سلام من آريان هستم 28سالمه اين داستانم ماجراى اشنايى وازدواج من و ليلاست خيلى هم طولانيه راستش ليلادختر همسايمونه دوسال ازمن بزرگ تره قدش متوسطه و بدن پري هم داره خلاصه خيلى خوشگله ماجرا ازاونجايى شروع شدكه تازه دانشگاه رو تموم كرده بودم اومده بودم خونه راستى يادم رفت بگم كه من بچه ى شمالم يه روز كه از بس خونه نشسته بودم حوصلم سررفته بودرفتم بيرون يه دورى بزنم تازه سركوچه رسيده بودم كه يه ماشين پشتم بوق زد تا برگشتم ديدم كيه يهو خشكم زد ليلابود واى پسر عجب چيزى شده بود من فقط مثل نديدبديدا خشكم زده بود و داشتم نگاش ميكردم يهو ديدم اشاره ميكنه ميگه بيا منم سريع پريدم تو ماشين بعد از سلام واحوال پرسى گفت كجا گفتم هيجا همينجورى ميرفتم دوربزنم كه گفت مياى بريم كافى شاپ منم قبول كردمو رفتيم داشتيم قهوه ميخورديم و تازه صحبتامون گل انداخته بودكه يادم اومد كه نامزد داره خيلى پررو برگشتم گفتم شوهرت چطوره ديدم اخماش رفت توهم گفتم چى شد ناراحت شدى حرف بدى زدم وخودمو زدم به ناراحتى كه گفت نه توتقصيرندارى عزيزم تاگفت عزيزم دلم هررى ريخت ديگه نفهميدم چى گفت يهورفتم توفكر بعدا فيميدم توهمون دوران اشنايى يارو معتاداز اب در اومده دوست داشتم بهش بگم كه تو عشق منى ودوست دارم امانمى تونستم يكم كه گذشت گفتم بريم قبول كردرفتيم توماشين ميخواست دنده عقب بره كه دنده خوب جانمى خورد خواستم كمكش كنم كه دستم خورد به دستش ديدم قرمز كردمنم يه حس خوبى بهم دست داده بود دستش يه گرماى خاصى داشت شب كه رفتم خونه ازفكرش نتونستم بخوابم صبح بودكه ديدم گوشيم زنگ ميخوره ميدونستم ليلاست اخه شمارشو داشتم ولى باحالت تعجب گفتم شما _منم ديوونه ليلا از جام پريدم جونم بفرما _هيچى فقط ميخواستم بگم مياى بريم بيرون دنده ى ماشينو درست كنم جايى رونمىيشناسم _چشم درخدمتم كى ميرى _الان _چى الان _اره ده دقيقه ديگه سركوچه پاش سريع لباسامو پوشيدم و رفتم ماشينو درست كرديمو رفتيم كافى شاپ داشتيم صحبت ميكرديم كه يهو دلو زدم به درياو بى مقدمه گفتم ليلاميدونى راستش من من خيلى دوستت دارم اولش سكوت كرد چندثانيه اى سكوت بينمون بود باخودم گفتم الانه كه بزنه زير گوشم ديدم خنديدو گفت ميدونم _ميدونى آره ميدونم شاخ درآوردم _اماچطور _يادته اون روز بامامانم اومديم خونتون مامانم گفت ليلاخواستگار داره ماهم تغرييبااوكى داديم _خوب اين چه ربطى به من داره _هه هه قيافت اون روز ديدنى بود كم مونده بود جلوى مابزنى زير گريه منو دارى حال كردم گفتم تو چى توهم منودوست دارى خنديد اينقدراسترس داشتم كه همه ناخنامو خورده بودم كه يهو قيافش عوض شد چهرش عصبانى شدو گفت _نه _نه يدفه چشمام سياهى رفت سكته رو زده بودم كه برگشت گفت _اره _چى چى ميگى ليلا منو گير اوردى خنديد _فقط ميخواستم يه بار ديگه قيافه ى اون روزتوببينم خلاصه ازاون ماجراچندهفته اى گذشت منو ليلارابطمون خيلى خوب شده بوديه روز كه بهش زنگ زدم ديدم داره گريه ميكنه _چيه چى شده چراگريه ميكنى _هيچى با بابام دعوام شده بازم به خاطراون اشغال باهام دعوا گرفت _عزيزم توخودتو ناراحت نكن خلاصه اون روزبردمش بيرون خونه ى خودم اخه ميدونين من خودمم خونه داشتم بابچه هاميرفتيم اونجااوايل پاتوقمون اونجابودخيلى كوچيك بودولى جاش خوب بود بغلش كردمو اونم چسبيد به من خيلى اروم بازوهاشو نوازش كردم كلى باهاش شوخى كردم تابالاخره خنديد راستش اون روز اينقدر داغ بود كه كيرم شق شداونم فهميديهو كرمش گل كرد اروم زد روى كيرم گفت اين چيه من كه قرمز كرده بودم گفتم چشاتو درويش كن وبحثو عوض كردم ولى اون پررو هر چند دقيقه يه باردستشو ميزدبه كيرم منم هى كيرم راست ميشد هى ميخوابيد خلاصه يك سال گذشت ومن و ليلا تقريبا هر روز ميرفتيم اون خونه ولى هيچ وقت سكس نداشتيم تااين كه يه روز به مادرم قضيه رو گفتم اونم بدون هيچ تعجبى قبول كرد ميدونستن دوسش دارم و بعداز صحبت بابام قرار شد بريم خواستگارى اون روز بهشون زنگ زديم و واسه فرداشبش قرار گذاشتيم منم خيلى پررو به مامانش زنگ زدم و خواهش كردم به ليلا چيزى نگه و باليلا رفتيم اون خونه بهش گفتم ليلا اگه من با يكى ديگه ازدواج كنم تو چيكار ميكنى خيلى راحت گفت خودمو ميكشم بهش گفتم متاسفم ليلا چون من دارم ازدواج ميكنم فرداشبم ميخوايم بريم خواستگارى فورى بلند شد زد زير گوشم وگريه كردورفت منم چيزى بهش نگفتم فقط ميترسيدم بلايى سرخودش بياره خلاصه اون روز گذشتو فرداش رفتيم خواستگارى اقا چشت روز بدنبينه بنده خدااينقدرگريه كرده بود كه چشماش پف كرده بود دلم واسش سوخت ولى اونشب فقط يواشكى نگاش ميكردمو ميخنديدم اين ماجراهم گذشت وخلاصه بعدچندوقت بروبيا بله روگرفتيمو ازدواج كرديم شب اول بودوفقط من بودمو ليلا باورم نميشد ميخواستم عقده ى اين يه سالو سرش در بيارم ازپشت هلش دادمو انداختمش روتخت رفتم روشو لباساشو درآوردم حالا فقط يه شرتو سوتين تنش بودشروع كردم به لب گرفتنو هى بالباشو زبونش ورميرفتم اروم سينه هاشو ميماليدم اونم دستشوگذاشت رو كيرمو شروع كرد به ماليدن اروم زيپ شلوارمو كشيد پايين منم شلوارمو در اوردم اونم شروع به بازكردن دكمه هاى لباسم كردسريع رفتم وسوتينشو باز كردم سينه هاش خوشگل بود شروع كردم به خوردنشون ليلاهم كيرمو در اورد شروع كرد به ماليدن منم بعد يه دقيقه ديگه طاقت نياوردم وشرتشو در اوردم اولين بار بود كه كسشو ميديدم واقعاناز بود عين نديد بديدا كيرمو يدفه كردم تو كسش انچنان جيغى زد كه صداش هنوز تو گوشمه خيلى باسرعت كيرمو بالا پايين ميكردم از چشاش اشك ميومددلم براش سوخت كيرمو دراوردم پيشش دراز كشيدمو يه بوس كردمشوبهش گفتم عزيزم اگه اذيت ميشي ديگه ادامه ندم يكى زد رو كيرمو گفت اين چيه گفتم اره خودت خواستى بلندشدم چهار دست وپاكردمشو شروع كردم از پشت كردن تو كسش وقتى كون نرمش بهم ميخوردبيشترحشرى ميشدم بالاخره طاقت نياوردم كيرمو در اوردمو گذاشتم دم كونش اروم اروم كردم تو اولش درد ميكشيدبعدكم كم عادى شد براش و دادنميزد يكم كه تلمبه زدم ديدم ارضاشدمنم كه ابم راه افتاده بودسريع كيرمو در اوردمو ريختم رو كمرش همونجورى خوابيدم روش الان كه اين داستانو مينويسم 2سال ازاين ماجراگذشته واين خواست ليلابود كه اين داستانو نوشت ممنون نوشته
0 views
Date: October 20, 2018