قسمت قبل بهزاد پدرش وکیل دادگستری بود و هر وقت یکی از بچه ها رو میگرفتن میومد با پارتی هاش به دادشون میرسید تو کلانتری و دادگاه سرشون داد میکشید حیف زحمت پدرو مادر اما به محض بیرون اومدن میگفت دمتون گرم جوونین باید حال کنید تا چش این خایه مالا در اد همه دوسش داشتن باباش یک دو طبقه رو خریده بود صاحب قبلی خونه طبقه همکفو یک سال اجاره کرده بود و اینا طبقه بالا نشسته بودن اما یارو دیگه بلند نشد و پول خونه را کارگاه زد تا وقتی بهزاد به بیست سالگی رسید و مستاجر رفت باباش دیگه اجاره نداد گفت بهزاد به اندازه کافی مثل سگ کف سالن خوابیده و مهمون شهرستان هم که میاد زیادی جامون تنگ میشه بهزاد اومد طبقه پایین و خونه خالی دار شد بجز چهار پنج ماهی در سال که پدر بزرگو مادر بزرگ پدریش از یزد میومدن و می موندن تهران که این از خونه خالیش میوفتاد و به اندازه یه خونه سالمندان غر به جون رفقا میزد که این پیر سگا چقدر بی شعورن نمیفهمن مهمون دو یا سه روز باید بمونه نه پنج ماه من براش توضیح دادم اگر قرار بود فقط سه روز بمونن بابات از پول اجاره نمیگذشت چون پنج ماه میخوان بمونن خالی گذاشته پایینو و چون پدر بزرگ مادر بزرگت پیرن از پله بالا رفتن سخته براشون طبقه پایینو داده به اینا وگرنه خودش طبقه همکفو میشست شما باید میرفتی بالا و کس بردن و اوردن برات سخت میشد اما گوشش بدهکار نبود پدرش تو دفتر کارش یک کمد لباس داشت که توش چند دست کتو شلوار بود و هر وقت میرفت دادگاه لباس عوض میکرد بهزاد کلیدای دارالوکاله باباشو یواشکی برداشته بود و از روش ساخته بود وقتایی که پدر بزرگ مادر بزرگش تهران بودن و خونه خالی نداشت روزای تعطیل کسا رو میبرد دفتر پدرش رو میز باباش میکرد ابشو هم تو جیب کت های پدرش که تو کمد اویزون بود خالی میکرد در نتیجه پدرش در مهم ترین جلسات دادگاه همیشه بوی اسپرم پسرش رو میداد تا اینکه یک شب پدر مادر بهزاد و خواهرش قرار بوده برن مهمونی کرج به بهزاد میگن بمون این خر پیره ها تنها نباشن اینم با یه کس قرار داشت هرچی سعی میکنه بپیچونه باباش میگه نمیشه اینا رو تنها گذاشت بهزاد نامرد هم زنگ میزنه به من میگه بیا اینجا قضیه فوریه من رفتم گفت بیا تو به پدر بزرگ مادر بزرگش معرفیم کرد چند لحظه نشستیم گفت یه دقیقه بشین من برم داروخانه یه قرص بگیرمو بیام رفت که رفت که رفت به مدت دو ساعتو نیم این دو تا گوز باستانی که گوش مفت گیر اورده بودن منو سوال جواب کردن درست تموم شده سربازی رفتی دوست دختر داری کی ازدواج میکنی نامزد داری کی میمیری از چند هفته قبلش که ارش اسکل تپه بهم زنگ زدو گفت دارم میرم خونه دوست دخترم تو نمیای گفتم من بیام چیکار گفت دختر خالش هم هست بیای تنها نمی مونی من خر هم دوش ادکلن گرفتم رفتم اونجا دیدم دختر خاله طرف فقط پنج سالشه دو ساعت داشتم در نقش عمه خانم بچه داری میکردم و لگوی خونه باربی درست میکردم ارش هم تو اطاق داشت کس میکرد اینجوری سرکار نرفته بودم حسن شهوانی اینه که میشه حرفایی که تاحالا به هیچ کس نگفتیو بطور ناشناس بزنی چیزی که تاحالا نزاشتم کسی بفهه این بود که منی که سیبیلام تا ته حلقمه از درست کردن اون لگو به قدری لذت بردم که خیلی جدی به فکر خریدن یک خونه باربی افتادم ولی اخرش از ترس متلک های بابا و داداشم جرات نکردم مثل دین وینچستر نره خر تو سریال سوپرنچرال که در زمان به اینده سفر می کنه ورژن ایندش میگه از کجا بفهمم تو خود منی میگه وقتی شبونه از پنجره اتاق خواب فلان دختر رفتیم تو که بکنیمش دختر گفت اول باید شرتو کرستشو تنمون کنیم و جلوش قر بدیم و با اینکه بهش نگفتیم اما از پوشیدن کرست خیلیم خوشمون اومد کلید اسرار دختر خانمها اینقدر برای دادن کلاس خرکی نزارید از اونور هی ادای تنگا رو در میارید از اینور هی میاید تو شهوانی کامنت میزارین چرا همه پسرا کونی شدن همه داستانا گی است خوب تقصیر شما هاست دیگه خلاصه هی به بهزاد زنگ میزدم اونم تماسو رد میکرد اخرش مسیج دادم یا مثل بچه ادم زنگ میزنی میگی کجا رفتی بدی نگرت داشتن نزاشتن بیای یا من این دو تا رو قانع میکنم حالا که جفتتون بازنشسته اید و کاری شهرستان ندارید برای چی از نوه هاتون دور باشید اینجا که خالی افتاده اثاث کشی کنید بیاید تهران بقیه عمرو کنار نوه ها و بچه هاتون باشید چیه تکوتنها تو شهرستان موندید خونه خالیتو برای همیشه به گا میدم دو ثانیه نشد بهزاد زنگ زد که غلط کردم الان میام وقتی اومد شروع کرد عذر خواهی که ترسیدم اگر راستشو بگم نیای میدونم که اصلا حوصله پیرا رو نداری گفتم سنگین بهم بدهکاری گفت هر چی بخوای نه نمیگم خلاصه ما رفتیم تا اینکه پدرش تو دفتر کار دوربین امنیتی نصب کرد و بهزاد هم افتاد دوره برای بدست اوردن خونه خالی اخرش تو یه پارتی میره سراغ خسرو اونجا اجازه میگیره دوست دخترشو ببره تو یکی از اطاقها اونم میگه اینجا حال نمیده شما رو دعوت میکنم تو سه روز تعطیلی پیش رومون با ما به ویلای شمالمون بیاید و یک عشق حال سنگین بکنید اخرین لحظه بابای بهزاد میگه این تعطیلی میخواهیم به خواسته پدر بزرگ مادر بزرگت دسته جمعی بریم زیارت اینم هر چی سعی میکنه بپیچونه نمیشه به دوست دخترش زنگ میزنه میگه برنامه انزلی کنسل شد از طرفی مرجان وقتی به خونه خسرو رفته بوده با یکی از جنده های معتاد خونه خسرو اشنا شده و شماره ردو بدل میکنه وقتی دختره زنگ میزنه که چیزی بپرسه مرجان میگه حیف کنسل شد اونم میگه نه کنسل نشده بیا فلان جا سوارت میکنیم خلاصه اینا میرن انزلی سه روز تعطیلیو و اونجا هر سیزده تا پسری که تو برنامه بودن مرجان رو از جلو و عقب میکنن البته تجاوز نبوده خودش اهل برنامه است و میگه از زمانی که فقط پانزده سالش بوده تو بجنورد از پشت میداده و وقتی خانوادش در 17 سالگیش به تهران مهاجرت می کنن اصلا پرده نداشته زمانی که خسرو اینا از سفر بر میگردن پسرای گروه خسرو به بهزاد تیکه میاندازن که دوست دخترت عجب کون گشادی داشتو این حرفا دمت گرم فرستادیش بیاد بهزاد زنگ میزنه به دختره جنده خانم هم به جای عذرخواهی میگه حقت بود چرا دروغ گفتی برنامه به هم خورده بهزاد کینه سنگینی به دل میگیره و نقشه ای برای انتقام میکشه به من زنگ زد گفت تو هنوز خوره ماءالشعیری گفتم اره گفت من ده تا بسته شیش تایی ماءالشعیر خانواده خریدم بطری خالیشو لازم دارم هر بطری خالی که بیاری یک بطری پر بهت میدم ظرف هم بیاری با ابجو پر میکنم منم کلی بطری خالی داشتم توی سطل اشغال مخصوص تفکیک زباله گوشه حیاط بردم دادم بهش دو تا دبه ده لیتری ماست هم زیر زمین داشتم بردم پر کردم اوردم پرسیدم برای چی میخوای اینا رو جواب نداد فقط گفت اینا خالی شد بطری شو بیار حدود یک ماهو خورده ای بعد تو یکی از پارتی های همیشگی روز جمعه خسرو وقتی چند تا پسر غریبه که بهزادو نمیشناختن می خواستن برن تو بهزاد میره جلو میگه سلام من از سوپر مارکتی سر کوچه اومدم مایه مهمونیو اوردم بی زحمت کمک کنین بزارم تو خونه پولش حساب شده بعد صداشو میاره پایین میگه اینا الکلش ده درصده ایشالا که خسرو خان بپسندن پسرا هم خوشحال میشن وابجوها رو میبرن تو و میگن بیاین که اب شنگولی رسید مفتخورا میان جلو و همه میچشن و نمی پسندن به خسرو میگن این زیاد خوب نیست دفعه بعد از جای دیگه بگیر خسرو هم میگه من چیزی سفارش ندادم خلاصه اونم میچشه و خوشش نمیاد میزارن وسط هر کی خواست بخوره هر کی هم خواست ببره خونش دقیقا یک ماه بعد بهزاد زنگ میزنه به خسرو میگه اون ابجوها یادته اونا رو من فرستادم درضمن ابجو هم نبود شاش من بود این مدت جمع کرده بودم ریختم تو بطری خسرو میگه کسی خوشش نیومد و نخورد بهزاد میگه حتما دو تا قلپ خوردید که فهمیدید خوشتون نمیاد اینجوری عملا شاشیدم تو دهن تک تکتون که این همه جنده تو شهر وجود دارن دوست دختر رفیقتون رو میبرید دسته جمعی میکنید با خنده تلفنو رو خسرو قطع میکنه خسرو هم از شدت عصبانیت تصمیم میگیره برای کسی که بزنه بهزادو لتو پار کنه از بهزاد در حالی که خونین و داغونه عکس بگیره و بیاره دو میلیون جایزه بزاره خبر جایزه رو من به بهزاد دادم گفت می خوای منو بترسونی گفتم نه خره منظورم اینه که دوا گلی بتادین از داروخانه بگیریم با این ذغال های طراحی که خواهرت فراوون داره به خاطر رشته اش صورتتو کبود و لباستو خونی کنیم عکس بگیریم نشون خسرو بدیم دو میلیونو بگیریم گفت عمرا باعث خوشحالیش بشم من گفتم حیف شد با هم نصفش میکردیم بهزاد گفت بازم ارزش اینکه خوشحال بشه رو نداره بزار کونش بسوزه گفتم بهزاد جان من نمیگم خوشحالش کنیم میگم کونشو بیشتر بسوزونیم با این دو میلیون دو تا گوشی سامسونگ میخریم بعد تو از گوشی جدیدت زنگ میزنی به خسروهم میگی که دوباره کیرش کردی هم بابت گوشی جدیدی که برای تشکر از مزه شاشت برات خریده ازش تشکر میکنی بهزاد خندش گرفت گفت ایندفعه برای سر بریدم جایزه میزاره بی خیال اما بعدا نظرش عوض شد بهم زنگ زد گفت بیا نقشه رو اجرا کنیم گفتم این روزا سرم شلوغه بزار بعدا اونم به پیمان زنگ زد چتر باز بزرگ بلافاصله خودشو میرسونه عکسا رو ردیف میکنن مخصوصا که چند تا در حالی که بهزاد نشسته و دست پیمان دور گردنشه و یکیشون بتادینو گرفته دستش اون یکی جعبه ذغال های طراحی رو نیش جفتشونم تا بنا گوش بازه قرار بوده بهزاد این عکسا رو بعد از گرفتن پولا از گوشی جدید برای خسرو بفرسته که یعنی اینجوری کیرت کردیم همون شب میره خونه خسرو میگه با رفیقام رفتیم زدیمش فقط دستخوش بچه ها فراموش نشه اونم دو میلیونو با تلفن بانک میریزه به حساب پیمان اما چتر باز بزرگ دو دره بازی در میاره و سهم بهزادو نمیده و پولا رو میکشه بالا خسرو پدر خسرو سالها قبل فوت کرده و سه تا نمایشگاه ماشین یک خونه بزرگ دو طبقه در تجریش و یک ویلای شمال از خودش میزاره مادر خسرو نمیتونه نمایشگاه ها رو اداره کنه هر سه تا جا رو اجاره میده و با پول اجاره خسرو رو در رفاه بزرگ میکنه وقتی خسرو بزرگ میشه مادرش رو مجبور میکنه اثاث کشی کنه بره طبقه بالا یک مشت مفتخور معتاد دور خودش جمع میکنه که سه تا دختر به شدت معتادو لش هم بینشون بودن که به همه میدادن سر کار نمیرفته و روزهاشو با مشروبو مواد و کس های معتاد میگزرونده تا اینکه با یک انجمن شیطان پرستی اشنا میشه که جلساتشون رو در کرج برگزار می کردن به تشویق اونا خودش موادو میزاره کنار هیکل چاق و بزرگ و چهار شونه ای داره من یکی دوبار بیشتر خونه خسرو نرفتم چون اصولا از جایی که توش مواد مخدر مصرف بشه یا ادماش اهل دود باشن خوشم نمیاد و نمیرم همون بار اول حرف شیطان پرستی بود لباس مشکی رنگ یه تیکه بلندش که مثل لباس راهب های قرون وسطا است رو نشونمون داد یک گردنبند هم داره خیلی بلند که به تهش یک اویز ستاره شش پر داره و روی لباس باید قرار بگیره یک کتاب داشت به اسم شاهزاده تاریکی که ظاهرا اعضا باید تو تمام جلسات همراهشون باشه گفتم کسخلی که خودتو قاطی اینجور ادما میکنی اطلاعاتیا بگیرنت کونت میزارن اونم گفت اگر بدونی چه ادمهای قدرتمند و با نفوذی تو انجمن ما عضون میفهمی تو کسخلی که عضو ما نیستی خسرو سفر سه روزه ای رو به شمال ترتیب میده که اونجا ده تا پسر و چهار دختر از جمله مرجان جنده ای که بهزاد پیدا کرده بوده روبا خودش می بره چند روز میخورنو میخوابنو مواد و مشروب و کس های پایه تا اینکه روز اخر دو تا پسر از تهران میان که ماشین نداشتن با اتوبوس میان تو ترمینال تاکسی در بست میگیرن که ببرتشون ویلا یک مساله ای است بچه هایی که کس زیاد بردن شمال در جریانش هستند اما برای بقیه که ممکنه هنوز این سعادت نصیبتون نشده باشه در مواقع عادی سال میشه رفت شمال با دختر اما در مناسبت های خاص مثل هفته دفاع مقدس و بسیج و یک سری ایستگاه های بازرسی موقت در سر راه شمال تشکیل میشن که بسیجیان شاش توکون هزار پدر بتونن عقده کون هایی که برای برگه کسر خدمت مجبورن تو مسجد بدنو خالی کنن یادمه روز اول سربازی که داشتن برامون پرونده تشکیل میدادن یکی از این کونیا به اسم شیبانی برگه اورده بود میگفت از 14 سالگی عضو بسیج بندر بوده و الان بسیجی ستاده استوار مسئول پرونده گفت این برگه اینجا اعتباری نداره باید سپاه بندر میوفتادی یارو گفت من شیش هفت سال شبا رفتم مسجد یعنی هیچ تاثیری نداره استواره خندید و گفت کون مفت دادی خلاصه تنها تاثیرش این بود که همه فهمیدن این و رفیقش که فامیلیش بلوری بود و فامیلیش واقعا به کونش میومد کونین و در طول دوران خدمت حسابی ازشون کار کشیدن این بسیجیا وقتی پست بازرسی تشکیل میدن به ماشین هایی که توش دخترو پسرن گیر میدن اینه که تو مناسبت های خاص پسرا مجبور میشن دختر ها رو سوار اتوبوس کنن و خودشون با ماشین دنبال اتوبوس برن وقتی از پست های بازرسی رد شدن رسیدن ترمینال سوارشون کنن ببرن ویلا اما از اونجایی که انزلی همیشه مقصد عشقو حال و ویلا با ژیلا بوده بعضی از اهالی یک کاسبی کثیفی رو راه انداختن تو ترمینال دختر پسرا رو دربستی سوار میکنن میبرن ویلا شب که میشه داداششون یا یکی از فامیلاشون رو میفرستن در خونه که سلام اینجا مهمونیه جوونین خوش باشین از این مهمونی دهن ما شیرین نمیشه اگر بخوای ردشون کنی برن میگن میل خودتونه یا به من شیرینی میدین یا به نیروی انتظامی یعنی زنگ میزنم میگم اینجا پارتی و مشروب و دختر است بیان بگیرنتون اینجا صاحب مهمونی حالا یک صد صدو پنجاه میزاره تو جیب این همه کس جنده ها میگه سگ خور صدقه کیرم اما بیست دقیقه بعد زنگ ویلا رو میزنن یکی دیگه از فامیلای راننده پشت دره به همین صورت این میره اون میاد تا جیب همه رو خالی نکنن ول نمی کنن راه حلش اینه که یک ربع بیست دقیقه مونده به ویلا یک جای باحال مثل کنار دریا بگین ماشینو نگه داره پولو بدین برین بشینین که مثلا اومدین پیک نیک وقتی یارو پولشو گرفت گورشو گم کرد بیست دقیقه پیاده برین تا ویلا که این ادرسو یاد نگیره شب کل فامیلشو دزدشو نفرسته باج گیری روز اخر مسافرت خسرو 2 نفر از تهران با اتوبوس میان ترمینال اژانس میگیرن تا در ویلا نتیجش این میشه که شب در خونه رو میزنن و میگن شیرینی میخوایم خسرو میگه صبر کن میره تو میاد میگه پول نقد نداریم اما یک مقدار طلا هست ببین به کارت میاد یارو میره تو دهنشو میگیرن دستو پاشو می بندن سریع خسرو یه سینی چایی ردیف میکنه با شیرینی میبره برای اون یکی که تو ماشین بوده میگه بفرمایید داخل شام مهمان ما باشید طرف میگه من تو نمیام میگه پس این چایی خدمت شما سینی رو میده دست یارو که دو تا دست طرف بند بشه سریع چاقو رو میزاره زیرگلوش میگه مثل ادم بی سرو صدا میای پایین وگرنه میکشمت تو جنگل چالت میکنم نعشتم پیدا نمیکنن یارو رو میاره داخل دستو پای اونم میبندن می اندازنشون تو یک اطاق میخوان بزنن لتو پارشون کنن میگه نه دست نزنید بهشون بهمن میگه بزار حداقل کونشون بزاریم میگه اینا براشون کون دادن مساله ای نیست خیلی راحت تو کلانتری میگن کون دادیم میرن پزشکی قانونی پرونده رو به نفع خودشون تموم میکنن میگه بخوابید صبح زود باید پاشید خودشم میره سروقت ماشین اینا تو باک ماشین عسل خالی میکنه موتورشو هم جوری دستکاری میکنه که ظاهرا چیزیو نشون نمیده اما عملا تعمیرش یک میلیون خرج داشته باشه بعد میخوابن صبح ساعت شیش همه رو بیدار میکنه بطری های باقی مونده مشروب و باقیمانده مواد رو توی زمین پشت ویلا چال میکنن کسا رو سوار ماشین میکنن و با اونایی که بیشتر مستو داغون بودن میفرستن تهران بعد خسرو نقشه رو کامل توضیح میده بعد میگه شوفرا رو میارن میگه حالا به حد مرگ بزنیدشون بعد زنگ میزنه کلانتری میگه دزد گرفتیم پلیس میاد میبره کلانتری یپرسه جریان چیه خسروی شیطان پرست میگه من برای نماز صبح از خواب پاشدم دیدم یکی تو سالن پذیراییه چراغو روشن کردم دیدم غریبه است درگیر شدیم همه بیدار شدن اینا رو گرفتیم اوردیم خدمت شما شوفره میگه دروغ میگن اینا برای فساد اومدن انزلی خسرو میگه کل ویلا رو بگردید اگر یک نامحرم یا ذره مشروب یا هر چیز دیگه ای پیدا کردین هرچی شما گفتین درسته افسر نگهبان میگه شما تو ویلای اینا چیکار میکردین شوفره میگه من راننده اژانسم دیشب اینا منو دربست گرفتن بردمشون دستو پامو بستن یهو یکی از ادمای خسرو با نقشه قبلی میگها اره اینو یادمه اما دیروز صبح مارو اورد از ترمینال نه شب میتونید از ترمینال استعلام کنید بلیط ما دیروز صبح بود افسره میپرسه اینا صبح امدن تو میگی شب اوردمشون درضمن اژانس یه راننده داره چرا شما دو نفرید خلاصه نمیتونن ماست مالی کنن و حقیقت رو هم نمی تونستن بگن چون باج گرفتن سه تا شیش ماه بسته به نظر قاضی زندان داره خلاصه پرونده تشکیل میدن و میگن برای موعد دادگاه خبرتون میکنیم خسرو هم بر میگرده تهران تو راه یکی از نوچه هاش میپرسه چرا شب نزاشتی بزنیمشون صبح زدیم گفت اگر شب میزدیم تا صبح کبود میشد پلیس میفهمید داستان گرفتنشون و زدنشون نیم ساعت پیش دروغه صبح زدیمشون که تا کبود شدنشون چند ساعتی طول بکشه گندش در نیاد وقی به تهران میرسن خسرو به پدر بهزاد زنگ میزنه که وکالتشو در پرونده به عهده بگیره که بعدش چون با بهزاد به مشکل میخورن منتفی میشه جریان ادامه نوشته
0 views
Date: June 3, 2019