محرم سکس 7

0 views
0%

قسمت قبل هم غصصصه بخخخون با من تو اینننن قفس بی مرززز لعنت به چراغغغغ سرخخخخ لعنت به چراغغغغ سبززز دورو برم شلوغ بود خواننده رو سن ایستاده بود و محکم و پرغرور داشت داد میزد و من اشکام جاری شده بود محو ترانه زیباش شده بودم داشتم کلمات رو باهاش زمزمه میکردم و بعضم ترکیده بود دست های ئاگرین دور گردنم حلقه شده بود با اینکه بهم چسبیده بود ولی حس میکردم خیلی ازم دوره یهو همه جا تاریک شد و خودمو در بیابون بی آب و علفی میدیدم که از فرط تشنگی روی شن های داغ ولو شده بودم از جام پا شدم دستامو سایه بون چشمام کردم و چرخی به امید دیدن آب زدم هیچی نبود فقط بیابون بود و شن از تپه کوچیکی بالا رفتم پشت تپه یه درخت و چاه بود با تموم توانم شروع به دویدن کردم به چاه که رسیدم صدای کمک خواستن شنیدم ئاگرین بود با عجله یه سطل آب از چاه کشیدم بیرون و به طرف منبع صدا رفتم پیکر نحیف ئاگرین رو زمین افتاده بود و از تشنگی ناله میکرد سریع سطل رو زمین گذاشتم و بلندش کردم که بشینه کمی آب به صورتش زدم و مقداری آب بهش دادم وقتی سرشو بلند کرد و تو چشمام زل زد منو شناخت یهو سطل آب رو از دستم پس زد و بلند شد با عصبانیت تو چشمام زل زد هوا تاریک شده بود از جام بلند شدم که برم پیشش ولی هرچی بهش نزدیکتر میشدم ازم دورتر میشد داد زدم نروووو ئاگرین تورو خدا به حرفم گوش کن بخدا من از هیچی خبر نداشتم انگار هیچی نمی شنید بعض کرده بودم روشو برگردوند و دیگه ندیدمش هرجا رو نگاه میکردم فقط تاریکی بود از خواب میپرم ساعت 11 شب رو نشون میده تو جام غلطی میزنم و دستمو به گوشیم میرسونم باز هم مثل این سه روز 50 تا میس کال از طرف موبایل عموم و خونشون اصلا حوصله دلداری دادن و توضیح دادن زن عموم رو ندارم حتی حوصله داد زدن عموم رو هم سه روز گذشته و هنوز هم درگیرم درگیر اینکه میتونم ئاگرین رو فراموش کنم یا نه درگیر اینکه به عنوان یه خواهر میتونم قبولش کنم یا نه گیجم اثر مشروب هنوز تو سرمه بدنم خیلی داغه چشمم به سطل آشغال گوشه اتاق میافته میرم به طرفش و پاکت سیگارو می بینم عجیبه هنوز دست نخورده همون جا مونده با این تفاوت که اینبار من دارم بهش میخندم يه نگاه به شیشه های مشروب روي ميز میندازم يه نگاه هم به خاكستر حشيشي كه تو جا سيگاريه چشمام دنبال اثرات بدتری میگرده آها پیداش کردم قرص ریتالین م تموم شده لعنتی واسه همین خواب رفته بودم واسه همین دوباره دچار کابوس همیشگی شدم سرم گیج میره و میافتم به زور بلند میشم و پاکت سیگار رو از تو سطل آشغال برمیدارم بهش زل میزنم و بازم با لحن تمسخر آمیزی بهش میخندم دیدی سیگار خوشگله دیدی من هنوزم تو ترک توام قول دادم به ئاگرینم یادته به فکر فرو میرم ئاگرینم ئاگرین که مال من نیست اون خواهرمه ئاگرین خواهر منه و من باید مثل برادرش باشم میفهمی سیروان مثل برادر یه صدا میشنوم از پشت سرم يهو عين فنر از جام میپرم و پشت سرم رو نگاه میکنم ولي كسي پشت سرم نیست این دو سه روز دائم صدا تو سرم ميپيچه صداي گريه ست گريه ئاگرین نه گريه خواهرم نه نه خنده ست آره خنده ئاگرینه ئاگرین داره میخنده میترسم يه کم سرم رو به چپ و راست میچرخونم من تو خونه باغ ئاگرینم اونم تو اتاقش رو تخت خوابش نشسته آره داره نگاهم میکنه داره ميخنده هه هه ئاگرین نرفته اينجاست همون دکلته آبی خوشگلش تنشه داره با اون لحن دیوانه کننده و آرومش صدام ميكنه سیروانیییی آره خودشه ئاگرینه دستش رو طرفم دراز كرده میرم سمتش هر چي بهش نزديكتر ميشم از من دورتر ميشه صداش هم ازم دور ميشه اينجا كه نيست باز صداي خنده اش داره مياد اما اينبار از تو تراسه آره داره ميخنده صداي خنده اش خيلي بلنده صداش تو مغزم ميپيچه دارم كر ميشم اينقدر صداش زياده كه حس ميكنم داره به چشمام هم فشار مياره و انگار چشمام ميخواد از كاسه بزنه بيرون دو تا دستام رو ميگيرم رو گوشام سرم داره گيج ميره چشمام رو ميبندم و پلكام رو به هم فشار ميدم تكيه ام رو ميدم به ديوار صداي خنده هاي شيطانيش تو مغزم داره ميپيچه با عجز ميگم ئاگرین خواهش ميكنم نخند بسه خواهش ميكنم به خواهشم گوش نميده داره ميخنده هنوز اما به چي ميخنده به كي ميخنده به زحمت ميشينم رو زمین زانو هام رو ميارم بالا سرم و ميبرم بين پاهام تا صداي خنده اش رو نشنوم اون ميخنده ميخنده خنده اي شبيه به داااد سرم داره ميتركه منم داد ميزنم نهههههههههههههههه نخنددددددد بس ككننننن بسسسسسس ككننننن سرم رو محكم تر بين دستها و زانوهام فشار ميدم همه عضلاتم منقبض شده چشمام رو به هم فشار ميدم نميدونم از شدت عصبانيته يا ترس كه داره همه بدنم ميلرزه بعد از چند دقيقه صداش بند مياد نفس راحتی میکشم ديگه صداي خنده اش نمياد ديگه هيچ صدايي نمياد يه ذره عضلات بدنم رو شل ميكنم چشمهام رو باز ميكنم نكنه دارم ديونه ميشم اينا همش توهمه آره واقعيت نداره موبایلمو برمیدارم و آهنگ دلخواهمو پخش میکنم صدا رو تا آخر زياد میکنم ميخوام هر چي صدا تو كله ام ميپيچه ما بين موسیقیش گم بشه ميخوام صداي خنده ئاگرین صداي گريه اش سیروانی گفتنش لحن آروم حرف زدنش همه اش خفه شه نميخوام هيچ صدايي غير از صداي آهنگ بشنوم بلافاصله كه صداي موزيك میاد بقيه صداها قطع میشه فقط و فقط صداي روح نواز موزيك صداي گیتار كه آروم آروم با تارو پود احساسم بازي ميکنه و آروم و آروم ترم ميكنه ريتم آهنگش همه بدنم رو نوازش ميكنه داريوش كه شروع میکنه منم باهاش همصدا میشم و زیر لب زمزمه میکنم ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی ببین به یک نگاه تو تمام من خراب شد چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد از جام بلند میشم و همزمان با خوندنش شروع به رقصیدن میکنم به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم منو به دست من بکش به نام من گناه کن اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی اسم گناه رو که میشنوم عصبی میشم چشمام رو میبندم و پلکامو رو هم فشار میدم سردردم برمیگرده باید خودمو سرگرم چیزی کنم با چشمای بسته شروع میکنم به رقص والس ئاگرین برگشته پیشم و تو بغلم و پا به پام داره میرقصه دست راستم تو دستشه دست چپم هم کمرشو چسبونده دوست ندارم چشمامو باز کنم رویای با اون بودن بهتر از زندگیه آرومم میکنه نفس بلندی میکشم و همزمان سرعت میگیرم یهو پام یه جسم محکمی برخورد میکنه و نقش زمین میشم جسد بیجونشو محکم بغل کرده بودم چشاش هنوز باز بود ولی منو نمیدید هیچی نمیدید اون مرده بود انگار همه دنیا مرده بودن دستای سردشو تو دستام گرفتم ومحکم فشاردادم ولی نه گرم شد نه به حسم جواب داد زمستون دستاش تا مغز استخونام نفوذ کرد وازدرون خشکیدم به چشماش خیره شده بودم دریچه هایی که همیشه ازاون طلوع رو میدیدم وباقی روزام رو گرم میکرد روبرو شدن بااین سردی روهیچوقت خدا تجربه نکرده بودم چشمام خشک شده بودن اشکی واسم نمونده بود هنوزم نمیدونم به کجا زل زده بودم چشمام طاق باز بود ولی هیچی نمیدیدم به پوچی کامل رسیده بودم تو فکر فرو رفته بودم ولی به هیچی فکر نمیکردم گهگاهی مثل دیوونه ها خنده کوچیکی رو لبام نقش می بست و سریع محو میشد دیگه باورم شده بود که وجود ندارم آخه کی میتونست بار اون همه مصیبتو تنهایی بدوش بکشه اه ئاگرین رفت اون رفت و منو با همه خاطراتش تنها گذاشت پیکر نحیف و لاغرشو با دقت تموم بردم گذاشتم یه جایی وسط باغ کنار برکه هوا تاریک روشن بود تا چند دقیقه دیگه یه روز کثیف دیگه شروع میشد نمیخواستم طلوعو بدون اون ببینم فقط چند دقیقه دیگه وقت داشتم برگشتم تو اتاق چشمام به تابلو افتاد یه لحظه سرم گیج رفت و یه فکر به سرعت از ذهنم گذشت ولی به همون سرعت پشیمون شدم برش داشتمو بردم گذاشتم کنار اون دوباره برگشتم تو اتاق چشمام فوران خشم بود وجودم یه دفعه لرزید و دیگه هیچی نفهمیدم هرچی دستم میومد قربانی آتشفشان درونم میشد فقط می شکستمو می شکستم هیچی نمی شنیدم انگار سرم زیر آب بود چشمام که به آینه افتاد یه لحظه به خودم خیره شدم چشمام قرمز شده بود دستام کلا خونی بودن ولی حتی یه ذره درد احساس نمیکردم روحم زخمی تر بود با دهن باز و چشمای مستاصل به چپ و راست نگاه میکردم هیچ راهی نبود هیچ شفایی نبود و من با این تراژدی تلخ تک و تنها بودم چشمام از تو آینه به عکس بچگیمون افتاد که پشت سرم به دیوار چسبونده بود انتظار نداشتم شروع اینچنین شیرینی آنقدر تلخ تموم بشه عکس بچگیمونو از رو دیوار برداشتم و بردم کنار تابلو طلوع کویری یه بار دیگه سرتاپاشو نگاه کردم نمیتونستم اینجوری تنهاش بزارم که یه دفعه چشمام رو دستش گره خورد با تعجب یه کاغذ مچاله شده از دستش درآوردم و باز کردم درود بر سیروان عزیز میدونم وقتی این نامه بدستت میرسه من دیگه پیشت نیستم تنها دلخوشیم اینه که روح بزرگی داری و منو میبخشی پس تنها دلخوشیمو ازم نگیر و منو به دست فراموشی بسپار راستششش من نتونستم سنت رو بشکنم هرچند که هر دومونو شکستم بعدش هم یه شعر مربوط به دیوار نوشته شده بود کاغذ رو به صورتم نزدیک کردم و بوسیدمش بلند شدم و تموم بغض فرو خوردمو دادم بیرون ایییییییییییییی خداااااااااااااااااااااا اشکم جاری شد خدایا فقط بگو تقصیرم چی بود تقاص کدوم گناهو داری ازم میگیری چرا باید یکی دیگه جای من بمیره نههههههه خدا جون صدامو میشنوی ئاگرین که گناهی نداشت چکار میتونستم بکنم از حرفای قشنگ ئاگرین هم دیگه کاری بر نمی اومد مگه میشد مرده زنده بشه یاد اون روزی افتادم که میگفت وقتی آرزوی چیزی رو داری با تموم وجودت آرزو کن با تک تک سلولای بدنت به این فکر کن که حتی اگه یه سلول از بدنت اینو نخواد اتفاقی نمی افته ولی وقتی باتموم وجود بخوای معجزه اتفاق میافته چقدر خوش بین و مسخره مگه میشد مرده زنده بشه نه وقتی از ئاگرین پرسیدم که منظورش از معجزه چیه گفت هر چیزی بدون محدودیت به این افکار مسخره نیشخند زدم مرگ که دیگه دست آدما نبود ولی ارزششو داشت یک بار برای همیشه باید امتحان میکردم هرچند از نتیجه کارم خنده ام میگرفت ولی ولی آخرین کاری که میتونستم برای ئاگرین انجام بدم خیلی ساده بود روبروش ایستادم صاف و محکم دستامو برای دعا به آسمون سپردم مثل یک مراسم مذهبی چیزی شبیه دعای باران چشمامو به طرف آسمون چرخوندم به دورترین نقطه آسمون زل زدم با تموم وجودم از خدا خواستم که ئاگرین رو زنده کنه ئاگرین رو بهم برگردونه حتی مثل یه خواهر اشکم دوباره جاری شد و شروع به هق هق کردم تموم گرمای وجودم تو دستام نوک انگشتام جمع شده بود از اون همه اشک و گریه دلم ضعف میرفت خسته شده بودم بارون نم نم شروع شده بود و بر صورت و دستای گر گرفته ام میبارید و آتیش درونم رو خاموش و خاموش تر میکرد این یه نشونه بود یه نشونه مثبت امیدوار شدم دلم نمیخواست نگاهمو از آسمون بردارم دوست داشتم وقتی نگاهمو بردارم که بهترین جمله دنیا رو بشنوم سیروانیییی بارون داشت تندتر میبارید اشکم تموم شده بود ولی انگار اشکای آسمون تمومی نداشت خسته شدم دستی رو صورتم کشیدم و آخرین کلمات دعامو نجوا کنان و با چشمانی بسته گفتم چشمامو باز کردم و به طرف پیکر ئاگرین قدم برداشتم نشستم و دستاشو تو دست گرفتم هنوزم سرد بود میدونستم میدونستم که هیچ راهی نیست معجزه دروغه همه حرفای خوش بینی مسخره س یاد جمله صادق هدایت افتادم که میگفت تنها مرگ است که دروغ نمیگوید آره میخواستم ثابت کنم میخواستم ثابت کنم مرگ دروغ نمیگه بالاخره تصمیم خودمو گرفتم به طرف برکه رفتم و عمق شو دید زدم انگار کافی بود چرخی دور خودم زدم و بزرگترین تخته سنگی که برای کارم کافی بود پیدا کردم برش داشتم و آوردم نزدیک برکه به یه طناب هم احتیاج داشتم برگشتم تو خونه باغ و تکه طنابی پیدا کردم یه سر طناب رو به سنگ گره زدم و سر دیگه شو با تموم قدرت کشیدم خوب بود امکان پاره شدن نداشت همه چی حساب شده بود سر دیگه شو به دوتا پام گره زدم دوباره و چند باره با قدرت کشیدم که مطمئن شم همه چی مرتبه سنگ بزرگ رو برداشتم صدای پایی از عقب شنیدم برگشتم و در کمال ناباوری خودمو دیدم اهمیت ندادم تاثیر توهم هنوزم باهام بود هر آن امکان داشت پشیمون بشم سرعت عملم رو بیشتر کردم رومو برگردوندم و بعد از انداختن تخته سنگ تو برکه سریع شیرجه زدم یهو سرمای خوشایندی وجودمو لبریز کرد داشتم تو عمق فرو میرفتم و برعکس پیش بینیم اصلا تلاشی برای زنده ماندن نکردم آب داشت تو ریه هام نفوذ پیدا میکرد و در کمال ناباوری خیلی راحت با تموم وجودم داشتم مرگ رو قبول میکردم تنها دردی که احساس میکردم زخم روی پیشونیم بود که مدام زق زق میکرد اینم یه نشونه بود ولی نشونه خوب یا بد ادامه هیوا توضیحات قبل از هر چیزی باید بگم که قسمت بعدی داستان قسمت آخر هست و نوشته شده فقط ویرایش و دوباره خوانیش مونده این به این معنیه که نقد دوستان عزیزم هرچند که برام خیلی مهمه و صددرصد در نگارش داستان تاثیر میگذاره ولی در داستان پردازی و اتفاقاتی که قراره پیش بیاد تاثیری نداره با این وجود بیصبرانه منتظر نظر همه دوستان هستم لطفا حتی با نوشتن یک کلمه خستگی رو از تنم

Date: September 16, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *