دانلود

مادر ناتنی اشتباهی کیر پسرش رو ساک میزنه

0 views
0%

اونایی نبود که سکسی باشه فیلم سکسی و کارش راست کردن کیر این

و اون باشه.قضیه از اونجایی شروع میشه که من متوجه تغییر رفتارهای مشکوک بین سکسی مادرم هانیه و پدرم شدم.کم کم

دیگه شاه کس باهم حرف نمیزدن و مامانم شبها تو پذیرایی میخوابید

چندبار از مامانم پرسیدم که چی کونی شده ولی هربار جواب سربالا میشنیدم.چندوقت بعد مامانم بخونه ی مادرم بزرگم نقل مکان

کرد جنده و من دائم از بابام میپرسدم که چی شده

ولی بازم جواب سربالا و اینکه پستون دعوای زن و شوهریه و از اینجور کوس شعرها. بالاخره باهر بدبختی و اعصاب

خوردی بود کوس امتحانات پایان ترم رو دادم.اواخر تیر بود که

از مادربزرگم خواستم وساطت کنه ولی اونم میگفت مادرم چیزی بهش نگفته؟؟ خلاصه یه روز عصر بابام 48 سالشه با عصبانیت اومد سکس داستان خونه ازش پرسیدم

چته؟؟؟ چی شده؟؟ گفت امروز مجبور شدم مادرت ایران سکس رو طلاق

بدم.شوکه شدم؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونستم چی باد بگم رفت سر وسایل و لباساش همه رو جمع کرد و انداخت تو ماشینش و رفت.شروع کردم به گریه کردن.باورم نمیشد حتی نتونستم4تا سوال بپرسم ازش یخورده فکر کردم که چرا اون خونه رو گذاشت و رفت؟؟ به ذهنم اومد خونه بنام مامانه به موبایل بابام تلفن کردم گفت بعدا راجع به همه چی باهم حرف میزنیم.ازش پرسیدم جایی داره بره؟؟؟ گفت آره خیالت راحت.میخواستم به مامانم تلفن کنم که دیدم با مامان بزرگم اومد.بهش گفتم چی شده و دلیلش رو پرسیدم و بازم…..داشتم دیوونه میشدم چند شب مادربزرگم پیش ما موند و بعدش رفت. چند بار به بابام زنگ زدم اما موبایلش خاموش بود توهمین ایام متوجه شدم که مامانم مهریه اش رو هم بخشیده؟؟ چند روز بعد بابام بهم تلفن زد و باهم قرار گذاشتیم از جاییکه بود چیزی نگفت و شماره جدیدش رو بهم داد.اونموقع برام طبیعی بود چون بابام همش خط عوض میکرد و میگفت مزاحم داره.این ماجرا گذشت و شد4ماه بعد.یه روز که مثل جسد از دانشگاه اومدم مامانم گفت که میخواد راجع به مسئله مهمی باهام حرف بزنه؟؟ ازش خواستم بزار واسه فردا ولی اصرار داشت که امروز اون قضیه رو مطرح کنه و اینو بگم که من تو اون 4 ماه خیلی کم حرف عصبی و بیحوصله شده بودم و اولین و تنها دوست دخترم رو که تازه پیدا کرده بودم پروندم و سر هرچیز پیش پا افتاده ای با همه دعوا میکردم.خلاصه مامانم شروع کرد به شر و ور گفتن تا رسید بجاییکه گفت میخواد دوباره ازدواج کنه؟؟؟؟.مامانم 45 سالشه و مثل مامانای بقیه دوستان که ماماناشون رو وصف کردن عین دختر 24 ساله نیست و رونای گوشتی هم نداره بلکه مثل یه زن 45ساله معمولیه و لاغر که سایز سینه اش 75 و کمرش 32.و از موقعیکه یادم میاد همیشه رنگ موهاش شرابی بوده.خلاصه واسه چند لحظه شوکه شدم؟؟؟؟ اون گفت با مردی آشنا شده و امشب هم اون یارو که اسمش فرشاده من و مامانم رو برای شام دعوت کرده بیرون.خیلی غیرتی شده بودم ولی تو اونموقع چیزی بفکرم نمیرسید بگم.خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم به اون رستوران رفتیم تو همینجوریکه مات دنبال یه مرده تنها میگشتم مامانم گفت بریم طبقه بالا.بالا که رفتیم فرشاد رو دیدم.خلاصه بعد از سلام و علیک و احوال پرسی نشستیم و در حین صرف غذا خودشو معرفی کرد و گفت که فوق دیپلم نقشه کشی داره و یه آژانس داره و از زن قبلیش بخاطر بد دهن بودن و اینکه بچه دار هم نمیشه جدا شده و از آشناییش با مامانم گفت که یه روز مامانم خونه دوستش بوده که آژانس میگیره بیاد خونه و چون آژانس ماشین نداشته خود فرشاد میاد و تو راه که بودن سر صحبت باز میشه و مامانم میگه که طلاق گرفته و… تو نگاه اول فرشاد آدم خوبی بود اما من دوست نداشتم مامانم زیر مرد دیگه ای بخوابه خلاصه آمار فرشاد رو دراوردم و همه حرفاش نه تنها راست بود بلکه دستی هم تو کار خیر داشت و نگفته بود.یه 2 ماهی بود که چند بار فرشاد و مادرش اومدن خونه ما و چندبارم من و مامانم و بابابزرگ گیجم و مامان بزرگم رفتیم خونه شون واقعا نمیشد روی فرشاد عیب گذاشت اما من دوست نداشتم مامانم کیر دوم رو تجربه کنه واسه همین به بابام همه ماجرا رو گفتم و اون گفت که مامانت بخاطر فرشاد ازم جدا شده و اون فرشاد رو میخواسته وگرنه چه دلیلی داشت که زندگیش رو ول کنه؟؟؟ از بابام خواستم دخالت کنه اما پیچوند و گفت که نزارم اونا باهم ازدواج کنن.به مامانم گفتم که از فرشاد خوشم نیومده و نمیخوام که باهاش ازدواج کنه هرچی دلیلش رو پرسید سربالا جواب دادم بعد از چند روز جر و بحث جواب آخر رو داد که مهم اون و فرشاد هستن که همدیگه رو میخوان و اگه من نمیخوام میتونم برم پیش بابام یا ننه بزرگم؟؟؟؟؟ میخواستم بلند شم و تا اونجاییکه میخوره بزنمش ولی نمیشد دیگه کار از کار گذشته بود.قرار شد یه مراسم ساده برگزار کنن و فقط خودیها باشن به بابام گفتم و بعد از کلی فحش و پس گردنی گفت حالا که نتونستم باید زندگیشون رو براشون زهر کنم.خلاصه مراسم تو خونه ی ما برگزار شد و آقای دوماد سرخونه که خودش خونه هم داشت و داده بود اجاره عروسی کرد.بعد از صرف شام مهمونا رفتن و ننه بزرگ من کلید کرد که بیا امشب بریم خونه ما اما من قبول نکردم و در نهایت فرشاد گفت ایراد نداره امیرعلی که بچه نیست ماهم سن و سالی ازمون گذشته.فرشاد 41 سالش بود و از مامانم کوچکتر و همین بود که حرص من رو در میاورد خلاصه مامانم با فرشاد رفتن تو اتاقشون و منم رفتم تو اتاقم که بخوابم اما خوابم نمیبرد چون امشب فرشاد با مامانم حسابی قرار بود حال کنن.چشمام بسته بود که متوجه شدم در اتاقشون باز شد.از خودم صدای خور خور دراوردم نمیدونم کدومشون بود اما اومد در اتاقمو باز کرد و مطمئن شد که من خوابم درو بست و رفت نمیدونم چند دقیقه گذشت ولی بلند شدم وآروم در اتاقمو باز کردم و رفتم پشت در اتاق اونا کیرم حسابی راست شده بود. گوشمو چسبوندم به در صدای آه ه ه ه و ناله مامانم بلند شده بود و فرشاد که همش از هیکل مامانم تعریف میکرد و قربون صدقش میرفت.فرشاد حسابی داشت مامانمو میکرد و مامانم فقط میگفت فرشاد جوووووون بکنننننننن خیلی دوستت دارم و بعد هم گویا میرفتن تو فاز لب و لوچه صبح شد اونا شاد وسرحال و من کیری.فرشاد گفت امیرعلی جان بیا تا یه مسیری برسونمت و من باهاش تا یه مسیری رفتم.نمیدونم چرا دوست داشتم بهش اعتماد کنم ولی خوب پروژه زهر و اینکه اون دیشب یه دل سیر مامانمو کرده بود نمیذاشت.کم کم بدرفتاریهام رو که غیرارادی بود و ناشی از مشکلات روانی بود که تو اون مدت برام پیش اومده بود شروع کرده بودم.دائم فرشاد رو کیر میکردم و نمیذاشتم آب خوش از گلوشون پایین بره.فرشاد واسم یه پراید خرید همون چیزی که بارها از بابام خواسته بودم و اون با اون همه پولی که داشت نکرد اما بجای اینکه از فرشاد فقط یه تشکر کنم بهش گفتم همه زورت همین بود نکنه توقع داری باهاش بیام تو آژانست کار کنم؟؟؟؟ اونشب مامانم و فرشاد خیلی بهشون برخورد و مامانم تا چند روز با من حرف نمیزد.تو این مدت دائم از بابام خط میگرفتم امتحانای ترم شروع شد و من ریدم و از 19 واحد فقط 10 واحد پاس کردم.مامانم خیلی شاکی بود ولی فرشاد میگفت که شرایط امیرعلی بد بوده چند بار میخواستن منو ببرن پیش روانشناس که موفق نشدن 5ماهی گذشت تا اینکه یه روز دیدم مامانم داره اسیدی آرایش میکنه درست قبل از رسیدن فرشاد.بهش گفتم قراره جایی برین؟؟؟ اون گفت نه.لباسای خوبی هم پوشیده بود و خیلی خوشگل شده بود.فرشاد که اومد خونه یه دوش گرفت و یه چایی خورد و با مامانم رفتن تو اتاق و شروع کرد مامانم رو جرررررر دادن صدای ناله های مامانم خونه رو ورداشته بود و بعضی وقتا فرشاد میگفت هیسسسسسسسسس یواشششششششش اما مامانم خیلی حشری بود و به فرشاد میگفت محکممممممم بکننننننننن.بعد چند دقیقه آروم شده بود و دیگه اون صداش نمیومد بعد یک ساعت که اومدن بیرون اول مامانم اومد بیرون دیدم فرشاد همه ماتیکا رو خورده و حسابی مامانم رو کرده.فرشاد اونشب از خجالتش بیرون نیومد و به بهونه خستگی شام نخورده خوابید با مامانم که سر شام بودیم خیلی کفری بودم که یهو از دهنم در رفت و گفتم یه خورده ملاحظه کنید منم دارم تو این خونه زندگی میکنم فکر نکنم همه زن و شوهرها اینجوری باشن؟؟؟؟ مامانم هیچی نگفت و از خجالت سرخ شد رفتم که بخوابم گفتم بزار یه کیر اساسی به فرشاد بزنم.رفتم تو اتاقشون و بلند گفتم فرشاد جوووون شب بخیر خوابای خوب ببینی.فرشاد که حول کرده بود گفت قوربونت امیرعلی جووون توهم همینطور.خودش فهمید بود که چه سوتی داده.یه چند وقت یه خط درمیون همین داستان بود اما بدون صدای بلند و خجالت بعدش به بابام که گفتم محکم زد تو گوشم و گفت خاک توسرت داره با مامانت کیف میکنه تو هیچ گوهی خوردی؟؟؟؟

Date: September 24, 2019
فیلم سوپر خارجی اتاقشون اتاقمو ازدواج اعتماد افتاده امتحانات امتحانای امیرعلی انداخت اومدبهش اونایی اونجایی اونجاییکه اونموقع اینجور اینجوری بابابزرگ بالاخره بخشیده بخوابم بخوابه بدبختی براشون برخورد برسونمت برگزار پذیرایی پرسیدم پروندم پوشیده پیچوند توهمین جاییکه جوووون جوووووون چسبوندم چندبار خجالتش خوابید خواستم خواسته داستان دانشگاه دراوردم درمیون دوباره دوستان دیوونه رستوران رفتارهای روانشناس زندگیش زندگیشون سربالا شوهرها عصبانیت قوربونت کدومشون کردبعد کنمخلاصه کوچکتر گذاشتیم لباساش مادربزرگم ماشینش مامانت مامانم مامانمو مامانه مشکلات معمولیه ملاحظه مهمونا موبایل موبایلش میاورد میتونم میخوابید میخواد میخواستم میخواستن میخواسته میخوان میخوره میرفتن میکردم میگرفتم میگشتم می‌گیره نتونستم نخورده نداشتم نداشته نشستیم نمیبرد نمیخوام نمیدونستم نمیدونم نمیذاشتم نمیرسید نمیومد نیومده همدیگه ورداشته یخورده

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *