سلام من اسمم رضاس داستان برخلاف بقیه داستانا نیست فول سکس و این حرفا زاییده ی افکار خرابمم نیست فقط یکم آشنایی راجب به منو مامانم و دوستم داستان از اون جایی شروع میشه که من کم کم از دید زدن های مداوم مادرم لذت میبردم البته اینو بگم قبلا این حس اینقدر شدید نبود ولی کم کم بیشتر شد و با وجود بودن دختر های زیادی تو زندگیم و انگول مالیشون و خیلی کارای دیگه این حس نسبت به مامانم کمتر نمیشد مامانم با یه خانمی که اسمشو نمیتونم بگم توی باشگاهی نزدیک خونمون کار میکنه و شریکه باهااش از وقتی یادمه همش دنبال ورزشو تناسب اندامو این چیزا بود و باز از وقتی که یادمه به اون چیزی ک تو سرشه نرسیده بود مامانم به نسبت سنش نه خیلی چاقه و نه لاغر پوست روشنی داره و سفید مفیده خلاصه مث مامانای ملتم سکسی نیست که رونای گاز زدنی داشته باشه و مفسد فلاعرض سینه های سفیدی داره سایزشم ۸۰عه قدشم کوتاهه ۱۶۵ اینطورا بگذریم برسیم به اصل داستان تنها مشکل مامانم خیلی باز گشتنشه و به عقیده ی خودش اینجور گشتن روی بچه تاثیر نمیذاره اینو از گیر دادن های بابام فهمیدم که یه بند تو گوشش میخونه که این چطور گشتنه تو خونه وقتی این دوتا بچه خونه ان من یه داداش کوچک تر هم دارم که ۱۱ سالشه و هنوز خیلی بچس تابستون کار ما شده بود دید زدن های مداوم مامانمون خو با توجه به این خصوصیت مامانم روم نمیشد دوستامو بیارم خونه چون یبار بدجور باعث شده بود که آبروم بره و تا دوماه از دوستم خواهش میکردم که چیزی که دیده رو برای کسی تعریف نکنه من نه مامانم جندس مث مامانم بقیه دوستان که لخت بگرده جلو رفیقام که همه جاشو ببینن نه طرز فکر اسلامی داره فقط میگه هنوز بچه اید و هیچی حالیتون نیست این داستان دقیقا مصادف میشه با عروسی دختر داییم من کلا اهل این کس کلک بازیا نیستم از مهمونی و عروسی و دورهمی زیاد خوشم نمیاد به همین خواطر از دوستم خواستم که بیاد خونمون تا در نبود خونواده یه ویدی بکشیم و بریم تو عالم خیال ساعت ۶ بود که دوستم رسید اسمش مهدیه و از دوره ی دبیرستان باهم بزرگ شدیم گهی نبوده که نخورده باشیم و خلاصه ک رفیق یارو قارمه درو باز کردم و به مامانم اطلاع دادم ک خودشو جمو جور که که مهدی داره میاد بالا خیلی ساده لباس تنش بود و داشت آرایش میکرد یه دامن تنش بود که از بغلا چاک داشت و تا زانوهاش بود یه تی شرت مشکی هم تنش بود که استین های کوتاه داشت و دکمه های تیشرتش از بالا یه چنتاییش باز بود و چاک و خط سینه های سفیدشو کاملا مشخص میکرد تو دلم میگفتم کاش مهدی نیومده بود و تا آخرین لحظه خودم میتونستم دیدش بزنم و کامل بتونم حسمو نسبت بهش خالی کنم مهدی اومد تو و من با ایما و اشاره فهموندم بهش ک مامانم خونس و به محض دیدن من شروع نکنه کسشر گفتن ک چطوری کله کیری یا فحش های از این قبیل که الان رایجه بین جوونا خلاصه از دور بدون این که مامانمو ببینه سلام کرد و مامانم ج سلامشو داد رفتیم تو اتاقم که ببینم چقد گل آورده که بکشیم و بریم آسمون که دیدم مهدی قفل کرده رو در من دید کافی نداشتم برگشتم دیدم مامانم با همون وضع اومده مهدیو ببینه و بره مهدی مامانمو فقط تو کوچه دیده بود اونم با مانتو و لباس کامل خلاصه از اینا بگذریم تعارف کرد که بیایم تو حال بشینیم نشستیم رو مبل و مامانم میوه آورد و تعارف کرد که مثلا مهمون نوازی کرده باشه ولی آقا مهدی کلا قفل بود رو چاک دامن مامانم که تا رونشو کامل نشون میداد از طرفی نمیتوستم بگم نگا نکن از طرفی نمیتونستم با خوم کنار بیام که داره با چشماش مامانمو میخوره اول میوه رو برا اون تعارف کرد اونم همش با میوه ها ور میرف بلاخره برداشت یکی بعد به من تعارف کرد که تازه فهمیدم چرا دست دست میکرده نود درجه خم شده بود و سینه های سفیدش ازتیشرش معلوم بود خم هم که میشد پرو پاش از چاک دامنش میوفتاد بیرون میوه برداشتم و مامانم رفت و مهدی با چشماش مامانمو تا اتاقش همراهی کرد یه نیم ساعت شرو کردیم ح زدن که دیدم بابام داره ز میزنه مامانم اومد جواب داد لعنتی از اتاق با یه سوتین مشکی پرید بیرون و جواب بابامو داد دیگه این صحنه خودمم به وجد آورده بود دوتا سینه های سفید شیر برنجی داشت سوتینه لامصبشو پاره میکرد صدای تاپو توپه قلبمو میشنیدم مهدی اصن گم شده بود کیرشو از رو شلوار میشد کامل دید مامانم قطع کرد گوشیشو و بدون اعتنا به ما رفت تو اتاقش که باقی لباساشو بپوشه مهدی نمیتونست هضم کنه چیزی که دیده بودو ولی خو برا من عادی بود نه این که همش با سوتین شرت بگرده جلوم مامانما چون حموم رفتن و یا دولا شدن نگا کرده بودم حاضر شد و اماده رفتن شد منو صدا کرد که به قولی خدافظی کنه باهام دیدم یه دامن تنگ پوشیده با یه تاپ مشکی ساقای تراشیده ی سفید و ناخونای رنگ کرده مهدیو دیدم که به بهونه ی توی اتاقم رفتن اومده و داره دید میزنه مامانمم خیلی ریلکس ازش میخواد که سلام به مامانش اینا برسونه مامانم از رو تخت پاشد که بره ازم خواست که کتش رو تنش کنم یه کت قرمز چسبون که داشت دیوونم میکرد تنها چیزی ک اصلا تو مخم نمیرفت از مهدی خواست ک کفشای پاشنه بلندشو از زیر تخت براش در بیاره اونم با کمال میل پرید زیر تخت و دستشو کرد زیر تخت و با چشماش داشت از پایین دامن مامانمو نگا میکرد منم با هزار جور مکافات کتش رو تنش کردم که بره آخرشم یه شلوار گشاد روی دامنش پوشید و شالشو سرش کرد و درو بست و رفت من موندم و مهدی همش داشت فک میکرد و انگار حواسش به من نبود به اصرار من گفتم اول شام بخوریم بعد بریم سراغ چت بازی سر شام خیلی یهویی و غیر منتظره گفت مامانت چرا اینجوری میکرد با اینکه کاملا مفهموم حرفشو فهمیدم گفتم چطوری گفت با اون وضعیت دیگه تو تمام مدت سرشو پایین انداخته بود گفتم حالا سرتو بالا کن اون موقع که باید سرتو پایین مینداختی داشتی مامانه مارو دید میزدی گفت راستش دست خودم نبود دیدم از طرفی راست میگه سرتونو درد نیارم حرفو عوض کردیم و شروع کردیم کشیدن یه ربع بیست دقیقه بعد دوباره شروع کرد منم سلام من اسمم رضاس داستان برخلاف بقیه داستانا نیست فول سکس و این حرفا زاییده ی افکار خرابمم نیست فقط یکم آشنایی راجب به منو مامانم و دوستام داستان از اون جایی شروع میشه که من کم کم از دید زدن های مداوم مادرم لذت میبردم البته اینو بگم قبلا این حس اینقدر شدید نبود ولی کم کم بیشتر شد و با وجود بودن دختر های زیادی تو زندگیم و انگول مالیشون و خیلی کارای دیگه این حس نسبت به مامانم کمتر نمیشد مامانم با یه خانمی که اسمشو نمیتونم بگم توی باشگاهی نزدیک خونمون کار میکنه و شریکه باهااش از وقتی یادمه همش دنبال ورزشو تناسب اندامو این چیزا بود و باز از وقتی که یادمه به اون چیزی ک تو سرشه نرسیده بود مامانم به نسبت سنش نه خیلی چاقه و نه لاغر پوست روشنی داره و سفید مفیده خلاصه مث مامانای ملتم سکسی نیست که رونای گاز زدنی داشته باشه و مفسد فلاعرض سینه های سفیدی داره سایزشم ۸۰عه قدشم کوتاهه ۱۶۵ اینطورا بگذریم برسیم به اصل داستان تنها مشکل مامانم خیلی باز گشتنشه و به عقیده ی خودش اینجور گشتن روی بچه تاثیر نمیذاره اینو از گیر دادن های بابام فهمیدم که یه بند تو گوشش میخونه که این چطور گشتنه تو خونه وقتی این دوتا بچه خونه ان من یه داداش کوچک تر هم دارم که ۱۱ سالشه و هنوز خیلی بچس تابستون کار ما شده بود دید زدن های مداوم مامانمون خو با توجه به این خصوصیت مامانم روم نمیشد دوستامو بیارم خونه چون یبار بدجور باعث شده بود که آبروم بره و تا دوماه از دوستم خواهش میکردم که چیزی که دیده رو برای کسی تعریف نکنه من نه مامانم جندس مث مامانم بقیه دوستان که لخت بگرده جلو رفیقام که همه جاشو ببینن نه طرز فکر اسلامی داره فقط میگه هنوز بچه اید و هیچی حالیتون نیست این داستان دقیقا مصادف میشه با عروسی دختر داییم من کلا اهل این کس کلک بازیا نیستم از مهمونی و عروسی و دورهمی زیاد خوشم نمیاد به همین خواطر از دوستم خواستم که بیاد خونمون تا در نبود خونواده یه ویدی بکشیم و بریم تو عالم خیال ساعت ۶ بود که دوستم رسید اسمش مهدیه و از دوره ی دبیرستان باهم بزرگ شدیم گهی نبوده که نخورده باشیم و خلاصه ک رفیق یارو قارمه درو باز کردم و به مامانم اطلاع دادم ک خودشو جمو جور که که مهدی داره میاد بالا خیلی ساده لباس تنش بود و داشت آرایش میکرد یه دامن تنش بود که از بغلا چاک داشت و تا زانوهاش بود یه تی شرت مشکی هم تنش بود که استین های کوتاه داشت و دکمه های تیشرتش از بالا یه چنتاییش باز بود و چاک و خط سینه های سفیدشو کاملا مشخص میکرد تو دلم میگفتم کاش مهدی نیومده بود و تا آخرین لحظه خودم میتونستم دیدش بزنم و کامل بتونم حسمو نسبت بهش خالی کنم مهدی اومد تو و من با ایما و اشاره فهموندم بهش ک مامانم خونس و به محض دیدن من شروع نکنه کسشر گفتن ک چطوری کله کیری یا فحش های از این قبیل که الان رایجه بین جوونا خلاصه از دور بدون این که مامانمو ببینه سلام کرد و مامانم ج سلامشو داد رفتیم تو اتاقم که ببینم چقد گل آورده که بکشیم و بریم آسمون که دیدم مهدی قفل کرده رو در من دید کافی نداشتم برگشتم دیدم مامانم با همون وضع اومده مهدیو ببینه و بره مهدی مامانمو فقط تو کوچه دیده بود اونم با مانتو و لباس کامل خلاصه از اینا بگذریم تعارف کرد که بیایم تو حال بشینیم نشستیم رو مبل و مامانم میوه آورد و تعارف کرد که مثلا مهمون نوازی کرده باشه ولی آقا مهدی کلا قفل بود رو چاک دامن مامانم که تا رونشو کامل نشون میداد از طرفی نمیتوستم بگم نگا نکن از طرفی نمیتونستم با خوم کنار بیام که داره با چشماش مامانمو میخوره اول میوه رو برا اون تعارف کرد اونم همش با میوه ها ور میرف بلاخره برداشت یکی بعد به من تعارف کرد که تازه فهمیدم چرا دست دست میکرده نود درجه خم شده بود و سینه های سفیدش ازتیشرش معلوم بود خم هم که میشد پرو پاش از چاک دامنش میوفتاد بیرون میوه برداشتم و مامانم رفت و مهدی با چشماش مامانمو تا اتاقش همراهی کرد یه نیم ساعت شرو کردیم ح زدن که دیدم بابام داره ز میزنه مامانم اومد جواب داد لعنتی از اتاق با یه سوتین مشکی پرید بیرون و جواب بابامو داد دیگه این صحنه خودمم به وجد آورده بود دوتا سینه های سفید شیر برنجی داشت سوتینه لامصبشو پاره میکرد صدای تاپو توپه قلبمو میشنیدم مهدی اصن گم شده بود کیرشو از رو شلوار میشد کامل دید مامانم قطع کرد گوشیشو و بدون اعتنا به ما رفت تو اتاقش که باقی لباساشو بپوشه مهدی نمیتونست هضم کنه چیزی که دیده بودو ولی خو برا من عادی بود نه این که همش با سوتین شرت بگرده جلوم مامانما چون حموم رفتن و یا دولا شدن نگا کرده بودم حاضر شد و اماده رفتن شد منو صدا کرد که به قولی خدافظی کنه باهام دیدم یه دامن تنگ پوشیده با یه تاپ مشکی ساقای تراشیده ی سفید و ناخونای رنگ کرده مهدیو دیدم که به بهونه ی توی اتاقم رفتن اومده و داره دید میزنه مامانمم خیلی ریلکس ازش میخواد که سلام به مامانش اینا برسونه مامانم از رو تخت پاشد که بره ازم خواست که کتش رو تنش کنم یه کت قرمز چسبون که داشت دیوونم میکرد تنها چیزی ک اصلا تو مخم نمیرفت از مهدی خواست ک کفشای پاشنه بلندشو از زیر تخت براش در بیاره اونم با کمال میل پرید زیر تخت و دستشو کرد زیر تخت و با چشماش داشت از پایین دامن مامانمو نگا میکرد منم با هزار جور مکافات کتش رو تنش کردم که بره آخرشم یه شلوار گشاد روی دامنش پوشید و شالشو سرش کرد و درو بست و رفت من موندم و مهدی همش داشت فک میکرد و انگار حواسش به من نبود به اصرار من گفتم اول شام بخوریم بعد بریم سراغ چت بازی سر شام خیلی یهویی و غیر منتظره گفت مامانت چرا اینجوری میکرد با اینکه کاملا مفهموم حرفشو فهمیدم گفتم چطوری گفت با اون وضعیت دیگه تو تمام مدت سرشو پایین انداخته بود گفتم حالا سرتو بالا کن اون موقع که باید سرتو پایین مینداختی داشتی پاچیده بودم کل داستانو براش تعریف کردم که منم همش درگیر مامانمم همش تو خونه آزاد میگرده و نمیدونم چی بگم و از این جور حرفا که یهو برگشت گفت شاید دنبال یه رابطس باهات اولش حرفش به نظرم چرند محض اومد چون برخلاف رابطه ی خوبش با بابام مامانم آدمی بودکه از زندگیش خیلی راضیه منظورم رابطه ی جنسیش با بابام بود و مشکلی نداشت با بابام پس دنبال رابطه با من نبود از طرفی هم به نظرم جالب اومد و دنبال یه راهی گشتم که بفهمم موضوع اینطور ولنگو واز گشتنش تو خونه چیه اون شب تموم شد و من از دوستم خواستم ک چیزایی که دیده رو برای بقیه دوستام تعریف نکنه و آبرو ریزی را نندازه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ یه روز ساعت ۲ بود که از فوتبال اومدم خونه دیدم کسی نیس ناهارو زدم و شروع کردم آهنگ گوش دادن و همش به حرفای مهدی فک میکردم هوا خیلی گرم بود و باد کولر رو پوستم حس خوبی میداد که یهو مامانمو دیدم که جلو واستاده از باشگا اومده بود و بخواطر اینکه کل غذا رو خوردم کلی غر غر را انداخت بعد گف من میرم دوش بگیرم و میام اگه اون شریکش ک اسمشو نمیتونم بگم ز زد بگم که رفته حموم اسم حموم کیرمو به وول وول انداخت داشتم با خودم زمانبندی میکردم که به محض این که لخت شد برم تو اتاقش در اتاقشو بسته بود و میدونستم داره لباس عوض میکنه دلو زدم به دریا و گفتم مامان و رفتم تو بدون این که در بزنم برخلاف تصورم هنوز کامل لخت نشده بود و سوتین و شرتش پاش بود و از یهو داخل شدنم جا نخورد گفت چیه گفتم میخواستم ی چیزی بگم بت گفت دوش میگیرم و میام و دستشو گذاشت رو شرت سفیدش ب نشانه ی کشیدن پایین که به اون هیکلش خیلی میومد و بم فهموند که برم بیرون و منم پرو پرو واستادم سرجام وقتی دید بیرون نمیرم پشتشو کرد بهم گفت رو که نیست تو داری و ادامه ی حرف منو گرفت گف حالا چی میخواستی بگی در همین حین شرتشو کشید پایین به خیالش همه کون دارن و دیدن کون به اون سفیدی و خوش تراشی نمیتونه منو تحریک کنه منم به پته پته افتادم گفتم حالا برو حموم بیا ح میزنیم و نشستم رو تخت که دیدم نسبت به کسش بهتر بشه که همزمان به نشستنم رو تخت اونم چرخید و باز کونش معلوم بود وقتی نشستم رو تخت دید از پایین خیلی بهتر بود و پشت میتونستم کس صورتی و نازشو ببینم دو سه بار به خودم نهیب زدم ک بپرم از پشت بگیرم و سینه هاشو بمالم تا وا بده ولی جلوی خودمو گرفتم پاشو گذاشت تو حموم و سوتینشو در آورد و درو بلافلصه بست نتونستم سینه هاشو ببنیم ولی باز پیشرفت خوبی بود از تو حموم میگفت حرف بزن دیگه رضا راجب چی میخواستی ح بزنی گفتم نه بیا بیرون رو در رو ح میزنیم خلاصه یه ربی گذشت و من اصن دل تو دلم نبود نمیدوستم از کجا شروع کنم دیدم درو وا کرد و موهای بلوند خیس شدش معلوم شد گفت یه کیف قرمز هست کنار در اونو بده دادم بهش و لباسای زیرشو از تو کیف در آورد و پوشید تو حموم و اومد بیرون موقع رفتن تو حموم اولین باری بود که کونشو لخت میدیدم و این بار بار اولی بود که میونستم کامل با چشمام بخورمش شرت و سوتین شیری تنش کرده بود که حالت توری داشت ولی چیزی زیرش معلوم نبود همش به این فک میکردم ک اگه بابام الان سر برسه من چی دارم بگم اومد و سرشو با یه حوله بست ک مثلا خشک بشه جزو عادتاش بود خودمو کامل زده بودم ب رگ بیخیالی کیرم راست شده بود و از روی اسلشم کامل معلوم بود ک سیخ واستاده مامانم دید جا خورد منم با دست دوتا زدم رو تخت که یعنی بیا بشین و بلافاصله گفتم بیا میخوام ح بزنم بدون اعتنا به حرفم رفت یه تیشرت آستین حلقه ای پوشید با یه دامن کوتا که عاشقش بودم تو تمام این مدت دستمو گذاشته بوم رو کیرم و میمالیدم و با مامانم چش تو چشم بودم فقط نگام میکرد و دامنشو میپوشید اومد کنارم نشست و گفت خو حرفتو بزن سریع یه ماچ از لپاش گرفتم که صورتش خیس شد فقط منتظر بود ببینه من چی میگم گفتم مامان من عاشقتم دیوونت شدم تورو بیشتر از همه ی دخترایی که باهاشون بودم دوست دارم گفت من میدونم همش داری منو نگا میکنی میدونم درتلاشی که ببینی همه جامو اصن باور نکردنی بود برام حتی الان با کلی داستان های پیش اومده بین منو مامانم باور نمیکنم اون روزو گفتم مامان مهدی هم دید میزده تورو فقط من نیستم کل فامیل دوست دارن نگات کنن گفت من دوست دارم بام راحت باشی دستمو گرفت و آروم گذاشت رو سینه هاش گردی سینش کامل زیر دستم بود و دست خودشم رو دست من آروم دستشو مشت کرد و من سینه هاشو فشار دادم این کارو مداوم انجام میداد همش دستشو سفت میکرد شل میکرد داشتم میمردم خودمو زدم به سیم آخر گفتم میذاری بکنمت گفت من نمیتونم بت بدم عزیزم ولی هرچقد دوست داری میتونی با این کار خودتو راضی کنی دیدم خیلی هم داره بم لطف میکنه دستمو کردم تو شلوارم و شروع کردم جق زدن دیدم نمیشه تف کردم تو دستم و دوباره چشمم تو چشماش بود و لبشو گاز میگرفت دستو از رو سینش برداشتم و تیشرتشو زدم بالا و خوابید رو تخت و نشستم رو شیکمش سینه هاش از رو سوتین میمالیدم و مدام ماچشون میکردم به خودم اومدم دیدم کیرم تو دستمه از شلوارم درش اوردم پرو تر شدم و بردم سمت دهن مامان و آروم سرشو گذاشتم تو دهنش یکم بازی بازی کرد با سرش و همون طور لیز که شده بود گذاشتم وسط سینه هاش نمیتونید تصور کنید چقد داغ بود و نرم عقب جلو میکردم دیدم اصن نمیتونم به اونچیزی کخ میخوام برسم دستمو از زیر دامنش بردم تو کس تپلش رو میمالوندم اصن هول کرده بودم که دیدم گفت پاشو پاشودم نشست لای پام و شروع کرد ساک زدن هر از جند گاهی کیرمو میکرد لای سینه هاش و لبامو بوس میکرد بار ها و بار ها این کارو انجام داد تا این که گفتم داره میاد و رفت یه دستمال آورد داد دستم و گفت بقیش پای خودت و رفت درک نمیکردم اوضاع رو اصن نمیفهمیدم منظورش چیه تا این که دقیقا زمانشو نمیدونم یبار بش گفتم مهدی اون شب قبل عروسی راجبت خیلی ح زد فک میکرد دنبال رابطه ای با من فقط خندید و من منظورشو وقتی فهمیدم که مهدی اومد خونمون و حالا داستان ساعت ۲ بعد از ظهر بعد از رفتن بابام سرکارش مهدی اومد خونمون قرار بود ناهار بیاد ولی کنسلش کرد طبق معمول مامانم یه شلوار کشی تنگ پوشیده بود که ده سانت بالاتر از مچ پاش بود تصورش با خودتون با یکی از پیراهن های من که خودش برا من خریده بود و چون تنگ بود و رنگ گلبهی مانند داشت من نمیپوشیدم مهدی اومد و بعد از سلام علیک نشست رو مبل و شروع کردیم ایکس باکس بازی کردن مامانم اومد و پاپ کرن چٌس فیل خودون درست کرده بود و نشست کنار ما کمی محو بازی شد وسط بازی بود که برق لعنتی رفت که ایکاش نمیرفت و حرف تو حرف اومد مامانم گفت خوب آقا مهدی چ خبر و خوبیدو از این کس شرای شروع کننده ی هر بحثی تا بحث به شب عروسی رسید دیدم مهدی رنگش مث گچ شده