سلام من بار اولمه که داستان مینویسم واسه همین الان قلبم از دهنم داره میزنه بیرون من شیرین ۴۰ سالمه پوستم سفید و موهای طلایی رنگ دارم که عاشق پوشیدن لباسای رنگی مخصوصا قرمزم سه سال پیش یه داماد به جمع خونواده ی من اضافه شد که خیلی به روحیه ام کمک کرد دامادم پسر ورزیده با گوش شکسته که نشون میده چندساله کشتی میگیره و روحیه ی شادی داره جوری که وقتی میاد خونه فضارو پر جنب و جوش میکنه از همون روزای اول خوشحال بودم که همچین پسری به خونوادم اضافه شد بااینکه نمیخوام رقیب دخترم باشم ولی از شما چه پنهون گاهی دلم میخواد دامادم مال من باشه راستی اسمش فرزاده فرزاد باشگاه داره چندبار برا اینکه بدنمو به رخش بکشم و بدونه بااینکه ۴۰ سالمه هنوزم پر و پایی دارم با تاپ و شورت جلوش ظاهر شدم فرزادم خیلی عادی برخورد کرد همین باعث شد بیشتر جذبش بشم غرورش منو دیوونه میکرد باهم تا باشگاه پیاده روی میکردیم عشق میکردم از اینکه کنارش راه برم احساس جوونی میکردم همیشه باهاش درددل میکردم از آرزوهام میگفتم براش و اون همیشه میگفت تو انقد برام عزیزی که همه آرزوهاتو برآورده میکنم تو مادرزنمی و خیلی خاصی برام دوستت دارم شیرین جون باخودم گفتم وای بهم گفت دوستت دارم یعنی داره اتفاق میوفته یعنی رابطه مون داره از مرز داماد و مادرزن میگذره تو چت کردنم باهاش راحت بودم همیشه براش متن های سکسی میفرستادم که بیشتر جنبه آموزش دارن اونم راحت حرفای سکسی میز تو چت تا اینکه یه روز که خونه تنها بودم یکی زنگ زد فرزاد بودد اومده بود بهم سر بزنه برام گل خریده بود بااین کاراش منو شیفته خودش میکرد همین کارایی که همیشه دلم میخواست شوهرم برام بکنه رو اون داشت انجام میداد و من از ته دل خوشحال میشدم رفتم تو آشپزخونه تا کمی چای بریزم اومد شونه مو گرفت و گفت دست به چیزی نمیزنی چون من میخوام چای بریزم هی اصرار کردم که نمیشه اونم بیشتز شونمو فشار میداد تا منو هل بده سمت سالن خودمو سفت گرفتم تا مجبور شه بیشتر هل بده کونمو عقب دادم و چسبوندم بهش اون لحظه برام فراموش نشدنیه قلبم از سینه ام داشت کنده میشد هی خودمو مالیدم بهش و میگفتم نه فرزاد جونم خودم چایی میارم بالاخره راضی شد و رفت چاای ریختم و خوردیم و تلوزیونو روشن کردم آهنگای سکسی ریحانا داشت پخش میشد نشستیم کنار همدیگه و گرم تعریف شدیم عادت داشت دستشو بندازه رو سر پشتی مبل منم جوری نشستم که بچسبه به گردنم داغی دستشو حس کردم یه لحظه گر گرفت پاهام اون حرف میزد و من خو فکرای سکسی خودم بودم شیطونه میگه همه چیو بذار کنار یه لحظه لباشو بچسب ولی نمیشد من زنم غرور داشتم همینطور که حرف میزدیم منم دستمو انداختم رو مبل پشت کمر فرزاد و شروع کردم موهاشو با انگشتم ناز کردن و بین حرفام قربون صدقه اش میرفتم درباره باشگاه میگفت و منم میگفتم قربون بازوهات بشم تو آخرش مقام کشوری میگیری اینو گفتم دستشو انداخت دور گردنم و منو چسبوند به خودش و بوسم کرد گفت اگر اینجوری بشه که یه شیرینی پیشم داری گفتم چی گفت شیرینیه دیگه یه جعبه شیرینی گفتم من ازاین چیزا نمیخورم چاق میشم یه چیز بهتر بده همون لحظه ویدیو ریحانا رو نشون داد که لب گرفت از یه پسر گفتم از اینا میخوام فهمید منظورمو لبم خشک شد یه لحظه قلبم به تپش افتاد وای نکنه زیاده روی کردم چشمام از داغی میسوخت ولی فرزاد خندید گفت شیرین جونم توکه هرچی بگی من رو چشم میذارم اینم چشم بیا شیرینیتو بدم آروم اومد سمت صورتم انقدر آروم که انگار پدرسوخته میدونه من با همین حرکتای آروم هلاک میشم لبشو گذاشت پایین گوشم و بیصدا بوس کرد تعجب کردم چون لبشو بر نداشت دیگه همون لحظه تموم بدنم لرزید لبشو گذاشته بود همدنجا زیر لاله گوشم بعداز ۵ ثانیه باز بوسید گردنمو چشامو بستم و گردنمو کشیدم عقب نه که به نشونه اعتراض باشه نه چون تحملشو نداشتم بازم لبشو برنداشت و شروع کرد به بوسیدن گردنم نمیخواستم ولی آهم بلند شد چنان آهی کشیدم که فرزادم شوکه شد ولی پس نکشید دستشو گرفتم فهمید چیه جریان لبشو گذاشت رو لاله گوشم و مکیدش تو لبش اوف قلبم کنده شد گفتم فرزاد گفت جونم گفتم وای فرزاد ولم کن حالم خراب شد انقد خراب که ناخودآگاه خودمو چسبوندم بهش دستشو کشید رو رون پام از زانو تا شکمم آه بلند بعدی کاملا حالمو نشون داد و باعث شد فرزاد منو بکشه تو آغوش داغش منو چسبوند به خودش بوی عطرش روانیم کرد لباش رو میمالید رو لپم و گردنم و حالمو لحظه به لحظه خراابتر میکرد دستش رفت رو سینه هام سینه های سفید و تپلم رو گرفت تو مشت مردونه اش اینجا بود که برای اولین بار لبامون گره خورد توهم صدام تو خونه پیچید فرزاد دوستت دارم فرزاد فرزاد بغلشو تنگ تر کرد و تو گوشم صدام کرد شیرین جون همیشه فرزادو داری من مال خودتم نگران هیچی نباش خودم پهلوون زندگیتم اینارو مزگفت و دستش میرفت سمت یقه تاپم دستشو کرد زیر لباسم و سینه هامو گرفت انقدر نوک سینه ام رو یواش بین دوتا انگشتش میمالید که آه من داشت به جیغ تبدیل میشد حرکاتمون تندتر شد خیسه خیس شده بودم آخرین باری که انقدر خیس شده بودم رو یادم نمیاد ولی فقط میدونم فرزاد منو خیس آب کرد دست کشیدم رو کیرش سفت شده بود اوف چقدر دلم میخواست بجو ام و قورت بدم کیرشو فرزاد حرکاتشو وحشیانه تر کرد گردن و لپم الان دیگه زیر زبونش از بس لیسیده شده بودن خیس آب بود من فقط آه میکشیدم و ناله هام چیزی شبیه به ناله ی یه تصادفی که داره از هوش میره شده بود فرزاد ترسید گفت شیرین میخوای ادامه ندم هیچی نمیگفتم فقط ناله میکردم دستشو از رو پاهام پس زدم تا نفهمه کسم چقد خیسه بوی آبم پیچیده بود داشتم خجالت میکشیدم ولی فرزاد زورش زیاد بود دستمو پس زد و دست کشید رو کسم پاهامو باز کردم کسمو انقد حرفه ای مالید که اشک تو چشمم جمع شد آه میکشیدم و هق هق میکردم داشتم بیهوش میشدم که گردنمو گرفت و دستشو گذلشت زیر زانوم و بلندم کرد منو خوابوند رو کاناپه گفت دراز بکش تا برات شربت بیارم دستشو گرفتم گفتم نرو گفت باشه قربونت بشم من نمیرم جایی پیشت هستم نترس عزیزم حرفاش مث مُسکن منو تسکین میداد گفت میخوای بس کنم میترسم محمد بیاد شوهرم گفتم نه و باز چشام افتاد فرزاد اومد کنارم و خوابید روم بهش گفتم منو خرابم کردی فرزاد گفت پاشو بریم آشپزخونه صورتتو آب بزن رفتم پای سینک که اب بزنم صورتم بیحال و بی رمق بودم که یه دفعه از پشت منو بغلم کرد و دستاشو گذاشت رو سینه ام وای چی حس میکردم کیرشو از زیر شلوار داشتم حس میکردم دوباره خرابم کرد این بار دیگه رو پاهام نمیتونستم وایسم مدام کیرشو تاب میداد رو کونم و گوشمو میخورد از دهنش آتیش بیرون میزد جای نفس گفت فرزاد نمیتونم وایسم بریم تو اتاق اینبار دیگه صبر نکرد و شلوارمو به زور درآورد هرچی گفتم روم نمیشه گوشش بدهکار نبود و البته از خدامم بود درش بیاره تا چشمش به کس خیسم افتاد گفت وای این چرا انقد سفیده و رفت سمتش تو دلم مث سیر و سرکه میجوشید وقتی داشت زبونشو میمالید رو چوچولم بهترین خوردنی بود که تو عمرم برام انجام شده بود جوری زبونشو میچرخوند رو کسم که کونمو بلند میکردم ولی مگه حریفش میشدم با دستاش دو طرف کونمو گرفت و سرشو فشار داد رو کسم من داشتم میلرزیدم و بریده بریده التماس میکردم که بس کنه ولی مگه گوشس بدهکار بود سرگرم خوردنم بود که دوتا انگشت رفت تو کسم جوری انگشتشو کرد تو کسم که نوکش رسید به پشت چوچولم وای از تو کوسمو میمالید از بیرون کوسمو میخورد داشتم دیوونه میشدم دستش سفید شده بود از آبم تازه با اوج رسیده بودم که نوک سینه ام رو گرفت وای دیگه حالم تکمیل شد من فقط میتونستم چنگ بزنم رو مبل و موهاش با هرجایی که به دستم میرسید چون حریفش نبودم نیم ساعت تموم کوس منو خورد و چندین بار ارضا شدم وقتی از لرزش وایسادم فهمید اومد بغلم کرد و گفت دوست داشتی شیرین جونم نا برا حرف زدن اما نداشتم سر تکون دادم به نشونه ی رضایت یه کمی بوسم کرد و تو گوشم نازم کرد و گفت من باید برم بعدا میبینمت و کم کم رفت من بعداز ۴۰ سال هنوز اونجوری ارضا نشده بودم اونروز همیشه تویادم میمونه ما بازم باهم ماجرا داشتیم اگر دوست داشتید تو داستان بعدی مینویسم براتون ادامه نوشته شیرین
0 views
Date: August 26, 2018