هوا بس ناحوانمردانه گرم بود بعد از حدود سه سال دویدن دنبال پول فروش خونمون که یکی از دوستان پدرم به ناچار به باد داده بود پولمون بهمون برگشت تا سردیهای گرم ترین دوران عمرم رو تموم شده فرض کنم با چنتا وام و پولمون یه خونه خوب گرفتیم خونه ای که پشت کنکور بودم با مشقت زیاد درس میخوندم چون چشمام مشکل داشتن قوز قرنیه اولین باری که دیدمش کامل کچل کرده بودم تا درسمو راحتتر بخونم و حس خوبی نداشتم که با همچین حالتی جلوی یک جنس مخالف دیده شم همیشه به خوشپوشی معروف بودم ولی از اقبالم اون مدت هبچ اعتماد به نفسی نسبت به خودم نداشتم یه زن فوق العاده زیبا بود با صدایی گرم و صمیمی هنوز مهر طلاقش خشک نشده بود روزها گذشتن و من مشغول بودم به درس به فکر کردن و خیالبافی به سالهای پر حسرتم به ارزوهایی که نمیشد خاطره شن یه روز وقتی از کتابخونه برمیگشتم دیدمش جلو در خونشون و بی توجه رد شدم علیک سلام اقا رضا ببخشید سلام اصلا حواسم نبود خواهش میکنم خوب مشغولی ماشالا اررره خداروشکر دارم خوب پیش میرم ایشالا موفق میشی مرسی ممنون مزاحم نمیشم برو خونه استراحت کن خواهش میکنم بازم شرمنده بخاطر بی ادبیم اختیار داری بزرگواری رور بخیر روزبخیر این ریز تمام شروعمون بود خیلی واسم سخت بود که به همین کلمات کوتاه فکر نکنم گاهی با خودم کلنجار میرفتم که کلمات دیگه ای رو باید بکار میبردم تا اینکه یه سوال اساسی پیش اومد و اونم این بود چرا چرا مهم بود نمیدونم ولی مهم بود با چنتا سلام از روی شرم و خجالت رد میشدم خجالت من مثل یه ویروس به اونم سرایت کرده بود کنکور رو دادم و بد دادم یخ زده بودم مثل یه کام حبس عمیق سیگار توی سرمای زمستون مثل یه ادم سرطانی که امیدی به آینده نداشت مثل یه بیکس و تنها تو یه شهر شلوغ مثله خودم اولین باختم نبود ولی اولین باری بود که دنیام خراب شد چون خیالبافیام خراب شد چون یه خانواده به امید گرمای یه شاهکار از من میخواستن فصل سرد زندگیمونو فراموش کنن اتیش زدم سیگارمو ساعت حدود یازده شب بود یه گوشه تاریک پارک نشسته بودم که صدای دعوا شنیدم اولش حوصله نداشتم ولی خب دیگه زیاد طول کشیده بود پاشدم رفتم سمت صدا دیدم خودشه بدون قضاوت و هیچ فکری دویدم سمت پسره محکم یقشو چسبیدم و ادای لاتارو در آوردم دعوا شد اولش خوردم تا اومدم بزنم جدامون کردن بیخیال ادامه شدم تا اینکه خانوم بهم گفت وااای شرمندم عیب نداره اینو دوست نداشتم بشنوم چون اون فکر میکرد من زورم بهش نمیرسید یخورده خودمو اروم جلوه دادم تا ولم کنن وقتی ولم کردن دویدم سمتش اینبار واسه اینکه ثابت کنم فقط حوصله دعوا ندارم و الا کم نمیارم چسبوندمش به درخت تا خورد زدمش انداختمش زیر پام فقط میدونم به زدن اون فکر نمی کردم فقط به فکر الهام و حسش بودم جدامون کردن و رو به الهام گفتم دیگه پارک نیا و تو اون شلوغی رامو گرفتم سمت در خروجی رفتم خونه همش به فکر الهام بودم همه طول شب شب بعد رفتم همون جای همیشگیم تو پارک سیگارمو آتیش کردم با تمام وجود حبس میکردم و میدادم بیرون و رد دود سیگارمو دنبال میکردم یهو به به جومونگ محله مون سیگارم میکشه سلام الهام خانوم هرازگاهی تفننی واسه دیشب حرفشو قط کردم فکر کردم قرار شد دیگه پارک نیای نیام بیرون چیکار کنم به نظرت بشینم خندوانه ببینم واس خودت گفتم تو چرا اینجوری هستی اخه میشه سیگارتو بندازی حس خوبی ندارم به سیگار ههه نگران منی یا محیط زیست هیچکدوم نگران خودمم دودش سرطانزاست بلند خندیدم و اون یه خنده سرد و بی صدا تحویلم داد انگار فقط می خواست منو بخوندونه و بره سیگارمو انداختم ممنون بخاطر دیشب خیلی اعصابم خورد بود اون پسره هم پاپبچم شد واسه شماره منم داد کشیدم سرش اونم شروع کرد به بدو بی را گفتن بازم حرفشو قط کردم موضوعش مهم نیست فراموشش کن بازم ممنون من میرم خونه کاری نداری بسلامت با تاکسی میری ن قدم میزنم تنهایی اگه دوست داری میتونی باهام بیای بهم برخورد یعنی چی که اگر دوست داری باهام بیا پیش خودش چی فکر کرده مگه میخواد جایزمو بده نه شب بخیر یه لحظه ماتش برد شب بخیر چشماش وحشتناک بود وحشتناک یه حالت اشک الود و خمار یه غمی توی چشماش بود از بی مهابا غمای روزگار که پشت هیچ سکوتی قایم نمیشن یه سردی توی رفتارش بود از زندگی خودم سردتر رفتم خونه مادرم شروع کرد گیر دادناش چقد تو کسلی رفیقات کیان هرشب میری تا دیر موقع نمیای خونه پسر خانم رحمانی معتاد شده بخاطر رفیقای نابابش چقد تو میخوای اذبتم کنی اخه بچه دوست داشتم بغلش کنم بگم دردت به جونم دوست داشتم بغلش کنم بگم تنها دلیل ناراحتیم و سردرگمیم ناراحتیه خودشه ولی میدونستم یه قدم نزدیکتر شم بوی سیگارو میشنوه رامو گرفتم سمت اناقم و بهش گفتم نگران من نباش فقط همین موزیک همیشگیمو پلی کردم و ولو شدم رو تختم اثر ونجلیس چقد این موزیک سوزناکه واسم چند روز بعد الهام رو سر کوچمون دیدم سلام کردم جواب نداد عصرش بازم دیدمش سلام کردم جواب نداد و خدا میدونه از فاصله صبح تا عصر از اینکه چرا جواب سلاممو نداد چقد تو فکر بودم حالا بازم جوابمو نداد و حالا همه پالسای مثبتی که تو ذهنم ریخته بودم رو خیالبافی دیگه ای میدونستم خیلی پکر بودم بخاطر کنکور بود همش ن به هیچ وجه بعد از چند روز دیدمش سلام کرد مستقیم تو چشماش نگاه کردم و جوابشو ندادم رد شدم ازش ولی سنگینی نگاهش رو احساس میکردم شبش داشتم میرفتم پارک که دیدم جلوم داره راه میره فرصتی بود برای برانداز بدون شرم و نگاه بازی با چشماش خیره شدم به چادر مشکیش و به سرعت قدمهاش از غمهایی که جا میزاشت روی جای کفشای ساق بلندش رد میشدم وقتی به خودم اومدم تصمیم گرفتم که ازش جلو بزنم و تلافی سلام دومم رو ازش بگیرم رد شدم ازش که صدام زد اقا رضا بله سلام علیک سلام میری پارک اره