ماجراهای پیرمرد حشری

0 views
0%

یکی بود یکی نبود زیر تخم های من یه داستان بود یه پیر مردی که اسمش حشر یا همون اقای حشر بود او چوب بر بود و خانه ان در وسط جنگل بود این پیرمرد سوپر حشری دوتا بچه کس کش لاشی داش یک روز که پیرمرد خسته مونده داش از سر کار کیری اش بر می گشت صدای اخ و اوخی به گوشش رسید در را یکم باز کرد واز لا ی در دید این پسرای کس کش لاشیش دارن شنل قرمزی را به گایش در می اورند پیر مرد شمشیر خود را از زیر شرت خود یا همون کیر بزرگش را در اورد و سراغ کون شنل قرمزی رفت پسران پیرمرد با تعجب و با وحشت که غیر قابل توصیف نیست به کیر پدرشان نگاه کردن شنل قرمزی که دیگه نگو نپرس بد تر از پیرمرد حشری تر شده بود نا گهان شنل قرمز به کیر پیرمرد حمله ور شد و پسران پیرمرد همان جا خشکشون زده بود دیگر تکان نخوردن پیرمرد بعد از 24 ساعت گاییدن شنل قرمزی ابش امد دوهفته گذشت و پیرمرد با کمر خالی دوبار به سر کار کیریش بر گشت یک هو یا همین الان یه هویی یک زن کس در جه یک که همین طوری میدیش ابت میمد زن پیر مرد را صدا زد پیرمرد به طرف او امد این هم بگویم این زن هم بد تر از پیرمرد حشری تر بود زن گفت شنیدم دوتا بچه داری و یه کیر گونده داری و زنت از حادثه وحشتناک که تو کوسش را به دوقسمت مساوی تقسیم شد ویک هو مرد حالا پیرمرد چون من از کیر گونده ات خوشم میاید دوست دارم باتو ازدواج کنم پیرمرد در ذهن خود گفت خب من اول اینو می کنم بعد گفت با من ازدواج می کنی کیرش می کنم پیرمرد گفت یک شرطی دارد همینجا تورو بکنم بعد باهات ازدواج کنم زن بی تردید گفت باشه پیرمرد باز هم دوباره شمشیر خود را در کس دست 7 فرو کرد آنقدر سکس زیبای هم داشتن پرندگان و حیوانات دور وبر ان جنگل خرس ها خر ها وووو غیره وادار به عمل سکس کردن پیرمرد ابش امد و زن گفت با من ازدواج می کنی پیر مر گفت نه کیرت کردم زن چیزی نگفت ولباس های خود را پوشید و به طرف خانه اش رفت یک روز دیگر دوباره پیرمرد رد می شد دوباره همان زن را دید زن صدایش زد گفت ای پیرمرد من دیروز به تو کون دادم چرا بامن ازدواج نکردی هیچی همین طور به روال قبلی پیرمرد هی می کرد هی زن رو کیر می کرد که یک روز پیرمرد گفت این دفعه با این ازدواج کنم دوباره پیر مرد زن را گذاشت و ابش امد و زن گفت حالا چی ازدواج می کنی پیر مرد گفت اره هیچی ازدواج کرد و شب اول زند گی آن ها شروع شد پیرمرد زن را به پسرانش معرفی کرد و پسران پیرمرد همانجا خشکشون زده بود اون قدر کس بود زن پیرمرد پسران پیرمرد ابشون در امد شب شد میدانید که شب ها اتفاق ها عجیب غریبی می افتد زن بلند شد از رخت خواب رفت سراغ یخچال کمی اب بخوردن نا گهان پشت کون سردش چیزی گرمی را احساس کرد دید دوتا کیر کلفت پشت کونش است دید پسرای پیرمرد دست بکیر هستن هیچی مادره هم با اون پسرای لاشی اش سکس کرد صبح شد پیرمرد بلند شد وبه طرف صندوق پستی رفت دید نامه ای از دوستش اقای جقلو دریافت و گفت سلام دوست عزیزم فردا بیا به انگلستان به خانه ما تا همسر گرامی را ببینیم و شام به خانه ما دعوت هستین پس با بچه هایت و زن به اینجا بیا دوست عزیز تو اقای جقلو پیرمرد وسایلش را جم کرد وبه طرف انگلستان تا به خانه دوست بدتر از خودش لاشی بود برود شب شد و همه شام خوردن این هم بگویم اقای جقلو دو تا دختر کسی داش یکی اسمش جسیکا بود ان یکی جنیفر و یک زن ابر کس داش و خیلی حشری بود شب شد شب هم که می دانید اتفاق ها عجیبی می افتد پیرمرد به طرف حیاط رفت تا در حیاط بشاشد چون پیرمرد خیلی تنبل تا به دستشویی برود ناگهان زن جقلو در حیاط امد و کیر بزرگ پیر مرد را دید و پیر مرد صدا کرد حشر حشر حشر پیرمرد دنبال صدا رفت و زن جقلو را دید زن بی تردید گفت سکس می کنی پیر مرد گفت بله هیچی پیرمرد زن جقلو را داش می گایید ناگهان جقلو از لای در دید پیرمرد دارد زنش را می کند جقلو حرصش گرفت رفت سراغ زن پیرمرد زن پیر مرد ناگهان دید جقلو دست به کیر به اتاق او وارد می شود و جقلو گفت بامن سکس می کنی زن پیرمرد در زهن خودش گفت بسه انقدر کیر پیر خوردم بزار یه کم کیر جون بخورم خلاصه گفت باشه وا باهم سکس کردن پیرمرد کارش بازن جقلو تمام شد ناگاهان از لای در دید جقلو دارد با زنش سکس می کند پیر مر د هم رفت سراغ دختران جقلو وارد اتاق شد و به دخترانش گفت سکس می کنید ان ها بی تردید گفتن باشه خلاص همین طوری کردن نو کردن صبح شد ان شب هیچ کس نبود که سکس نکرده باشد پیرمرد چمدانش را جمع کرد واز دوستش جقلو خدا حافظی کرد وبه خانه که باز می گشت یک زن کس انگلستانی را دید و به او گفت باید زن من بشی زنش شد و پیرمرد با دوتا زن کس باز گشت همینطوری پیرمرد بیست چهار ساعته ان دوتا زن را می گایید یک شب شد که پیرمرد دوباره سر وقت زن هایش رفت زن های او دیگر نای دادن نبودن وگفتن بریم پیرمرد بکشیم چاقورو برداشتن و به شکم پیر مرد چاقو زدن پیرمرد مرد و وقتی که با تابوت داشتن میبردنش تا دفنش کنن پیرمر د یک هو در ان ور دنیا یا همان برزخ صدای مادرش راشنید او می گفت حشر حشر حشر پسرم بیدار شو بیدارشو و نگاهی بکیرت بنداز یک هو پیرمر زند ه شد و از تابوت در امد و کیرش صد برابر قبلیش بزرگ تر شده بود زن های که داشتن کیر پیرمرد را میدین دهنشون اینو هوی گاو باز شده بودن پیر مرد کیرش را گرفت و به دوش کشید رفت طرف خانه اش و دو تا زنای او شاخ در اوردن که چه طور ممکن است که این هنوز زنده است و از ان مهم تر کیرش خیلی خیلی بزرگ تر شده بوده است خلاصه جدیدن هم پسران پیرمرد هم شده بودن یک روز هم پسرانش هم زنانش را گذاشت و ابش در امد و خونه منفجر شد یعنی انقدر ابش زیاد بود خونه کلا پوکید پیر مرد دیگر نا کار کردن نداشت و غذای خانواده اش اب کیر خود بود پایان دوستان این داستان یه طنز بو اگه خوشتون امد دوستاشتین بازم واستون بنویسم با تشکر نوشته اقای

Date: April 18, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *