ماه عسلی که برای من طعم زهر داشت ۱

0 views
0%

مریم اون گوشی رو بردار یه زنگ بزن بگو حرکت کردیم ولی خداییش خوب پیچوندیمشون خخخخ والا به خدا می خواستن پاشن بیان ماه عسل مارو هم خراب کنن خودشون از بس گشادن پا نمیشن برن مسافرت خانومی زنگ بزن الان این ننه ما سر صبح میاد برامون سرشیر بیاره می بینه جواب نمیدیم نگران میشه مریم گوشی رو برداشت و شماره موبایل مادر شوهرشو گرفت مریم سلام مادر جون چطوری خوبید صبح بخیر چه خبرا دیدم امروز سر شیر نیاوردید گفتم زنگ بزنم ببینم چیشده دیگه یادی از ما نمی کنید و با حاجی تنها تنها صبحونه رو میزنید بر بدن شوخی کردم زنگ زدم بگم من و طاها در اومدیم تو راهیم راه کجا راه ماه عسل دیگه همیشه تو صداش یه شیطنت خاصی داشت همیشه انرژی مثبت و البته یکمم کرمو بود طاها بده من گوشی رو ببینم وروجک خانوم سلام ننه چاکرتم که مامان من تو رو خدا سفرمون رو زهرمارمون نکن دیگ می خواستیم اولین سفر عمرمون رو دوتایی با هم بریم ایشالله بذار بیام یه مرخصی بگیرم با آقاجون و هلیا و هلما میریم شمال نوکر تک تکون هم هستم مریم بعد این همه رو کجا می خوای جا بدی طاها شما کاریت نباشه نهایتن میندازمت تو صندوق فسقل خان مریم عه اینجوریه اصلنشم من نمیام طاها مامان جان میبینی شانس هم نداری یه عروس فسقلی نق نقو البته مهربون و دوست داشتنی نصیبت شده خب دیگه ننه کاری باری عاشقم که آی لاو یو ننه فور اور فعلا به آقاجون سلام برسون مریم که من فسقلی ام آره بذار یه فسقلی نشونت بدم شما فسقلیتون حوس یه کارایی رو میکنه دیگه اون موقع معلوم میشه کی فسقلیه طاها با خنده گفت آااای فسقلی چیه دسته تبره ها با همین باد نزنمت تلمبه نزنم که پنچر میشی خخخخ مریم بسه بسه لوووس حواست به رانندگیت باشه اولین سفرمون رو سفر آخرتمون نکنی چای میل دارید حضرت دسته تبر کلا خوبه ۱۴ سانتی ۲۰ تا بودی کله رو میزدی میگفتی من عمو جانی ام طاها جووون عمو جانی دوس داری مریم بیشوووووور اصلا قهرم طاها دستشو انداخت لپ مریمو کشید و با یه لحن آروم گفت فرشته من کیه خوشگل من کیه مریم تعارف نکن خر من کیه باش خر شدم بازم طاها حالا بخند مریم آروم یه لبخند زد و یه لیوان چای برا طاها ریخت بعد از اینکه طاها چاییش رو خورد مریم سی دی آهنگای بیکلامی که طاها با پیانو زده بود رو توی ضبط گذاشت شالش رو برداشت و رو به طاها گفت آقایی اجازه هست طاها بله که هست این بغل مخصوص شماس بفرمایید نازگل خانوم مریم سرش رو گذاشت رو پای طاها و طاها همینطور که حرکت میکرد با موهای مریم بازی میکرد ساعتای ۱۱ بود که مریم با صدای آقا بزن کنار از خواب بیدار شد سریع شالش رو درست کرد و سیخ نشست مامور راهنمایی رانندگی نزدیک ماشین اومد طاها جانم سرکار مشکلی پیش اومده مامور سلام عزیز بله شما نمی دونید تو جاده کل سرنشینا باید کمر بند ایمنیشون رو ببندن مریم با حالت اضطراب گفت آ آخه جناب سروان ما صبح حرکت کردیم خسته بودم خوابم برد تو رو خدا جریمه نکنید مامور نسبتتون با آقا چیه مریم شوهرم هستن جناب سروان داریم میریم ماه عسل می تونم زنگ بزنم با پدر مادرم صحبت کنید مامور لازم نیست چون سفر اولتونه می تونید برید ولی لطفا رعایت کنید سفر خوبی داشته باشید طاها قربون شما جناب سروان شما هم موفق و موید باشید یا علی روز خوش حوالی ظهربود رسیدیم تهران مریم که اولین بارش بود تهران می اومد کلی ذوق داشت وقتی تهران شدیم کلی خورد تو پرش بیچاره برگشت گفت اه تهران تهران که میکنن همینه به خدا شلوغیه و ترافیک هیچی نداره طاها داره خانوم جان منتها الان وقت نداریم بریم تهران گردی سریع بندازیم تو جاده شمال که بریم و برسیم بیا بشین پشت فرمون خسته شدم توله مریم اولا که توله عمته دوما آقایی تولوخدا تو این تلافیک از دل کوشولوی مهلبونت میاد یه جوجو بشینه پشت فرمون طاها والا من اینجا جوجو نمی بینم یه مرغ بالغ میبینم قود قودا تورو به خدا مریم اصلنشم دیگه جوجه نمیشم برات طاها خب رفتیم اونجا منم میگردم یه جوجه پیدا میکنم آخ جوووون به اول جاده هراز رسیده بودیم و همچنان بحث های من و مریم تمومی نداشت هعی اون سر به سر من میذاشت هعی من سر به سر اون همینطور به مسیر ادامه دادیم تا رسیدیم به روستاهای نزدیک شمال البته خب من تو راه خوابیدم و استراحت کردیم که طول کشید واقعا چون دیگه نای رانندگی نداشتم و مریم گفتی آقایی خطرناکه بهتره یکم بخوابی شب شده بود و به نسبتا مسیر و جاده ها تاریک بود یه نسیم ملایم که سوز خاصی داشت از گوشه پنجره که موقع سیگار کشیدن باز کردم داخل ماشین می اومد مریم سریع پتو رو برداشت از عقب ماشین و رفت زیر پتو می میری حالا اون سیگارتو توی ماشین روشن نکنی باز دوباره همون قر زدنای همیشگیش بود نزدیک یه روستا که شدیم زدم کنار از یه آقای مسن آدرس پرسیدم گفت آخه پسر جان این ساعت شب کیو دیدی بزنه به جاده تو این تاریکی تنها هم که نیستی امشبر بیا منزل ما مهمان باش یه نانی بخور یه آبی به سر و روت بزن شب و بمان فردا برو تا دریا با کلی تعارف و اینا دیدم نه تعارفش شاه عبدالعظیمی نیست بعد از یکم بگو مگو با مریم که مخالف بود رفتیم سمت خونه مرد روستایی بعد از اینکه یه آبی دست و صورت زدم و یه نیمرو پنیر که البته تا حالا هم نخورده بودیم برامون درست کرد و خوردیم یه اتاق بهمون دادن که دقیقا طبقه بالا بود مثل اینکه اتاق پسرشون بود که چند شبی رفته بوده تهران برای کار رفتیم بالا به محض اینکه رسیدیم مریم پردهارو کشید و لباساش رو در آورد و فقط یه شورت و سوتین تنش موند مریم آخیش خسته شدم از لباسام از صبحه تنمه قبل تهران انقدر گرم بود فکر کنم زیر سینه هام پخته طاها کو بذار ببینم مریم شیطون نشیا قول طاها بابا حالا یه جفت ممس دیگه بکن ببینم چیشدی دست انداخت و بند سوتین زرشکیش رو باز کرد و دوتا ممه گرد و سفت نوک بالا با نوک صورتی ااومد بیرون اولین بارم نبود که سینه هاشو میدیدم ولی لعنتی همیشه برام تازگی داشت سینه اش رو دادم بالا و گفتم باید از نزدیک ببینم سرمو بردم نزدیک سینش یه کم خیلی جزئی قرمز شده بود آروم زبونمو کشیدم روش که یهو حس کردم شل شد داشت وا میرفت یه بوس از رو نوکش کردم رو سینه اش خیلی حساس بود و رفتم بالا برا لباش سرش پایین بود گفتم چته گفت خیلی نامردی قول دادی شیطون نشی گفتم مگه بده تو که وا رفتی بلاچه سرشو آورد بالا و لبامون تو هم قفل شد دستمو آروم بردم سمت سینش همیشه میگفت خدا خفت کنه آخرش هم راستیه رو بزرگتر از چپیه میکنی بابا مگه چپیه با راستیه مزش فرق داره سرمو بردم پایین سینه سمت چپشو گرفتم تو دهنم نوک سینه اش رو که بین اون سینه سفید گرد خودنمایی میکرد کشیدم بین لبام و شروع کردم مک زدن صدای آه و اوهش در اومده بود نوک سینشو از دهنم درآوردم و با زبونم گردشی حاله دور نوک سینش رو خوردم کم کم با بوسه های ریزی که میزدم داشتم میرفتم پایین به نافش که رسیدم با زبونم یکم بازیش دادم که یهو یه آااااههههه بلند ممتد کشید و گفت آقایی تو رو خدا میشه بری پایین تر قبل از اینکه زبونمو ببرم سمت کصش دستمو بردم به سمت پایین و قلمبگی کصشو گرفتم تو دستم خیس خالی بود بچم لبمو گذاشتم روی رون کشیده پاش و شروع کردم به بوسیدن همینطور میومدم بالا به سمت شورت زرشکی که خیس شده بود و رنگش به تیرگی میزد لبه شورتشو کشیدم کنار و زبونم رو بردم سمت کصش که یهو چنان آه کشید که گفتم الانه که ارضا بشه یهو با صدای ضربه در انگار کل آبروم تو یک ثانیه رفت خودمون رو جمع و جور کردم و رفتم در رو باز کردم صاحبخونه بود که اومده بود مثل اینکه با من کار داشته ببخشید اگر طولانی شد ادامش رو سعی میکنم هرچه زودتر بذارم محاله ممکنه حدس بزنید قراره تو بخش بعدی داستان چه اتفاقی بیفته این داستان کاملا تخیلیه و هیچ پیشینه حقیقی نداره نوشته عبدی

Date: October 29, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *