مرجان زن اسمال آقا

0 views
0%

این فقط یک داستان سکس نیست دوستای خوبم ممنون میشم آگر اصلا نظر ندید چون نه هیچکدام از مانه رمان نویسیم نه ویراستار که بدون عیب ونقص بنویسیم من فقط یک خاطره میگیم وبس سه ماهی بود که رفته بودم ماموریت توی این مدت یکی دوتا از همسایه ها عوض شده بودندومن نمی شناختم شون از ماشین که پیاده شدم در آپارتمان باز بودرفتم تو وخواستم برم تو آسانسور که یکی داد زد کجا برگشتم به طرف صدا دیدم یک آقای حدودا 50ساله که تاکمر خم شده بود توی کاپوت ماشین با هم لحن تند دوباره داد زد کجا همینجوری سرتو انداختی میری گفتم ببخشید نانوایی طبقه چندمه آچارشو پرت کرد تو ماشین حرکت کرد به سمت من منو مسخره میکنی گفتم نه آدرس پرسیدم مگه داروغه نیستی داروغه یعنی چی اینجا خونمه گفتم مبارکت باشه خونه قشنگیه ولی من خونه شما نمیام خجالت نمیکشی میای دزدی گفتم ولی نه برای چی خجالت بکشم مگه تو از کارت خجالت میکشی توحرص نخور میرم طبقه 6 خونه آقای نگو این بابا جای همونا اومدن با همون دستاروغنی پرید یقه مار و گرفت شروع کرد دادوهوار حالا میای دزدی پر رو بازی هم در میاری ولحظه به لحظه تن صداش بالاتر میرفت توی یک چشم بهم زدن اکثر اهالی ساختمان توی پارکینگ بودند یک عده که میخندیدندبه من چند تایی هم سعی میکردند یارو را حالی کنن که منم همسایشونم گفتم با این که سنت به دوره پارینه سنگی میخوره ولی مغزت اندازه پشه مالاریاست آخه مرد یکه کی رو دیدی تیپ بزنه بره دزدی خلاصه یارو ساکت شد غائله خوابید توی این گیر ودار یک خانم توجه منو جلب کرده بود که سعی میکرد یارو را آروم کنه صورت جذابی داشت خلاصه با این استقبال گرم ولباسهای سیاه وچرب رفتم بسمت خونه از اسانسور اومدم بیرون دیدم مادرم جلوی دره بعد از روبوسی تازه متوجه سر وضع من شد گفت این چه ریختیه گفتم ای بابا دنیا رو آب ببره یار منو خواب میبره با با دزد اومده گفت چی شد گرفتینش رفتیم تو خونه قصه را برای مادرم گفتم کلی خندیدم وگفت همینه آدم مجرد قیافه اش مثل دزدا است گفتم مادر جان بذار از در بیام بعد شروع کن لباسامو ر اوردم ورفتم سمت حمام دوش گرفتم وبرگشتم دیدم اه همون خانومه نشسته پیش مادرم مادرم گفت ایشون مرجان خانم همسایه جدید ما هستند سلامی دادم وگفتم بله همراه باباشون اومده بودند استقبال مادرم گفت اسماعیل آقا باباشون نیست مرجان خانمم اومده عذر خواهی گفتم قبوله حالاچرا ایشون اومده ایشون که داشت منو از زیر دست وپای باباشون در میاورد مادرم گفت اسماعیل آقا شوهرشه انگار بدنم قفل شد گفتم شوهرش مرجان هم داشت نگاه من میکرد یکم که نگاهش کردم سرشو انداخت پایین مادرم مثل همیشه از زیر یک نیشگون گرفت و گفت اسماعیل آقا آدم خیلی خوبیه امروز بخاطر ساختمون این کار را کرده منم دیدم مرجان ناراحته به شوخی گفتم مادر من از من دفاع نمیکنی هیچ طرف یکی دیگه را میگری زورمون به این اسماعیل آقا نمیرسه پاشو لاقل زنشو دوسه تا نیشگون بگیر تا من دلم خنک شه خلاصه یکم شوخی کردیم ومرجان رفت به مادرم گفتم اینا که یه 50سالی اختلاف دارند گفت 28 سال اختلاف دارند گفتم براچی گفت من چه میدونم برو از خودشون سوال کن فقط میدونم زنه دلش خونه ولی از ترس باباش چیزی نمیگه گفتم این چند سالشه گفت 24 گفتم پس یعنی اون 52 گفت بله خلاصه با کلی علامت تعجب اون شب رو به صبح رسوندم حدود ساعت 9با سر وصدای مادر از خواب بیدار شدم بعد از صبحانه گفتم برم آریشگاه دستی به سر وضعمون بکشه از آریشگاه که برگشتم دیدم مرجان جلوی درب ایستاده منتظر مادرم هست سلام و علیکی کردیم گفتم من یک عذر خواهی بدهکارم گفت برای چی گفتم از این که فکر میکردم این مردیکه بابات البته فکر کنم بابات از این بدتره در حالی که سعی میکرد مثلا خودشو ناراحت نشون بده گفت برای چی گفتم چون آدم عاقل همچین فرشته ای را به این یابو نمیده درحالیکه از این حرف من بدش نیومده بود ولی باز سعی میکرد قیافه ناراحت بخودش بگیره که موفق نبود و زیر لبی گفت چه میدونم خداحافظی کردو منم رفتم تو اونروز هم تموم شدومن برگشتم سرکارم صبح میرفتم وغروب بر میگشتم یک هفته نشد که با مرجان پسر خاله شدم شوخیها هم شروع شد اکثر مواقع یا مرجان خونه مابود یامادرم خونه اونا منم با مرده بیشتر آشنا شدم آدم بدی نبود بهر حال هم همسایه بود مرده وضعش بد نبود دلال بود از ماشین وخونه تا هرچیزی که فکرشو بکنی صبح زود از خونه میرفت بیرون وتا هشت ونه شب سر کار بودگاهی چند روزی هم غیبش میزد که مرجان میگفت واسه کار رفته ولی مادم میگفت رفته سری به زن وبچه اش بزنه آخه مرجان همسر دوم بود که نمیدونم بابای احمقش چرا داده بودش به این یارو مرجان تا سوم دبیرستان خونده بود یک شب که برگشتم خونه دیدم مادرم و مرجان نشسته اند سبزی پاک میکنن نشستم رو مبل مادرم خواست بلند شه چایی بیاره مرجان نذاشت واون آورد مادرم گفت ببین اگه زن داشتی الان زنت چایی میاورد گفتم ببخشید مادر جان مثل اینکه واحد را اشتباه اومدم با اجازتون من میرم پیش اسماعیل آقا مرجان خندش گرفت مادرم رو به مرجان کرد گفت دیدی چی گفتم همه چی رو به شوخی میگیره آخه تو بگو چرا زن نمیگیری گفتم مادر عزیز اولا مگه من چند سالمه که بخوام زن بگیرم من دختر میخوام بگیرم ثانیا کی حاضر میشه زنشو بده من اخه مادر چرا میخوای پسرتو بدبخت کنی ایندفعه دیگه مرجان قهقه زد مادرم درحالی میخندید دوباره شروع به نصیحت کرد از جام بلند شدم تا شما این روضه را میخونید من یک دوش بگیرم ورفتم سمت حموم مادر با عصبانیت حرفشو قطع کرد گفت اصلا به جهنم زن نگیر کامپیوتر مرجان خانم خرابه ببین چشه میگه روشن نمیشه گفتم لابد نفت نداره چرا نداده بیرون مگه من تعمیر کارم نکنه دکان باز کردی از همسایه ها پول میگیری به من نمیگی در حالی که میخندیدن گفت بسه بچه زبون به دهن بگیر میگه عکس توشه واعتماد نمیکنه بده بیرون من گفتم بیارش تو درستش میکنی بعد شام رفتم سر وقتش دیدم یک کامپیوتره داغونه بعد از کلی کلنجار ویندوز نصب کردم وسرکی کشیدم توی دریواش دیدم یک سری عکسهای خونگی توش هست ویک فولدر که روش نوشته زندگی بازش کردم دیدم چندتا عکس نیمه سکسی هست که بیشترش عکس مرداست پوشه رابستم گفتم ننه جان صداش کن این درسته ببینم کاری دیگه نداره رفت دیدم با خودش برگشت منم فقط یک شلوارک پام بود گفت بفرمایید حول شدم گفتم چی چی بفرمایید من لختم گفت خوب یک چیزی بپوش یک تی شرت پوشیدم وگفتم حالابفرمایید اومد تو سلام وعلیک کردیم گفتم مرجان خانم از نون خشکی اینو خریدید باخنده گفت نه بابا مال برادر زاده شوهرمه مثلا خریده من سر گرم بشم چطور گفتم آگه پول دادید سرتون کلاه رفته ولی اگر مجانیه خوبه فعلا روشن میشه ولی تا کی خدا میدونه گفت اگه میشه چندتا بازی بریز سر گرم بشم گفتم کارت گرافیکش پایین بازی خوب نمیشه ریخت گفت چکارش کنم گفتم هیچی یک کمی از پولهاتون رو تا مور نخورده بیارید با سیصد چهارصدهزار تومان میشه یک چیز خوب جمع کرد گفت آخه من نمیشناسم گفتم من میگیرم گفت زحمت میشه گفتم نه بابا چه زحمتی شما که ول کن نیستید تازه اگه بدم باشه که اسماعیل آقا میاد سراغمون خندید وگفت خوب پس زحمتشو بکشید گفتم پس اینو میارم گفت نه بذار به شوهرم میگم درست نمیشه رفت گفتم عجب غلطی کردم مادر گفت گناه داره براش درست کن یک نیم ساعتی طول کشید که دوباره مرجان اومد با یک چک گفت بفرمایید هرچی دیگه هم که خودتون میدونید بگیرید گفتم این چقدره گفت یک میلیون گفتم زیاده گفت ببرید بعدا حساب میکنیم فرداش رفتیم با یکی از دوستام وسایلشو خریدیم البته سری کامل شب بستمش حساب کردم دیدم جمعا 7000 هزار تومن شده هر چی برنامه وبازی که داشتم براش ریختم از فرصت استفاده کردم یک چند تایی فیلم وعکس نیمه هم ریختم گفتم این همه کار بی اجر که نمیشه بذار محکش بزنیم ببینم چی میشه کار که تموم شد زنگ زدم اومد کلی خوشحال بود بقیه پول بهش دادم گفتم اینم باقیش اگر میخوای فردا با قبض تلفن برو مخابرات اینترنت بگیر وصل شد بقیه کاراشم میا م انجام میدم هم بازی ریختم هم برنامه های سرگرمی گفت من زیاد بلد نیسم باید کلاس برم گفتم نمیخاد کلاس بری اگر دوست داشته باشی خودم نشونت میدم گفت چی رو فهمیدم بدش نمیاد انگولک بشه گفتم چیرو نه کامپیوتر میگم گفت جدی میگی گفتم نمیخواد پولتو بریزی آشغالی بعدا جوری دیگه حساب کن شبی نیم ساعت هم که بیای بسته حالاهم ببین توی این درایو عکسو فیلم ریختم به اضافه عکسهای خودتون توی این یکی بازی وسرگرمی وتوی این یکی برنامه گفت فیلم چی ریختی گفتم چند تایی ریختم وبقیه هم عکسای خودته گفت میشه فیلما رو ببینم کجاست گفتم توی این پوشه هست رفتی خونه ببین گفت چرا گفتم چرا چیه میخوام بخوابم بعد شم این عکسها چیه نگاه میکنی همش ویروسیه گفت مگه میشه با دوربین خودمون گرفتم نگاه کردم دیدم مامان توی آشپز خونه هست وسر گرمه گفتم جدا کجا هستند ماهم بریم عکس بگیریم وپوشه را باز کردم جا خورد رنگش پرید گفت اینا حتما مال محسن است گفتم محسن سنش به این چیزا قد نمیده تازه من که اشکالی درش نمیبینم خودمم خیلی دوست دارم تو هم حال دل داری برگشت ببینه مادرم دیده یا نه وقتی خیالش راحت شد در حالی که سعی میکرد صورتشو از من بپوشونه گفت پس من میرم بعدا مزاحمتون میشم برای یاد گیری کمکش بردم دم در وشوهرش اومد تشکر کردوسایلو برد اومدیم تو مادرم گفت دختر خوبیه گفتم دلم براش میسوزه زندگیش تباه شد اشتباه بزرگترا رو این باید تاوان بده مادرم گفت ولی از لحاظ مادی مشکلی ندارن شوهره برای اینکه صداش در نیاد هرچی بخواد براش میگیره حالامگه وقت داری گفتم این که همیشه اینجاست شبی نیم سا عت کار کنه بسه این که نمیخواد حرفه ای بشه همین که بتونه بازی کنه خوبه یکی دوروز بعد اینترنتشم وصل شداولین کاری که کردم ایمیل براش درست کردم با چند جلسه تقریبا خوب پیشرفتی داشت کم کم اینترنت رفتنم یاد گرفت یک روز غروب که اومدم دیدم مادرم مریضه خوابیده ومرجان داره براش سوپ درست میکنه تشکر کردمو یکم سر به سرش گذاشتم گفتم ببین اگر من زن داشتم مزاحم شما نمیشدیم شما باید جور زن منم بکشید البته اینو با منظور گفتم زیر چشمی نگاه کرد ولبخندی زد نه بابا خواهش میکنم شما که با ازما بهترون میپرید گفتم وقتی شما پایه نباشید چه انتظاری دارید گفت این همه شما زحمت کشیدید منم اگر کاری ازم بر بیاد دریغ نمیکنم گفتم خواهش میکنم شما خیلی کارها از تون برمیاد مثلا کاری که هم من خوشحال بشم هم خودت دیگه ادامه نداد ولی مطمئن شدم که اونم با منظور میگه خواست بره مادرنذاشت گفت شام بمون تو که تنهایی قبول کرد گفت پس یک سر میرم خونه وبر میگردم اونکه رفت مامان گفت شوهرش رفته شهرستان یکی از فامیلاشون مرده واین بنده خدا از صبح بامن بوده کلی زحمت افتاده یکم بعد مرجان برگشت ونکته جالبش آرایش کرده اومد چون من هیچ وقت با آرایش ندیده بودمش به شوخی گفتم همونجوری هم قبولت داشتیم دوزاریش افتاد لبخندی زد مادرم که متوجه منظورم نشده بود گفت چه قدر اذیتش میکنی شا م خوردیم وسایل جمع کردیم ومن طبق عادت رفتم جلوی کامپیوتر واونا هم نشسته بودن توی پذیرایی و فیلم میدیدند بیست دقیقه ای گذشت اومدم تو پذیرایی دیدم مامان خوابه خواستم صداش کنم بره توی رختخواب مرجان گفت ولش کن بیچاره رو قرص خورده بذار بخوابهگفتم مادر مارو ببین دعوت میکنه بعد میخوابه لابد انتظار داره من بشینم با تو درد دل کنم یک چشمکی بهش زدم وگفتم این که خوابید لااقل بیا تا حوصله ات سر نرفته یک مقدار باهات کارکنم با لبخند گفت ظرفها را بشورم بعد بیام من رفتم وچند دقیقه بعد با دوتا چایی اومد یک سری اشکال داشت توضیح که دادم بعد برای اینکه حرف به جاهایی دیگه بکشم گفتم قبلا با آرایش ندیده بودمت خوشگل شدی با خجالت گفت چشات خوشگل میبینه گفتم جدی میگم هیچ وقت با آرایش ندیده بودمت گفت اولا دل خوش میخواد ثانیا واسه کی دستشو آروم گرفتم وگفتم مگه من دل ندارم سرشو برگردوند به بیرون وگفت خوب اینم به خاطر شماست دستشو فشار دادم وگفتم ممنون این از قلب بزرگتون است کاملا استرس تو چشماش پیدا بود فیلم نداری گفتم چه فیلمی گفت فیلم خارجی گفتم به قول ننه فیلم جنگولک بازی یا از همونا که ریختم سرشو انداخت پایین گفت بازم داری دستمو گذاشتم رو رونش گفتم ای ولی چونفیلمهای من بده فعلا نمیشه دید باهم عکس میبینیم خواست پاهاشو بکش اونور یک فشار کوچولو دادم ونذاشتم وسریع یک عکسو باز کردم چندتا نیمه باز کردم بعد یک سکسی توی عکس زنه سر کیر مرده را کرده بود توی دهنش وخایه هاش توی دستش بود یواش انگشتامو روی پاش حرکت میدادم بعد از چندتا عکس دستشو گذاشت روی دستم ولی عین ویبره بود برگشتم نگاش کردم دیدم چشاشو بسته وظاهرا اولین بارش است که توی این موقعیت افتاده چون رنگش کاملا پریده بود گفتم چطوره لبش را گزید گفتم انشالله موقعیت پیش بیاد با هم یک فیلم ببینیم آروم دستمو بردم سمت کوسش همین که انگشتم به کوسش خورد انگار برق 3فاز گرفتش سریع بلند شد دستشو گرفتم وگفتم بشین کجا وگفت نه من دیگه میرم مادر بیدار میشه زشته گفتم لا اقل یک چند دقیقه دیگه برو رنگت پریده مادرم شک نکنه فکری کردو قبول کرد ونشست منم عکسا رو بستم چون واسه گام اول کافی بود بالاخره خدا حافظی کرد ورفت منم توکف رفتم تو رختخواب دیگه مطمئن شدم که میشه کاری کرد از فرداش دائم براش عکسو فیلم ایمیل میکردم سعی میکردم کاملا عاشقانه باهاش رفتار کنم واعتمادشو بدست بیارم تا اینک یک شب خواهرم اومد ومامان رو برد کرج گفتم آخر هفته میام دنبالش خواهرم گفت نه ما یک چند روزی میریم مشهد وشمال اینم بیاد هوای عوض کنه هر موقع هم خواست خودم میارمش ولی تو هم بیاد سر بزن خیر سرت برادرمی رفتند وماموندیم یک خونه خالی روز چهارشنبه صبح که رفتم سرکار ساعتای 9 مرجان اومدتوی چت بعداز سلام وعلیک پرسید مادر کی بر میگرده گفتم چطور گفت شوهرم رفته اراک منم تنهام حوصله ندارم گفتم کی بر میگرده گفت امروز که کار داره فردا هم که چهلم فامیلشون است دوسه تا بشکن زدم گفتم تو چرا نرفتی گفت کجا برم همه مسخره میکنن گفتم غلط میکنن دلشون هم بخواد حالا که اینجور شد پاشو بیا پیش خودم گفت تو که سر کاری گفتم امروز نمیدونستم ولی فردا خونه ام گفت جدی گفتم جدی دروغم چیه حالا هم خودتو سر گرم کن بعدا باهات صحبت میکنم وقطع کردم وغرق در شادی شدم از این فرصت بدست آمده سعید همکارم پرسید باز چه مرگته موضوع را براش گفتم گفت خاک بر سرت که همیشه میخوای کس مفتی کنی لاقل پاشو یک خورده پول خرج کن احمق جان اون میگه امروز یارو رفته ازکجا میدونی فردا بر نمیگرده گفتم با همه خریتت گاهی مثل آدما فکر میکنی سریع درخواست مرخصی را رد کردم وسریع رفتم تو چت بعد از صحبتهای مرسوم گفت چکار میکنی گفتم هیچ حوصله کار ندارم شاید بعد از ظهر بیام خونه تو چکار میکنی گفت هیچ بیخودی توی اینتر نت چرخ میزنم گفتم شوهرت ساعت چند میاد گفت من که گفتم فردا شب حواست کجاست چطور گفتم پس پاشو بریم بیرون گشتی بزنیم گفت با کی گفتم یعنی چی با کی خودمون گفت زشته گفتم زشت چیه گفت اگر کسی ببینه چی گفتم نترس میریم جایی کسی نبینه آماده شو میام دنبالت خلاصه با هزار نق ونوق گفت میای در خونه گفتم نه بیا سر خیابون سر ساعت 1محل قرار بودم مرجان هم با یک مقدارتاخیراومد ولی ترس رو توی چشماش میشه دید تا سوار شد گفت تورا خدا تا کسی ندیده زود برو راه افتادم گفتم بابا چته خلاصه با هزار صحبت یک مقدار استرسش کم شد خلاصه رفتیم ناهار خوردیم گفتم بریم سمت لواسان گفت نه بر گردیم خونه گفتم مگه نمیگی شوهرت فردا میاد گفت چرا ولی من میترسم گفتم باشه زود بر میگردیم گفت نه خارج از شهر نرو دیدم خیلی اظطراب داره بیخیال شدم گفتم هر جور راحتی میخوای برگردیم گفت ناراحت نشو من خیلی دلهره دارم گفتم تو که اعتماد نداشتی اصلا براچی اومدی بیرون گفت مسئله اعتماد نیست آخه اولین بارم هست میام بیرون برگشتم سر خیابون پیادش کردم گفتم تو برو منم بعدا میام رفتم ماشین بردم تعمیرگاه کارم تموم که شد یکی از دوستام زنگ زد گفت ماشین را بدم بهش میخواست بره جایی بردم دادم بهش وحدود ساعتای 7برگشتم سمت خونه البته یکی دو بار اس ام اس داد کجایی جوابی ندادم وقتی رسیدم جلوی در دیدم کفشاش نیست رفتم تو لباسام را عوض کردم وروی تخت دراز کشیدم نمیدونم کی خوابم برد ساعت 30 10 بیدار شدم دیدم ماشالله 10 20تایی اس ام اس اومده بغیر از یکی از طرف خواهرم همش از مرجان بود فکر کرده بود قهر کردم وتقریبااکثر اس ام اس هاش دلجویی بود که مگه من چکار کردم اولین بارم بود میرفتم بیرون وآخریش نوشته بود که دیدی تو هم درکم نکردی دیدم خیلی اذیت شده اس ام اس دادم این حرفها چیه بجای اینکه شام درست کنی نشستی خیال بافی میکنی دیدم سریع زنگ ز د پرسید کجایی گفتم خونه قرار بوده کجا باشم مثلا مادرم منو به تو شپرده والله هم سن و سالای تو دوسه تا بچه شیر میدن تو از پس یکی ش هم برنمیایی باخنده گفت مگر شیر میخوای با پر رویی گفتم ایقدر گرسنه ام که سینه خالیشم باشه میک میزنیم گفت چیزی دیگه نمیخوای گفتم حالا اگه سیرنشدیم میریم سراغ چیزایی دیگه فعلا پاشو بیا یک خاکی سر این شکم بریزیم بعد با هم صحبت میکنیم تا اون بیاد زنگ زدم دوتا پیتزا سفارش دادم و درو باز گذاشتم 2دقیقه بعد مرجان اومد دست دادم واین بار صورتشو بوسیدم رنگش سرخ شد گفت تا حالا کجا بودی گفتم خواب باخنده گفت من وباش چه فکرهایی میکردم خلاصه نشستیم گفت شام چکارکنیم گفتم سفارش دادم گفت برای چی گفتم هیچی بابا فردا منت میزاری که هم بهت ماچ دادم هم شام درست کردم نشستم کنارش ودست انداختم گردنش یکم خودشو جمع کرد نیم ساعتی طول کشید تا شام اومد خوردیم وجمع کردیم گفتم فیلم ببینیم یا بریم جلوی کامپیوتر گفت مگه اونسری نگفتی وقت گیر بیاد فیلم ببینیم اگر فیلم داری بذار فیلم گذاشتم ونشستم کنارش فیلم نیمه بود و از اولش با لب و بوس شروع شد گفتم یک سوال بپرسم ناراحت نمیشی گفت تا چی باشه گفتم پس ولش کن گفت حالا بپرس گفتم از زندگی بااین یارو راضی هستی با صدای همراه بغض گفت توجای من بودی راضی بودی گفتم ارضات میکنه سرشو انداخت پایین وجواب نداد گفتم پس چکار میکنی سرری تکون دادوهیچی نگفت گفتم راستی یدفعه ای پیدا ش نشه گفت نه گفتم از کجا مطمئنی گفت به خواهرم گفتم هر موقع راه افتاد اس ام اس بده گفتم مگه به خواهرت چی گفتی یک خنده کوچیک روی لبش اومدگفت هیچی دستمو گذاشتم روی رونش فیلم هم بجایی رسیده بود که داشتند همو لخت میکردند ازش پرسیدم راستی تو سالی چند بار حموم میری یکدفعه جا خورد نگاهی به خودش انداخت گفت چطور بخدا همین دیشب رفتم گفتم با چادر میری گفت نه برای چی گفتم آخه هر موقع میبینمت چادر گره پیچ کردی به خودت زد زیر خنده گفتم توی خونه که دیگه چادر نمی پوشند برش دار وچادر را از سرش کشیدم ولی چون نشسته بود روش افتاد روی مبل دستمو بیشتر کشوندم سمت کوسش وآروم شروع کردم به نوازش پاش میخ فیلم بود یا شاید هم میخواست نگاه من نکنه پرسیدم چند وقت یکبار سکس میکنید انگار هنوزم با این کلمات مشکل داشت چون هرچی میپرسیدم رنگ صورتش تغییر میکرد ظاهرا میخواست جواب نده که من دوباره پرسیدم هفته ای یکبار پوز خندی زد وبا سر گفت نه گفتم پس چند وقت یکبار با خجالت گفت دو سه ماهی یکبار اونم اگر بتونه گفتم یعنی چی اگر بتونه گفت از یک پیرمرد مریض چه انتظاری داری گفتم حالا موقع سکس چکار میکنید گفت اولا اصلا چندشم میشه بهش دست بزنم ثانیا فقط میخوام زود دست از سرم برداره دلم براش سوخت دست راستمو بردم سمت سینه اش وآروم گرفتمش یک آه کشید دست چپ و از پشت بردم دور گردنش وکشیدم سمت خودم گفت فکر میکنی کارمون درسته گفتم شک نکن گفت آخه من شوهر دارم گفتم شوهر زمانی شوهره که ارضات کنه کار ماهم درسته بابا میخوای بریم از آخونده پیش نماز بپرسیم زد زیرخنده لبمو بردم سمت لبش ودوسه تا بوس کردم ولبشو به لب گرفتم یک مقدار که خوردم از رو صندلی بلندش کردم واستاده بغلش گرفتم وهمونجور که لباشو میخوردم از پشت نوازشش میکردم اونم دست انداخت گردنم ومنو هم راهی کرد پیرهنش جلوبسته بود کشیدم رو به بالاو از سرش درآوردم عجب بدن سفیدی داشت زیرش یک کرست آبی بسته بود سفت بغلش کردم ودستمو بردم سمت باسنش ومحکم کوبیدمش به خودم کشیدمش سمت تخت و به پشت خوابوندمش و دراز کشیدم روش وشروع کردم به خوردن لباش وسینه هاش رو مالیدن زبونشو میکشیدم توی دهنمو ول میکردم زبون میکشیدم دور لبش خیلی خوشش میومد چون اولین بارش بود کسی باهاش ور میرفت زود حشری شد یکم گوشش رو خوردم ورفتم سراغ گردنش زبونمو میکشیدم روی گردنش صداش در اومده بود دستمو بردم واز روی استرج شروع کردم مالیدن کوسش اون آروم دستشو برد سمت کیرموشروع کرد ور رفتن باهاش یکم که مالیدم سوتینشو باز کردم واقعا سینه هاش خوشگل بود هجوم بردم سمتشون وبا ولع میکردم توی دهنم با صدای ملچ ومولچ میخوردم اونم لذت میبرد بعد از سیر خوردن سینه هاش گفتم خوب حالا نوبت دروازه بهشت است از تخت پایین رفتم وشلوارشو از پاش در آوردم شورتش هم همرنگ سوتینش بود وکاملا به رنگ پوستش میومد شروع کردم از روی شرت خوردن کسش شورتش خیس بود وخوشم نیومد شورتشم درآوردم راست میگفت شب قبلش رفته بود حموم چون هم تمیز بود هم بوی خوبی میداد عجب کوس پفکی داشت سرمو بردم توپاش شروع کردم بخوردنش پاهشو فشار میداد ومیگفت قلقلکم میاد یکم که خوردم ولیس زدم پاهاش شل شدواز تخت آویزونشون کرد زبون که میکشیدم روی چچولش جیغ میزد ولی جلوی دهنش را میگرفت البته چون ما طبق آخر بودیم کسی رد نمیشد وجالبش این بود که واحد زیری هم هردو کار میکردند وبغیر از جمعه روزا ی دیگرسر کار بودند از موضوع دور نشیم برش گردوندم وشروع کردم خوردن باسنش انگشتوسیطم رو آروم کردم توکوسشو شروع کردم جلو وعقب کردن دوسه بار که کردم یک لزرش خفیفی کرد ومقداری آب از دور انگشتم رخت بیرون یکم شل شد ولی من همونجوری ادامه دادم با دندونام میکشیدم روی باسنش وانگشتمو عقب جلو میکردم با دست دیگه سینهاش رو میمالیدم دوباره صداش در اومد گفتم طاقباز شو اونم برگشت وبصورت 69 رفتم روش با شورتش آب دور کوسش پاک کردم وشروکرد به خوردن کیرم تقریبا سفت شده بود ومرجان فقط با دست میمالیدش خودم شلوارکمو دراوردم ودوباره شروع کردم دیدم انگار قصد خوردن نداره گفتم تا شب میخوای بمالیش گفت چکار کنم گفتم این همه فیلم دادم همون کاری که اونا میکردند گرفتش دستش وسرشو میمالید به لبش دو سه تا بوس زد سرشو آروم زبونشو کشید روش وبعد گذاشتش تو دهنش میکشیدش به دندوناش و معلوم بود تا حالا ساک نزده گفتم ببین سرشو میک بزن بعد لباتو دورش سفت کن بعد جلو عقب کن واونم مثل یک بچه خوب همون کار کرد منم چوچولشو گرفتم به دهن ودوتا انگشتم کردم تو کوسش وبا شصتم لبهای کوسشو میمالیدم اونم یک مقدار که ساک زد کیرمو دراورد وخایه هامو یکی یکی میکرد دهنش وبا فشار میکشید بیرون خیلی خوشم اومد چندبار که این کارو کرد دراورد وگفت بکن توش منم برگشتم سرکیرمو گذاشتم دم کوسش وبا فشار تا ته کردم توش گفت آییییییییییییییی چند ثانیه نگه داشتم وآروم شروع کردم از پایین تلمبه زدن واز بالا مالوندن سینه هاش کم کم سرعتمو بیشتر میکردم وسینه هاشو میچلوندم چند دقیقه که اینجور کردم گفتم سگی شو و از پشت کردم توش تندتند میکردم صداش کم کم داشت بالا میرفت خواهش کردم بالشت رو بگیر جلوی دهنش تا صداش کمتر شه همونجور که میکردم دیدم عجب کون نازی داره انگشتمو خیس کردم مالیدم در کونش ولی توش نمیکردم گفتم اجازه مییدی از پشت ازهم حالی بکنیم گفت درد داره گفتم مگرقبلا دادی گفت نه خواهرم میگه اولش خیلی درد داره گفتم اولش کمی درد داره ولی بعدش خوشت میاد بعدشم اگر درد داشت دیگه خواهرت نمیداد گفت اگر درد داشت چی گفتم اگر دردت اومد نمیکنم رضایت داد کیرمو کشیدم بیرون وسریع ژل بیحس کننده رو از کشوم برداشتم وامدم کیرمو کردم توکسش وتلمبه زدم یکم ژل ریختم در سوراخش وبا انگشت کوچیکه اروم میمالیدم وگاهی انگشتمو با ملایمت میکردم تو کمکم ژل بیشتر ریختم وانگشت وسطی روکردم تو گویا دوبار داشت ارضا میشد یکم سرعتمو بیشتر کردم تا ارضاع شه وتوی این اوضاع دوتا انگشتم کردم تو کونش ومیچرخوندم توش تا ژل بیشتری ببره توسوراخ چون موقع ارضاع شدن درد کمتری تحمل خواهد کرد چندتا تلمبه که زدم دیدم بالشو گاز گرفت وبدنش لرزید ودوباره ارضاع شد منم سریع کیرمو کشیدم بیرون وآغشته به ژل کردم یکم ژلم ریختم توسوراخش که حالا باز شده بود وکیرمو آروم فرستادم تو سرش که رفت تو یک تکونی خورد گفتم درد داره گفت یکم یک مقدار نگه داشتم بعد همون سرشو جلو عقب کردم وگفتم بدنتو شل کن تا درد ش کم شه ومیلمتری بیشتر کردم تو تا جاییکه به نصفه رسید دیدم ظاهرا درد داره چیزی نمی گفت ولی سرشو فشار میداد توی بالش درش آوردم یک مقدار دیگه ژل زدم به کیرم و یکم دیگه هم ریختم توودوباره آروم کردم توتا نصفه میکردم بعد میکشیدم عقب انگار بهتر شده بود گفتم متکا رو بذار زیر شکمت ودراز بکش همین کارو کرد ومنم خوابیدم روش چندتا عقب وجلوکردم انگشتم و کردم تودهنش وگفتم میک بزن فکر کرد تمومه و حواسش پرت شد یک لحظه دستمو گرفتم جلوی دهنش وتا دسته کردم تو جیغی کشید ولی چون دستم جلوی دهنش بود صداش در نیومد وهمین جور وایستادم در گوشش گفتم عزیزم میدونم درد داره ولی باور کن آدم عاقل از همچین کونی نمیتونه بگذره این یادگاری را هم از ما داشته باش تا هروقت پرسیدن کی کونتو گاییده یادی از ما بکنی تو هم یک چند ثانیه تحمل کن دردش آروم میشه ودستم را برداشتم اشک تو چشاش جمع شد گفت تورا خدا در ش بیار دارم نصف میشم گفتم الان در بیارم دردش بیشتر یک دقیقه تحمل کن اگه خوشت نیومد در میارم یک دقیقه کامل توش نگه داشتم وحرکت نکردم گفتم هرموقع بهتر شدبگو لاله گوششو کردم تو دهنم ومیک میزدم ودستمو از زیر بردم وشروع کردم مالیدن چچولش یکم که مالیدم گفت آروم حرکتش بده منم خیلی با احتیاط شروع کردم به تلمبه زدن ظاهرا از خوردن گوشش خوشش اومده بود کیرمو تاختنه گاه کشیدم بیرون ژل زدم دورش وآروم تا ته کردم وکم کم سرعتمو بیشتر کردم بعد از چندتا تلمبه دیگه کاملا روان شده بود مرجان هم صداش در اومده بودمنم هر لحظه سرعتموبیشتر میکردم وبا دست دیگم سینه هاشو چنگ میزدم در گوشش گفتم درد داره با سر گفت نه محکمتر بزن دوباره داشت ارضا میشد میگفت تندتر بکن گفتم باسنتو از دوطرف بکش اونم لاشو باز کرد منم طوری میزدم که خایه هام به کونش میخورد تو همین حین آبش اومد و بعد از چند تا رفت وبرگشت دیگ آب منم اومد وهمون تو ریختم وافتادم روش حدود یک دقیقه توش نگه داشتم وبعد کشیدم بیرون افتادم کنارش وکشیدمش رو خودم رنگش عین لبو شده بود دوسه تالب گرفتیم وبلند شدیم خودمونو تمییز کردیم نوشته

Date: July 22, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *