سلام به بچه های شهوانی اسم من آزادبخش هستش و ۳۲سالمه خاطره من بر میگرده به زمانی که ۲۴سالم بود در اوج دوران بیکاری و ولگردی تو خیابونا و دختر بازی من یه رفیق داشتم به اسم محمد و همه گنده کاریهامون با هم بود یکی از روزهای تیرماه سال ۸۴بود که ساعت ۱۰با موتور زدم بیرون که دوستم محمد رو دیدم اونم از من بیکارتر سوار ترک موتور شد و رفتیم تا یه تیکه ای گیر بیاریم تو خیابو بودیم که محمد گفت وایسا مه خودشه یه زن ۳۰ ۴۰ساله به بدنی ردیف گفت بچه ها اینو زدن زمین بهش گفتم مطمینی گفت اره رفتیم دنبالش به محمد گفتم تو با موتور بیا من پیاده پشت سر زنه هستم تا یه جای خلوت باهاش حرف بزنم یه نیم ساعتی دنبالش بودم تا اینکه خودش فهمید رفت تو یه کوچه خلوت وایساد منم رفتم گفت چته راه افتادی پشت سرم برو وگرنه دادو بیداد راه میندازم گفتم نمیخواد داد بزنی یه تراول ۵۰هزارتومنی نشونش دادم گفتم دو نفریم هستی گفت جنده کس و کارته گفتم پس خداحافظ رومو که برگردوندم گفت دو نفرتون ۸۰بدین تا بیام گفتم مکان نداریم گفت پس ۱۰۰میشه جا از خودم تو دلم گفتم ننتو سرویس میکنم گفتم خوب بریم اون از جلو راه افتاد منم را افتادم دنبالش چند تا کوچه رد کردیم که رسیدیم در خونش به محمد زنگ زدمو ادرسو بهش دادم گفتم موتورو نیار تو این کوچه بذارش تو کوچه پشتی قفلش کن و بیا من رفتم تو حیاط خونش یه خونه کوچیک داشت با دو تا اطاق به قیافش نمیخورد که اوضاع و احواش انجوری باشه منم ازش چیزی نپرسیدم محمد بهم زنگ زد گفت پشت درم منم واسش درو باز کردم اومد تو گفت آزادبخش اینجا دیگه کدوم گوریه گفتم دهنتو ببند فقط مواظب باش کسی نیاد خلاصه اول من رفتم تو خودشاماده بود منم شلوارمو کشیدم پایین ولی بدن خیلی تمیزی داشت گفتم اول بخورش اونم شروع کرد وقتی کیرم سیخ شد خودش خوابیدو پاهاشو داد بالا گفت بزن توش زودتر تمومش کن منم تا اونجایی که زور داشتم پدرشو آوردم جلو چشماش هر چی گفت یواش گوش نمیدادم بعد از ۱۰دقیقه ابم اومدو کارم تموم شد لباسامو پوشیدم گفت پولتو بده گفتم دادم دست رفیقم اون میده بهت رفتم تو حیاط به محمد گفتم برو داخل ولی کارت که تموم شد به زنه بگو که کیفت مونده تو ماشین بعد بزن بیرون من تو کوچه پشتی منتظرتم محمد که رفت داخل من یواش درو باز کردمو رفتم بیرون تو کوچه بغلی وایسادم بغل موتور موتورو آماده کردم واسه در رفتن چند دقیقه نگذشت دیدم محمد نفس زنون اومد گفت بزن برو تا به گا نرفتیم بعد که با محمد رفتیم تو باغمون گفت به زنه گفتم وایسا تا برات از تو ماشین پول بیارم پریده از تو آشپزخونه با یه چاقو میخواسته سرویسم کنه منم هولش دادمو زدم بیرون این جریان گذشت تا پاییز شد که یه روز تو خیابون دوباره دیدمش تو دلم گفتم این احتمالا یادش رفته بذار یه امتحانی بکنیم رفتم دنبالش تا داخل یه فروشگاه بزرگ داشت با جنسا ور میرفتو قیمتا رو دید میزد رفتم پشت سرش سلام دازم جواب داد گفت کاری داری گفتم هر چی میخوای ور دار من حساب میکنم گفت لازم نکرده برو پی کارت گفتم اذیت نکن بیا با هم باشیم گفت قیافتو کجا دیدم گفتم تو خیابون حتما گفت جا داری گفتم اره گفت پس بریم ولی من جلو تر میرم تو هم بیا که سوار تاکسی بشیم منم افتادم دنبالش ولی یه حسی بهم میگفت نرو منم بی خیال افتادم دنبالش که وسط خیابون رسید به یه سرباز و گفت این مرتیکه افتاده دنبالم میخواد اذییتم کنه وبعد در رفت سربازه هم با یه باتون اومد گفت اقا پسر با اون خانومه چیکار داری منم خودمو نباختم گفتم کدوم خانوم گفت اونی که دنبالشی خودتو نزن به اونراه گغتم دروغ بهت گفته برو بیا ازش بپرس این سربازه کره خر حرف حالیش نمیشد گفت باید ببرمت کلانتری گفتم من کاری نکردم گفت اگه نیای مجبور میشم با زور ببرمت دیدم اوضاع داره بیریخت میشه گفتم پس بیا تا با ماشین من بریم گفت نه الان ماشین گشت میاد با اون میریم گفتم پس بیا بریم از تو ماشینم کیفمو بیارم که مدارک مهمی توشه بعد با هر کی خواستی منو ببر البته این حرف ماشین و کیف مدارک الکی بود با خودم گفتم ببرمش تو کوچه خلوتی یا با زبون یا با پول یا با زور از دستش خلاص بشم که بیشتر از این آبروریزی نشه سربازه کرد زبان بود و معلوم بود که مال منطقه مانیست با یه خایمالی و بدبختی بردمش تو یه کوچه که چند راه فرار داشت گفتم دست از سرم بردار برو گفت خیلی پررویی گفتم چقدر بدم بی خیال بشی دیدم یه نگاه پر از خشم و نفرت به من کرد و اومد سمتم که با باتونش بزنه بهم منم امونش ندادم با مشت زدم تو دماغش که بیچاره افتاد زمین و داد میزد منم فقط با تمام قدرتی که داشتم فرار کردم بعد از او ماجرا تا چند ماهی تو خیابون افتابی نشدم و کمکم کارام ردیف شدو اومدم به یه شهر دیگه و سرم تو لاک خودمه با تشکر از همه شما اهالی شهوانی اگه از لحاظ انشایی غلطی دارم به بزرگی خودتون ببخشید چون با مبایل این داستانو نوشتم خداحافظ نوشته
0 views
Date: September 24, 2024