ماه عسل من و خواهرم

0 views
0%

نمیدونم چه طور همه چی اونقدر سریع خراب شد من ومریم برای سالهای زیادی عاشق هم بودیم و حالا قرار بود بعد سالها ازدواج کنیم حتی بلیط مسافرت ماه عسلمون رو هم گرفته بودم اما تو اون لحظه های آخر همه چی خراب شد راستش من هیچ وقت آدم متعهدی نبودم این اواخر هم با یکی از دوستها خواهر کوچیکم ملیکا رابطه داشتم نازی از اون آتیش پاره هایی بود که کمتر پسری میتونست در برابرش مقاومت بکنه تو 19 سالگی از شوهرش جدا شده بود و میخواست به هلند مهاجرت بکنه برای من الهه مسلم سکس بود هیچ وقت اون چند باری رو که باهم بودبم تا آخر عمر فراموش نمیکنم خیلی دریده و وحشی و هات بود طفلک مریم من وقتی فهمید داغون شد له شد هنوزم اشکهای اون روزش جلو چشمامه و اون آهش آهی که تا ته جگرمو سوزوند برای باقی عمر گریبانمو گرفت اینو بعدا فهمیدم داغون بودم کم حرف شده بودم مریم برای همیشه رفته بود نازی هم رفت هلند فاحشه کوچیک زیبایی که تمام زندگی منو به گند کشید اون روزهای سخت اگر خواهر کوچیکم ملیکا نبود میمردم خیلی هوامو داشت روزی که قرار بود روز عروسی منو مریم باشه رسید رو ایوون خونه نشسته بودم و داشتم درختای حیاط رو نگاه میکردم که ملیکا اومد پیشم نبینم داداشیم غصه بخوره ها پاشو دیگه بسه تو خیلی بهتر از اینا گیرت میاد من مطمئنم اصلا پاشو برو مسافرت راستی تو که هنوز بلیط های ماه عسل رو پس ندادی برو یه آب و هوایی عوض کن اصلا حسش نیست در ضمن الان اصلا دوست ندارم تنها باشم ملیکا یه نگاه شیطونی به من انداخت گفت حالا کی گفت تنها بری بیا با هم بریم قول میدم انقدر حال بده که دلت نخواد برگردی حالا چی میشه داداشی یه مسافرت خارجی منو ببره آخه من تا حالا نرفتم تو رو خدا بریم دیگه دیوونه آخه کدوم خواهر برادری تا حالا با هم رفتن ماه عسل امد بغلم کرد در گوشم گفت حالا چی میشه ما اولین نفر باشیم خندم گرفت تو چشاش یه شیطنتی بود که دل آدمو میلرزوند آروم در گوشم گفت انگار تو هم بدت نمیاد با خواهرت بری ماه عسل ها ملیکا شبطون ترین دختر فامیل بود از وقتی مدرسه ابتدایی میرفت دوست پسر داشت بابا مامان از دستش کلافه شده بودن کوچیکتر که بود شبها که میترسید میومد تو تخت من میخوابید بزرگتر که شد شیطنت هاش بیشترم شد گاهی تو تختم که بود دستمالی میکردمش اونم خوشش میومد شل میشد تو بغلم کم کم بازی های شبونه مون سکسی تر میشد بوسیدن بعدش لیسیدن بعدش لخت شدن تو تولد 15 سالگیش فقط یه قدم تا سکس فاصله داشتیم چند وقتی بود که از عقب باهاش سکس داشتم ولی اون اسرار میکرد از جلو بکنمش خیلی حرارت و هیجان داشت ولی این دیگه شوخی بردار نبود همین جور کجدارو مریض باهاش سر میکردم تا رسید به شب چهار شنبه سوری 16 سالگی ملیکا دوستم رامین تو باغشون یه مهمونی گرفته بود همه بچه ها بودن خیلی خوش گذشت اونشب اونقدر شراب خورده بودم که اصلا تو حال خودم نبودم رومینا هم بود خواهر رامین بدون شک زیباترین دختری بود که تا حالا دیده بودم چند سال پیش قبل اینکه با مریم آشنا بشم یه چند ماهی باهاش دوست شده بودم اما اون از اون مدلهایی بود بیشتر از چند ماه با کسی نمیموند زیبایی مسهور کنندش همه رو جذب میکرد اما انگار یه چیزی اون ته نگاهش بود اونقدر یخ وسرد که هیچ کس جرعت داشتنشو نمیکرد آخرای مهمونی بود رو تخت زیر آلاچیق ولو شده بودم که ملیکا بیدارم کرد داداش یخ زدم مهمونا همه رفتن بیا بریم دیگه آه خدا رامین اینا کجان بریم یه خدا حافظی بکنیم یه چند دقیقه پیش رفتن سمت اون گلخونه ته باغ _اوووی رامین کجایی پسر هیچ صدایی نیومد آروم رفتم سمت گلخونه خدای من باورم نمیشد همیشه میدونستم یه داستانی هست ولی نمیدونستم چه داستانی رومینا با اون بدن زیبای افسانه ایش زیر رامین خوابیده بود نامرد اونچنان تو کس خواهرش تلمبه میزد که ضجه رومینا رو در آورده بود آه آه داره میاد بریز توش عشقم همشو بریز تو کسم آقای من قربون شوهر گلم برم خدا کنه بچمون مثل تو خوش تیپ باشه جرم بده آه ه ه ه ه محو تماشا بودم که یه آن یاد ملیکا افتادم برگشتم دیدم پشت من وایستاده زل زده بود تو شیشه گلخونه زبونش بند اومده بود سریع دستشو گرفتم بردم سمت ماشین بهتر بود سریع میرفتیم از اونجا آه خدا کیرم داشت میترکید دستای ملیکا رو محکم گرفته بودم اون دو قدم تا ماشین هزار تا فکر ناجور به سرم زد دیگه طاقت نداشتم باید خودمو خالی میکردم ملیکا یا هرکی دیگه فرقی نداشت در عقبه ماشینو باز کردم ملیکا رو سوار کردم و خودم هم پریدم پشت داداش چرا عقب ماشین سوار شدیم فرصتی نبود تا به خودمون اومدیم کیرم تا ته تو کس ملیکا بود و با سرعت داشتم تلمبه میزدم آه خدایا تنگ ترین کسی بود که تا حالا کرده بودم دوست داشتم تا قیامت سکسمون طول بکشه ملیکا پاهاشو دوره کمرم حلقه کرده بود و من همزمان داشتم سینه هاشو میخوردم داداشی میشه منم مثل رومینا زن داداشی بشم باشه قول بده همشو بریزی تو کسم عشقم داشت آبم میومد نمیدونستم چی کار کنم یاد تلمبه زدنای رامین افتادم اونقدر وحشیانه میکردم که ملیکا به گریه افتاده بود آه خدای من آبم ریختم تو کس خواهرم تو راه برگشت به خونه یه ورق قرص ضد حاملگی واسش گرفتم تا صبح 2 بار دیگه تو خونه با هم سکس کردیم حالا چهار سال ازاون موقع گذشته بود و من ملیکا داشتیم با هم میرفتیم ماه عسل کی باورش میشه تو این سه سال ما با هم خواهر برادر بودیم به خاطر مریم همه چیو گداشته بودم کنار هر چه قدر ملیکا گریه میکرد و میگفت عاشقمه گوشم بدهکار نبود بعد اون شب کذایی همه چی بین ما تمام شده بود تا امشب اولین شب ماه عسل چه ماه عسلی چه مسافرتی مثلا اومده بودیم پاریس اما بیشتر تو هتل بودیم دقیقتر که بخوام بگم تو تختخواب هتل هفته اول گذشت بدون کاندوم بدون هیچ روش جلوگیری روزی حداقل 5بار سکس واژینال هفته دوم وقت شد یکم بریم بیرون هر چند من نای قدم زدن نداشتم ملیکا همیشه سکسی ترین لباسا رو میوشید جوری که حتی تو خیابونای پاریس هم جلب توجه میکرد یه بار تو یه پارک کردمش روی یه نیمکت از کیرم که بلند شد تا چند دقیقه از لای پاهاش اسپرم میچکید قربون داداشی گلم برم من اگه تو رو نداشتم چی کار میکردم لبخند زدم بهش ممنونم ملیکا تو فوق العاده ای میگم حالا که تا اینجا اومدیم بریم شانزه لیزه یه قدمی بزنیم یه مشروب بگیریم واسه شب داداش تو رامین و رومینا رو یادته میدونی الان پاریس زندگی میکننن جدا چه جالب حتما اینجا حسابی زنو شوهری حال میکنن داداشی میشه من و تو هم بیایم اینجا زندگی کنیم من همه کارو زندگیم ایرانه بیام انجا چیکار خوب اگه بچه دار شیم که نمیشه ایران بمونیم دیوونه شدی بچه دار شی از برادرت تو خواهرمی ما فقط با هم سکس داریم فقط عشق و حال همین 10 روزه روزی 5 بار بدون کاندوم منو میکنی دیوونه خودتی فکر کردی چون خواهرتم ازت باردارنمیشم محمد جان من احتمالا همین الان هم ازت حامله هستم راست میگفت نمیدونم چرا مغزم از کار افتاده انگار تو یه دنیای دیگم اون فقط یه دختر بیگناه 20سالست نباید این اطفاق براش بیفته اگه حامله شدی باید سقط کنی سقط کنم که چی بری دنبال یکی مثل مریم مچالم کنی بندازی دور که دوباره سالها تنها بمونم نه اینبار دیگه نه تو مال منی ما میایم همینجا زندگی میکنبم تا آخر عمر یا خودت واسه یه آبروریزی بزرگ آماده کن هیچ میدونی چه بلایی سرمون میارن آخه آخه ما خواهرو برادریم اصلا اگه بچه دار بشیم بچه مون ناقص به دنیا میاد این مذخرفاتو واسه خودت نگهدار درضمن رومینا الان 2 تا بچه سالم از رامین داره اینم عکسشون حسابی قافیه رو باخته بودم دیگه هیچ راهی نبود خونه و مغازمو توتهران که یادگار پدرم بود فروختم و با ملیکا به فرانسه مهاجرت کردیم راستی تا یادم نرفته حاصل 5 سال جفتگیری با خواهرم تو پاریس یه دختر و یه پسره که بعید نیست که در آینده بخوان راه پدر مادرشونو برن الان یه سالی میشه که خواهر بزرگم هم داستان مارو فهمیده اونم یه چنوقت پیش اومد پاریس از شوهرش جدا شده سالها بود که بچه نداشتن شاید باید واسه اونم یه فکری بکنم نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *