ماه عسلی که از عسلم شیرین تر بود

0 views
0%

نداااااااا جانم مامان یه کم دیگه مونده الان میام زود باش الانه که عاقد برسه باشه بابا گفتم میام چون زیاد وقت نداشتم سریع رژلبمو زدمو دویدم طبقه پایین همون موقع ایفون زنگ زد عاقد بود داشتم از تپش قلب میمردم نمیدونم مال استرس بود یا هیجان و خوشحالی ای که داشتم شایدم مال این بود که میترسیدم خوب نشده باشم ولی سعی کردم به خودم ارامش بدمو به این فک کنم که تا چند لحظه ی دیگه به کسی که دوستش دارم محرم میشم خلاصه عاقد شروع به خوندن خطبه عقد کرد عقد توی خونمون بود فقط هم پدرومادر من وپدرومادر حمید بودن به اضافه ی دایی بزرگتر من که از مامانمم بزرگتر بود و تنها عموی حمید بودن جالبیش این بود که ما هر دو تک فرزند بودیم داشتم به این فک میکردم که چجوری میشه از گیر ماه عسل در برم اخه خیلی میترسیدم که یهو دیدم مامانم اروم زد به کمرم نگاش کردم گفتم چیه اون وقت بود که همه از خنده ترکیده بودن نگو عاقد بار سوم رو هم گفته بود و همه منتظر شنیدن بله من بودن ولی من اصلا متوجه نشده بودم که با اشاره ی چشمو ابرو مادرم فهمیدم چه گندی زدمو سریع بله رو دادم بعد از یه سری ادابو رسومی که خودتون میدونین همه رفتن حتی حمید هم رفت ولی حمید برای پس فردا بلیط گرفته بود واسه ماه عسل پس تعجب نکردم که قبول کرد بره خونه خودشون توی یه چشم به هم زدن اون دو روزم گذشتو ما توی هواپیما بودیم به مقصد کیش حمید میدونست من خیلی از اینکه باهاش تنها میشدم دلهره داشتم به همین خاطر همش سعی داشت منو با شوخی هاش اروم کنه اما مگه من اروم میگرفتم همه جور استرسی داشتم اینکه چجوری شب کنار یه مرد بخوابم که فقط دو ماهه میشناسمش اره منو حمید سابقه دوستی ای نداشتیم و ازدواجمون کاملا سنتی بود ولی من واقعا دوسش داشتم خودمم نمیدونم چجوری توی این مدت زمان کوتاه تونسته بود خودشو توی دلم جا کنه حتی استرس خیلی از نو عروسا و دومادای دیگه رو هم داشتم اینکه مبادا جلوش بگوزم خلاصه همه چی چیزی نگذشت که رسیدیم منم به محض ترک هواپیما به مامانم خبر دادم که ما رسیدیم حالمونم خوبه این عادت همیشگی مامانم بود چون روی من خیلی وسواس داشت بعد رفتیم هتلو اتاقمونو تحویل گرفتیم ساعت شده بود ۵ عصر تقریبا یه ربع بیست دقیقه ای توی اتاقمون داشتیم باهم حرف میزدیم که حمید گفتمن میرم توی لابی میشینم تو یه دوش بگیرو لباساتو عوض کن تا بریم بیرون و سریع رفت خیلی خوشم اومد که درکش بالا بودو گذاشت یکم تنها باشم منم سریع دوش گرفتمو همین طور که حوله دور کمرم بود اومدم بیرون که موهامو خشک کنم دیدم حمید جلوم وایستاده و داره جوری نگام میکنه که داشتم اب میشدم اخه من با وجودی که قدم کمی کوتاهه خیلی هیکل خوبی دارم واز همه مهمتر سینه هام خیلی درشتن و زیاد تو چشمن که نگاه حمید هم درست اونجا قفل شده بود من فقط سعی کردم که اروم باشمو ادای کس خلا رو درنیارم که دیدم حمید نزدیکم شدو با اون چشای عسلیو خوشکلش زل زد تو چشامو گفت تا دیوونم نکردی لباساتو بپوش بریم بیرون اخه اگه نریم دیگه تا خود صبح ولت نمیکنم منم که دیدم اوضاع خیلی خطرناکه و حمید هم حشری شده یه باشه کوچیک گفتمو حمید هم زودی رفت و درو محکم بست منم بعد اماده شدن سریع رفتم توی لابی پیشش که دیدم بدون مقدمه گفت عزیزم معذرت میخوام پرسیدم چرا گفت اخه معذبت کردم نمیخواستم برگردم توی اتاق اما موبایلمو جا گذاشته بودم بعدشم فکر نمیکردم به این زودی از حموم بیای بیرون به همین خاطر اینجوری شد منم سعی کردم کمی شجاعت به خرج بدمو گفتم عزیزم عیبی نداره که به هر حال من الان زنتم گفت اره و رفتیم بیرونو توی یه مرکز خرید کمی چیز خریدیمو بعد خوردن شام برگشتیم هتل که حمید گفت میرم یه دوش بگیرم منم سریع اون شرتو سوتینی که ست خریده بودم و روش فقط یه لباس خواب بلند ساتن شیری رنگ پوشیدمو شروع کردم به کمی ارایشو عطر زدن همین که میخواستم از جلوی ایینه بلند شم حمید اومد بیرون از حمومو فقط یه شرت مشکی پوشیده بود از توی ایینه دیدمش خداییش خیلی جذاب شده بود حمید چون چند سال بدن سازی میرفته هیکل خیلی خوبی داشت قدشم بلند بودو اون موهای خیسشم ریخته بود توی پیشونیش وقتی اینجوری دیدمش خودمم داغ کردمو نفسام تند تند شد دیدم همونطور که نگاهش از توی ایینه به من بود رفتو از توی کیفش یه جعبه اورد و اومد سمتم درشو باز کردو از توش یه گردنبند خیلی ناز در اوردو از پشت انداخت توی گردنم همونطور که داشت گردنبندو می بست نفسای داغ و تندش میخورد به گردنمو منو بیقرار میکرد کارش که تموم شد اروم سر شونه راستمو بوسید نه یک بار بلکه ده ها بار ذره ذره اومد بالاتر روی گوشم که از نفساش روی گوشم ناخود اگاه چشام بسته شدو سرمو دادم عقبتر برگشتمو توی چشاش نگاه کردم فاصلمون خیلی کم بود دیدم دستمو گرفتو بلندم کرد همونطور که بهم خیره بودیم اروم اروم سرشو آورد نزدیک و چشاشو بست اولین برخورد لبش با لبم بود چند ثانیه فقط لباشو روی لبام نگه داشت اما کم کم شروع به خوردنشون کرد دستشم برد پشت کمرمو محکم گرفتم توی بغلش طوری که داشت دردم میگرفت اما درد خیلی دلپذیر و شیرینی بود منم خجالتو کنار گذاشتمو شروع کردم به بوسیدنش میفهمیدم دیگه کنترلش دست خودش نیست و میخواد بیشتر پیش بره اینو از حرکات تند بوسه هاش میفهمیدم از بیقراری هاشو اههه هایی که اروم حین بوسیدن من میکرد کم کم سرعتش کم شد تا اینکه لباشو از لبام جدا کردو چشاشو اروم باز کرد به محض اینکه توی چشام نگاه کرد اون خجالته دوباره برگشت توی وجودمو سرمو انداختم پایین دستشو گذاشت زیر چونه مو سعی کرد که سرمو بیاره بالا اما با مقاومت من روبرو شد که گفت ندا نفسم خجالت میکشی سرمو اهسته تکون دادم که گفت اییییییییییییی جوووووووووووووونم قربون خانم خجالتیم برم با این حرفش خجالتم بیشتر شد که گفت اوووووووهه چه گونه هاشم گل انداخته انگار میخوام چیکارش کنم زیر چشمی نگاش کردم که دیدم یه لبخند شیطونی روی لباشه منم شیطنتم گل کردو گفتم پس کاریم نداری دیگه نه گفت نه چه خودتو دست بالا گرفتی من میتونم چیکار باهات داشته باشم میدونستم این حرفش از روی شوخیه ولی یکم ناراحت شدمو به شوخی چندتا مشت اروم به سینه لختش زدمو بهش گفتم خیلی لوسی که یهو مچ دستامو گرفتو منو از عقب هل داد تا به تخت رسیدم همینطور خیره به چشام نگاه میکرد یه یه دفعه انداختم روی تختو خودشم خوابید روم و با یه ولع زیادی شروع به خوردن لبام کرد منم چون اولین تجربه ام بود زودی اختیارمو از دست میدادم انگار دیگه من نبودم که اب میشدم میرفتم توی زمین بلکه اون خجالته بود که اب شده بودو رفته بود کم کم دست راستشو اورد روی سینه هام و دست چپش لا به لای موهام بود نفسای هر دوتامون تند شده بود انقدر داغ کرده بودم که میترسیدم خودم زودتر از اون دست بکار بشم لبامو ول کردو اومد در گوشم گفت چیکار کردی که اینقدر خوشمزه بودن خانمی منم گفتم هنوز کجاشو دیدی گفت میذاری ببینم بعد بدون اینکه منتظر جواب من باشه خودش لباس خوابمو از تنم در اوردو شروع کرد به بوسیدن از سر تا پای من همه جامو میبوسیدو گاهی هم یه لیس کوچیک میزد داشتم دیوونه میشدم کشیدمش بالا و ایبار خودم ازش لب گرفتم اونم منتظر همین بود میخواست من حسابی حشری بشم سوتینم رو از تنم در اوردو نگاهش روی سینه هام ثابت موند چند لحظه ای نگاشون کرد بعدش شروع کرد به خوردن سینه هام چون داغ شده بودم نوک سینه هام قشنگ زده بود بیرون اونم انگاری خیلی از این وضع خوشش میومد که همش نوک سینه هامو عین یه بچه میمکید ااااااااااااااههههههههه حمید جوووووووووووووون حمید از این خوشمزه ها هم داشتیو به روی خودت نمیاوردی واااااااااااای حمید دیگه دارم دیوونه میشم بسه نه خانمم تازه شروعشه بعد اینکه یکم دیگه از سینه هام خورد رفت سراغ کسم و از روی شرتم میمالوندش همین که میخواست شرتمو در بیاره دستمو گذاشتم روی دستشو مانعش شدم حمیدو خوابوندم روی تختو خودم شرتشو از پاش در اوردم وووووااااااای باورم نمیشد کیرش اینقدر بزرگ باشه داشتم دیوونه میشدم طولش متوسط بود اما زیادی کلفت بود بعد شروع کردم به خوردن کیرش که ااااااااااااهههههههه اونم بلند شدو گفت وووووواااااای ندا چه خوب میخوری منم با این حرفش با ولع بیشتری براش خوردم تا اینکه خودش منو کشید بالا فک کنم میترسید به همین زودی ابش بیاد فوری رفت سراغ کسمو بدون اینکه شرتمو در بیاره از همون گو شش شروع کرد به خوردن دیگه ااااااااااهههههههم به اسمون رفته بود داشتم از لذت میمردم با هر ااااااااهههههه من اون بیشتر حشری میشدو با ولع بیشتری کسمو میخورد و همش میگفت جووووووووووون تا اینکه با اصرار ازش خواستم تمومش کنه اونم قبول کردو شرتمو در اورد کیرشو محکم میزد به کسمو بر میداشت و همش قربون صدقه کسمو چوچولم میشد بعد کامل دراز کشید رومو کیرشو میمالید به کسم هر دومون صدامون زیاد شده بود حمید گفت کاش میشد این مرحله رو کاملش کنم اما نمیشه منم گفتم همینجوری که عالیه سر کیرشو اورد دم کسم و همونجا کیرشو به سوراخ کسم میمالید هم زمان سینه هام توی دستش بود و لبش روی لبم که یهو حس کردم کسم خیلی داغ شدو حمید هم بیحال افتاد روم فهمیدم ارضا شده اما من هنوز ارضا نشده بودم که بهم گفت نگران نباش برات میخورم تا بیای اول با دستمال کسمو تمیز کرد بعد شروع کرد به خوردنو مالیدن چوچولم زیر یه دقیقه شد که منم ارضا شدمو دوتایی لخت توی بغل هم ولو شدیم و تا هشت صبح همونجوری خواب بودیم این داستان واقعی نیست و کاملا تخیلی بود اما داستان اولی بود که مینوشتم خواهشا به دور از فحش دادن نظرتون رو اعلام کنید که بدونم بازم بنویسم یا نه با تشکر که داستانمو خوندید نوشته

Date: February 18, 2021

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *