محسن و دخترخاله

0 views
0%

سلام اسم من محسن 31 سال دارم این قضیه مال پنج سال پیش میشه من دانشجوی یکی از شهر های جنوبی بودم بچه درسخون یک چند روزی بود که مزاحم تلفنی داشتم خیلی رو اعصاب بود در ضمن من از اونای هستم که خیلی به ندرت جواب تلفن را میدم و خیلی خوش خواب هستم در اولین فرصت خوابم این بنده خدا هم ول کن نبود دیگه بی اعتنا به شماره شده بودم خط عوض کردم بعد چند روز دوباره به خط جدیدم زنگ میزد داشتم از تعجب شاخ در میاوردم دیگه شروع کردم به فوش دادن به یارو هر فوشهم که میدادم از رو نمی رفت این قضیه یک ماهی ادامه داشت تا این که یک روز زنگ زده بود از اون ور تلفن یکی صداش زد من اصلا باور نشد که اون این کارو بکنه پیگیر شدم شمارش گیر بیارم همون شب شمارش گیر اوردم بله شماره خودش بود از یک شماره دیگه بهش زنگ زدم تا صدا من شنید شوکه شد این دفعه نوبت من بود اذیتش کنم اونم مثل من دانشجو بود تو یکی از شهرهای استان خراسان خیلی ازدستش ناراحت بودم از یک طرف اصلا فکر نمی کردم که اون این کارو بکنه چقد بهش فوش دادم از رونرفت وقتی هم بهش زنگ زدم فهمید که شناختمش گوشی را داد به یکی از دوستاش اون معذرت خواهی میکرد و میگفت فقط قصد شوخی داشتن از این به بعد تماس با تلفن شروع شد اولش در حد حوال واحوال بعد به کلمات عاشقانه بعد هم به سکس تلفنی شروع شد بعد یک مدت بد جوری تو کف هم رفته بودیم منتظر بودیم تعطیلات پایان ترم برسه هر دوتا برگردیم به شهرستان اون ترم یکی از طولانی ترین ترمهای دانشگاه بود تعطیلات رسید من هم به عشق دیدن اون راهی شهرستان شدم شب داخل اتوبوس همش تو فکر این بودم که چه طوری همدیگر ببینیم اخه رابطه خانوادگیمون اصلان خوب نبود روز اول با تلفن با هم در ارتباط بودیم دیدم اینجوری فایده نداره ما به شوق دیدن هم امده بودیم قضیه را به داداشم گفتم و قرار شد خونه خودشو برام خالی کنه اما حرف تو دهنش نمونده بود به خانومش همه را گفته بود اونم بنده خدا بدون اینکه به ما چیزی بگه خون را خالی کردم من هم با اون هماهنگ کرده بودم نزدیکای ظهر زنگ زد که من دارم میام من هم کلید گرفتم رفتم خونه منتظر شدم یک نیم ساعتی شد که امد اول که همو دیدیم جفتمون رنگ صورت از دست داده بودیم زنگ که زد در رو باز کردم با ه دست دادیم دستمون اینقدر خیس بود که باورش برا همه دوستان سخته اما یک دست کوچک ولطیفی داشت که حسمو عوض کرد رفتیم داخل با حال احوال پرسی من رفتم داخل اشپز خانه چای و میوه بیارم مشغول بودم که بو عطرش را حس کردم برگشم پشت سرم بود گفت چکار میکنی گفتم دارم چایی میوه برات میارم گفت نمی خواد باید زود برم گفتم کجا گفت خونه زیاد نمیتونم واستم الانم امدم با هزار دروغ پیچوندن چادر سرش بود گفتم چادرت دربیار راحت باش گفت میترسم داداشت بیاد تو گفتم راحت باش رفته سر کار برا اولین بار بود که اینقدر به هم نزدیک شده بودیم بعد چایی ومیوه و یک کم حرف از دانشگاه ازین حرفهای چرت وپرت همش تو فکر اسمس سکس بودم که به هم میدادیم ازون طرف هم بدجوری کیرم شق شده بود جوری که اگه دقت میکردی از روی شلوار کاملا معلوم بود بهش گفتم راحت باش اخه هنوز چادرش دورش انداخته بود با هزار کلک چادرش انداختم اون ور خیلی خجالت می کشید البته من هم اما شیطون نه حرف کشیدم به اسمس های که به هم میدادیم ادامه دارد اگر از سبک نوشتنم خوشتان امد بگید بقیش هم بنویسم ولی خواهشن فوش ننویسید نوشته

Date: December 2, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *