ماجرای من و فاطی ۲

0 views
0%

9 85 8 7 8 8 1 8 7 8 9 85 9 86 9 88 9 81 8 7 8 7 8 1 قسمت قبل اومدم دم در خونمون و نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم مشتام رو گره کرده بودم و تو پوستم نمیگنجیدم مست مست بودم و حشرم زده بود بالا تا صب دوبار از خواب بیدار شدم و فکر فاطی و چشمای عسلی و خشگلش ولم نمیکرد روز پنج شنبه تا ۹ خوابیدم و بیدار که شدم زنم گفت صبحانه نون داغ دلم میخواد پاشدم برم که دیدم از پایین صداهایی میاد بیخیال اسانسور شدم و از راه پله اومدم پایین اکبر و پسرش چند تا جعبه و دو تا گونی رو داشتن میبردن سمت درب سلام واحوالپرسی کردم و گفتم کمک نمیخوای همسایه گفت ممنون اینا وسایل مغازس باس ببریم اونجا خلاصه کمک کردم و بردن تو نیسان و رفتن تو نونوایی زد به سرم ی نون هم اضافه بگیرم ببرم دم خونه فاطی جون با اینکه تازه دو روز بود اومده بودن و هنوز زود به نظر میرسید واسه شروع کردن مخ زنی اما با وجود اتفاقهای شب اول صبر جایز نبود دم در خونشون که رسیدم خودمو مرتب کردم و در زدم فاطی گفت بله گفتم ببخشید ی لحظه باز میکنید لای در رو ی کم باز کرد و گفت ببخشید ی لحظه اجازه بدین و برگشت رفت انگار روسری سرش نبود برگشت و پشت در قایم شد و فقط سرش رو اورد جلو نون رو نشون دادم و گفتم نون تازه گرفته بودم گفتم شما تازه اومدین جای نونوایی رو نمیدونین برای اکبر اقا هم یدونه گرفتم خندید و گفت اکبر اقا رفت مغازه منم که نقشم همین بود گفتم عه ماشالا چه زود میزاشت خستگی اثاث کشی از تنش در بیاد بعد گفت نمیشه مغازه رو نمیتونه بسته نگه داره و نون رو گرفت ازم و گفت پس ی لحظه تشریف داشته باشید الان میرسم خدمتتون و بدن اینکه در رو ببنده رفت سمت اشپزخونه واااااااای چی میدیدم ی کون گنده و ژله ای که تو حال راه رفتن کلا بالا پایین میشد ی کمر باریک و خوش تراش و عالی تازه فهمیدم چرا چادرش رو اونطوری نگه میداره اخه کونش واقعا عالی و توپ بود برگشت و ظرف پر از گردو دستش بود دیگه راحت جلوم میومد میرفت پیرهنش بلند بود اما فقط تا بالای کونش رو میپوشوند شلوارش داشت پاره میشد تو تنش انقد که رونها و کونش برجسته بودن نمیدونستم چیکار کنم و کجاشو نگاه کنم ی لحظه دلو زدم به دریا و گفتم هزار ماشالا گفت چی خودمو زدم به من من و گفتم فاطی خانوم شما واقع تحسین برانگیز هستین ی کم سرخ و سفید شد و گفت شما لطف دارید اما چه فایده سرشو که بالا اورد دیدم چشماش تر شده انگار گفتم شرمنده من خواستم احساسم رو بهتون بگم قصد ناراحت کردنتون رو نداشتم البته اون لحظه تو کونم عروسی بود چون داشتم با زبون ریختن حسابی دلشو به دست میاوردم اما اون واقعا حالش خوب نبود گفتم چرا ناراحت شدید فاطی خانوم حیف این چشمای خشگل نیست خیس باشه و غم توش باشه ی کم مکث کرد و گفت ببخشید آقا سعید من میتونم به شما اعتماد کنم خیلی حرف تو دلمه که اذیتم میکنه ولی واقعا کسی نیست بتونم باهاش راحت حرف بزنم و درد دل کنم منم از خدا خواسته گفتم اره فاطی جون من دربست در خدمتتم و سراپا گوشم قول میدم هر طور که بتونم کمک کنم اگه از دستم بربیاد تشکر کرد و گفت پس مزاحمت میشم نوناتون سرد شد بابت نون خیلی خیلی ممنون اتفاقا تو خونه نون نداشتیم ما من که سرمست بودم از موفقیتی که به دست اورده بودم ی نگاه شیطنت بار بهش کردم و با پررویی تمام گفتم از حالا به بعد ی دوست خوب داری عزیزم پس مطمعن باش که نمیزارم غصه بخوری قربونت برم انگار واسه اولین بار یکی این حرفارو بهش زده باشه ذق زده شد و گفت واییی مرسی از اولم که دیدمت به دلم افتاد آدم خوبی هستی آقا سعید لبخند زدم و چشمامو به نشانه خوشحالی جم کردم و گفتم فاطی جون به من نگو آقا سعید فقط بگو سعید اینطوری من خیلی راحتترم قربونت برم دستمو بردم سمت دستش که لمسش کنم اما یهو وسط راه از قصد استپ کردم و دستمو پس کشیدم و گفتم اخ ببخشید ی لحظه قاطی کردم شما به من نامحرمید این کارم بیشتر واسه جلب اعتمادش بود وگرنه تا همون لحظه هم به زور خودمو نگه داشته بودم که بغلش نکنم و نبوسمش ی خنده خشگل زنونه کرد و گفت عجب ها همنجور که به چهارچوب درب تکیه داده بود با یه رضایت خاصی که از چشماش میبارید از چها چوب جداشد وبا شیطنت گفت آقا سعید نونا یخ کرد دل بکن دیگه من که این احساس نزدیکی بینمون رو حس میکردم گفتم اخ اخ چشم چشم شرمنده که معطلت کردم ببخش عزیزم کاری نداری شما گفت اوه اوه چه رسمی و مودب و خندید با خندیدنش منم نیشم باز شد و دلم فرو ریخت خیلی بهش نزدیک شده بودم تو همین چند دقیقه و مشخص بود که تو مخ زنی اولیه کاملا موفق شدم تا عصر همش تو فکر فاطی بودم و لبخنداش از جلو چشمم کنار نمیرفت جمعه های ما برعکس اکثر مردم که به خاطرسکس و عشق و حال شب جمعش از ظهر تازه شروع میشد مثل روزهای دیگه بود چون رابطه ای بینمون نبود طبق معمول ساعت هشت بیدار شدم زنم خواب بود و من کلافه از بی کوسی و کیر بی نصیبم داشتم تو گوشیم فیلم میدیدم که صدای در اومد ساختمون ما چها طبقه و ی پارکینگ بود و تنها کسانی که تو ساختمون ساکن بودن ما بودیم و فاطی جون که تازه سه روز بود اومده بودن البته سرایدار افغان هم بود که روزها میرفت کارگری و شبا تو ساختنون بود پس شک نکردم که از خانواده فاطی جون باید کسی پشت در باشه همونطوری با شلوارک و رکابی رفتم رد رو باز کنم گفتم بله صدای فاطی بود که با همون لحجه قشنگ ترکیش گفت همسایه ببخشید گفتم جااااان درو باز کردم و بدون ی ذره خجالت وایسادم تو چهار چوب درب من که دید گفت عه سلام حالتون خوبه با ی شیطنتی اروم گفتم سلام علیکم بانو ی کم خجالت کشید و خودشو به دوطرف من چرخوند و خواست ببینه کسی اطرافم هست یا نه مطمعن که شد از نبودن زنم در کنارم گفت شرمنده ابگرمکن ما دیواریه روشن نمیشه شما بلدی راهش بندازی گفتم ببخشید اون پکیجه ی کم خجالت کشید و گفت خب همون الان اصلا اب گرم نداریم گفتم اکبر اقا مگه نیست چادرش رو هم زمان باز کرد و گفت نه دیگه رفته مغازه ینی قند تو دلم آب شد ی استین حلقه ای سفید تنش کرده بود چسبون چسبون رنگ سفید پوستش با سفیدی تیشرت میجنگید لامصب گفتم صبر کنید میام خدمتتون لباس پوشیدم و به سرعت اومدم دم در دیدم واستاده لبه پله ها گفتم شما جلو بفرما راه افتادیم و من داشتم از هیجان میمردم پکیج رو که خواستم راه بندازم ی کم طولش دادم اخه رفته بود تو اتاق و باید ی کم معطل میکردم برگرده به نظرم بهترین فرصت بود واسه رسیدن به کوس و کون فاطی جونم وقتی برگشت هنوزم چادر تنش بود اما گرفته بودش درو کمرش و بالا تنش کاملا در معرض چشمام بود پکیح روشن شد و گفتم بفرمایید اینم پکیج ده دقیقه دیگه آمادس واسه اینکه بری ی دوش مشتی و گرم بگیری و خستگی دیشب رو به در کنی از تنت همزمان زدم رو تخته کابینت و گفتم چشم بد دور خندید و گفت واسه پکیج اینو گفتی گفتم نه بانو واسه شما گفتم ماشالا به این تن و بدن که انقدر خشگل و نازه گونه هاش رنگ عوض کرد و گفت ممنون سعید جون اینو که گفت دلم ریخت حس کردم اونم مثل من از دیروز تا الان همش به حرفای دیروزمون فک میکرده گفت واقعا ی دوش گرفتن لازم دارم این اکبر که اصلا از کار فنی هیچ چی بلد نیست سه روزه بهش میگم انجام نمیده بی عقل نه که خودش براش مهم نیست واسه ماهم هیچ کاری نمیکنه بدنم بو گرفته به خدا بهش نزدیک شدم و با چشماش همراهیم کرد سرم رو بردم جلو گفتم فاطی تو بوی گل میدی کجات بو گرفته اخه بدون اینکه ی سانتی متر تکون بخوره گفت واقعا نفسش خورد به صورتم و اختیارم رو از دست دادم بازو هاشو محکم گرفتم و تکون دادم و گفتم تو ماهی دختر ماه مو به تنم سیخ شد انقد بازوهاش نرم و لطیف و داغ بود ی اه شهوتی کشید و سرشو به سمت راست چرخوند ی جوری که چونش به کتفش مالید انگار که همون لحظه کیرم تا ته رفته باشه تو کوسش دستمو اروم اوردم پایین و دستاشو گرفتم تو دستم چشماش حسابی خمار شده بود و دستاش تو دستم بود و تو چشمام خیره شد ی سری تکون داد و گفت حیف دستشو کشید و ازم جدا شد تکیه داد به اوپن و اشک تو چشماش حلقه بست گفتم بگو فاطی من امادم واسه شنیدن درد دلت عزیزم گفت اخه منو تو متاهل هستیم نمیشه گفتم چی نمیشه گفت من میخوام باهات راحت باشم من همه جوره میخوامت اما تو زن داری من شوهر دارم نمیشه اصلا نمیشه گفتم چی نمیشه قربونت برم داشتم میمردم واسش اما میخواستم خودش با علاقه باهام وارد رابطه بشه گفتم از چی میترسی بگو بهم زانو زدم جلوش و همزمان اونم چادرش رو از دور کمرش باز کرد و گذاشت رو اوپن وااااااای صورتم جلو کوسش بود ی شلوارک نازک ابی رنگ با پاچه توری پاش بود که تقریبا تا زیر زانوش بود شلوارک رفته بود لای کوسش و کوسش مثل ی کلوچه زده بود بیرون طاقت نیاوردم و ساق پاهشو با دستم گرفتم و سرم رو فشار دادم به رونهاش واییی مثل پنبه نرم بود رونهاش ساقهای پاش ی کم موی تیز داشت ولی واقعا سفید و تپل بود مشخص بود این چند روز که اثاث کشی داشتن نتوتسته شیو کنه ولی با همه اینها بدنش واقعا سفید و خوردنی بود کوسش رو که نگو قامبه و تپل مپل واسه اولین بار دستشو گذاشت رو صورتم و کشید بالا به سمت خودش منم بلند شدم و ی آن بغلش کردم گونه هاش از اشک خیس خیس بود و چنان محکم بغلم کرد که داشتم ذوق مرگ میشدم اصلا باورم نمیشد تو مدت دو روز اینطوری تونسته باشم ی شاکوس رو به دست بیارم از خدا خواسته دستامو حلقه کردم دورش و به خودم فشارش دادم انقد لذت بخش بود که واقعا دلم میخواست تا جون دارم اونطوری تو بغلم فشارش بدم بیشترین چیزی که تو اون لحظات حس میکردم تپلی و داغی رونهاش و شکمش بود که داشت دیونم میکرد اشک چشماش سرازیر بود و گفت نمیدونم چرا بهت این حسو دارم سعید دوس دارم مال هم باشیم اما نمیشه تو چشمای خیسش نگاه کردم و گفتم چرا فک میکنی نمیشه قربون چشمات برم گفت اکبر خیلی شکاک و عوضیه بو ببره چیزی بین منو کسی هست زندگیمو تباه میکنه گفتم چرا باید بو ببره اون چطوری میخواد بفهمه ما باهمیم اگه حواسمون رو جم کنیم و سوتی ندیم هر طوری بود میخواستم راضیش کنم و کوس و کون و تن خشگلش رو به دست بیارم البته بعدنها مشخص شد که این حرفاش همش به خاطر دلبری و ناز کردنش بوده نه ترس از اکبر گفت من باید برم دوش بگیرم از خودم بدم میاد وقتی احساس میکنم بدنم بو عرق میده واسه اولین بار پیشونیشو بوسیدم و گفتم باشه عزیزم انگار انتظار این کارو از من نداشته تو چشمام نگاه کرد و اومد زیر چونم و لباشو بهم هدیه داد لبش که نشست رو لبم داشتم بیهوش میشدم اووووف چه لبی گرفت ازم چه میکی زد لبمو اولین چیزی که تو وجودم تحریک شد کیرم بود یهو انگار برق بهش وصل کرده باشن نیم خیز شد لبشرو جدا کرد حدودا ۴ ثانیه لب رو لب بودیم خواست بره عقب نذاشتم و اینبار من دستمو بردم پشت سرش و لبمو فشاردادم رو لبش جووووووون ی عشقی کردیم او لحظه که از صد تا سکس کیفش بیشتر بود جدا شدیم و یهو دستشو مالوند به کیرم و با ی لبخند شیطنت آمیز گفت چیه چیشدی تو خجالت کشیدم و گفتم ببخشید ولی طبیعیه البته من واقعا ادم شهوتی و هوس بازی نیستم تواگه نخوای هیچ کاری دستت نمیدم قول میدم ولی تو دلم غوقا بود واقعا کیرم داشت پرپر میزد واسه کوس تپل و کلوچه ای فاطی جون یهو با قیافه کاملا جدی گفت ببین سعید من یا با کسی دوست نمیشم یا تا اخرش هستم باهاش تو رفاقت همه چی هست خنده گریه گردش فراغ و گفتم و چی گفت خودت میدونی همه چی که میگم ینی واقعا همه چی حالا تو پایه هستی من که از اولشم واسه سکس و عشق و حال جلو اومده بودم گفته اره که هستم عزیزدلم اونجا بود که فهمیدم با عجله نکردن و مودب بودن تونستم اعتمادش رو کاملا جذب کنم موقع ترک خونش گفتم راستی شماره بدم بهت هر وقت کار داشتی خبرکن گفت اخ اره بده من موقعیت جور بود واسه ملاقات زودی خبر میدم شماهامون رو ردو بدل کردیم و من رفتم خونه و ی راست رفتم حمام من شرتم خیس شده بود و مطمعن بودم شورت اونم کاملا خیس شده چون شهوت رو تو چشماش میدیدم به دلم افتاده بود تا شب نشده صد درصد میکنمش تو حمام واقعا دوام نیاوردم و با یاد فاطی خودمو خالی کردم تا عصر هزار بار لباشو رو لبام تجسم کردم و حدودای ۶ بود که دیگه ناامید شدم از اینکه زنگ بزنه و موقعیتی پیش بیاد اما دیدم ی پی ام اومد برام فاطی بود گفت سلام سعیییییید جووووون خیلی به دلم نشست منم نوشتم سلام عشقمممممممم گفت خوبی گفتم عالی گفتم حمام خوش گذشت گفت ای بدک نبود اما خب تنهایی دوس ندارم گفتم تنهایی مگه کی باید باشه باهات تو حمام گفت ینی تو نمیدونی شیطون پس اون کی بود شلوارش داشت پاره میشد صب گفتم واقعا منو دلت میخواست تو حمام گفت خودت چی فکر میکنی گفتم ای جااااااان کاش میشد باشم کنارت چند دقیقه جواب نداد و یهو افلاین شد نگران شدم و راستش ترسیدن یهو انلاین شد و گفت سعیید جون گفتم جانم گفت چیکار کنم گفتم چیو چیکار کنی گفت ی چیزی میخوام اما نمیدونن بگم یا نه گفتم بگو عزیزدلم بگو تو دلت نگه ندار گفت میترسم تو بدت بیاد و درباره من فکرای بد بکنی حدس زدم چی میخواد بگه مشخص بود زده بالا و کیر دلش میخواد و داره ناز و ادا در میاره گفتم عشقم من هیچ فکر بدی درباره تو نمیکنم رک و راست بگو قربون چشات برم بگو گفت صب بغلم کردی حس کردم تو مرد آرزوهامی دلم میخواد گرمای تنت رو حس کنم و مزه خواب رو سینتو تجربه کنم اما میترسم تو فک کنی من زن خرابی هستم و گفتم ای جانم منم از صب ی لحظه از فکرت بیرون نرفتم منم دلم میخوادت دوتامون حسابی شهوتی بودیم و سکس باهمو میخواستیم گفت تا ۸ میتونی باشی باهام گفتم اره چراکه نه گفت پس ی ربع دیگه پایین منتظرتم بیا خونه ما باورکردنی نبود برام گفتم مطمعنی فاطی جون مشکلی چیزی گفت هیچ مشکلی نیست گفتم من حاظرم گفت پس فعلا بای تا ی ربع دیگه سریع پریدم صورتم رو اصلاح کردم و ادکلن زدم زنم که دید گفت جایی قراره بری مگه گفتم اره اما زود میام گفت مامان و اجی دارن میان اینجا گفتم خب بهتر من نیستم اونا هم راحتن دیگه طاقت نیاوردم و همون لحظه زدم بیرون تو راه پله ایستادم چند دقیقه بعد ی پی ام داد کجایی گفتم جلو خونتون بانو گفت بیا تو تا رسیدم دم اپارتمانشون درو باز کرد واااااااای خدا چی میدیم ی آرایشی کرده بود که پاهام سست شد ی روژ قرمز مایع زده بود که آدمو کسخل میکرد ی تاپ صورتی و شلوارک سفید چشبون تنش بودکه اتیش به جونم انداخت تو همون نگاه اول دستمو گرفت و کشید داخل و در رو بست تا بهم پشت کرد که بریم تو از پشت ی نگاه کردم به کونش شورت پاش نکرده بود و مثل ژله تکون میخورد یهو چسبیدم از پشت بهش و دستامو بردم رو سینههاش و کیرمو فشار دادم به کونش سرشو داد عقب و منم گردنش رو بوسیدم ی آهی از ته دل کشید که داغونم کرد نفسم به گردنش که میخورد پوست بازوهاش دون دون شدن و واقعا مو به تنش سیخ شده بود گفتم فاطی عاشقتم برگشت و گفت منم عزیزدلم گفتم چقد وقت داریم گفت زیاد نیست در حد ی ساعت دخترم خوابه و اکبر و پسرمم هم تا ۸ مغازه هستن چطور مگه گفتم خیلی کمه فاطی گفت پس باید بجنبی آقا جون و دستمو کشید سمت اتاق خواب تو حال رفتن به سمت اتاق مثل جندها کونشو میچرخوند و منو حسابی تحریکم میکرد تخت خواب نداشتن و رو زمین نشستیم گفت خب آقای خوشتیپ و خوش بو خوب مخ منو تو سه روز زدی ها گفتم فاطی جون تو معرکه هستی من معذرت میخوام اگه جسارتی کردم یهو دراز کشید و گفت سعییییید تعارف رو بزاریم کنار وقت نداریم پیشش دراز کشیدم و گفتم ای جان و همزمان زانوم رو گذاشتم رو کوسش مثل عضله سفت و خوش فرم بود لبامو گذاشتن رو لبش و شروع کردم به خوردن زبونمو میک میزد و لبامو میخورد اول دستشو کرد لای موهام و بعد اروم برد پایین پشت کمرم و اورد جلو و گذاشت رو کیرم که مثل چوب شده بود منم دستمو بروم زیرتاپش و سینه های گرد و کوچیکش رو گرفتم تو دستم وای چقد داغ و نرم بود شهوتمون چند برابر شده بود اون لحظات گفت وای من عاشق این موهاتم من عاشق این لباتم من اینارو میخوام نه اون اکبر کثیف رو تیشرتمو داد بالا و از تنم در اورد چنگ زد به پشمای سینم و گفت وااااای عزیزم من چقد موهای رو سینه مرد رو دوس دارم مال اکبر ی ذره بیشتر نیست دوسش ندارم من تو رو میخوام سعید گفتم من مال تو هستم فاطی جوووون تاپشو درآوردم سوتین صورتی رنگش رو باز کردم و سر خوردم رو سینه هاش واااای تو دهنم میچرخوندم و فاطی مثل مار به خودش میپیچید وناله میکرد لب بالاشو گاز میگرفت و ناله های ریز میکرد مست مست بود و منم کارمو خوب بلد بودم و داشتم خودمم لذت میبردم از بدنش کونش به حدی گنده بود که گودی کمرش رو شکمم پر نمیکرد لامصب از سینه هاش بوسیدن و با بوسه اومدم رو نافش و دوتا دستمو انداختم دور کش شلوارکش و هم زمان که شلوارکش رو کشیدم پایین اونم کونش رو از زمین جدا کرد ووووووااااای پیشونی کوسش مثل پنبه بود و چنان شیو کرده بود که انگار اپیلاسیون کرده کوسش رو رونهاشو به هم فشار میداد ی جوری که نمیشد کوسش دیده بشه بالای کوسش رو غرق بوسه کردم و دستمو از زیر کونش بردم سمت کوسش سرمو کشید بالا و با چشمای خمارش گفت سعید کوسمو نگاه نکن تو رو خدا گفتم چرا گفت خجالت میکشم خواهش میکنم گفتم این کوس خوردن داره میخوام بخورمش گفت نه نه میمیرم نکن با این حرفش حرص من واسه خوردن کوسش صدبرابر شد و گفتم نه نمیشه گفتی تو رفاقت تا تهش هستی پس اینم باش گفت ایواییییی نهههههه صبر نکردم و لباشو کردم تو دهنم و همزمان دستمو بردم رو کوسش اولش پاشو محکم نگه داشت و نمیذاشت اما ی جوری لباشو میخوردم که اروم پاهاش شل شد و از هم باز شد جوووون چه کوس تپل و گوشتی و خیسی سریع رفتم وسط پاهاش و زبونو کشیدن رو تاجک کوس وایی چقد خوش مزه و ناب بود حسابی ابش در اومده بود و اماده کیر بود فاطی ناله میکرد و لب بالاشو گاز میگرفت و یهو بدون اینکه دندونش رو از رو لبش باز کنه ی جوری مبهم گفت واسه من اووووومد ارضا شده بود واقعا انگار چون شل شد حسابی اومدم کنارش خوابیدم گفتم خوبی گفت عزیزممممممم گفتم خب ادامه بدیم حرفی نزد و با سر اشاره کرد اره شلوار و شورتم رو همزمان در اوردم و کیر ۱۶سانتی مو که حسابی شق بود رو تو دستش گرفت گفت اخ اخ شاکیره این جوووون گفتم فاطی دارم میمیرم بخورش انگار با اکراه ولی خورد ی کم دهنش داغ بود و حسابی حال کردم با اینکه زیاد طول نکشید احساس کردم کیرم دوام نمیاره زیاد گفتم اماده ای واسه کیرم گفت اره عزیزم بکن تو کوسم کوسم کیرتو میخواد بکن منو بکن منو سعید رفتم وسط پاهاش رونها و کونش سنگین بود و کوسش به حدی قلمبه بود که احساس کردم نیاز نیست پاهاشو بدن بالا واسه اینکه کیرم بره تو سوراخش واسه همین سر کیرمو گذاشتم بالای کوسش به حدی لیز و چرب بود که بای فشار کم رفت دم سوراخ و اروم دادمش داخل اما احساس کردم ی جا گیرد کرد فاطی با ناله گفت سعید سعید جون تورو خدا یواش خیلی تنگه خودم میدونم باورم نمیشد اون کوس تپل و نرم انقدر تنگ بود که باید ی فشار قوی میدادم تا بره توش ی کم سر کیرم رو تو دم کوسش جلو عقب کردم اروم فشار اوردم که بره تو کوسش فاطی زیر کیرم ناله میکرد و قسم میداد یواش بکنم توش ولی من انقد حشری و داغ شده بودم که اصلا حالیم نبود یهو با ی تقه نصف کیرمو هول دادم تو کوس داغ و تنگش کله کیرم انگار از ی حلقه رد شد و همزمان جیغ فاطی تو گوشم پیچید و یهو با ناخن موهای سینمو چنگ زد گفتم جووووون شاکوسه فاطی شاکوس با ی رضایت خاصی که معلوم بود به خاطر کلفتی کیرم تو صداش موج میزد گفت عزیزمممممم و لباشو فشار داد رو لبام و منم اروم و تا خایه کیرمو فرستادم تو اعماق کوسش ی جوری اهههههه اوهههههه میکرد موقع تلمبه زدنم که داشتم دیوانه میشدم اولاش کوسش مثل کش کیرمو گرفته بود گفتم فاطی این کوست چقد تنگ و باحاله چرا با همون حال حشریا گفت ی عمره کیر کلفت و درست به خودش ندیده خو قربون کیر کلفت و داغت برم سعید جونم این کوس مال خودته عشقم مال کیر خودته و لبامو دوباره مکید منم به خاطر اینکه صب تو حمام کمرمو خالی کرده بودم و کمرم سفت بود بی دقدقه و با لذت تلنبه میزدم و صدای برخورد شکمم به بالای کوس تپل فاطی تو اتاق پیچیده بود کوسش چرب و چیل بود لامصب گفتم واقعا کوست عالیه فاطی چه میکنه این اکبر اقاتون تو همون حال با اه و ناله گفت بکن منو چون این کوس بیشتر از اکبر به تو میرسه انقد از اکبر و وضعیت دهن و دندوناش بدم میاد که شبا پشتمو بهش میکنم و بیشتر از کوس از کون منو میکنه گفت ۱۰ ۱۱ ساله زنو شوهریم بیست بارم از کوس منو نکرده عوضش هر شب کونمو میگاد و منم اصلا لذت سکس رو نمیفهمیدم تا امشب با تو جوووون بکن کوسم رو بکن تا حال کنم گفتم پس دلیل بزرگ بودن کونت همینه فاطی جون از بس اکبر از کون میکندت گفت شاید ولی اکبر کمرش خیلی سفت نیست و زود ابش میاد وگرنه کیر رو تو کونم هم بدم نمیاد تازه حال هم میکنم گفتم پس حتما از کون هم باید بزاری بکنمت گفت نه نه اول بزار ی بار دیگه ارضا بشم بعد و با دوتا دستش کمرم رو فشار داد به خودش و کمرش رو دور کیرم میچرخوند واااای تو اوج لذت بودم و سرعت تلمبه زدنم داشت میرفت بالا اب کوسش مثل روغن چرب و لیز بود یهو دوباره لب بالاشو گاز گرفت و گفت باز واسهههه من اومدددددددد و دوباره بیحال شد ی کم کیرمو کشیدن بیرون واقعا کیرم سرخ شده بود از تنگی کوس فاطی سعی کردم بچرخونمش که خودش اروم چرخید و دوتا لمبر سفید و تمیز و نرم افتاد جلو منو کیر حریصم از بالای کمرش اروم لیس زدم و رسیدم به کپلهاش دوتا سیلی محکم مثل تو فیلما زدم روشون و فاطی هم تو حال بیحالی ارضا شدنش ی اخ ریز گفت گفتم حاظری عزیزم گفت اره کونم مال تو خیالت راحت باشه اون قدر اکبر کیرشو توش کرده که امادس با خیسی اب کوسش سوراخ کونش رو تر کردم و رفتم بالای کونش که مثل تپه بلند بود سر کیرمو گذاشتم لای کونش و اروم به سمت پایین و سوراخش حرکت دادم انقد داغ بود و حال داد که چند بار رو چاک کونش سر خوردم و حسابی حال کردم بار اخر کیرو گذاشتم بالای سوراخ کونش و اروم فشار دادم سرش که رفت تو دیدم داره پتو رو چنگ میزنه فهمیدم تو اوج لذته از کیرم و فشارو بیشتر کردم و کیرم تا نصفه رفت تو گفت سعید تکون نخور بزار جا باز کنه ی کم صبر کردم و اروم فشار دادم واقعا لذت بخشه اینطوری کردن کون جووووون ااااااااخ چه کون نرم و لطیفی بود خایه هام خورده بود به نرمی کونش و سردی لذت بخش کونش رو حس میکردم گفت تند تند بزن سعید کونم حال بیار لامصب منم که اخر حشریت بودم شروع کردم به بالا پایین کردن رو کون فاطی چنان میکردم که شلاپ شلوپ برخورد شکمم به کمرش تو فضا پیچیده بود فاطی زمینو چنگ میزد و ناله میکرد و یهو گفت اااااه اااااه واسه من اوممممممممد و با گفتن این حرفش منم در حد انفجار تحریک شدم و سرعتم بیشتر شد و احساس کردم ابم داره میاد بدون اینکه چیزی بگم و ازش بپرسم ادامه دادم و یهو گفتم اااااه ااااااه داره میاد داره میاد و ناله فاطی و من با هم فضارو پر کرد فاطی کمرشو ی کم داده بود بالا و کیر من تا بیشتریت عمق کونش رفته بود توش و ابم یهو فوران کرد منم محکم کمر فاطی رو گرفتم و بالا تنمو دادم بالا و تا اخرین قطره ابم رو تو کونش خالی کردم خیلی خیلی حال داد و انصافا ی سکس محشر داشتیم با هم همونطوری روش خوابیدم و از پشت گردنشو بوسیدم گفت تو خیلی خوبی سعید خیلی گفتم تو که محشری عشقم گفت من میخوامت سعید چیکار کنم گفتن من حالا حالاها باهاتم فاطی جونم نگران نباش اصلا دلمون نمیخواست از جا بلند شیم اما هم اون دلش درد گرفته بود و هم زمان نداشتیم بلند شدیم و همو بوسیدیم من سریع رفتم خودمو تمیز کردم و اومدم بیرون فاطی هم چند دقیقه دراز کشید و درد شکمش رو تحمل کردو میگفت باید صبر کنم کوس و کونم ی کم جم بشن اخه حسابی گشاد شده بودن ازش خداحافظی کردم و مثل تازه دامادی که از حجله در اومده با افتخار و سرمست از داشتن فاطی رفتم خونه از اون روز تا چند ماهی که زنم زایمان کنه هر هفته فاطی مال من بود و تو یکی دوبار اخری که میدونستیم بعدش به خاطر فارغ شدن زنم ممکنه نتونیم باهم باشیم تو سکسمون ابمو تو کوسش خالی کردم البته خواسته خودش بود و میگفت میخوام داغی ابت رو تو کوسم حس کنم و عاقبت هم ازم حامله شد چون خودش میگفت تو این چند ماه مخصوصا تو اواخر رابطمون اکبر از کوس نکردتش و مطمعن بود بچه از منه زنم که فارغ شد ی ماه بعدش فاطی مطمعن بود که حاملس و جالبه اکبر خان سر از پا نمیشناخت و از خوشحالی تو پوستش نمیگنجید فاطی الهه عشق و سکس من بود و تا هفت ماهگیش که تو ساختمون ما بودن مثل زنم براش مایه میزاشتم و از خورد و خوراک تقویتی ی زن حامله کم نزاشتم براش حالا ی دختر ازم داشت و تصمیم گرفتیم اسمشو بزاریم شیدا هر چند که اکبر اسرار کرده بود بزارش محدثه ولی فاطی زیر بار نرفته بود چون اون بچه حاصل عشق من و فاطی بود نه اکبر کثیف از وقتی رفتن از ساختمون ما زندگیم تا چندین ماه تیره و تار بود و میدونم اونم حال منو داشت بعد به دنیا اومدن شیدا که دماغ و دهنش کپ من بود و چشماش دقیقا مثل فاطی بود ی بار بیشتر ندیدمشون و اون یبارم انقدر گریه کردم که فاطی قسم خورد دیگه نزاره ببینمشون ن بخاطر بچه بلکه طاقت نداشت اشک و اه و حسرت منو ببینه خاطرم طولانی شد ببخشید دوستان اما من دوس داشتم این روایت از زندگیم رو که میتونه واسه خیلیها اتفاق بیفته رو کامل و با جزعیات بنویسم بازم معذت از طولانی شدن و ممنون از اینکه وقت گذاشتید اگه نظرتون رو راجع به نوع نوشتن و روایت کردنم بهم منعکس کنید راهی میشه واسه فهمیدن اشتباهات و پیشرفت قلمم ممنونم سعید نوشته

Date: November 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *