سلام به همه من شهابم آدم خوشتیپ و خوش هیکلی هستم لطفا اگر علاقه ای به ندارید این داشتان رو نخونید قدم 180 چشامم عسلی برم سر اصل مطلب من از بچگی وقتی تو خیابون راه میرفتم همیشه سر به زیر بودم و به پای خانومایی که از جلوم رد میشدن نگاه میکردم و یه حس خیلی خوب و عجیبی بهم دست می داد بعد که بزرگ تر شدم و به دنیای اینترنت آشنا شدم و فیلم هایی در مورد دیدم و فهمیدم که فقط من نیستم که احساس خوبی نسبت به پای خانوما دارم خلاصه چند روزی بود که تو کف پاهای زنداییم بودم و دوست داشتم با تمام وجودم لیسش بزنم و بوش کنم ولی نمیدونستم باید چیکار کنم یه روز وقتی بعد از ظهر بود و همه خواب بودن رفتم داخل جا کفشی و اون کفش پاشنه بلند جلو بازشو اوردم بیرون و خوب نگاش کردم نزدیک بود آبم در بیاد بعد یه بو کشیدم وقتی بو کشیدم احساس کردم بهترین لحضه ی زندگیمه یه بوی خاص میداد بهترین بویی بود که تا اون موقع به مشامم خورده بود بعد یکم بهتر به کف کفش نگاه کردم دیدم از بس این کفشو پوشیده که دیگه کف کفش چرک پاش لایه لایه جمع شده بود با وله و ترس یه لیس از اونجایی که پاشنه ی پاشو میذاره داخل کفش تا اونجایی که انگشتاش هست زدم یعنی مزه ای که میداد قابل توصیف نیست احساس میکردم دارم بهترین چیز لیسیدنی داخل دنیا رو لیس میزدم یکم شور که حاصل از عرق پاش بود و یکمم دبش و بقیه ی مزش هم که قابل توصیف نیست اصلاً حسابی اون روز دو تا کفشو لیس زدمو دلی از غذا در اوردم و بعد برای اینکه کسی شک نکنه با دستمال کاغذی خشکش کردم روز بعد زنداییم به پیاده روی رفت و یه کتونی پوشید حدود 3 ساعت پیاده روی کرد و به خونه برگشت البته اینم بگما من و پدر و مادرم یه چند روزی رفته بودیم خونه زنداییم داخل تهران بعد از 3 ساعت که از پیاده روی اومد کفششو در اورد و به داخل خونه رفت و منم به بهونه ی این که میخوام برم سوپر مارکت از خونه بیرون اومدم و کفششو از جا کفشی برداشتم و رفتم داخل حیات یه جایی قایم شدم و نشستم به انجام عملیات هنوز داخل کفشش داغ بود و بخار بو و عرق از توش میزد بیرون منم اصلاً خودمو منتظر نذاشتم و دماغمو یه راس کردم تو کفشش یه بوی باور نکردنی میداد داشتم بی هوش میشدم انقدر بو کردم که دیگه بوش رفت فک کنم حدود نیم ساعت داشتم کفششو بو میکردم بعد یواش رفتم کفششو گذاشتم تو جا کفشی و رفتم داخل خونه داییم معلم پروازی بود و برای یه هفته رفته بود مشهد برای تدریس خونه فقط من بودم و زنداییمو و مامانم و بابام مامان و بابام داخل حال میخوابیدن و منم بغل دستشون و زندایمم رو تختش چون تابستون بود منم از فرصت استفاده کردم و گرما رو بهونه کردم برای اینکه برم داخل اتاق زندایی بخوابم چون اتاق زنداییم از همه جا خنک تر بود و ما هم که عادت نداشتیم کولر رو شب ها روشن بذاریم خلاصه من رفتم دشکمو راس پایین تخت زندایی پهن کردم و اونم پاهاش قشنگ بالای سرم بود و بهم چشمک میزد 1 ساعت صبر کردم تا صدای نفس های زنداییم عمیق تر و عمیق تر بشه و همچنین بابا و مامانم و بازم صبر کردم تا یخچال روشن بشه و صدای ملچ ملچ من کم تر بیاد خلاصه من دست به کار شدم اول رو دوتا زانوم نشستم و بعد پتو رو یواش از روی پای زنداییم بلند کردمو برای اولین بار پاهاشو از نزدیک دیدم لاک بنفش براق با ناخونای کشیده و نسبتاً بلند فرم پاهاش که حرف نداشت خوش تراش ترین پای تو جهان بود اول یکم بوش کردم و خوب فیض بردم بعد دیگه طاقتم تموم شده بود زبونمو پهن کردم و روی پاشنه پاش گذاشتم اول یکم شور شد ولی بعدش یه مزه دیگه به خودش گرفت بعد زبونم و از پاشنه پا کشوندم و کشوندم تا رسیدم به انگشتاش زبونم و برداشتم و با ترس با دستام لای انگشت کوچیکه پای سمت چپش رو باز کردم دیدم چند تا چرک کوچیک سیاه لاش گیر کرده و دارن به من میگن بیام بخورمشون منم حرفشونو قبول کردم و زبونم رو تیز کردم و لای انگشتش بردم و اون چرکارو با وله خوردم وای چه مزه ای میداد حرف نداشت همین کارو برای انگشتای دیگه پای چپش و پای راستش انجام دادم و بعد رفتم سراغ مک زدن انگشتاش اول زبونمو نوتیز کردم و به زیر ناخون انگشت بزرگش بردم برخلاف روی ناخنش زیر ناخنش پر چرک و کثافت بود منم از خدا خواسته جای همشو برق انداختم یعنی اون لحظه که داشتم پای زنداییمو میلیسیدم رو هیچ وقت از یادم نمیره و بهترین لحظه ی زندگیم بود لطفاً اگر علاقه ای به ندارید توی نظرات بد و بیراه نگین نوشته
0 views
Date: August 22, 2018
چه داستان مزخرفی