ماجراهای من و فیروزه

0 views
0%

‫ماجرا به چند سال پیش بر می گردد. وقتی كه من دانش آموز بودم. تازه با یكی از همكلاسانم دوست شده بودم‬ ‫و چون من شاگرد ممتاز كلاس بودم قرار شد با او ریاضی كار كنم. این شد كه یك روز به خانه ی دوستم رفتم‬ ‫و مشغول درس خواندن شدیم. نیم ساعتی بیشتر نگذشته بود كه دیدم در اتاق باز شد و دختری وارد اتاق شد كه‬ ‫از لحاظ قد و هیكل معركه بود. سلام كرد و یك سینی چای گذاشت و نگاهی معنی دار هم به من انداخت. وقتی‬ ‫از اتاق داشت می رفت بیرون من زیر چشمی نگاهی به باسن های او انداختم و حال خودم را نفهمیدم و كیرم‬ ‫كم كم راست شد.خواهر دوستم نامش فیروزه بود. از ان روز به بعد طرح دوستی من با علی بیشتر و صمیمی‬ تر شد چرا كه تصمیم گرفته بودم فیرزوه را حتما بكنم‬ .

‫یك روز كه می دانستم علی منزل نیست همین جوری رفتم در منزلشان و در زدم و ناگهان دیدم در باز شد و‬ یك حوری بهشتی در را باز كرد. دست و پایم را گم كرده بودم‬ گفتم سلام. ببخشین علی نیست‬ ؟ فیرزوه گفت : نه. بفرمایین تو‬ . گفتم نه مزاحم نمی شم‬ . گفت نه من تنهام. این حرف را كه زد یواشكی رفتم تو و حسابی داشتم می لرزیدم و قاطی كرده بودم‬ . گفتم ببخشین فیروزه خانوم من باید با شما حرف بزنم‬ . گفت : خوب بگو هر چی دوس داری‬ . گفتم. ن. ن نمی تونم بگم‬ .گفت چرا؟ گفتم : روم نمی شه‬ . ‫گفت : بگو من صورتم رو می كنم اون طرف. صورتش رو كرد سمت دیوار. و من آروم گفتم : می خوام‬ بكنمت‬ . فیروزه از این حرف من خندید و گفت همین؟ خیلی مهم بود‬ . گفتم خوب آره!

‫یه نگاهی انداخت به شلوار من كه حسابی وضعیت بر آشقته ای پیدا كرده بود و گفت مثل این كه خیلی حالت‬ بده‬ گفتم آره. و پریدم بغلش كردم و لب هام رو گذاشتم روی لباش و شروع به خوردن كردم‬ ‫عسل خوانسار هم به اون شیرینی نبود… فیروزه هم حسابی چشم هاشو بسته بود و داشت حال می داد….یه دفه‬ ‫صدای در خونه كوچیكشون چرت هر دوی مارو پاره كرد و من به سرعت از اون یكی در زدم بیرون. و گفتم‬ بهم زنگ بزن‬ . ‫نزدیك های غروب بود كه تلفن زنگ زد. فیروزه بود سلام كرد من هم گفتم سلام قربون جیگرت برم. تو كه‬ منو كشتی‬ ! ‫فیروزه گفت : تو هم منو كشتی. باید یه فرصت حسابی گیر بیاریم. اون روز نزدیكای عید بود و من می‬ دونستم خونه ی دایی یكی از دوستان دو هفته خالی می شه. بهش گفتم یه فكری می كنم و خبرت می كنم‬ ‫روز سوم عید بود كه رامین از خونه داییش زنگ زد و گفت خونه از امروز خالی شده و دایی و زن داییش‬ رفتن دوبی‬ …

‫من گفتم می خوام كوس بیارم گفت باشه ولی من هم هستم. گفتم ببینم چی می شه. فوری به فیروزه زنگ زدم و‬ گفت فردا ساعت ده می تونه بیاد؟ گفت آره یه كاریش می كنم‬ . ‫فردا ساعت 9 خودم رو گذاشتم خونه ی دایی رامین. با رامین كلی حال و احوال كردیم و اون هم اتاق خواب داییش رو اماده كرد و گفت : نامردی نكنی من هم می خوام‬ . گفتم حالا تا طرف بیاد یه كاریش می كنیم‬ . ساعت ده بود كه یه نفر زنگ زد من سریع رفتم پشت در دیدم فیروزه ‫سلام كرد. گفتم سلام عزیزم. ونمی دونم چی شد كه یه دفه بغلش كردم و انداختمش روی كولم و شروع كردم ببرمش توی اتاق. فیروزه كه هی می خندید گفت منو بذار زمین خودم می یام. چقدر هولی! گفتم دارم می تركم. بیا ببینم. بردمش توی اتاق و گذاشتمش زمین‬. ‫با رامین یه سلامی كرد و نشست روی مبل اقا رامین هم رفت و كلی شیرینی و چای و میوه اورد و حسابی از ‬ فیروزه خانوم پذیرایی كرد… نیم ساعتی گذشت و من دست فیروزه رو گرفتم و بردم توی اتاق خواب.به رامین گفتم ما یه نیم ساعتی كار داریم‬ .

‫بدون هیچ اشاره ای فیروزه لخت شد یه شورت قرمز و یه سوتین یاسی تنش بود. من هم لخت شدم و شروع‬ ‫كردم كیرم رو بمالم. فیروزه رو بردم روی تخت و كنارش دراز كشیدم. یه دفه منو بغل كرد و گفت بالاخره‬ ‫توی دام افتادی! من هم گفتم. تو هم همین طور و شروع كردیم لب بگیریم. من گردنش رو كه مثل گوشت بره‬ ‫نازك و لذیذ بود خوردم. بعد لاله ی گوش هاش رو خوردم. و رفتم سراغ سینه هاش كه مثل دوتا كندوی عسل‬ آماده ی بهره برداری بودند… این قدر سینه خوردم كه حال هردوتامون بد شد‬ . ‫فیروزه گفت علی بسه دیگه برو پایین و ساك بزن. من هم گفتم با كمال میل. و شروع كردم مغز كوس و‬

‫چوچوله ش رو بخورم و فیرزوه حسابی داشت بالا و پایین می پرید و حال می كرد یه دفه صدای جیغ‬ كوچیكی اومد كه فهمیدم آبش اومده. و گفت اخیش حال اومدم. بیا منو بكن.‬ ‫گفتم كوس می دی ؟‬ ‫گفت : نه بابا اون كه بسته س. كون می دم اون هم چه كونی. و باسنش رو داد بالا. همون باسن هایی كه اون‬ ‫روز حال منو بد كرده بود حالا در اختیار من بودن. فكر می كردم خواب می بینم. ولی واقعیت داشت.

آروم‬ كیرم رو گذاشتم در كونش و یه فشار كوچیك دادم تقریبا كلاهكش جا افتاده بود‬ . فیروزه گفت : صبر كن جا باز كنه‬ . گفتم بار چندمته كون می دی ؟‬ ‫گفت بابا همه ی دوستای داداشم منو كردن نمی دونم تو چرا بی خبر مونده بودی ؟! هر چی هم بهت نخ می‬ ‫دم انگار حالیت نیست. ولی خوشحالم كه بالاخره توی چنگ من افتادی ! و گفت خوب بقیه ش رو جا بنداز و‬ ‫من هم فشار كیرم رو بیشتر كردم و تقریبا تا ته رفت فیرزوه گفت : دیگه نیست ؟‬ گفتم نه بابا تموم شد فكر كنم خیلی خوش اشتهایی؟ ‫گفت خوب حالا آروم تلمبه بزن و من شروع كردم كیر رو در بیارم و دوباره فرو كنم. با هر رفت و امدی‬

‫فیرزوه می گفت : جون به این می گن كیر. بكن. جرم بده. می خوام به همه ی همكلاسی های داداشم بدم. به‬ ‫هر حال اونا زحمت می كشن و بی مزد و منت به داداشم درس یاد می دن من هم باید یه جوری جبران كنم !!‬

من هم سرعت رفت و امدم رو بیشتر كردم. و حسابی داشت بدنم و دل و روده هام حال می اومد‬ . ‫فیروزه گفت : آبتو می خوای چیكار كنی ؟ من هم كه قادر به حرف زدن نبودم گفتم : نمی دونم بذار بكنم‬ . ‫گفت : بكن آبت رو بریز توش مشكلی نیست. یه دفه احساس كردم دارم به اوج لذت می رسم و یه جیغ كوچیك‬ ‫كشیدم و آب منی هام شروع كرد بیاد شاید نزدیك یه استكان بود. تا قطره ی اخر توی كون فیروزه خانوم خالی‬ كردم …و عقده ای كه مدت ها توی دلم مونده بود رو خالی كردم‬ .

آروم كیرم رو در اوردم و گفتم فیروزه رامین هم می خواد بكنه‬ . ‫فیروزه گفت باشه عزیزم بگو بیاد اگه دوست دیگه ای هم دارین بگین بیاد من امادگی دارم. رفتم بیرون كه‬ ‫رامین رو صدا بزنم دیدم رامین پشت در كیرش رو گرفته توی دستش و داره می ماله گفت : چی شد ؟ گفتم‬ برو طرف خیلی وارده. رامین هم حسابی كون فیروزه خانوم رو جر داد… فیرزوه بعد از ده دقیقه لباس پوشید‬ و اومد توی هال و گفت بچه ها خیلی خوش گذشت. من هم گفتم به ما بیشتر. و رفت‬. ‫با اولین سكسی كه با فیروزه داشتم خیالم راحت شد كه از جهت سكس تامین هستم و حسابی چسبیدم به درس‬ ‫خواندن و هر از گاهی هم كه فرصت می شد فیروزه را می كردم. مشكل اصلی من كمبود خانه ی خالی بود.‬

‫خانه ی دایی رامین هم ازدست رفته بود. آن سال در كنكور قبول شدم و به تهران امدم و تقریبا ارتباط فیزیكی‬ ‫من با فیروزه قطع شد. ولی تلفنی با هم در ارتباط بودیم. بعدها شنیدم علی نامرد بی معرفت هم بدون‬ ‫خداحافظی با من رفته خارج. كسی كه همه چیزش را از من داشت. شش ماه گذشت و یك شب فیروزه زنگ‬ ‫زد و گفت فردا شب شب عروسی اوست. گمان كردم قصد خداحافظی با من را دارد و من برای همیشه از آن ‫قنبل های نرم و ان اندام محروم می شوم… ولی گفت ازفردا شب راه جلو باز می شود و دوست دارد كه با من‬ از جلو سكس داشته باشد‬ . ‫با شنیدن این حرف كیرم راست شد و گفتم كی ؟ گفت شب جمعه هفته اینده… گفتم پس داماد كوس كش‬ كجاست؟ گفت قرار است برود كیش و دوشبه برگردد‬ …

‫قرار من با او ساعت ۱۲ نیمه شب بود اون هم توی خونه ی خودش… فوری یه بلیت گرفتم و خودم رو همون ‫ساعت رسوندم دم در خونه ی فیروزه… قبلش یه تماس گرفتم و گفت همه چیز مرتبه… دراپارتمان رو باز می ‫ذارم تا بیای بالا…من هم با هزار ترس و لرز آروم آروم خودم رو گذاشتم در اپارتمان و مثل گربه آروم آروم ‫از پله ها رفتم بالا در خونه باز بود و یواشكی خودمو گذاشتم توی خونه.. وای یه حوری بهشتی با اندام سكسی و با آرایش زیبا و بوی عطر مست كننده پشت در دیدم… حسابی راست كرده بودم. ‫فیروزه گفت : عزیزم بیا تو دلم چقدر دلم برات تنگ شده بود و منو بغل كرد و شروع كرد ازم لب بگیره و ‫آروم آروم منو برد توی اتاق خوابش… وای یه اتاق خواب رویایی نور ابی كم رنگ و صدای موسیقی بدون‬ ‫…كلام حسابی فضارو شاعرانه كرده بود. ‫فیروزه گفت : لخت می شی ؟‬ ‫گفتم پس چی… و شروع كرد لباس های منو در بیاره… .شهوت از توی چشماش فوران می كرد… باورم نمی ‫شد كه قراره برای اولین بار توی زندگیم كوس بكنم… احساس می كردم خواب می بینم… ولی واقعیت داشت.

‫كوس یه تازه عروس گذاشتن لذتی بی اندازه داشت. كوسی كه تازه پاره شده بود و حسابی تنگ بود…آروم‬ آروم رفتیم روی تخت و كنار هم دراز كشیدیم‬ … ‫فیرزوه گفت تا می تونی از من لب بگیر و منو بخور و منو بمال.. اون شوهرم كه اصلا این كاره نیس…من هم‬ ‫شروع كردم.. به خوردن لباش… بعد بدنش رو حسابی مالیدم.. و نوبت اون شد كه ساك بزنه. آروم آروم رفت‬ ‫سراغ كیرم و موهای نرم و مرطوبش رو ریخت رو ی كیرم و شروع به خوردنش كرد. توی این مدت حسابی‬

‫وارد شده بود… ۱۰ دقیقه ای گذشت كه دیدم داره ابم می یاد.. گفت بسه دیگه نخور تا یه كم سفت بشه… پاشد و‬ ‫كنارم دراز كشید و گفت بیا كوس بخور.. كوسی كه چن ساله تو كفشی… آروم رفتم سراغ شورتش و اونو باز ‫كردم… وای عین یه غنچه ی رز قرمز كه تازه شكفته بود و داشت كم كم متورم می شد… بوی عطر می داد ‫حال خودمو نفهمیدم… افتادم به جونش حالا نخور كی بخور..می خواستم تموم عقده های جنسی م رو توی اون ‫كوس خالی كنم… شروع كردم بجومش با دندونام… پیش خودم گفتم : رحم نباید بكنی.. این كوس حق توست… ‫تویی كه مفت و مسلم علی رو درس می دادی و كونی بی خداحافظی گذاشت رفت انگلیس. پس حقشه كه‬ ‫خواهرش گاییده بشه… .

صدای جیغ فیروزه داشت بیشتر می شد و مرتب موهای منو چنگ می زد… .یه دفه‬ گفت توش كن مردم توش كن. من هم كیرم رو یه كم مالیدم و گذاشتم در كوسش و بی رحمانه تا ته فرو كردم‬ . فیروزه گفت دردم اومد آروم بكن من كه در نمی رم‬

‫گفتم جرت می دم.. هر چی بیشتر جیغ بكشی بیشتر كیف می كنم و شروع كردم به تلمبه زدن… .وای خدای‬ ‫من… من داشتم كوس می كردم… پس كوس اینه ؟ همینه كه همه ی مردا رو بیچاره كرده… چه گرم بود چه‬ ‫لطافتی داشت… عرقم در اومده بود… حسابی احتیاج داشتم… مرتب می گفتم… كوس كوس كوس.. من كوس‬ می كنم… همه بیان ببینن… علی بیا كه دارم خواهرت رو می كنم.. جون.. جون… علی كجایی بیا ببین و شاهد‬ ‫باش نامرد بی معرفت…. فیرزوه هم همین جوری داشت جیغ می كشید… ضربه ها شدیدتر و تندتر شدن…‬

احساس كردم تموم ماهیچه هام دارن منقبض می شن.. احساس كردم عقده های سركوب شده ی جنسی م داره‬ ‫خالی می شه… .یه دفه یه جیغ بلندی كشیدم و فیروزه گفت.. خالی كن توش… تشنمه… بریز ابم بده.. آب آب‬ ‫آب منی آب آب آب منی… و من هم از خدا خواسته تا اخرین قطره ابم رو ریختم تو كوسش…تموم عقده هام‬ ‫خالی شده بود.. فیروزه پاهاش رو حلقه كرد دور كمرم و گفت بذار توش باشه درش نیار همین جوری كه‬ هستی بخواب و توی بغل من لالا كن… چشمامو بستم وخوابم برد‬ .

‫با کردن کوس تنگ فیروزه تا یکی دو ماه شارژ بودم و هوس کوس به سرم نزده بود. یک روز که حسابی‬ ‫هوس کوس کرده بودم به فیروزه زنگ زدم. خانمی گوشی رابرداشت من هم فوری قطع کردم. یکی دوروز‬ ‫بعد زنگ زدم باز هم همان خانم گوشی را برداشت… کم کم داشتم نگران می شدم. شماره را به یکی از‬ ‫دوستان دادم تا از طریق دوست دخترش قضیه را پی گیری کند…باورم نمی شد فیروزه از ان خانه برای‬ همیشه رفته

Date: December 17, 2017

One thought on “ماجراهای من و فیروزه

  1. سلام
    دوستان لطفا راهنماییم کنین چطوری دخترعمومو بکنم.نابودشم

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *