مادرزن آینده ۲

0 views
0%

8 3 9 8 3 8 8 8 7 9 85 8 7 8 8 1 8 2 9 86 8 2 8 9 86 8 9 87 قسمت قبل رفتم درخواست پاسپورت دادم و پاسپورتم رو گرفتم و برام یه تور 7 روزه آنتالیا گرفت که مادرزن آینده خواهرش و همسر آینده در اون بودن چون من تهران بودم اونها با پرواز اومده بودن یکی از دوستام منو رساند تو فرودگاه بین المللی امام خمینی این اولین پرواز خارجی ام تو عمرم و کلی حال میکردم انگار به خر سرم وصل کردن خوشحال بودم با خودم احساس اعتماد بنفس میکردم مادرزن عزیز که اونموقع کس طلا بهش میگفتم گفت اصلا آشنایی نده با من وقتی نزدیک گیت شدم دیدم یه دختر سبزه با یه بدن استثانایی و موه های فرفری نشسته جلوی من گفتم به به عجب کسی کی اینو میکنه تو دلم گفتم ما هم میریم ترکیه با کس طلا کی اینو میکنه تو همین فکر ها بودم و داشتم سینه هاشو برانداز میکردم و عشوه هاش رو نگاه میکردم که دیدم کس طلا اومد نشست کنارش و برگشت یه چشمک به من زد و بهش گفت ندا جان بیا برات یه بستنی گرفتم بخورم گفتم با خوووووووووودم واااااااااااای این نداست پس چرا اصلا به دکتر سکسی خودم نرفته عجب کسی است و تو دلم یه رحمت به شوهر سابق دکتر فرستادم که چنین کسی تحویل جامعه داده و ژنش غالب بوده نشستیم تو پرواز و رسیدیم به انتالیا تور لیدر یه توضیحاتی داد و من اتاقم رو ته یه هتل 5 ستاره شیک تحویل گرفتم و همه چی هم مجانی بود از غذا تا مشروب که میگفتن هتل های انتالیا اینطوری هست اتاق من کنار اتاق ندا و مادرش دقیقا با یه منظره از دریا که واقعا جای مشتی بود ولی خب اون فصل یه ذره سرد بود اونجا تو فکر همش کس و سینه ندا میگذشت و دیگه سکس با مامانش بهم حال نمیداد مادرزنم اصلا قابل مقایسه باهاش نبود و با خودم گفتم باید هر طور شده بکنمش بعد از یه چند ساعت استراحت دیدم در اتاقم رو میزنند که باز کردم دیدم مادرزنم اومده تو و پرید بغلم گفت کسم حسابی داغ شده همش تو هواپیما تو این فکر بودم کی میرسیم بیای جرم بدی من هم که حسابی حشری بودم از دست ندا حسابی از خجالتش دراومدم جوری که ارضا شد و بی حال افتاد روی تختم کسش خیلی تنگ بود و واقعا حال میداد بردم تو حموم حسابی تو وان شستشم و کف مالی کردمش حسابی سینه هاشو مالیدم و خوردم و همزمان دستم روی کسش بود که چچوله رو نوازش میکرد حسابی داشت حال میکرد که بردمش روی تخت و کیرم رو حسابی تا ته کردم تو کسش و پاهاش رو قلاب کرد دور کمرم و من تا ته تلمبه میزدم تا اینکه آبم اومد و افتادم روش بعدش بغلم کرد و گفت خیلی دوستت دارم بدون تو نمیتوننم زندگی کنم وقتی نیستی حسابی کلافه میشم نمیدونم این رابطه کجا میخواد بره تو و من سنمون بهم نمیخوره و از این کس و شعرها گفت فعلا حال رو بچسب و به اینده فکر نکن بعد بهش گفت ندا چقدره نازه اینو رو نکرده بودی شیطون گفتش ترسیدم تو را ازم بدزده گفتم نمیخوای ندا رو با بابای جدیدش آشنا کنی گفت نه خجالت میکشم و پررو میشه گفت ولی من میخوام باهاش آشنا بشم ولی هر چی اصرار کردم راه نداد بهم که باهاش آشنا بشم و تو آنتالیا حسابی مادرزنم رو مست کردم و تو اون یه هفته فکر کنم حداقل بیست بار کردمش ولی کلا تمرکزم رو گذاشتم روی وابستگی اش به خودم جوری که دیوانه من شده بود من هم شده بودم مرد رویاهاش وقتی از آنتالیا برگشتم دیگه زیاد بهش زنگ نمیزدم و باهاش رابطه ام رو سرد کردم که این خیلی جواب میداد و اون دیگه وابسته شده بود یه بار اومد تهران و میگفت بخاطر تو اومدم من گفتم سرم شلوغ این هفته نمیتونم بیام و کلی واسم هدیه خریده بود و من گفتم نمیخوام عزیزم و گفتم باشه امشب میام پیشت رفتم پیشش باهم یه سکس اساسی کردیم و شام خوردیم و بهش گفتم تصمیم گرفتم ازدواج کنم و میخوام تشکیل زندگی بدم و تو رو خیلی دوست دارم و ما دو تا ادم بالغ هستیم که میدونیم نمیتونیم باهم ازدواج کنیم تا وقتی زن نگرفتم باهات هستم ولی بعدش دیگه نمیتونم خیلی ناراحت شد و گفت بهت وابسته شدم تو تنها کسی بودی که من رو بخاطر خودم خواستی باهات خیلی خوب بودم نمیخواهم از دستت بدم گفت دیگه سرنوشت اینطوری میخواد ولی یه چیزی هست که میخواهم بهت بگم ولی روم نمیشه و یه راه به ذهنم رسیده که هم ازدواج کنم و هم تو رو داشته باشم گفت چه راهی هر راهی باشه من حاضرم گفتم بهش ببین من خیلی فکر کردم و تو رو خیلی دوست دارم ولی زندگی خودم هم دوست دارم و تو دوست دختر خوب من هستی ولی نمیتونی زنم باشی و یه راه هست که میتونم تو رو و زنم رو باهم داشته باشم و اون اینه که با ندا ازدواج کنم و ندا همسرم بشه و تو مادرزنم و هر دو تاتون رو باهم داشته باشم یه سکوت کرد و دیگه هیچی نگفت و گفت بهتره بخوابیم اما تا صبح هر دو تا بیدار بودیم و نخوابیدم و من که حسابی کرده بودمش گفت یکی دیگه نشد این و دیگه وابستگی بهش نداشتم اما اون عجیب بهم وابسته شده بود فردا صبحش گفت تو داری با من چیکار میکنی من نمیتونم این کار رو بکنم تحمل یه زن کنار تو رو ندارم گفتم تنها راه همینه عزیزم قسمت بعدی در راه هست و بهتون بگم این داستان صدرصد واقعی است نوشته

Date: November 4, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *