ماجرای لب گرفتن از پسرخاله

0 views
0%

سلام من اسمم میتراس من یه پسرخاله دارم که اسمش مهدی هستش این پسرخالم 16 سالشه و مثل دختر بچه میمونه پوستش صافه لبای گوشتی داره و بینیش ظریفه چشماشم روشنه خیلی هم زودباوره حقیقتش مدتی بود رفته بودم تو نخ لباش یه بار نهار دعوتش کردم خونه من 30 ساله هستم و یه خونه کوچولو داریم که بعضا می رم سری می زنم ولی اغلب تو خونه پدریم می مونم حسابی تدارک دیده بودم وقتی رسید بعد از چای و شیرینی و غیره یه فیلم رمانتیک خنده دار گذاشتم با این که صحنه چندان نداشت ولی طفلکی سرخ میشد بعضی جاهاش خلاصه ناهار خوردیم جاتون خالی باقالا پلو با ماهیچه و دسر بعد از غذا به بهانه نشون دادن فیلم تو گوشی کشیدم کنارم کمی هم خودمو بهش می مالیدم یعنی تصادفیه مثلا اونم معذب بود کمی بعدش دستمو انداختم دور گردنش دیدم داره حالش عوض میشه ولی به روش نیاورد دیدم داره خوشش میاد گوشی رو بردم جلو صورتش خودمم سرمو بردم کنار گوشش که نفسامو حس کنه دیدم شلوارش داره برجسته میشه خندم گرفت دستمو گذاشتم رو زانوش اول سعی می کرد برجستگی شلوارشو مخفی کنه بعدش کم آورد سرشو برگردوند نمی دونم چرا شاید میخواست ببینه من تو چه فازیم سرشو برگردونو لباش کمی از لبام فاصله داشت منم آروم لبامو گذاشتم رو لباش و آروم شروع کردم به مکیدن خشک شده بود یه دستمم گذاشتم پشت سرش با اون دست سرشو فشار می دادم لبامو برداشتم چشماش خمار شده بود چند تا ماچ آبدار هم کردمش بلند شد رفت طرف در دست و پامو گم کردم ولی بدون کم آوردن گفتم کجا گفت من یه جایی کار دارم باید برم صداش می لرزید برجستگی شلوارش هم نخوابیده بود گفتم کسی که خبردار نمیشه پرسید از چی گفتم آفرین حالا هم لازم نیست فرار کنی برو بشین قراره بابات بیاد ببرتت فکر می کنن خوردمت با شیطنت گفت کم مونده بود گفتم این کارو بات کردم که یاد بگیری گفت من خودم دوست دختر دارم گفتم خاله می دونه رنگش پرید و گفت نگی ها میترا خندم گرفته بود بلاخره ماجرا فیصله پیدا کرد و منم به آرزوم رسیدم ولی خوبیش این بود که به کسی نگفت مرسی خوندید خاطرمو نوشته میترا

Date: February 8, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *