نمیخوام سکسمو با جزییات تعریف فیلم سکسی کنم.وگرنه هیشکس با پشت کردنش ارضا
نمیشه…در آخرم اینکه من بازم میگم منم گناهکار بودم.بریم ادامه داستان……وقتی برگشتم خونه خیلی سکسی خسته بودم.ناهار نخورده خوابیدم.شب حواسم به
هیچکس شاه کس نبود همش به اونروز فکر میکردم.به خواهرمم چیزی نگفتم…صب
شد.رفتم مدرسه.تو کلاس اصلا حواسم به کونی معلم نبود.از یه طرف به لذت دیروز فکر میکردم از طرفی گناهی که کردم.بیچاره
خواهرم!!ظهر جنده کلاس نداشتم.با سرویس برگشتم خونه.ناهار خوردم.داشتم درسامو میخوندم که
لیلا آماده شده بود بره بیرون.پرسیدم پستون کجا میری؟گفت با علی قرار دارم میریم بگردیم.همون لحظه مامانم اومد گفت کجا میری
لیلاجان؟لیلا گفت کوس میرم خونه دوستم مامان…نمیدونم چرا بهش حسودیم شد!!!احساس
خیلی بدی بود..درسمو که تموم کردم رفتم حموم.یه حسی بهم میگفت قراره فردا چه اتفاقی بیفته اونلحظه خیلی دوس داشتم لذت گذشته سکس داستان رو بچشم…حسابی خودمو
اصلاح کردم.تمیزه تمیز شدم..از حموم که اومدم بیرون ایران سکس یه شرت
و سوتین بنفشه توری پوشیدم. یه تاب سفید که نازکم بود تنم کردم…صب دوباره رفتم مدرسه اونروزم کلاسه فوق العاده داشتم.از مدرسه که برگشتم دیدم بعللللله آقا وایساده جلو در منتظره بنده.من اولش خودمو زدم به اونراه که مثلا ندیدمش!!وقتی بوق زد برگشتم نگاش کردم.یکم با تردید سوار ماشین شدم.اول اون سلام کرد :سلاام عزیزم حالت خوبه؟بهتری؟!گفتم مرسی لیلا کجاست؟گفت تا عصر کلاس داره(لیلا دانشجویه)گفتم چیزی که بهش نگفتی؟!خندید گفت اگه میگفتم که الان نه من زنده بودم نه تو!!بازم رفتم تو فکر کااااملا میدونستم کارم اشتباهه ولی شیطون بهم غلبه کرده بود…دوباره رفتیم خونشون.ایندفعه واسم قهوه آورد!با خنده پرسیدم خواب آور نداره توش؟؟اونم با خنده گفت نه عزیزم دیگه نیازی نیست…با این حرفش یکم دلخور شدم.باورم نمیشد به این راحتی تسخیرم کرده باشه..ولی بهرحال دیگه فرقی نمیکرد چون من تو خونش بودم…20 دقیقه گفتیمو خندیدیم.تا اینکه بهم گفت روسریتو در بیار هوا گرمه(میدونستم چی تو سرشه)خودمو زده بودم به اون راه.(آخه میدونین من خیلی دوس دارم تو سکس طرفم منتمو بکشه.با اینکار واقعا لذت میبرم)واسه همین اومد طرفم تو چشام خیره شد گفت:کاش چشای همسره آیندم(منظورش لیلا بود.)مثل تو خمااار بود…واقعا عاشقه لیلا بود ولی نمیدونم چرا اینکارارو میکرد.تقصیره لیلا بود که هیچوقت تامینش نکرد.هربار میپرسیدم لیلا چرا تو ارضا شدنش بهش کمک نمیکنی؟چرا تامینش نمیکنی؟لیلا همیشه تو جواب بهم میگفت:چون تا قبل از عقد تعهدی نسبت بهش ندارم.میگفت همین لبیم که بهش میدم از سرش زیادیه!!بعد از اینکه علی اون جملشو گفت.یه لبخنده شیطنت آمیزی زدمو سرمو انداختم پایین!با اینکه 2 روز پیش باهاش سکس داشتم ولی بازم ازش خجالت میکشیدم..یکم دیگه نزدیک شد گفت رها؟گفتم بله؟گفت تو اندامت واقعا قشنگه چرا نمیری مانکن بشی؟؟هیچی نگفتم.دستشو گذاشت رو سرم روسریرو با کف دستش کشید عقب.روسری افتاد رو شونم.البته گره خورده افتاد رو شونم!!بعد آروم آروم دستشو میکرد تو موهام نازشون میکرد.دهنشو نزدیکه گوشم کردو تو گوشم نفس میکشید.یواش یواش حرف میزدو از طرفی دستشو برد زیر کمرم منو خوابوند زمین.همونطود خودشم خوابید روم.هنوز تو گوشم نفس میکشید.من تحریک شده بودم!سرشو آورد بالا پیشونیمو بوس کرد.بعد بترتیب چشامو بوسای ریز میکرد.رو دماغمو.لپامو.رسید به لبام.یکم نگام کرد بعدش لباشو گذاشت رو لبام.با تمام قدرت داشت میک میزد.ولی من هیچ حرکتی نمیکردم.لباشم نمیخوردم.فقط دراز کشیده بودم!با یه دستش گره روسریرو باز کردو پرتش کرد اونور.بعدش شروع کرد که گردنمو بخوره یهو نمیدونم چی شد گفتم علی بسه من نمیخوام.!تعجب کرد گفت قول میدم بهت خوش بگذزه نگران چیزی نباش.گفتم لیلا!!گفت اااااااااااااه لیلا نمیفهمه!هیچی نگفتم چشاش یکم قرمز شده بود.با خشونت عجیبی نگام میکرد.یکم ترسیده بودم!گردنمو خور د رسید به سینه هام که سایزش 80.(همیشه تو مدرسه به اندامم حسودی میکردن.دوستم مریم همیشه میگه کاش من پسر بودمو تورو میگرفتم!!)بازم نمیخوام با جزییات بگم.بعد از اینکه مانتو شلوارمو در آورد.شلوار خودشم در اورد.با شرت بود.کیرش زیاد بزرگ نبود.ولی معلوم بود تحریک شده.چون به طرفه بالا اومده بود!!!!بگذریم شرتمم با اکراه من در آوردو باهام بازی میکرد.با جلوییم.با سوراخه پشتیم..ولی هربار بعد از این کاراش دوباره سینه هامو میخورد.انگار میخواست از فرصت استفاده کنه…!بگذرم بازم مثل اونروز کیرشو گذاشت توسوراخه پشتیم آروم فشار داد.یکم دردم اومد.بعدش یهویی همشو کرد تو من از درد یه جیغ بلندی کشیدم.گفت یواااااااااش الان همسایه ها میریزن اینجا.منم دیدم نمیتونم داد بکشم گریه کردم گفتم علی جونه لیلا درش بیار.با عصبانیت گفت جونه اونو قسم نده من کارمو میکنم.ولی تکونش نمیداد همونجوری انگار که مرض داشت نگهش داشته بود تو پشتم….با گریه گفتم تروخدا دارم میسوزم قبلن اینجوری نبود.درد نداشت 2 روز پیش..!هیچی نگفت شروع کرد به تلمبه زدن.داشتم میمردم.که ارضا شد نامردی نکردو آبشو ریخت تو پشتم..من تا اونموقع دوبار ارضا شده بودم بعد از اینکه درش آورد با بیحالی دراز کشید کنارم اشکامو پاک کرد گفت ببخشید.هیچی نگفتمو با شدت بیشتری گریه کردم.گفت تروخدا ببخشید غلط کردم.!بازم هیچی نگفتم.اخلاقم اومده بود دستش.بالاخره دوسال با لیلا بود!!!!!بعدش یه دسمال کاغذی آوردو پاکم کرد لباسامو پوشیدمو اماده برگشتن شدیم..باورم نمیشد 2 ساعت اونجا بودم..لذت عجیبی بود انگار تخلیه شده بودمو بیماریهامو دور ریخته بودم.ولی هنوزم میترسیدم لیلا بفهمه.!علی تو راه نگه داشت یه رانی خرید گفت بخور جون بگیری(باخنده) مم گفتم نگه میدارم تو خونه میخورم زود باش راه بیفت که دیره.گفت اااااااای به چشم خواهرزن خودم!!!رسیدیم سره کوچه پیاده شدم خدافظی کردیم رفتم خونه.کسی خونه نبود…شب وقتی گوشیه لیلا زنگ خورد دیدم شماره علیه.جواب دادم گفتم لیلا دسشوییه صب کن الان میاد.گفت چشم عزیزه دلم…لیلا اومد گوشیو دادم بهش گفتم علیه.خودمم رفتم اتاقم تا بخوابم.نباید مشکوک رفتار میکردم..شب خوابیدم.چن هفته بعدش شد.علی دیگه نیومده بود جلو مدرسه…لیلا میگفت علی هفته بعد میخواد با خونوادش بیاد خواستگاریه رسمی.هرررری دلم ریخت.سر درد گرفتم ولی با آرامش بهش گفتم ایول.مبارکه عروس خانم…دیگه علی رو فراموش کرده بودم.شبش خوابیدم تو خواب دبدم بابام(وقتی چهارم ابتدایی بودم از دستش دادم)اومد و یه سیلیه محکم بهم زد.بهم گفت برای خودم متاسفم که همچین دختری دارم.از خواب پریدم میدونستم چرا اون سیلیو بهم زد.حقم بود!!فرداش تو کلاس همش به خواب دیشبم فکر میکردم.برگشتم خونه.به همه سلام کردم(2 تا داداشام.مامانم.لیلا)روزه تعطیلی بود که همشون خونه بودن..اون شب شبه لیله الرغایب بود.ینی شب آرزوهاااا…سر نماز کلی دعا کردم.توبه کردم.اشکام مثل سیل میریخت رو گونه هام.تو بهار خواب بودم کسی نبود که مزاحمم بشه..از بابام معذرتخواهی کردم.انقد گریه کردم که مطمئن شدم خدا بخشیدتم…از اون شب به بعد دیگه با هیشکی نبودم که بخوام سکس داشته باشم!!هفته ی بعدش که علی با داداشم دوباره حرف زد که بیاد واسه خواستگاری ولی داداشم قبول نکردو گفت اصلا.!لیلا اولش ناراحت بود ولی به طرزه خیلیییییییییی عجیبی علی و فراموش کردو همه یادگاریاشو پس داد و قسمش داد از زندگیش بره بیرون…علی حرفی راجع به من نزدو بعداز چن هفته که دید لیلا جوابشو نمیده گورشو گم کرد…منم تازگیا خواب دیدم که بابام داره میخنده و خوشحاله…از خدا واقعا ممنونم که علی واسه همیشه از زندگیمون رفت بیرون و لیلا هم هیچوقت چیزی از موضوعه منو علی نفهمید..بازم خدارو شکر میکنمو به همتون میگم:صدبار اگر توبه شکستی باز آی.