سلام داستان من 2 تا بخش داره که باید یک خورده حوصله داشته باشین خواهشا اون هایی که از این داستان ها خوششون نمیاد فحش ندن نخونن وقت خودشون رو هم تلف نکن مرسی بخش اول دوران کودکی زمانی که من بچه بودم خیلی شر و کنجکاو بودم و دست به هر کاری می زدم و اصلا 1 ثانیه هم در موردش فکر نمی کردم خونه ای که ما داریم یک خونه 2 طبقه قدیمی هست که البته کوچیک موقعی که من بچه بودم مامان بزرگ و بابابزرگم طبقه پایین زندگی می کردن که طبقه پایین خیلی بزرگتر بود و طبقه بالا ما بودیم طبقهدوم 2 تا اتاق بود که یک آشپزخونه کوچیک هم داشت اما ماجرا از جایی شروع میشه که من و مامان و بابام رختخواب هامون رو کنار هم می انداختیم و می خوابیدیم من کنارمامانم و مامانم کنارش بابام یعنی مامانم وسط میخوابید خوب یک خورده هم راجع به خانواده ام واستون توضیح بدم من تو خانواده ای مذهبی هستم که مامان و مامان بزرگم هم چادری هستند اما اصل داستان از جایی شروع میشه که من نسبت به سینه های مامانم خیلی کنجکاو بود و هی می پرسیدم چرا ممه های زن ها اینقدر بزرگه اما مال مردا نیست جواب این سوال چند بار اول این بود که خدا این جوری آفریده و از این حرف ها اما چند بار دیگه با نگاه های چپ چپ مامانم و پس گردنی بابام همراه بود که چند بار این سوال مسخره رو می پرسی اما کم کم قضیه پیش رفت یعنی چون من خیلی فضول بودم می رفتم سر کشو لباس ها یک بار یکی از کرست های مامانم رو برداشتم و تو سبد اسباب بازی هام قایم کردم وقتی بابام اومد خونه برداشتمش و بردمش جلو بابام و گفتم بابا این رو چجوری می پوشن آقا چشمتون روز بد نبینه چنان کتکی خوردم که نگو اما قضیه به همین جاختم نشد فرداش که من و مامانم خونه بودیم دوباره رفتم کرست رو برداشتم و گفتم چرا وقتی من می گم چجوری این رو می پوشن من رو کتک می زنین مامانم یک خورده فکر کرد و گفت بچه جون این مال زناست ممه هاشون رو با این می پوشونن گفتم یعنی الان تو هم از اینا تنته گفت برو دیگه پرو نشو خلاصه کلاس دوم دبستان بودم که یک شب مریض بودم و از شدت تب نصفه شب از خواب بیدار شدم روم به مامانم و بابام بود که دیدم مامانم خوابیده رو بابام و لخت هم هست و بابام داره سینههای مامانم رو می خوره چون نمی دونستم قضیه از چه قرار گفتم مامانم تب رفته بالا که یهو اوضاع ریخت بهمو مامانم یه پتو پیچید دورش و اومد طرف من در همین هین هم بابام سریع لباس هاش رو پوشید خلاصه قضیه ماست مالی شد یک چند روزی که گذشت به مامانم گفتم مامان اون شب چرا تو و بابا لخت شده بودین بابا داشت ممه های تو رو می خورد کهیهو مامانم قرمز شد و انگار که اومد من رو بزنه که خودش رو کنترل کرد و گفت عزیزم اون شب تو تبت بالا بود داشتی هزیون می گفتی شاید کابوس دیدی ولی من که می دونستم کابوس نبوده از اون موقع به بعد دیگه با مامانم حموم نمی رفتم یعنی اون موقعی هم که می رفتم لباس هاش تنش بود که من رو می شست و می فرستادم بیرون یک مدتی گذشت و کنجکاوی های من همین طور ادامه داشت تا اینکه یک بار نصفه شب بود که بیدار شدم متوجه شدم مامانم و بابام مشغولند اما نه دیگه اونجایی که می خوابیم تو اون یکی اتاق یه پتو انداختند زیرشون و مامانم دولا شده بود و بابام داشت می کرد و سینه های مامانم رو هم می مالید خیلی دلم می خواست برم منم سینه های مامانم رو بمالم فکر می کردم خیلی باید نرم باشه کیرم هم راست شده بود اما دلیلش رو نمی دونستم چند روز بعد مامانم دولا شده بود و داشت سفره نهار رو تمیز می کرد که یهو یاد اونشب افتادم و بازم بدون فکر رفتم و از پشت سینه های مامانم رو گرفتم و فشار دادم که یهو مامانم برگشت و چنان زد درگوشم که نعره ام تا آسمون هفتم رفت خلاصه مامان بزرگمدوید بالا که آی چی شده و مامانم گفت بهش مامان بزرگم هم گفت بابا بچه اس حالا از رو بچگی یکاری کرده به من هم گفت خیلی کار زشتی بوده و از این حرف ها اما عصرش که بابام اومد مامانم قضیه رو گذاشت کفدستش اول بابام با نرمی از پرسید این کار رو واسه چی کردی منم بهش گفتم اون شب تو هم با مامان همین کار رو کردی تازه شما لخت هم شدهبودین که جاتون خالی چنان کتکی خوردم که تا دو سه روز نمی تونستمدرست راه برم از اون به بعد بابام بین دو تا اتاقا یک در چوبی گذاشت و با اون کتکی که من خوردم تا سال ها بعد این جور قضایا از سرم پرید بخش دوم این قسمت از اونجایی شروع میشه که من کلاس دوم راهنمایی بودم و وارد بلوغ شده بودم با اینکه تو یک مدرسه مذهبی بودم اما 70 درصد بچه های اونجا اهل حال بودن و خلاصه اونجا من سر و گوشم باز شد و تازه فهمیدم اون چیزایی که تو بچگی می دیدم چی بوده دیگه پامون که به سال سوم باز شد شدیم کلکسیون فیلم های سوپر ولی خوب چون اون موقع اطلاعاتمون کم بود جلق زیاد نمی زدیم چون بچه می گفتن جلق بزنی کمرت خم میشه و کور میشی و از این حرفا واسه همین خیلی می ترسیدم از جلق زدن اما از طرفی دوباره چشم به مامانم هم افتاده بود تو این مدت مادربزرگ و پدربزرگ من فوت کردن و ما تو خونه تغییراتی دادیم و خلاصه شده بودیم صاحب دوتا طبقه من از اون موقع که وارد بلوغ شده بودم زیاد سراغ شرتو کرست مامانم می رفتم اما دیگه مثل قبلا ها تابلو نمی کردم که هیچ 6 دنگ حواسم هم بود چیزی لو نره همینجوری گذشت تا اینکه رسیدم کلاس اول دبیرستان و یک مدرسه مذهبی دیگه اونجا هم دیگه بدتر از راهنمایی تازه ترسم از جلق هم ریخته بود و واسه مامانم کلی جلق می زدم تااینکه یک روز بالاخره قضیه لو رفت طبقه دوم یکی از اتاق ها شده بود اتاق من من داشتم جلق می زدم که یهو مامانم خیلی خیلی بی سر و صدا در و باز کرد و اومد تو چشمش که به من خورد یهو در و بست و گفت شلوارت رو بکش بالا زود باش هیچی دیگه گیر داد این چه کاریه فقط بهش التماس کردم که به بابام نگه بعد از کلی روزه خونی قبول کرد که نگه راستی مامان من اون موقع 37 سالش بود مامانم به بابام نگفت ولیمن ادامه دادم تا اینکه دوباره و باز به همون طریق قبلی لو رفتم اما این بار هرچی گفتم نگو به بابام مامانم صاف گذاشت کف دست بابام بابام اول اومد باهام حرف زد که ضرر داره و نکن و از این حرفا منم قول دادم که دیگه این کار رو نکنم اما بازم کردم بار سوم یک جور دیگه لو رفتم و بابام مچم رو گرفت سر شب اومدم بیام پایین که شنیدم یک صداهایی داره از اتاق پذیرایی میاد رفتم گوشم روچسبوندم به در بله مامانم داشت آروم آه آه می کرد من آروم شروع کردم به مالیدم کیرم تو خیال خودم داشت بدن لخت مامانم رو تصور می کردم که یهو بابام در رو باز کرد نگو کارشون تموم شده بود و من تو عالم خودم نفهمیده بودم آقا کتکی ما خوردیم که تا عمر دارم یادم نمیره تا صبح کتک خوردم فردا صبح از شدت جراحات وارده مدرسه نتونستم برم مامانم اومد بالاسرم و یک دستی به سرم کشید و گفت آخه چرا این کار رو می کنی بچگیت هم یادته یک بار اینجوری سر همین چیزا کتک خوردی بی اختیار یاد بچگیم افتادم دیدم گفتم اشتباه کردم ببخشید مامانم گفت اخه این که نشد جواب بگو دردت چیه گفتم عادت کردم گفت باید ترک کنی عادت بدیه اگه جلو بابات رو نمی گرفتم که می کشتت گفت من کمکت می کنم که ترک کنی گفتم چجوری گفت هر جا رفتی منم دنبالت میام که حواسم بهت باشه منم از رو کتکی که خورده بودم قبول کردم چند ساعت بعدش اومدم برم دستشویی که مامانم گفت در و نبند گفتم می می خوام دستشویی کنم آخه گفت باشه در رو نبند گفت زشته آخه گفت من مادرتمهمه جات رو دیدم دیگه با من که رو درواسی نداری که هیچی از اون به بعد دستشویی که می رفتم وقتی بابام خونه نبود در رو باز می گذاشتم واسه حموم رفتنم هم مامانم می اومد تو حموم البته با لباس کامل یک بار مامانم داشت لباسش رو عوض می کرد که من یهو رفتم تو اتاق و تاچشممون بهم افتاد من سریع عذر خواهی کردم و اومدم بیرون ولی دیگهکار از کار گذشته بود و بدن مامان جلو چشمم بود مخصوصا اون ممه هایآویزونش با سایز 80 فقط دنبال سوراخ می گشتم که جلق بزنم داشتم می ترکیدم رفتم توالت طبق قرار در رو باز گذاشتم با خودم گفتم مامانم که نمیاد بزار من یک جلق اساسی بزنم همین که مشغول شدم یهو مامانم گفت زدی زیر قولت که دیگه اعصابم خورد شده بود به مامانم گفتم من نمی تونم مامانم گفت تا یک ثانیه چشمت به بدن من خورد اینجوری شدی به همین زودی گفتم آخه تو خیلی خوش هیکلی که یهو مامانم گفت بسه دیگه و 4 تا فحش بارم کرد گفتم حالا می خوای به بابا بگی گفت اگه بگم که دیگه هیچی نگفت فرداش که از مدرسه اومدم و نهار خوردیم مامانم خوابید و از اونجایی که من هم اعصاب نداشنم یک آهنگ گذاشتم و صداش رو یک خورده بلند کرم مامانم رفت پایین تو پذیرایی بخوابه بعد نیم ساعت رفتم پایین دیدم پتو از رو مامانم رفته کنار و یک خورده از چاک کونش معلوم دیدم خوابه خوابه رفتم پشتش و خوابیدم و شروع کردم با کیرم ور رفتن که یهو برگشت انگار منتظر بود بهم گفت اون از دیروزت اینم از امروز دیگه از دستت خسته شدم یهو از کوره در رفت و گفت چی می خوای از جون من برو همون فیلم لختی هات رو ببین و جلق بزن اصلا دیگه کاریت ندارم به بابات هم نمی گم سریع بلند شدم و بر گشتم تو اتاقم دیگه خودم هم از اینکه این همه بد میاوردم اعصابم خورد بود مامانم اومد بالا و دوباره شروع کرد ببین پسرم این کار ضرر داره دیگه مغزم سوت کشید دلم رو زدم به دریا و گفتم مامان بزار یک بار فقط لختترو کامل و راحت ببینم تموم حرف دلم همینه انتظار داشتم مامانم از کوره در بره اما گفت این جوری که بدتر میشه اون وقت هی یادت می افته و جلق می زنی در ضمن این خیلی حرف زشتی بود که زدی اصلا می فهمی داری چی می گی گفتم من همونی که تو دلم بود رو بهت گفتم اومد بلند بشه که بره گفتم مامان اگه نشونم بدی قول می دم دیگه جلق نزنم خندید و گفت خجالت بکش گفتم خوب لخت لخت نشو شورتت رو در نیار بدون اینکه به حرف من اهمیتی بده رفت پایین بدو بدو دنبالش رفتم گفتم مامان خواهش می کنم گفت اون وقت هی یادت می افته و باز اون کار رو تکرار می کنی گفتم نه مامان ببین من جلقنمی زنم قول میدم شب که خوابم جنوب میشم اونجوری شهوتم هم خالی میشه قول میدم خلاصه کلی التماس کردم اما قبول نکرد کلی التماس کردم تا اینکه رازی شد فقط شلوار و پیرهنش رو دربیاره یعنی شرت و کرستش تنش باشه همینش هم خیلی خوب بود رفتیم بالا تو اتاق من من نشستم رو صندلی و مامانم گفت اگه جلو بیای و بخوای دست بزنی به بابات می گم که من رو به زور لخت کردی این رو که گفت دیگه حساب کار دستم اومد می دونستم که اگه دست از پا خطا کنم بابا دیگه کتکم نمیزنه بلکه می کشتم شلوارش رو در اورد و پیرهنش رو هم در اورد وای باورم نمیشد دوتا سینه های بزرگش رفته بودنن تو یک کرست سیاه یعتی قبلش اگه تهدید نمی کرد می رفتم و کل ممه هاش رو گاز گاز می کردم یه 2 3 دقیقه ای نگاه کردم که مامانم لباس هاش رو پوشید و گفت دیگه بسه اون روز برای این که ثابت کنم به مامانم سر قولم هستم و جلق نمی زنم تا شب جلو چشمش بودم که خیالش راحت باشه شبش هم همین کهرفتم تو تخت اینقدر که بدن مامانم جلو چشمم بود نفهمیدم چجوری خوابم برد یعنی می خواستم جلق بزنم اما خودم رو نگه داشتم خلاصه هر چند روز یکبار من مامانم رو همینجوری دید می زدم تا اینکه یک روز ازش خواستم بهم سینه هاش رو هم نشون بده گفتم ببین مامان من بهت قول دادم دیگه جلق نزنم نزدم حالا تو هم بهم یک جایزه بده دیگه قبول نکرد اما داستان همون جوری پیش می رفت بابای من لباس فروشی داره که تصمیم گرفت خودش بره چین هم لباس واسه خودش بیاره هم واسه پخش جنس بیاره تا این که با یکی از هم صنف هاش قرار شد برن چین موقع رفتنه بابام در گوش مامانم تو فرودگاه یک چیزی گفت وقتی داشتیم بر می گشتیم به مامانم گفتم بابا در گوشت چی گفت مامانم گفت بهم گفت شب ها در اتاق خواب رو قفل کنم و بعدش مامانم گفت خبر نداره من واسه آقازادش چند روز یکبار لخت میشم گفتم لخت که نمی شی بابا گفت حالا همونش هم از سرت زیاده خلاصه رسیدم خونه شب شد و موقع خواب مامانم رفت تو اتاقش گفتم می خوای در رو قفل کنی مامانم گفت برو پدرسوخته و رفت خوابید پس فرداش دیدم فرصت خوبیه الان می تونم مامانم رو راضی کنم که لخت بشه و من سر فرصت سینه هاش رو بیبینم گیر دادم بهش ولی بازم راضی نشد که نشد اما بازم با شرت و کرست دیدن عالمی داشت هیچی رفتم حموم از حموم که اومدم یک شلوار کشی داشتم که خیلی تنگ بود و چون برف هم اومده بود و شلوار گرم بود اون رو پوشیدم موقع خواب شد و رفتیم بخوابیم مامانم رفت تو اتاقش و من تو اتاقم چند دقیقه ای گذشت دوبارهمامانم رو صدا زدم مامان ماماااان مامانم جواب داد بله گفتم چرا نمی گذاری ممه هات رو ببینم مگه من سر قول نیستم خوب بزار یک ذره اش رو ببینم دیگه و دوباره شروع کردم به اصرار نیم ساعتی اصرار و التماس کرم که یهو مامانم با یک لحن عصبانی گفت اگه نشونت بدم میگذاری بخوابم انگار دنیا رو بهم داده بودن مثل فشنگ بلند شدم رفتم تو اتاقش مامانم با عصبانیت پتو رو زدن کنار و لباسش رو در اورد که یهو ممه هاش زد بیرون شب ها کرست نمی پوشید دویدم برق رو روشن کردم به آرزوم رسیده بودم زانو زدم کنار تخت و به سینه های مامانم خیره شده بودم و مامانم به من اومدم بلند شم برم سمتش که یهو مامان گفت جلو بیای کلاهمون میره توهم همونجا وایسا کیرم داشت می ترکید مامانم یک نگاهی به کیرم کرد که از زیر شلوار هویدا بود که گفت بسه دیگه برو بدون هیچ حرفی رفتم تو اتاقم باورم نمیشد شاید تا 1 ساعت همین طوری بیدار بودم فردا از مدرسه که اومدم خاله ام اینا اومده بودن خونه ما و بعد شام رفتن باز موقع خواب شد صبر کردم تا مامان از دستشویی بیاد اومد بالا جلودر اتاقش وایساده بود گفت دیگه منتظر چی گفتم یک بار دیگه بهم نشون بده مامانم رفت تو اتاق و لباسش رو در اورد و کرستش رو در اورد من باز محو سینه های مامانم شده بودم حتی پلک هم نمی زدم که مامانم لباسش خوابش رو پوشید کیرم داشت شلوار رو سورخ می کرد مامانم گفت ببین بچه جون شلوارت داره پاره میشهدیگه برو بخواب رفتم تو تختم باز دوباره بیداری این نوک قهوه ای سینه ای مامانم از کلم بیرون نمی رفت یخورده گذشت مامانم رو صدا کردم گفتم مامان میشه شب بیام پیش تو بخوابم مامان گفت دیگه چی در رو قفل می کنما گفتم نه میام رو زمین می خوابم یه چند دقیقه بعد گفت اگه میخوای بیا بالش و پتوم رو برداشتم و رفتم تو اتاق انداختم کف زمین و خوابیدم چند دقیقه بعد مامانم گقت رو زمین سرد بیا بالا بخواب رفتم بالا تو نور کم چراغ خواب دیدم مامانم یه کرست سبز و سفید تنش کرده دیگه خوابم نمی برد مامانم پشتش به من بود کم کم بهش نزدیک شدم طوری بود که کیرم رو می مالیدم به کونش اول فکر می کردم مامانم خوابه اما بعد با خودم گفتم اگه خواب هم بود تا الان دیگه باید بیدار میشد یک شرتک کوتاه هم پاش بود تا صبح نخوابیدم و خودم رو مالیدم بهش فقط جرات نمی کردم دستم رو به سینه هاش بزنم می ترسیدم همه چیز خراب بشه دم صبح بود که یخورده ای خوابم برد پنجشنبه بود و رفتم مدرسه تو مدرسه ام که حواسم همه اش به دیشب بود امدم خونه دیدم مامانم نیست به موبایلش زنگ زدم گفت رفتم میوه بخرم تو راهمدارم میام اومد خونه اما نه من نه اون از دیشب هیچی به روی خودمون نیوردیم بعد از ظهر که مامانم خواب بود نشستم هرچی فیلم سوپر داشتم دیدم اما دلم نیومد جلق بزنم آخه من به عشقم قول داده بودم تا اینکه دوباره شب شد و من باز رفتم تو رختخواب مامان این بارمامانم یک کرست مشکی تنش بود با یک شرت که ست کرستش بود و قتی رفتم تو دیدم مامانم رو به من خوابیده پتو رو زدم کنار و خوابیدم کنارش آروم آروم شلوار رو با شرتم از پام در اوردم و کیر سیخ شده ام رو شروع کردم به مالیدن به پاهای مامانم بازم چیزی نمی گفت همین طور که داشتم کیرم رو میمالیدم به پاهای مامانم پاهاش رو از هم باز کرد کیرم رفت لای دو تاپاش دیگه مطمئن مطمئن بودم که از عمد این کار رو کرده کیرم رو تا کوسش اوردم بالا اول آروم آروم میمالیدم اما دیگه حشرم زده بود بالا وتند تر ادامه دادم دیگه چشمام رو هم باز کزده بودم و ذول زده بودم به مامانم اینقدر حشرم زده بود بالا که نگو دستم رو گذاشتم پشت مامانم و خودم رو بهش چشسبوندم خیلی آروم لبم رو گذاشتم رو سینه اش بهترین لحظه عمرم رو داشتم می گذروندم همنطور که کیرم رو عقب و جلو می کردم آبم داشت میومد کیرم رو اوردم بیرون و آبم رو ریختم رو رون های مامانم خیلی بهم چسبید یه چند دقیقه ای رو تخت ولو شدم که دیدم مامانم بلند شدو رفت تو دستشویی و آب من رو از رو پاهاش پاک کرد و اومد منم خودم رو زدم به خواب اما همه اش تواین فکربودم که آخه چرا ادای خواب ها رو در میاره بیدار و بیدار نمیشه که بزاره راحت لاپایی بکنمش و این که آخه مامان من که این همه مذهبی هم بود مثلا چرا اصلا اجازه میده من باهاش حال کنم کم کم با همین فکرا خوابم برد صبح که بیدار شدم مامانم زودتر از من بیدار شده بود رفتم پایین و بازم هیچکدوم به روی خودمون نیوردیم چیزی رو صبحونه رو که خوردیم مامانم مشغول جارو کردن خونه شد منم نشسته بودم یک گوشه و داشتم مشق می نوشتم اما فکر دیشبهم از سرم بیرون نمی رفت مامانم کارهاش رو که کرد 2 تا لیوان شیر با بیسکویت اورد شیر رو بیسکویت رو که خوردیم مامانم رفت تو آشپزخونه چند دقیقه بعد من هم بلند شدم رفتم دیدم مامانم سر گاز وایساده و داره غذا می پزه از پشت رفتم بغلش کردم گفت آی خودت رو اینقدر نچسبون به من گفتم مامان اذیت نکندیگه اون از دیشبت اینم از الان که میگیخودت رو به من نچسبون که یهو گفت مگه دیشب چی کار کردم گفتم دیشب چرا خودت رو زدی به خواب گفتخوب خواب بودم مگه چی شده بود گفتم ا مامان بسه دیگه چرا می خوای بپیچونی دیشب خیلی کیف کردم باهاتولی چرا خودت رو میزنی به خواب همینطور که داشتم این حرف ها رو بهش می زدم کم کم کیرم هم راست شده بود مامانم جوابی نداد گفتم بگودیگه مامان چرا اصلا حاضر شدی به من اجازه بدی این کار رو باهات بکنمکه یهو مامانم برگشت گفت بخاطر اینکه جلقی نشی بیشعور گفتم باشه خوب چرا حالا عصبانی میشی گفت واسه اینکه نفهمی همینطور که بهش چسبیده بودم گفتم مامان به ممه هات دست بزنم چیزی نگفت منمشروع کردم سینه هاش رو فشار دادن و مالیدن از رو لباس کم کم صورتم روچسبوندم به صورتش و آروم لبام رو گذاشتم رو لباش مامانم هم که انگار خوشش اومده بود صورت من رو گرفت و شروع کردیم به لب گرفتن یه 10 دقیقه ای مشغول بودیم که تلفن زنگ زد مامانم رفت گوشی رو برداشت و شروع کرد به حرف زدن بابام بود اعصاب خورد شد گفتم عجب موقع مسخره ای زنگ زده ها رفتم بالا سر کشو مامانم و که یک دست شرت و کرست توپ پیدا کنم بدم بپوشه که مامانم صدام زد گوشی رو بردار باباتمی خواد باهات حرف بزنه رفتم تو اتاقم و گوشی رو برداشتم و با بابام حرف زدن وقتی گوشی رو گذاشتم اومدم دیدم مامانم اومده تو اتاقش و گفت چرا اینا رو بهم ریختی آخه گفتم داشتم دنبال یک لباس خوب واست می گشتم گفت برو پایین زیر گاز رو خاموش کن غذا سوخت دو تا سیب زمینی هم بردار پوست بکن من اینجا رو جمع کنم من که موضوع رو نگرفته بودم گفتم حالا بعدن سیب زمینی پوست می کنم مامان گفت نه همین الان این کارو بکن منم شاکیرفتم پایین زیر گاز رو خاموش کردم و سیب زمینی ها رو هم پوست کندم داشتم دست هام رو می شستم که مامانم صدام کرد کجایی پس بیا بالا ببینم رفتم بالا دیدم وای مامانم با یک شرت و کرست گل دار داره آرایش می کنه باورم نمیشد مامانم وسایل آرایشش رو جمع کرد و وقتی کامل روش رو برگردوند دیدم وای عجب حوری شده هیچ وقت مامانم رو با اون همه آرایش و به این خوشگلی ندیده بودم مامانم گفت خوشگل شدم گفتمبابا عالی شدی رفتم جلو و شروع کردم به لب گرفتن ازش کم کم رفتیم طرف تخت و خوابوندمش رو تخت و خوابیدم روش که یهو مامانم گفت تو هنوز لباسات تنته که لخت شدم و دوباره خوابیدم روش پستون های گنده اش رو زیر بدن حس می کردم بهش گفتم اجازه میدی به ممه هات دست بزنم گفت بله که اجازه میدم پستون هاش رو گرفت و از کرست در اوردم مثل سگشروع کردم به لیس زدن اونقدر لیسزده بودم که زبون خشک شده بود همین طور که من داشتم پستون هاشرو لیس می زدم مامانم گفت حالا شما اجازه می دی من دودول شما رو بگیرم گفت بله بفرمایید مامانم کیرم رو گرفت و شروع کرد به مالیدن یک خورده بعد منم رفتم سراغ کوسش اول که اومدم شرتش رو بکشم پایین فکر می کردم نگذاره اما دیدم چیزی نگفت من شرتش رو کشیدم پایین و شروع کردم به لیس زدن کوسش عین یک تیکه گوشت تکون می خورد خلاصه بلند شدم و کیرم رو بردم نزدیک دهنش گفت چیکار کنم گفت ساک بزن دیگه اول یکم نه و اینا گفت اما بعد شروع کرد به ساک زدن وای چه ساکی می زد کمکم آبم داشت در میومد می خواستم کیرم رو در بیارم اما گفتم بزار ساک بزنه تا آبم در بیاد همین که آبم داشت درمیومد کیرم رو در اوردم و آبم رو ریختم رو گردن و سینه اش و خوابیدم کنارش بلند شد و با دستمال کاغذی گردن و سینه اش رو پاک کرد همین که اومد کنارم خوابید دوباره خوابیدم روش اومدم سوراخ کوسش رو پیدا کنم و کیرم رو بکنم تو که گفت می خوای بکنی تو گفتم آره دیگه گفت نه همون لاپایی بکن گفتم مامان اذیتنکن دیگه ببین داری ساز مخالف می زنی با یکم نازش رو کشیدن راضی شد و بلند شد از کشو یک کاندوم در اورد و کشید رو کیرم گفتم نمی خواد بابا گفت تو بار اولته یهو از دستت در می ره کاندوم رو که کشید رو کیرم خوابیدم روش و خودش کیرم رو کرد توکوسش کوسش گرم بود کم کم شروع کردم کیرم رو عقب جلو کردن پستون هاش حسابی تکون می خورد و خودش هم چشم هاش رو بسته بود و و آه می کشید هم ازش لب می گرفتم همپستون هاش رو لیس می زدم واقعا بهترین لحظات عمرم بود اصلا فکر نمی کردم بتونم مامانم رو لخت ببینم چه برسه به اینکه بخوام بکنم درد من حصار برکه نیست نوشته
0 views
Date: August 21, 2018
مادر جن ده ی حرو م زا ده مثلا میخوای بگی خیلی با نمکی با این داستان کی ریت…ولدالزناع تابلوی داستان تخمیت ساختگیه و میخوای نمک بریزی.ولی بدون کی ر منم نیستی چه برسه به بانمک
مادر جن ده ی حرو م زا ده مثلا میخوای بگی خیلی با نمکی با این داستان کی ریت…ولدالزناع تابلوی داستان تخمیت ساختگیه و میخوای نمک بریزی.ولی بدون کی ر منم نیستی چه برسه به بانمک
مادر جن ده ی حرو م زا ده مثلا میخوای بگی خیلی با نمکی با این داستان کی ریت…ولدالزناع تابلوی داستان تخمیت ساختگیه و میخوای نمک بریزی.ولی بدون کی ر منم نیستی چه برسه به بانمک