سلام این دومین خاطره ای هست که مینویسم خاطره واقعیه اما شما فکر کنید ساختگیه هر کی دوس نداره نخونه فحش هم دادی به خودت دادی اسم من رامینه 32سالمه با قیافه نسبتا جذاب و هیکلی کاملا معمولی دوسال پیش ازدواج کردم از اولین دیدارم عاشق هیکل خاله زنم بودم اسمش ملیحه هست با قدی حدود 170 و وزن 75حدودی با باسنی گرد و بزرگ و سینه هاش 80 و پوستی سفید کلا ایده آل من بود پنج سال از من بزرگتره و متاهل خونشون هم کرجه پیش من با چادر میگرده تقریبا حجاب کامل که تو فامیلشون مرسومه من از هر فرصتی استفاده میکنم که دید بزنمش چند بار هم کاملا اتفاقی بدنم بهش خورده اما ظاهرا اتفاق محض بود تا اینکه یک روز اتفاقی تو ایستگاه مترو دیدمش بعد احوال پرسی متوجه شدم داره میره چندتیکه لوازم آشپزخانه بخره آخه تازه خونه خریده بودن گفتم امین حضور آشنا دارم برو پیش اون تمام جهزیه خانمم و از اونجا خریده بودیم چون خوش حساب بودم معرفی کنم قسطی میده استقبال کرد منم زنگ زدم به خونه قضیه رو به زنم گفتم و از فاکتور خریدامون شمارشو پیدا کرد و فرستاد بهم زنگ زدم به آشنامون قضیه رو گفتم اونم گفت اگه چک خودت باشه از دم قسط میده مجبور شدم به خاطر چک خودم هم برم ملیحه با کلی معذرت خواهی که مزاحم وقتم میشه ازم خواست که کسی از فامیل نفهمه چکی خریدم حتی شوهرش تعجب کردم اما چیزی نگفتم خلاصه سوار مترو قسمت مردا شدیم رو صندلی کنار هم نشستیم و حرفهای الکی تا رسیدیم یه تاکسی گرفتم رفتیم مغازه دوستم کلی جنس اضافه کرده بود به مغازش تقریبا همه چی داشت دوسه قلم قیمت پرسیدیم ملیحه که قیمت همه چیرو داشت آروم در گوشم گفت واقعا قیمتهاش عالیه نفسش که بهم خورد حالم عوض شد یاد تمام احساسام بهش زنده شد خدارو شکر لباسم جوری بود که کیرم مشخص نبود خلاصه آروم بهش گفتم صداشو درنیار که دوستم سر اقساط اذیت نکنه بعد چند قلم جنس برداشت و نزدیک سه میلیون پولش شد با کلی چونه زدن همشو بدون سود چک دادم قرار شد بفرسته خونه از مغازه اومدیم بیرون خیلی خوشحال بود انگار فتح بزرگى کرده بود بهم گفت بریم آبمیوه بخوریم رفتیم آبمیوه فروشی شاگرد اونجا ازم پرسید چی میخوری گفتم آب هویج گفت همسرتون چی میل دارن که یک لحظه جا خوردیم ملیحه یه لبخند شیطنت آمیزی کرد و به پسره گفت هر چی شوهرم خواست از اون بده پسره رفت به شوخی بهش گفتم خاله اشتباه نکردی اونم با خنده گفت نه خب بجز شوهر کی واسه آدم اینهمه خرید میکنه وقت میذاره اعتبار خرج میکنه منم بهش گفتم آره خب راس میگی بعد باب شوخی باز شد و یکم از خسیسی و بداخلاقی شوهرش گفت و خلاصه بعد ابمیوه رفتیم سوار قطار مترو شدیم عصر بود شدیدا شلوغ بود که خواست بره سمت زنا سوار بشه به شوخی بهش گفتم عجب زن بی وفایی کلی خندید و گفت حالا که اینجور شد باهم سوار میشیم اما عجب شوهر بی غیرتی هستی جا خوردم گفتم چرا گفت قسمت مردارو نمیبینی شلوغه کلی مرد از پشت میچسبن به آدم چون لحنش باشوخی بود من پرو شدم و با خنده گفتم من بلدم چه جوری از پشت هوای زنمو داشته باشم با خنده منتظر قطار بعدی شدیم در که باز شد به زور رفتیم تو اون جلو من پشتش بلاخره سوار شدیم بقیقا پشتش بودم به خاطر فشار چسبیدم بهش عجب کون نرمی داشت کیرم کامل وسط کونش بود بعد یک ایستگاه دلمو زدم به دریا یکم محکمتر اما عادی از پشت بغلش کردم دستام رو پهلوها و شکمش بود و الکی در گوشش صحبت میکردم که نفسم یکم تحریکش کنه بهش گفتم ماشینم تو پارکینگه صادقیه است اگه ایرادی نداره با مترو نرو خودم با ماشین میرسونمت کرج خونشون گقت راضی به زحمت نیست با مترو راحتتره الکی گفتم نه چه زحمتی خودم هم کرج کار دارم باید برم اونجا بلاخره با کلی ناز و ادا قبول کرد خلاصه بعد کلی مالوندن ایستگاه صادقیه پیاده شدیم رفتیم سوار ماشین شدیم تو ماشین بهش به خنده گفتم دیدی شوهر بی معرفت و رفیق نیمه راه نیستم اونم به خنده گفت منم زن بی معرفتی نیستم و با کنایه گفتم زن معرفتش شب معلوم میشه یک لحظه جا خورد منم اصلا متوجه نشدم چی گفتم یکم سکوت کرد بعد گفت میشه خواهش کنم عباس نفهمه قیضیه امروزو گفتم قضیه زن و شوهری با مشت به خنده زد رو پام گفت نه قضیه خرید و با من بودن رو گفتم قیضیه خرید به من ارتباطی نداره اما چرا باهم بودن رو نفهمه گفت یه چیزی میگم ناراحت نشو عباس از نگاه کردنهای تو به من ناراحت شده فکر میکنه تو به من نظر داری شدیدا سپرده که خوشش نمیاد با تو هم کلام بشم یکم سکوت کردم بعد که دیدم لو رفتم دل و زدم به دریا و گفتم عجب شوهر تیزی داری خم شد سمت من با حالت تعجب گفت تو واقعا به من که خالتم نظر داری گفتم راستشو بگم گفت آره منم شروع کردم از روز اول احساسمو دید زدنهامو سکس کردن به یاد اونو از سیر تا پیاز گفتم اصلا حرف نمیزد آخرش گفت خودم هم شک کرده بودم اما از قطار فهمیدم شکم درسته گفتم چطور گفت خودت نمیدونی گفتم شایدم بدونم اما بگو اونم از پشت بغل کردن و مالیدن و چسبوندن کیرم که سیخ بود به پشتش گفت حسابی رومون بهم باز شد ماشین و نگه داشتم و به صورتش نگاه کردم دستشو گرفتم و یکم بازی دادم لبمو چسبوندم بهش اولش همراهی نمیکرد بعدش دوطرفه لب گرفتیم با دستم سینه هاشو میمالیدم دستشو به زور گذاشتم رو کیرم بعد یکم اونم مالید صندلی رو خوابوندم رفتم روش بعد یکم مالیدن و لب و وول گفت پاشو رامین اینجا خطرناکه خلاصه راه افتادیم یکم سکسی حرف زدیم و از سکس ناتمام و ناکافی شوهرش گفت خلاصه رسوندمش خونشون قرار شد تو اولین فرصت برم پیشش بکنمش امیدوارم خوشتون اومده باشه نوشته
0 views
Date: August 23, 2018