفون خونه صداش در اومد آیفون رو جواب دادم و دیدم خانوم سعادتیه ازونجایی که من تمام فانتزی هارو با خانوم سعادتی و پاهاش تو ذهنم گذرونده بودم خیلی ریلکس در رو باز کردم که بیاد بالا شاید الان بگید که در وا کردن که ریلکس بودن نمیخواد ولی این در حالی بود ک مادرم خونه نبود ولی من از پشت آیفون در جواب سوال خانوم سعادتی که مادرت خونه هست گفته بودم بله من چند باری این فانتزی رو ک مادرم خونه نباشه و خانوم سعادتی بیاد خونمونو دیده بودم اومد بالا در رو باز کردم و در حالی ک در پوست خود نمی گنجیدم بهش سلام کردم و اونم جواب سلامم رو داد خم شد و پاشنه کفشش رو گرفت تا پاش راحتتر از کفش بیرون بیاد داشتم دیوونه میشدم که هرچی زودتر به این پاهای خوش فرم برسم پاهاش رو از کفش در آورد و وارد خونه شد اینه دفعه جوراب نازک مشکی با یه شلوار جذب آبی رنگ پاش کرده بود پاهاش تو اون جورابا مثه الماس می درخشید در همین حال ک ذهنم درگیر پاهاش بود با لحن جدی بهم گفت که مادرت پس کجاس من به خودم اومدم و گفتم حقیقتش مادرم برای خرید رفته بیرون و حدود بیس دقیقه دیگه بر میگرده برا همین منم گفتم شما این همه راهی که اومدین رو بر نگردین و منتظر بمونین تا مادرم بیاد گفت کار واجبی با مادرت نداشتم میتونستم برم و یکی دو روز دیگه بیام میخواستم حالشو بپرسم منم گفتم حالا ک اومدین بالا منتظر بمونید مشکلی پیش نمیاد که ازونجایی که حرفم کاملا منطقی بود گفت آره درست میگی اینو ک گفت دیوونه شدم و نمیدونستم چیکار کنم رفت روی مبل نشست منم سریع چایی دم کردم و هرچی توی یخچال بود و نبود رو براش آوردم با خودم میگفتم زمان رو نباید از دست بدم تو این یک ربع بیست دقیقه باید حتما ی کاری کنم منم روی مبل نشستم و گفتم از خودتون پذیرایی کنید تا مادرم بیاد الکی گوشی رو گرفتم دستم و بعد از چنتا بالا پایین کردن صفحه گفتم جالبه اونم مشتاق شد و گفت چی جالبه گفتم با یه ماساژ دادن پا چقد از مشکلات جسمی انسان برطرف میشه مثلا چند مرتبه به انگشت کوچیک پا فشار بیاری مویرگ های کف پا خون رو بهتر به جریان میارن و از سردی دست و پا جلوگیری میکنه همرو چرتو پرت از خودم میگفتم و اونم گوش میکرد گفت جالبه آره ی چیزایی راجبه اهمیت پا در سلامت جسم میدونم اینو که گفت خودش تیر خلاص رو برام زد گفتم میبینم مادرم هر چند مدت یکبار بهم میگه پاهاش رو ماساژ بدم الکی اونم ی خنده ای زد و رفت سمت میز یه چیزی برداره و بخوره دل رو زدم ب دریا و با لحنی محبت آمیز گفتم شمام جای مادر ما اگه بخوایین میتونم پاهاتون رو ماساژ بدم مادرم که از کارم راضیه بعدم ی خنده ریزی زدم اونم گفت ن نیما جان ممنون از درون داشتم منفجر میشدم با خودم گفتم میمردی بگی آره چرا که ن با خودم گفتم شاید بار اول رو تعارف حساب کرده دوباره گفتم بدون تعارف میگم خانوم سعادتی ی مکث آرومی کرد و گفت میدونم پسرم ولی لازم نیست اینو ک گفت حرصم در اومد از جام بلند شدم گفتم تعارف میکنی خانوم سعادتی و رفتم روبروش رو زانو نشستم و یکی از پاهاشو محکم گرفتم تو دستم و با شست دوتا دستم شروع کردم ب ماساژ دادن کف پاش چقد لذت بخش بود اگه بدونید که چه صحنه ای بود باور کنید این صحنه زیباترین و دراماتیک ترین صحنه برای ما هایی ک به فوت فتیش علاقه داریم هست خانوم سعادتی واقعا نمیدونست چی بگه یا چیکار کنه چون بهش نمیخواستم تجاوز کنم که بخواد داد و فریاد بزنه یا کاری کنه من بی اهمیت ترین عضو بدنشو گرفته بودم تو دستم در همین حین گفتم خانوم سعادتی من آدمیم که دوست ندارم از کسی ن بشنوم یا بخواد تعارف کنه گفت آخههه با لبخند گفتم آخه نداریم چند دقیقه ای از رو جوراب پاهاشو مالوندم بعد یهو کل انگشتاشو از رو جوراب کردم تو دهنم گفت چیکار میکنی واقعا نمیفهمم معنی این کارا رو گفتم این جزوی از مراحل ماساژه شما آروم باش اگه میخوایی چشاتم ببند درحالی ک پاشو محکم گرفته بودم و سعی میکرد پاهاشو آزاد کنه گفت آخه من دوست ندارم کسی برام این کارو کنه و حس بدی دارم گفتم منو ب زور مجبور ب این کار نکردی که من خودم اینو دوست دارم ازین ب بعد هرچی گفت اهمیت ندادم با خودم میگفتم پاهات یک ماه مغز منو گایید حالا جوری لیس میزنم ک برق بیوفته در حالی ک با دست چپم مچ پای راستش رو گرفته بودم انگشت سبابه دست راستم رو به حالت حلقه کردم و انداختم زیر کش جورابش و کامل در آوردم باورم نمیشد چه پاهای تمیز و خوش فرمی داشت انگشتای پاش تقریبا درشت و گوشتی بودن سریع انگشت شست پاشو کردم تو دهنم و شروع کردم ب میک زدن زبونم رو لای تک تک انگشتای پاش میذاشتمو میک میزدم سیر نمیشدم برای خانوم سعادتی هم انگار عادی شده بود و چیزی نمی گفت پاشنه پاهاشو چند بار کردم تو دهنم و لیس زدم زبونم رو از پاشنه پاش تا نوک انگشتاش میکشیدم و آب دهنم قطره قطره از پاشنه پاش روی زمین می ریخت با دست راستم که آزاد بود پای چپشو میمالیدم میخواستم پای چپشو به آلتم بمالم ولی این کارو نکردم و از حد نگذرونم چون نمیخواستم اوضاع خراب بشه همین ک اومدم برم سراغ پای چپش و اونو کامل بلیسم دوباره صدای آیفون در اومد سریع چنتا دستمال کاغذی براشتم و پای راستشو خشک کردم جورابو کردم پاش ازش خواهش کردم به مادرم چیزی نگه و بعدا تمام داستان و حس و حالی که ما ها که تعدادشونم کم نیست ازین کار رو میگیریم کامل براش توضیح میدم و مطمئنم منو و امثال من رو درک میکنه پ ن با اونایی که دوست دارین پاهاشونو بلیسید فانتزی های مختلف داشته باشید مطمئنم یه روزی یکی ازین فانتزیا همونجوری که برای من اتفاق افتاد برای شما هم اتفاق میوفته نوشته
0 views
Date: February 24, 2019