میشه باهم بریم میخواستم بگم اگه دوست داری میتونی باهام بیای ولی نه من اینقد مغرور بودم و نه اون نگاهش سزاوار همچین حرفی نمیدونم چی تو نگاهش بود ولی یچیزی بود یه چیزی مثل زنجیر تیری مثل خالکوبیه تیر تو قلبی که روی بازوی داییم بود اره خواهش میکنم اقا رضا به رفتارای من به چشم منظور نگاه نکن من هیچی ته دلم نیست فقط بیشتر از سنم کشیدم فقط دلم پره فقط فقط فقط ضعیفم ضعیف واژه عجیبیه ساده اما پرحرف و بخصوص برای من به هوای قیافه جدیم نرو من بدبخت تر از اینام که تو بخوای با غرور باهام تا کنی من مغرور نیستم فقط بی حوصله م همین واسه اینکه سه سال پشت کنکوری تو فک کن اره باشه سیگار نمیگیری اگه سیگار گرفتی یه اب معدنیم بگیر بخوریم بخوریم یعنی میخواد بشینه پیشم یعنی الهام مغرور و سرد میخواد با من همکلام شه باشه چشم دستم می لرزید موقع کارت کشیدن همش داشتم فکر میکردم داره چه اتفاقی میوفته یه حس سرمستی یه حس غریب به اسم خوشحالی رفتیم همون گوشه تاریک پارک نشستیم شروع کرد از ماجرای ازدواجش که وقتی 14ساله بود مجبورش کردن با پسر خالش ازدواج کنه تا الانی که 27 سالشه و یه دختر 8ساله داره از کتک خوردناش از بی زبونیاش از زورگفتن مادر شوهرش از خیانت شوهرش تا دوری از دخترش از طرد شدن از طرف پدرش و دعواهای مداوم پدر و مادرش بخاطر اون و در اخر اشکش سرازیر شد از خودم بدم اومد من به این فرشته بدشانس به چشم یه خانم ترش رو نگاه میکردم که ادعای تیپ و قیافه ش میشه دلداریش دادم بحالتی که انگار خودمو مسئول تمام بدبختیاش میدونستم اون شب داشت تموم میشد و من راضی نبودم ولی دنیا کی اجازه منو می خواست که الان بار دومش باشه باهم برگشتیم خونه ازش خواستم شمارشو بهم بده منتظر اصرارم بود و من سریع اصرار کردم بدون غرور میشه شمارتو داشته باشم نه اگه خواهش کنم چی نگام کرد و گفت به چه دردت میخوره آقای مرموز بی توجه به این حرفش گفتم خواهش میکنم شمارتو بهم بده چند ثانیه خیره شدیم تو چشای هم و بعد شمارشو واسم خوند حالا دیگه تموم شدن اون شب مهم نبود چون اون شروع شد رفتیم خونه و بعد از پنج دقیقه شروع کردم به پیام دادن و بلافاصله جوابش اومد از اون شب کارمون شده بود تا صبح بیداری و همو دیدن یواشکی ظهر هماهنگ میکردیم واسه چند دقیقه تو کوچه همو می دیدیم وای که چه روزگاری بود یه شب موقع برگشتن از پارک تو یه کوچه بهش گفتم میخوام ببوسمت بلند بلند خندید ولی تا رفتم تو صورتش و لباشو چسبیدم متوجه شد که جدی گفتم صدا و حرارت نفساش رو صورتم بود صورتشو با دوتا دستم گرفتم و چند ثانیه لباشو خوردم چشمامو باز کردم دیدم چشمای معصومش به حالت خمار و غمبار داره نگام میکنه ازش جدا شدم تا خونه حتی یک کلمه باهم حرف نزدیم فک کردم ناراحت شده بهش پیام دادم ناراحت شدی نوشت اره نوشتم معذرت میخوام دست خودم نبود نوشت عیب نداره فقط دفعه بعد بیشتر رو لبام بمون نوشتم جاااان نوشت اره بعد تا صبح از لبای هم گفتیم و بحث به جاهای سکسی کشیده شد من اونو جور دیگه ای دوست داشتم همیشه هم بهش می گفتم تا اینکه لب گرفتنامون رنگ هوس سکس گرفت یه شب رفته بودیم یه تپه نزدیک شهرمون اونجا بود که شروع کردیم به لب گرفتن و هی شدید تر شد یه لحظه احساس کردم دستشو گذاشت رو شلوارم و هی میره سمت ک م منم دستمو گذاشتم رو سینه ش و شروع کردم به مالیدن جامون اصلا مناسب نبود ولی گرمای وجودش یه بهشت میساخت واسم حتی از جهنم ادامه دادیم دکمه مانتوشو باز کردم و دست کردم لای سینه هاش فوق العاده گرم و نرم بود و یکم عرق بینشون بود یکیشو کشیدم بیرون و شروع کردم به خوردن جادرشو انداخت سرم که کسی احیانا رد نشه مارو ببینه ولی خب کسی نبود صدای نفساش دیوونم میکرد تا اون یکی دستمو فرستادم بین پاهاش و شروع کردم به مالیدن ک ش از ار شلوار حالش خیلی خوب بود ولی یهو گفت بسه رضا دارم اذیت میشم منم سریع تمومش کردم گفتش واسم سخته اینجا تو رو ارضا میکنم ولی اینجا جای خوبی نیست ازم خواست شلوارمو در بیارم تا ساک بزنه بهش گفتم باید باهم ارضا شیم واسم سخت بود اون لحظه اینو بگم ولی واقعیت این بود که من اونو واسه ارضای خودم نمیخواستم با چشمای خمارش بهم زل زد و گفت میخوای همین جا لخت شم بهش گفتم اذبت میشی خانومم گفتش ن راحتم گفتم باشه گفت تا تو بری یه سرگوشی اب بدی من اماده میشم رفتم اینور اونور نگاه کردم خبری نبود برگشتم پیشش دیدم چادرشو پهن کرده و روش دراز کشیده شلوارشو دراورده بود با کفشاش ولی پاها و جورابای سفیدش تو نور کم برق میزدن رفتم و واسه اولین بار روش افتادم خودش ک رمو گرفت و گذاشت تو ک ش و ازم خواست شروع کنم شروع کردم به تلمبه زدن یه حس خیلی خاصی داشت هیچ جارو نمیدیدم جز سایه ای از صورتشو و حس یه گرمای مطبوع و البته نم زیاد ک ش و صداهای نفس های خفیف و داخل و خارج شدن ک رم خیلی زود ارضا شدم با ارضای من انگار اون به خواسته ش رسیده بود ابمو ریختم تو بی هیچ ترس و ابایی زود خودشو جمع کرد و شلوارشو پوشید بهش گفتم الهام ببخش که ارضات نکردم گفتش این اصلا واسم مهم نیست ولی نباید میریختی توش بهش گفتم بخاطر این هیچوقت ازت معذرت نمیخوام هیجی نگفت و فقط گفت پاشو بریم پایین تو پارک بشینیم اون شب همش تو فکر بودم که دقیقا می شد ایا من هوس رو با عشق اشتباه گرفتم ایا من اونو واسه هوس میخواستم و از طرفی از کارم پشیمون هم نبودم بهش پیام دادم هرچی تو دلم بود رو بهش گفتم گفتم ازش گله دارم که جرا یبارم بهم نگفت دوسم داره چرا دوسم نداره چرا با من سکوته جواب داد تو عزیزترین کس من تو زندگیمی گفتش نگفتم دوست دارم چون 7سال اختلاف سنی داریم و هیچ راهی بهم نداره گفتش سکوتم چون باهاش دردودل نکردم هیچوقت گفتش سکوتم چون دارم شکست میخودم بهش همه رازای مگوم رو گفتم مثله یه بغض ترکیده و یه سیل اشک بی امان همه چیمو بهش گفتم از تنهایی و بی محبتی های کودکیم تا از دست دادن برادرم و بهترین دوستام تو یه تصادف از ماجرای خونه مون تا سیگار کش رفتن از بابا از شکست پیاپی تو کنکور بخاطر مشکل چشمم و بی عرضگی خودم و بهم گفت نهایت ارزوش خوشبختیمه و منم لال بودم چون نمیدونستم باید به این بشر چی بگم از خوبیش میگفتم یا از دوست داشتن دبوانه وارش یا از اینکه میدونستم بهش نمیرسم روزها طی شد تا اینکه شب رفتم خونشون مادرش رفته بود یه مراسمی تو یه شهر دیگه و برادراشم نبودن تا صبح پیشش بودم تو بغلش چند بار سکس کردیم ابندفعه چندبار ارضاش کردم ولی حتی یک ثانیه اجازه نداد ک شو ببینم فقط از روبرو می خواست با ولع خاصی لبای همو میخوردیم و همو لمس میکردیم بدجور همو بغل کردیم سینه هاشو میخوردم و لب میخوردم و تلمبه میزدم و محکم بغلش کرده بودم سایز سینه ش 75 تا چند ماه بعد هر ازگاهی سکس میکردم تا اینکه یه روز بهم گفت بچسب به درست چون چند ماه دیگه کنکورته و کم کم سرد شد به چنتا بهونه الکی ناپدید شد و بعد رفت دو ماه تو شوک بودم سرمای محض سیگار اشک حسرت ابنا یاگاریاش بودن دست من فرشته من رفت و زندگیمو جهنم کرد بهش چنتا صفت نسبت دادم مثله تنوع طلب هرزه بی لیاقت درحالی که خوب میدونستم هیچکدومش نبود ولی باید خودمو سرپا نگه میداشتم بشدت درس خوندم عصرا سیگار میکشدم تو همون پارک و وقتی یاد مسافرت بی خبرش میوفتادم تنها اشک و سبگار بود که چند روز ارومم میکرد تصمیم گرفتم نرم جایی که یادش بیوفتم و چه دلخراش مینواخت استاد ونجلیس کنکورمو دادم با قدرت دادم و اومدم بیرون تو اون شلوغی حسش کردم ولی میدونستم خیلی وقته رفته به همه مسیرم فکر کردم در کمتر از یک ثانیه تو راه خونه بودم که از پشت صدام زد فقط خودش و خداش میدونه چی کشیدم تا برگشتم سمتش داشتم میمردم اومد نزدیکتر خواستم چیزی بگم گفت چیکار کردی امتحانتو گفتم میدونی باهام چیکار کردی گفتش خوشتیپ تر از قبل شدی رفیق کشوندمش سمت پارک همیشگی حس زنده شدن حس اینکه میدونی باید به کی دردتو بگی حس آزادی از یه قفس دلگیر حس میکردم مسیح با عصا چطور می تونست مرده رو زنده کنه هر کس الهامی داشت که مسیح بهش میرسوندش فهمیدم رفت خونه خالش تو همین شهر خودمون تا من به زندگیم برسم اوج زندگی من این کنکور نبود فقط راهی بود که چیزایی رو فراموش کنم من الان دانشجوی پزشکی یکی از دانشگاهای استان اصفهان هستم الهام خانوم بزرگترین هدیه این هستی بی متطق به من هستش و صرف وقت برای نوشتن این خاطرات فقط این بود که عشق ممنوعمو یجایی بنویسم بلکه کسی بخواند و ذکر مسائل سکسی صرفا بخاطر مرتبط شدن با فضای این سایت هستش در موردالهام با پدرو مادرم صحبت کردم به هر بدبختی که بود راضیشون کردم بریم خواستگاریش مرسی از نگاهتون نوشته
0 views
Date: May 20, 2019