مامانم گفت رضا گفته مهدی حسابی دیدت زده مامان مهدی افتاده بود به گه خوری که ن بابا این چه حرفیه و این داستانا منم به مهدی نگا میکردم که سرش پایین بود برگشتم به مامانم بگم بابا بس کن توام دیدم سه چارتا از دکمه های پیراهنشو باز کرده با چشمام بش فهموندم که دکمه ها بازه منه خر فک میکردم حواسش نیس که باز شده نگو قسمتی از داستانه شومشه مهدی رو دیدم که فقله رو سینه ها گفت راستش خاله بدنت خیلی تحریک بر انگیزه مامانم گفت کجاش مثلا من باورم نمیشد انگار نشسته بودم یه گوشه داشتم داستان سکسی مامانمو گوش میکردم هیچ کاریم نمیتونستم بکنم مهدی گفت خوب سینه هاتون خیلی جذابن مامانم دو طرف پیراهنشو کشید که کامل سینه هاش معلوم شه همون سوتین مشکشیو پوشیده بود و از منظره رو خیلی سکسی میکرد مامانم گفت اینا مهدی گفت بعله و مث بچه های با ادب دست به سینه نشسته بود و بریده بریده ح میزد مامانم رو ب من کرد گفت رضا میخوای پیراهنمو در بیارم شهوت چشمامو گرفته بود گفتم آره در بیار آره گفتنم فقط از سر لج بود و داشت حرصمو در میاورد مامانم گفت جا واکنید و اومد نشست بینمون پیراهنشو کامل در آورد و گفت مهدی دست بزن نترس مهدی آروم آروم یه نگا به من کرد و یه نگا به مامانم شروع کرد فشار دادن سینه های مامانم مامانم ی نگا به من کرد و با چشمام ازم خواست این کارو منم انجام بدم انگار میخواست مهمونمون خجالت نکشه خلاصه شروع کردیم مالیدم که یهو مهدی سینه ی مامانمو از جاش در آورد و شروع کرد نکشو لیسیدن مامانم هیچی نمیگفت و فقط چشماشو بسته بود مهدی از من حرفه ای تر نشون میداد و با اون دستش شلوار جذب مامانو لمس میکرد تا به کسش رسید و یکم مالید منم پررو تر شدم و باهاش این کارو میکردم نفهمیدم کی مامانو لخت کردیم و رو مبل خوابوندیمش با مهدی هر وقت کس میکردیم من کارمو تموم میکردم ولی مهدی همچنان کیرش دهن طرف بود و همچنان بنا به عادت مامانم داشت براش ساک میزد شروع کردم لیس زدن کسش که آهو ناله ی مامان در اومده بود و آروم کیرمو سرشو گذاشتم تو کس مامانم که یهو چشماشو وا کرد انگاری ک نفسش بند اومده باشه کیر مهدیو از دهنش درآورد و گفت بکن رضا بکن فقط بکن تند تند تند خلاصه سرتونو درد نیارم دومین من میکردم دو مین مهدی یه نیم ساعتی طول کشید ولی مامانم هنوز جا داشت ولی منو مهدی دیگه پر پر شده بودیم لباسامونو پوشیدیم و مامانم رفت حموم اصن روم نمیشد تو روی مهدی نگا کنم انگار منو کرده بود اصن قابل وصف نیست این قضیه مهدی ساعتای ۵ ۶ بود که دیگه رفت و داداشم از مدرسه اومد خونه و مستقیم رفت خونه ی همسایمون آخه همکلاسیش هم هسن تو مدرسه و خیلی باهم جورن از نگاهای مامانم میشد بفهمی که باز دلش انگولک میخواد داستان منو مامانم یه چند سالی هست که ادامه داره مالیدنش از پشت و جلو و سینه و باسن همیشگیه من شده ولی جز اون بار دیگه هیچ وقت نتونستم بکنمش با مهدی هم بعد از اون جریان رابطم زیاد جالب نیس ی طورایی که اصلا نمیخوام ببینمش اگه باز حوصلم کشید مینویسم براتون عزت زیاد نوشته
0 views
Date: August 23, 2018