ماندانا 1

0 views
0%

از روی صندلی بلند شدم و یه نگاهی به اینه انداختم بعد از مدت ها حس شادی رو درونم پیدا کردم حس امید و انگیزه و مفید بودن زنگ تلفن منو از افکارم بیرون اورد جانم امیر کجایی کیک رو گرفتی من دارم میرم دنبالش دیر نکنی همه چی خراب شه نه بابا راه افتادم حواسم هست راسی یکی از دوستای قدیمیم هم میاد برای اماده کردن نور اتاق و اینا عکاسه اسمش سپهره زود برو نمونه پشت در باشه فعلا فعلا بعد اینکه کیک رو از قنادی گرفتم راهی ویلای امیر شدم یه هفته تا تولد هلیا مونده بود امشب قرار بود حسابی سورپرایزش کنیم به عشقشون حسودیم میشد از طرفی کلی خوشحال بودم که سرنوشت هلیا مثل من نشد پیچیدم تو کوچه که دیدم دم در ویلا یه پورش کاین پارک کرده با خودم گفتم این کیه که اینقد زود اومده امیر منو میکشه ماشین رو جلوی ماشینش پارک کردم و پیاده شدم رفتم داخل منتظر بودم اونم پیاده بشه که خبری نشد 5 دقیقه بعد زنگ درو زدن بفرمایید سلام سپهرم دوست امیر سلام بفرمایید بالا با خودم فک کردم بالاخره یه ادم با شخصیت پیدا شد که شعورش رسید من بیام تو بعدا وارد بشه در راهرو رو براش باز کردم و منتظر موندم بیاد بالا سلام خوش اومدین بیاید داخل سلام یالا با اجازه خندم گرفته بود از یالا گفتنش پسری با قد حدودا 185 تیشرت سفید پوشیده بود موهای یه کم بلند و قهوه ای روشن یه کوله ی نسبتا بزرگ انداخته بود رو دوشش سرش رو اورد بالا و یه لبخند بزرگ تحویلم داد وقتی صورتش رو دیدم جا خوردم چشمای سبز درشتش واقعا زیبا بود استیل صورت مردونه همه چی اندازه وسایلش رو گذاشت زمین و دستش رو اورد جلو سپهرم خوشبختم از اشناییتون دست بهش دادم و معرفی کردم ماندانا هستم مانتو اینا رو هنوز در نیاورده بودم ازش پرسیدم که کجا میخواید کار کنید گفت چند تا دوربین تو راهرو قراره بذارم که از اومدنشون فیلم بگیره یواشکی تو فکرم گفتم این امیرو ببین انگار میخواد فیلم عروسی بگیره رفتم لباس هامو عوض کردم و اماده شدم دلم نمیومد از جلوی اینه بیام این طرف موهای مشکی بلندم رو باز گذاشته بودم پیرهن قرمزم که تا زانوم بود تضاد خوبی با پوست روشنم داشت کفش های پاشنه بلندم رو پوشیدم و رفتم پیش سپهر من کارام تموم شد کمک نمیخوای یه نیم نگاهی بهم انداخت بدون اینکه روم مکث کنه گفت نه منم اخرشه از 4 پایه اومد پایین وسایلش رو جمع کرد و گفت فقط یه اتاق بهم نشون بدید که لباس کارم رو عوض کنم و پلوخوری هامو بپوشم راهنماییش کردم به سمت اتاقی که قرار بود مهمونا وسایلشون رو اونجا بذارن چند دقیقه بعد با یه تیپ متفاوت درومد واقعا خوش تیپ بود پیراهن 4خونه سفید ابیش یکم تنگ بود و عضلاتش رو مشخص کرده بود بوی عطرش یه جورایی حواسم رو پرت کرده بود ازم پرسید مهمونا کی میان گفتم نمیدونم یه ساعت دیگه بعدشم امیر هلیا رو میاره گفت میخوای چند تا عکس ازت بگیرم به شوخی گفتم دونه ای چند خندید و گفت با امیر حساب می کنم فقط هنوز نور روز رو داریم بریم تو حیات تا چند تا عکس خوب ازت بگیرم بعد از حدود دو ساعت با اومدن امیر و هلیا مهمونی شروع شد نزدیک 40 تا دختر و پسر فقط میرقصیدن و میخندیدن از بعد بهم خوردن رابطم با سالار زیاد از مهمونی خوشم نمیومد یه گوشه نشسته بودم و به گذشته فک میکردم وقتی 18 سالم بود همون وقت که عاشق سالار شده بودم 1 سال از رابطمون میگذشت و تشنه ی هم بودیم تا بالاخره تو یکی از همین مهمونی ها بهم رسیدیم دستم رو گرفت و برد وسط جمعیت شروع کردیم به رقصیدن از مشروب داغ شده بودم سالار اون وسط حسابی خودش رو چسبونده بود بهم و منم لذت میبردم لبامون همون جا بهم قفل شد همه چی خیلی سریع پیش رفت دستامو انداخته بودم دور گردنش و بدنمو بهش چسبونده بودم مهمونی تو یه ویلا تو لواسون بود دستمو گرفت و از جمعیت خارج شدیم سمت طبقه بالا دستاشو ول نمیکردم وارد یه اتاق شدیم و درو بست خداخدا میکردم اینبار کارو تموم کنه بغلم کرد و گذاشتم رو تخت خودش اومد روم وزن سنگینش بهم ارامش میداد دستامو دور گردنش حلقه کردم و لباشو نزدیک لبام کردم تا اینجاش تکراری بود زیپ لباسمو از کنار باز کرد و لباسمو دراورد اولین بار نبود که منو اینطوری میدید بارها باهم استخر رفته بودیم سوتینمو دراورد و به طور وحشیانه ای شروع کرد مک زدن سینه هام رفت پایین سمت شرتم همه چی رو خیلی سریع انجام میداد درش اورد و افتاد روی کسم زبونشو میکرد تو و در میاورد از لذت بازو هاشو چنگ مینداختم دیگه طاقت نداشتم گفتم سالارم بسه میخوام مال تو بشم امشب دیگه طاقت ندارم اومد بالا گفت مطمینی خانومم گفتم اره تیشرتشو کشیدم از سرش دراوردم خودش شلوار جینشو و شرتشو در اورد فکر همه جاشو کرده بود کاندوم رو کشید رو کیرش و خوابید روم سفتی کیرش داشت از خود بیخودم میکرد گفتم بکن دیگه نوک کیرشو گذاشت رو کسم و با یه فشار کوچولو به داخل هدایتش کرد محکم بغلش کردم درد و سوزش همراه لذت داشت دیوونم میکرد تو چه فکری خانوم صدای سپهر منو از افکارم کشید بیرون خندیدم و گفتم هیچی اومد و کنارم نشست انتظار داشتم پیشنهاد رقص بده بهم ولی بیغ تر از این حرفا بود اون فکرا یکم حالم رو خراب کرده بود سپهر پاشد تا بره دو تا نوشیدنی بیاره هلیا اومد پیشم و گفت اینقدر تابلو نباش بخدا همه ی ادما بهم میزنن هیچکس مثل تو نمیشه سه سال بس نیس ببین چقدر پسر خوب اینجا ریخته پاشو افتخار بده به یکیشون خندم گرفت و با یه برو بابا مکالمه رو تموم کردم از بعد سالار نتونستم به کسی اعتماد کنم سه سال بود که تنها بودم هر پسری جلو میومد ردش میکردم دیگه فک نمیکردم بتونم تو رابطه با هیچکسی باشم سپهر با دو تا گیلاس برگشت به سلامتی امیر و هلیا نوشیدیم رفتارش خیلی عجیب بود نه نگاهم میکرد نه حرف خاصی میزد با اینکه پسر شوخی بود یه جذبه ی خاصی داشت بیشتر در حال عکاسی بود کم کم اخر شب شد و مهمونا رفتن رفته بودم تو اتاق که لباسامو عوض کنم یهو دیدم سپهر اومد تو با یه شرت و سوتین واستاده بودم یهودستش رو گذاش جلو چشماش گففت وااای ببخشید فک کردم اتاق خالیه داشت میرفت بیرون که خندم گرفته بود گفتم اشکال نداره بابا پرسید ینی اسلام به خطر نمیفته بهش گفتم مسخره دستش رو از جلوی چشماش برداشت و رفت سمت وسایلش این حس بی تفاوتیش یه چیز خاص بود تو شخصیتش لباسامو پوشیدمو دنبال سوییچ میگشتم کل اتاق رو زیر و رو کردم ولی پیدا نشد داد زدم هلیا امشب پیش شما مهمونم سوییچم رو پیدا نمیکنم غلط کردی من و امیر میخوایم تنها باشیم قول میدم چشامو ببندم گوشامم بگیرم نچ نمیشه ما میخوایم از همه ی فضای خونه استفاده کنیم باشه پس یه اژانس بگیر سوییچم رو پیدا نمیکنم این موقع شب ماشین مطمین پیدا نمیشه سپهر اینو گفت و در ادامه گفت که من میرسونمت منم که اهل تعارف نبودم قبول کردم سوار شدم و راه افتادیم ادرس رو همون طور که میرفت بهش میدادم مسیر طولانی بود از ویلای خارج شهر تا تهران نزدیک 2 ساعت راه بود سپهر اهنگ ادل رو گذاشت و رانندگی میکرد بی اختیار شروع کردم به خوندن اهنگ وقتی تموم شد گفت صدات خوبه گفتم نه بابا شروع کرد به صحبت کردن چیکار میکنی هیچی کارای شرکت مامانم یه ماهه رفته پیش خواهرم امریکا کارا افتاده دست من وقت پیدا کنم نقاشی میکشم تو ام که عکاسی عکاسی رو دوس دارم اما شغل اصلیم نیس منم کارای شرکت رو با داداشم میچرخونیم تنهایی خونه نمیترسی از جن و پری از دزد و مزاحم نه بابا ترس چی عادت دارم به تنهایی گوشیش زنگ خورد عکس یه دختر بود صدای ضبط رو کم کرد و جواب داد سلام عزیزم خوبم تو چطوری نه دیگه نمیرسم امشب ممم فردا اگه خواستم بهت زنگ میزنم باشه عزیزم مواظب خودت باش فعلا حس فضولیم گل کرده بود اما به روی خودم نیاوردم از اول شب که اون خاطره به ذهنم اومده بود یه حس بدی داشتم نمیخواستم فک کنم اما مغزم منو میبرد سمت سپهر ارامشش بیخیالیش بدن ورزیدش چشمای گیراش چونه ی مردونش لبای پهنش نه نباید فک میکردم ینی کی بود بهش زنگ زد دوس دختر داشت به فرض اینکه داشت به تو چه تو که هر پسری پیشنهاد میده نمیتونی قبول کنی دوباره سکوت رو شکست به چی فک میکنی مگه حتما باید به چیزی فک کنم اره دیگه ادم وقتی حرف نمیزنه داره فک میکنه خودت به چی فکر میکردی به اینکه تو به چی فکر میکردی گیری کردما من به این فکر میکردم که تو دختر عجیبی هستی امشب دو بار بیشتر نرقصیدی یه بار با هلیا یه بارم با امیر بیشتر کنار بودی برخلاف بقیه دخترا به فکر جلب توجه نبودی خودتم نرقصیدی من بلد نیستم برقصم ولی تو خوب میرقصی پس وایستادی کنار امار دراوردی نمیشد تورو ندید مکث کردم و با یه لبخند تموم کردم بحث رو دلم میخواست ادامه بده و ازم تعریف کنه خودمم نمیدونم چه مرگم بود تا تهران از هر دری حرف زدیم سیاست و اقتصاد و هنر و رسیدیم دم در پیاده شدم دیدم پیاده شد ماشین رو قفل کرد تعجب کرده بودم نمیدونستم میخواد بیاد بالا این موقع شب اگه می پرسیدم بد نبود هیچی نگفتم و همراهیم کرد وسایلم رو ازم گرفت وارد برج شدیم و اسانسور رو زدم باهام سوار اسانسور شد رسیدیم دم در واحد که درو باز کردم وسایل رو گذاشت دم در و گفت من دیگه برم گفتم بیا تو یه چایی بخور خسته شدی وقت زیاده برای مزاحمت شدن مرسی منو رسوندی ولی اینطوری بد شد لذت بردم از صحبت باهات مواظب خودت باش شبت خوش منم شبت خوش دست دادیم و رفت حسم وحشتناک بود اومدم تو و درو بستم از کنار پنجره منتظرش شدم بره سوار ماشین بشه و رفتنش رو تماشا کنم وقتی رفت لباس هامو دراوردم و ارایشمو پاک کردم همش داشتم به سپهر فک میکردم تو تختم دراز کشیده بودم و تمام برخوردهای امروزمون رو مرور میکردم خوابم نمیبرد فکرهای سکسی میومد تو سرم اون حس که کاش اومده بود تو و مثل داستانا یه سکس فوق العاده رو تجربه کرده بودم دستم رو بردم تو شرتم خیس شده بود دیلدو رو از کمدم برداشتم و چشمامو بستم فرض میکردم سپهر با اون بدنش افتاده روم و داره کیرش رو فرو میکنه درونم دیلدو رو کردم تو کسم و شروع کردم تلمبه زدن وقتی ارضا شدم از خودم بدم اومد یه بار دیگه فکر کردم باز این کارو کردم تو همون حالت خوابیدم و سعی کردم دیگه بهش فک نکنم ادامه دارد نوشته

Date: April 16, 2024

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *