مانعی که خودش بفکر موقعیت بود

0 views
0%

روزها و حفته ها همچنان در حال گذر بود و رفتارهای نابجا یعنی میلاد چرا باید حرف زدناش هر ثانیه تغیر بکنه و سردتر بشه با خودم می گفتم میلاد که تنها بود و میگفت خیلی تنهام ترکم نکنی اما الان چرا باید برخوردش از عزیزم گفتنها و محبتهاش با من مثله یک غریبه باشه اما تنها چیزی که منو ازار میداد میلاد با غریبهام بهترین برخوردو داشت ولی با من چرا صبح زود ار خواب بیدار شدم و رفتم شرکت کارهای که لازم بود رو انجام دادم و برگشتم خانه پیام دادم میلاد میخام شب بیام پیشت با هم بریم کافی شاپ و حرف بزنیم اما میلاد گفت اگه شده خبرت میکنم با اینکه همسایه بودیم اما هیچوقت نمیتونستم برم دم در خونشون ببینم چکار میکنه مشکلش چیه ایا کسی وارد زندگیش شده یا اتفاقی افتاده من و میلاد خاطرهای زیادی داشتیم خاطرهای که هر ورقه ان رو که مرور میکنم قلبم درد میگیره و بغض خفه م میکنه میلاد میگفت تو از خانوادمم واسم بهتر بودی اما الان داره منو از خودش دور میکنه عشقی که با خون دل و اشک و ذلت بهش نزدیک شدم الان چرا باید غریبه بشم گاهی ذهنم ویرانه میشد انگار طوفان سونامی بود موج خاطرهای زیبای که وقتی سرشو نوازش میکردم و بوسش میکردم چنان به قلبم شلیک میکرد گاه فلج میشدم چندین روز گذشت نتونستم جلو خودمو بگیرم رفتم بیرو که بتونم با مادرش حرف بزنم داشتم فکر میکردم که چجوری شرووع بکنم حرف زدنو که خواهرشو دیدم سلام کردیم و گفتم اجی میلاد کجاست یماه ازش خبر ندارم میتونید بگید که کجاس گفت رفته شمال خونه فامیلا گفتم اجی من زنگ میزنم جواب نمیده اگه میتونی شماره تورو داشته باشم که بتونم از حالش با خبر بشم شمارشو گرفتم و رفتم شرکت پشت فرمان فکر میکردم که چی باعث شد که هر لحظه سردتر بشه هروقت هرچی خواست براش فراهم میکردم تو این فکرا بودم که تصادف کردم چند حفته بستری شدم اما هیچوقت نگفتم میلاد تتصادف کردم که نگران نباشه با این که فکر میکردم دیگه بهم اهمیتی نمیده ولی باز خودم قانع میکردم که نه ایجوری نیست که فکر میکینی ارین از بیمارستان که مرخص شدم افتادم تو جا و فکر و خیالهای که موهای سرمو تو دوماه چندین تار سفید افتاد لابه لای موهای سیاه بعد ده یک کم سرپا شدم با با پای شکسته جاهی که میلا علاقه داشت رو میرفتم که شاید ببینمش شب شد اخرین جای که نرفته بودم رفتم چیزی بجز خاطرات را اونجا ندیدم وقتی مردن خودمو میدیدم این لحظه های بود که میلاد رو با کسی دیگه ببینم خدا میدونست انقد عشقمون پاک بود که هیچوقت نگاه هیز بهش نداشتم وقتی تو اغوشم میگرفتمش هوس شیطانی نداشتم هیچوقت سکس نداشتیم از این که کنار هم بودیم احساس خوبی داشتیم هروقت همدیگرو میدیدم با یه شاخه گل میرفتم پیشش الان فکرم داره میگه اون به منم فکر نمیکنه ارزو داشتم یروز با هم زندگی مشترکی داشته باشیم اما الان نمیدونم چند ماه هنوذ در انتظار یک خبر خوبم واقعا محتاج یه اتفاق خوب بودم یوقتای تو ذهنم خیال پردازی میکردم حالا بعد این چند ماه یروز بیاد غافلگیرم بکنه بگه عشقم خوبی منم بزنم زیر گریه بگم نفسم کجا بودی تا چند روز گذشت پیام فرستادم واسه خواهرش سلام و احوال پرسی خواهرش میدونست من و میلاد رابطه داشتیم حتی میدونست که میلاد یک گی واقعیه شاید منم و شخصیت من رو هم بخوبی میشناخت شروع به حرف زدن کردیم از میلاد سوال کردم ازش خبری ندارید گفت برگشته خونس با هیچکسم حرف نمیزنه رفته تو اتاقش گفتم چرا ازش سوال نمیکی که اگه چیزی هست کمکش کنیم باید کنارش باشیم که احساس بی کسی نکنه خواهرش گفت نه عزیزم همش فیلمه وقتی گفت همش فیلمه حالم بدتر شد چند دقیقه نتوسنتم تایپ بکنم انگشتام قفل شدن گفتم چرا فیلم باشه گفت یچیزی بگم گوش میدی گفتم بگو ببینم چی باشه گفت از فکرت بیرونش بکن کسی که ارزش خودشو نمیدونه از زندگیت بندازش بیرون گفتم اجی ببخش برادرته ها بجای این که کمکش کنی داری منو ازش بد بین میکنی گفت عزیزم همچین چیزی نیست فکر میکنی گفتم پس میخای چی بگی اگه غیر اونه بگو گفت مییلاد عادت داره به تنوع بهش دل خوش نکن اون فکر میکنه تو بدون اون نمیتونی زندگی بکنی اما برو دنبال زندگیت قلبم شکست دردم گرفت اما چرا خواهرش به من میگه عزیزم و کلمهای عاطفی بکار میبره یجوری احساس بدی بهم دست زد با خودم گفتم اگه خواهرش همچزو میدونه پس میدونه پژوی که زیر پای میلاده من براش خریدم و از خیلی چیزهای دیگه باخبره یچیزی به زهنم بر خورد گفتم اجی بنظرت چکار بکنم گفت چرا نمیری دنبال دختر چرا شماها مریض هستید گفتم مریض نیستم ما گناهی هستیم که بودنش قابل درک نیست برای هیچکس گفتم یه دختر میتونه با یه پسر سکس بکنه گفت چرا نتونه گفتم نه نفهمیدی منظورمو منظورم اینه دختر میتونه یه پسرو بکنه گفت نشنیده بودم گفتم ماهم نمیتونیم به دختر حسی داشته باشیم الان میفهمی که چی مگیم اجی اره میفمم ولی میتونی تغیر بکنی و احساس برقرار بکنی گفتم یعنی چجوری گفت یروز نشونت میدم پیش خودم فکر کردم گفتم این چرا خرفاش از شهوته واقعا داشتم از زندگی خسته میشدم از همه ادما سرد شدم وقتی دیدم و شنیدم خواهر میلاد منو میخاد از میلاد دور بکنه برای خودش وقتی دیدم یه خواهرش بفکر موقعیت خودشه همیچین فکرایو میکردم که چندتا پیام فرستاده عزیزم چی شدی کجای گفتم اینجام ببخش باز هم وارد بحث میلاد شدم واقعا باورم نشد گفت بسه دیگه میلاد میلادد اون همه کار واسش کردی حالا اینجوری باهات سرد شده بازم عاشقشی گفتم مگه بمیرم دستم کوتاه بشه اون تو قلبم جا داره تو ذهنمه همجای زندگیمه مثله یک ادم بود که دشمن سر سختیه گفتم خدایا چه اشتباه بزرگی کردم به خواهرش حرفی گفتم یا کمکی ازش خواستم واقعا سرم داشت میترکید میلادو میدیدم از دور که نمیتونستم نزدیکش بشم انگار یکی ازم دورش میکنه اما خواهرش درک نمیکرد من گی هستم نمیتونم حتی بهش بگم عزیزم بخودم اجازه نمیدادم کلمه ی که برای میلاد بکار میبردم واسه فامیلا و هرکسی که با من رابطهای کاری یا دوسستی داشته باشن بکار ببرم واقعا اگه به کسی میگفتم عزیزم احساس میکردم به میلاد خیانت کردم داشتم روانی میشدم که چرا من باید این اتفاق برام رخ بده چرا باید با زندگی من همیشه بازی بشه نیمساعت همش فکر میکردم چشم به گوشی افتاد دیدم چهل پنجاتا پیام داده کجای عزیزم چی شدی و گفتم مشکلی پیش اومده من باید برم بعدا حرف میزنیم خدا حافظی کردم دراز کشیدم به خودم گفتم خواهرش تهدید بزرگی باشه برامون میلاد بدون من نمیتونست زندگی بکنه تنها کسی که بهش اعتماد داشت من بودم الان چرا اتفاقای پیش میاد که انتظارشو نداشتم پیام فرستام واسه میلاد حرفای که گریه خودم بند نیومد از گشتنش بعد پنح دقیقه جواب داد گفتم عشقم کجای دردت ببجونم چرا نیستی دلم انقد تنگ شده واست که وجودم خشک شده گفت منم همینطور حرفای زدیم اما مثله قبلا نبود انگار یکی دیگه باهم حرف میزد گفتم میلاد چرا سردی گلم گفت نه اینطوری نیست در حالی که خیلی تغیر کرده بود یمدت گذشت که از حرفهای میلاد کامل نتیجه گرفتم که خواهرش بهش چیزای گفته که ببینه عشق من واقعیه یا الکی اما خواهرش خیلی مطمئن بود که من ازش خبر میلاد رو میگیرم یا یه شرایطی پیش میاد که بتونه به من نزدیک بشه من هم از تر میلرزیدم هروقت فکر میکردم ترس از اینکه میلاد هرچی از خواهرش بشنوه عمل میکنه ولی یذره احتمال نمیده که خواهرش هدفش چی باشه ترس از این که خواهرش بگه ارین بهم درخاست سکس داده حرفای که ذهنمو باتلاق کرده بود هرچیزی میومد و میرفت گیر میکرد و باید توجه میکردم به اون نکنته و هزاران نکته دیگه دلم برای خودم و میلاد سوخت از خدا کمک خواستم گفتم خدایا هرچند منو نمیپذیری و قبولم نداری با این که یک گی هستم ولی کمکم کن که دارم به اخرش میرسم نذار تموم بشه میلاد خیلی ساده و دل پاک بود انقد باورش داشتم که خواهرش هر کاری کرد نتونست اونو کم رنگتر بکنه برام این رویداد واقعی بود که سه سال پیش وارد زندگی من شد امیدوارم که تو رابطه هاتون همیچین اتفاقای براتون پیش نیاد نوشته

Date: August 27, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *