مارکوس پولو ۵ و پایانی

0 views
0%

قسمت قبل اول به سراغ لیست شماره سالن های ماساژ که سکس هم جزو خدماتشون بود رفتم بعد به همشون زنگ زدم گفتم مسئول روابط عمومی یک شرکت هستم و یک جایی میخوام که بطور مداوم مشتریهای شرکتو بیارم اونجا گفتم به عنوان مشتری دائمی برای هر ماساژ به همراه با سکس اگر قیمت مناسبی به ما بدین از بین سالن هایی که به ما معرفی شدن شما رو برای استفاده از خدماتتون انتخاب میکنیم هر جا پیشنهاد بهتری بده پورسانت باهاش کار میکنم یه جای خیلی تمیز که تو خاطره سکس ماساژ بهش اشاره کردم و سه چهار تا دختر خوشگل با کلاس و تمیز داشت رو انتخاب کردم از همه دویست میگرفتن قیمت چند سال پیش الان قیمت بالاتر است است به شرط اوردن مشتری مداوم از من صدو پنجاه خواستن دو ساعت بعد بعد خودش پیام داد و گفت صدو چهل حاضرن از من بگیرن از طرفی به حاجی گفتم جای کثیف و اشغالی زیاده اما یک جا هست که خیلی تمیزه و ابروی شرکت نمیره و در شان شماست اما خیلی گرون میگیره سیصد تومن خره نفهم حالیش نبود وقتی میگم جنده خونه در شان شماست عملا دارم بهش میگم کزکش با یک لبخند بزرگ دست به ریشش کشید سرشو تکون داد و عین خر که وسط کارخونه تیتاپ چشم بندشو باز کنن کیف کرد گفتم برای اینکه حرمت بین شما و مشتری ها از بین نره بهتره شما مستقیما در موردش حرف نزنید بعد از اینکه معامله انجام شد مشتری خواست برسونمش من میبرمش اونجا و بعد میبرمش محل اقامتش که وجهه شما به عنوان رئیس شرکت حفظ بشه تو راه به مشتری میگفتم حاجی برای شما یک سورپرایز داره می بردمش اونجا از بین دخترا هر کدومو میخواست انتخاب میکرد ماساژش میدادن سکس میکردن باهاش اخرشم زیر دوش میشستنش خلاصه خر کیف می شدن اساسی وقتی تاجر داخل بود من هزینه رو برای دو نفر پرداخت میکردم و تاکید میکردم که به هیچ عنوان حرفی از پول زده نشه و قیمت بهشون ندم چون میخوایم فکر کنن هزینه بالایی پرداخت شده که اینجوری مشتری رو به خودمون مدیون کنیم حتی اگر مستقیم قیمت پرسیدن شما میگید هرچی بخواید به حساب شرکته نگران از دست دادن مشتری هم نباشید چون اینا هیچ کدوم ساکن این شهر نیستن مشتری ماساژش تموم میشد میومد بیرون براش اژانس خبر میکردم تا اون رو به هتل برسونه البته با سه تا اژانس نزدیک سالن حرف زده بودم و اونی که کمترین قیمت رو از خانه ماساژ پاسداران تا پانزده خرداد بهم گفت رو برای استفاده دائمی از خدماتشون انتخاب کرده بودم هدف این بود که تخفیف اژانس و سالن روی هم هزینه ماساژ منو پوشش بده کار که تموم میشد وقتی بیرون سالن منتظر اژانس وایساده بودیم میگفتم حاجی برای حفظ حرمت بین خودش و تاجران محترمی مثل شما دوست نداره به هیچ وجه راجع به این مطالب با مشتریها حرف بزنه برای همینم کار به من سپرده شده نه شما مستقیما چیزی بگو نه ایشون به روی شما میاره فقط بدونید ما هوای مشتریهایمونو خیلی داریم وقتی مشتری سوار ماشین میشد گورشو گم میکرد من مثل مامان ها که بچشونو میفرستن مدرسه دم در وایمیسادم آژانس که دور میشد برمیگشتم سالن ماساژ ایندفعه نوبت خودم بود و حسابی حالشو میبردم سیصد از حاجی میگرفتم دویستو هشتاد بابت خودمو مشتری میدادم به سالن بیست تومنم بابت خالی شدن کمرم در راه توسعه تجاری شرکت از حاجی حق الک میگرفتم یکی از اهداف بلند مدت زندگیم این بود که اون بیست تومنها رو بزارم کنار باهاش یه تلویزیون بخرم که یه عمر هر وقت نگاهم بهش میوفته روشن نکرده هرهر بخندم این جریان ادامه داشت تا اینکه اونجا رو ریختن گرفتن یه مدت بعد اتفاق جالبی افتاد کشاورز اسکل جقی معروف شرکتمون برای مخ زنی داده بود کارت براش چاپ کرده بودن بالاش اسم خودشو نوشته بود زیرش هم با حروف طلایی نوشته بود عضو هیئت مدیره هر جا که میرفت به دخترا کارت میداد نقشه اش بد نبود فقط دو تا عیب داشت اول اینکه شرکت ما اصلا هیئت مدیره نداشت چهار تا ترخیص کار ابگوشتی یه پیشکار زوار در رفته و یه حاجی کون گنده تو یه ساختمون خرابه مال پنجاه سال پیش جمع شده بودن که ما برای حفظ ظاهر بهش میگفتیم شرکت وگرنه انبار علوفه کلاسش از محل کار ما بیشتر بود دوم اینکه این احمق نفهم هم اینقدر مغز نداشت که وقتی به قصد مخ زنی کارت چاپ میکنی نباید زیرش ادرس شرکتو بنویسی در نتیجه تو یه مهمونی یه دختر داهاتی که تهران دانشگاه قبول شده بود از کشاورز کارت گرفت و همون شب از ذوقش زنگ زده بود داهات که یه مدیر خاستگارم شده فرداش مش صفدر بابای دختره بقچشو گره زده بود سر چوب اومده بود تهران بابای دختره که اومد مستقیم رفت دفتر حاجی که اومدم تحقیق راجع به دامادم حاجی هم در کمال نامردی ادرس خونه کشاورزو به یارو داد بعد که رفت حاجی کشاورزو صدا کرد گفت این هیئت مدیره جلساتش کی برگزار میشه منم میتونم عضو شم خلاصه بعد از این که یه شیکم سیر کونش گذاشت با لگد از شرکت انداختش بیرون و ما یه شیکم سیر خندیدیم زمان گذشت و مردم ازاریهای من همچنان ادامه داشت تا اینکه چند هفته پیش در حالی که مشغول لذت بردن از منظره مورد علاقم در محل کار بودم یکی از تفریحات من اینه که یکی از وسائل حاجی مثل دسته کلیدشو قایم میکنم که یه ساعت مثل پنگوئن دور خودش بچرخه دنبالش بگرده پسردایی تازه از امریکا اومده اش از راه رسید رفتن دفتر حاجی چند دقیقه بعد منو صدا کرد یکی از تهمتایی که حاجی عادت داره به من مظلوم بی زبون بزنه اینه که وقتایی که میرم خارج با پول حاجی میرم سالن ماساژ اتهامی که من هر دفعه با نیش باز ولی با قدرت تمام انکارش میکنم حاجی خواست بهم یه دستی بزنه ازم پرسید تو وقتی خارج میری سالن ماساژ چجوری دختر انتخاب میکنی جواب دادم اول به همشون میگم بشینن رو زمین چهار دستو پاشن پشتشونو بکنن به من بعد هر کدوم ای ام حاجی روبهتر تلفظ کرد اونو انتخاب میکنم بعد از این حسابی جلوی فامیلش ضایع شد و چهارصدتا فحش بارم کرد گفت باید با یه سالن ماساژ هماهنگ کنی فردا چند تا دختر بفرستن خونه من یک سری مهمان ویژه دارم به خاکشیر اردشیر زنگ زدم برای اینکه کسشعر اضافه نگه خیلی جدی حرف زدم که فکر کنه کسی پیشمه گفتم اقای دکتر چند تا شماره از سالن ها میخوام اونم بعد از کلی توضیح واضحات و زر اضافه شماره رو داد اخرش نتونستم جلو خودمو بگیرم گفتم اقای دکتر ممنونم که وقت جق عصرگاهیتون رو به ما اختصاص دادین اونم گفت خواهش میکنم این چه حرفیه هر روز با عکست میزدیم امروز با صدات زدیم باهاشون تماس گرفتم و شرایط رو گفتم فردا بعد از ظهر شش تا مهمان سونا استخر جکوزی ماساژ و سکس جواب داد هفت دختر داره و برای هر نفرهشتصد تومان میخوان قبول نکردم اخر سر نفری ششصد به توافق رسیدیم نزدیک ظهر وقتی داشتم به سمت خونه حاجی میرفتم تو ماشین یه سری به به صندوق پیام سایت زدم اگر از احوال و روزگار صندوق پرسیده باشید اهل کوفه طرفدارای سابقمون همه رفتن طرف نویسنده های دیگه و امروز فرداست که سرمو ببرن بزنن سر نیزه فقط موندن هفتادو دو سیبیل کلفت پیام خصوصیم که همچان با پشتکار تمام میخوان منو بکنن ولی اونروز برخلاف همیشه یه پیام از یه ایدی خانم داشتم که میگفت به خاطر داستانهای من ایدی درست کرده و عضو شده گفت میخواد راجع به داستانهام باهام حرف بزنه ایدی تلگرامش رو گرفتم و پیام دادم تمام مدت تو تاکسی باهاش چت میکردم دوستان اینکه کسی بهم بگه برای پیدا کردن لینک داستانام یا برای حرف زدن با من راجع به نوشته هام عضو سایت شده و ایدی درست کرده چیز تازه ای نیست اما این یکی از اون زبون بازا بود که اگر پسر بود الان نصف سایت ازش حامله بودن شب قبلش از بچه های روم تلگرامم راجع به دارویی که مردها رو به طور موقت عقیم کنه پرسیده بودم اما هیچ کدوم حتی دکتر ایول گرامی نتونسته بودن جواب درستی بهم بدن با الاجبار چند تا عطاری رو برای خرید کافور زیرو رو کردم که گیرم نیومد اخرش از یه سایت اینترنتی به شرط اسیاب شده بودن و تحویل در همون روز خریدم که پیک کردن در خونه حاجی موقع ناهار شد نقشه من این بود که کافور اسیاب شده روداخل خورشت قرمه سبزی بریزم اما حاجی برای ناهار دستور کباب داد تو اشپزخانه چندتا کاغذ تبلیغ رستوران بود که بینشون یکی بود که سوپ هم داشت بهش زنگ زدم و سه کیلو سوپ جو سفارش دادم مقداری از کافور رو داخل سوپ ریختم و هم زدم وقتی چهار تاجر غربتی پسردایی حاجی که معلوم نبود با کون دادن و ازدواج با کدوم سیاه پوست امریکایی ویزا گرفته بود و کزکش اعظم سر برای خوردن علیق غذای چهارپایان سر میز تمرگیدن اول سوپخوری رو روی میز گذاشتم و گفتم با پیش غذا شروع کنید تا غذای اصلی برسه اما بدشانسی اوردم و سه تا گوسفند پشت کوهی که احتمالا تو عمرشون سوپ ندیده بودن نخوردن باید سریع فکر میکردم یهو ذهنم کار کرد اول فر رو روشن کردم گرم بشه بعد کباب ها رو در بشقاب های بیضی شکل سرو کردم که مشغول شن بعد با عجله تا سوپرمارکت نزدیک خونه حاجی کمتر از یک بلوک دویدم دو تا بستی کیلویی خریدم برگشتم گذاشتم تو فر یخش وا رفت و شل شد سریع بستنی شکلاتی و موزی رو در چند نوبت داخل مخلوط کن ریختم پسته و کافور رو اضافه کردم ملاط رو داخل ظرف ها ریختم و داخل فریزر گذاشتم درجه اش رو هم بردم بالا که زود خودشو بگیره بعد از زهرمار کردن ناهار تا خواستن پاشن گفتم تشریف داشته باشین وقت دسر است غربتیان بوگندو به شدت خر کیف شدن و به حاجی گفتن که این پیشکارت خیلی کاریه ها جواب دادم معمولا این خبرا نیست اما چون حاجی گفته امروز مهمونای خیلی ویژه ای دارم داریم سنگ تموم میزاریم دوستان بچه که بودم تو پاساژ نزدیک خونمون دو تا خر فلزی قرمزو سیاه بود که رو صورتشون یه لبخند بزرگ داشتن و اگر سکه پنج تومنی پنجاه ریال داخلش می انداختی چند دقیقه به عقب و جلو حرکت میکردن اون موقع ها این اسباب بازی که معروف بود به خر پنج تومنی همه جا پیدا میشد یکی از لذت های من در زندگی وقتایی است که در قالب خدمت کردن یه ک اساسی به حاجی میزنم اینم که نمیدونه چه نقشه ای براش کشیدم نیشش باز میشه و مثل خر پنج تومنی با لبخند سرشو تکون میده سه ظرفی که کافورشو بیشتر ریخته بودم رو با دقت جلوی تاجرانی که سوپ نخورده بودن گذاشتم و ظرفهای کمتر کافور دار رو جلوی بقیه یکساعت بعد هم به بهانه شربت دادن این نبودن شربت تو داستانام برام عقده شده بود یه جورایی حس میکردم باعث ننگ شهوانیم که بالاخره تونستم بیارمش موهیتوی اماده سن اینچ رو داخلش کافور ریختم با یخ و نی گذاشتم جلوشون نشسته بودم تو حیاط با همون زبون باز اعظم تو تلگرام چت میکردم که در زدن با اف اف باز کردم دیدم هفت دختر جوان خوشگل و یک خانم حدود سی ساله وارد حیاط شدن دوستان اگر خاطرتون باشه در جریان سفر ترکیه برای خرید لباس به فروشگاه التینی ایلدیز رفته بودیم دیبا جان فحش نده خودت قسمت اخرو خواستی دخترای خوشگل سینه بزرگ فروشنده با لباس یقه باز سفید استین کوتاه و یک دامن چین دار سفید کوتاه تا بالای ران از همون جنس و همون رنگ متر به دست یهو به سمتمون هجوم اوردن من اول نفهمیدم جریان چیه تاجیک حدس زد میگن چه لباسی براتون بیاریم گفتم بهشون بگو قبل هرچی یه شورت تمیز برام بیارن این یکی دیگه قابل استفاده نیست کثافتم خودتونید اون لحظه که تو حیاط وایساده بودم و دخترا به طرفم میومدن همون حس رو داشتم زن سی ساله به سمت من اومد و گفت کجا باید بساط کنیم جواب دادم بفرمایید زیر زمین زن سی ساله گوشیش زنگ خورد و تو حیاط به حرف زدن مشغول شد منم دخترها رو به زیر زمین بردم گفتن کجا میشه لباس عوض کنیم گفتم متاسفانه اینجا رختکن نداره می تونید از اطاقای بالا استفاده کنید گفتن پس شما برو که ما معذب نباشیم به محض اینکه گفتم چشم یهو دسته جمعی زدن زیر خنده دوستان یه جوکی هست شاید شنیده باشید یه نفر میره خونه کسی مهمونی شب صاحبخونه میگه پیش من میخوابی یا پیش خانم یا پیش نینی یارو فکر میکنه این که مرتیکه نره خره میخوام چیکار خانمشم زن شوهر دار عیبه نینی هم بچه نوزاد تا صبح نمیزاره بخوابم میگه هیچ کدوم جامو بنداز تو حیاط صبح از خواب پامیشه میبینه یه دختر خوشگل هیجده ساله داره از پله های پشت بوم میاد پایین میگه خانم شما کی هستین میگه من نازنینم بهم میگن نینی شما کی هستین میگه من من خر من نفهم من بیشعور من اون لحظه دقیقا حس یارو رو داشتم هیچی شروع کردن جلوی من لخت شدن منم در اون لحظه به یه کشف بزگ تاریخی نائل اومدم که ما پسرای ایرونی روزی هزار تا دختر لخت هم ببینیم به هزارو یکمی که میرسیم باید دستو پامونو از تو حلقمون در بیارن و با خاک انداز از رو زمین جمعمون کنن یعنی بدبخت بودنو ندید بدیدی ژنتیکی تو ذاتمونه ادم بشو هم نیستیم که نیستیم اینا لخت شدن و شروع کردن کیمونو پوشیدن یهو من گفتم دست نگه دارید یه فکری دارم گفتن چی گفتم دوتاتون با کیمونو کنار تخت های تاشوی ماساژ وایسین دو تاتون بالاتنه لخت اما با شورت برین تو جکوزی بشینین شما سه تا هم با بالاتنه لخت برین تو استخر دستاتونو افقی بزارین رو لبه استخر سرتون رو بزارین رو دستاتون دختره گفت تو باید کارگردان پورن میشدی گفتم این ایده اونقدرام که فکر میکنی از من دور نبوده مراجعه شود به افسانه کسخوش رفتم بالا و گفتم اقایان سورپرایز ویژه امروز اماده است قول میدم امروزو هرگز فراموش نکنید بازاریها از پله ها پایین رفتن و یهو دخترا رو دیدن و عین یه گله خر پنج تومنی که تراول توشون انداخته باشن با نیش باز شروع به تکون دادن سرخرشون کردن اول می خواستم بشینم رو پله تماشا کنم ولی وقتی حاجیها با عجله شروع به لخت شدن کردن کون های سیاه پشمالوشون جوری حالمو به هم زد که برگشتم و از پله ها بالا رفتم نشستم داخل حیاط و به چت با خواننده جدیدم ادامه دادم حدود یکساعتو نیم بعد دخترا بالا اومدن و سر دستشون به سمت من اومد و حساب خواست چهار میلیون و دویست هزار تومن بهشون دادم یکشون گفت چرا خودت نموندی پیششون گفتم نره پشم تموشا داره خندید گفت نر کدومه بیچاره ها هیچ کدومشون مرد نبودن منم گفتم خوب تو سن سال اینا این چیزا طبیعیه دخترا رفتن حدود یکساعت بعد اینا کونو کفلشون رو از پله ها کشیدن بالا و رفتن منم طاقت نیاوردم موقع رفتنشون با نیش باز گفتم دیگه پذیرایی هر کمو کسری داشت وایگرا سیالیس از این چیزا به بزرگواریتون ببخشین حاجی با ارنج زد تو پهلوم و از لای دندوناش گفت فلانی خفه شو تا بیرون رفتنشون از در خودمو هر جوری بود نگه داشتم ولی بعدش جوری با صدای بلند خندیدم که حاجی دولا شد دمپایی تراسو ورداشت پرت کرد طرفم جاخالی دادم و حال خندیدن در رفتم جاتون خالی خیلی حال داد بازم رسیدیم به خط پایان دوستان میدونم این شعری که الان میزارم هیچ ربطی به داستان نداره حقیقتش من این شعرو برای خبر فوت خاله الکسیس گفته بودم ولی وقتی معلوم شد شایعس رو دستم باد کرده بود گفتم حالا که دارم یخچالو خالی میکنم اینم به خوردتون بدم کی به کیه ان گل که بیش اب خورد در چمن رفت از حضورو چشم جقی های بس خفن مردان جق مرز خرد را دریده اند ان تف به دستان جقو تا دم کفن با پورن زدن بس مخشان را نموده است با اورجیو تینیجرو میلف همی کهن ان در داستان همه کس کن و قد بلند در واقع متخصص جقای کمر شکن مارا به برازرسو لتال کور سپردو رفت ان روحو جسم جوانان هر وطن سهراب جقی تهران بهار

Date: December 30, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *