آهسته دست های بزرگشو روی شونه های لخت هاله كشید شونه های لخت و لطیف دخترونه ای كه تا حالا هیچ مردی جز خودش لمس نكرده بود نفس داغش به گردن كشیده دختر برخورد میكرد و احساس هیجان و از لرزش خفیف بدن هاله حس میكرد موهاشو جمع كرد و انگشت اشارشو روی برجستگی استخون كتف دختر كشید _چه بدن بی نظیری داری خیلی وقت بود یادم رفته بود بدن زنا توی سن تو چقدر زیباس هاله لبخند ملایمی زد و به سمت افشین برگشت به چشمای سیاه مرد خیره شد و دستاشو قاب صورت استخونیش كرد صورتی كه رد چین و چروكای خفیف ٤٠ سالگی روش افتاده بود و جذاب ترش كرده بود هنوزم عذاب وجدان داری كه با من رابطه داری سوال سختی بود افشین دوباره به صورت بشاش و زیبای هاله خیره شد حتی یك ذره هم احساس پشیمونی نمیكرد _نه برعكس خیلی خوشحالم كه تورو كنار خودم دارم هاله لبخند زد و دست راست افشین و بالا اورد و چشمای كشیدشو بهش دوخت دستات خیلی قشنگن افشین و بی معطلی انگشت شستشو فرو كرد توی دهن مرطوب و گرمش و شروع كرد به لیسدن دست افشین این كار و با عشق تمام و لطافت یه دختر ١٩ ساله انجام میداد جوری كه پاهای افشین سست میشد و خشتك شلوارش تنگ تر و حریص تر موهای بلوند هاله روی شونه راستش ریخته بود و برق سه گوشواره الماس توی گوش چپش چشمای افشین و بازی بازی میداد افشین كمی بعد خیلی اهسته دستشو از دهن هاله بیرون اورد و صورت دختر و بلند كرد درست مقابل خودش جلوی چشمای خودش به لب های كال اون دختر زیبا خیره شد و متوجه نشد كه كی طعم شیرینش و زیر دندوناش حس كرد دستای هاله پشت گردن افشین حركت میكرد و با موهای كوتاش رقص عاشقانه ای داشت لبهای افشین و به اهستگی میمكید و هر ازگاهی نفس داغش به چونه افشین میخورد دست راست افشین از روی شكم تخت هاله سر خورد و اهسته وارد شرتش شد هاله سرشو عقب كشید و لب های مرد جای دیگه ای و برای بوسه های عاشقانه اش انتخاب كرد گردن كشیده و بلوری هاله انگشت بزرگ افشین روی شیار هاله میلغزید و اه های لطیف و كش داری از دهن اون عروسك كوچیك خارج میشد افشین سرشار از هوس و عشق و دیوانگی بود حس میكرد جوانی اون دختر به روح فرسودش دوباره تازگی داده همونطور كه دستش هنوز توی شرت هاله بود اونو روی تخت بزرگ قرمز رنگش دراز كرد و سرشو عقب كشید هاله لبخند مهربونی میزد و چشمای افشین محو تماشای اون همه زیبایی و سادگی و عشقی بود كه سالهای سال ازش دور بود و حالا روبروش روی تخت داشت برهنه میشد و نور نارنجی اباژور جذابیتشو هزاران برابر میكرد انگشتای هاله خیلی اهسته مشغول باز كردن دكمه های پیرهن خاكستری افشین شد و اونو از بدنش خارج كرد دستشو روی خشتك شلوارش اروم فشار داد كه باعث شد افشین بی اختیار لبشو گاز بگیره دستهاش با حساس ترین نقطه بدن افشین بازی میكرد و خیالی برای در اورد شلوار از پای اون نداشت افشین از سر حرص شلوارشو خودش كند و هاله از دیدن این وضعیت خندش گرفت بدن های نیمه برهنه اونا به هم برخورد میكرد و احساسات مختلف بین هر سلول و رگ و استخون و گوشت میچرخید و افشین هنوز نمیدانست كاری كه میكنه درسته یا نه اما دیگه نمیشد برگرده لباس زیر هاله رو پرت كرد پایین تخت و با لذت به بدن خوش نقش دختر خیره شد لبها و زبونشو از روی گردنش تا سینه های نه چندان بزرگ هاله سوق داد دختر دستشو دور گردن افشین حلقه كرده بود و هر اه مقطع و ظریفش باعث میشد افشین گاز محكم تری از بدنش بگیره زنجیر طلای توی گردن افشین از گرمای بدنش داشت اتیش میگرفت و به دست هاله برخورد میكرد جای جای پیكره ی اون الهه ی مهربون و بوسید و به بهترین جای بدنش رسید افشین سرشو اروم فرو برد بین پاهای هاله و برخورد هوای گرم نفساش با كسش باعث شد كمر هاله بالا بره _آه افشین دوست داشت توی سكس هزاران بار اسمشو صدا كنه شنیدن اون اسم از دهن و صدای هاله لذت دیگه ای براش داشت افشین انگشتشو اروم كشید روی بهشت هاله و خوب میدونست كه هاله دوست نداره كه براش بخوره فقط دوست داره گرمای نفساشو حس كنه دستشو با چرخش های دایره وار روی كس هاله میچرخوند و ناله های هاله به جیغ های كوتاه تبدیل شده بود یكم بعد ارضا شد اهسته بالا اومد و از نیم رخه هاله به نفس نفس زدناش خیره شد و شونه هاشو بوسید دختر به صورت افشین خیره شد و میدونست حالا نوبت اونه به مردی كه عاشقشه لذت بده افشین كمرشو به تشك كشید و هاله روی سینه اش جا گرفت لب های نرمش گردن افشین و لمس میكرد و دست راستش از روی شرت اروم كیر نسبتا بزرگشو میمالید چشمای افشین بسته بود و احساس كسی رو داشت كه با ونوس هم بستر شده احساس عشق هیجان جاودانگی جوانی رطوبت كمی از زبون دختر شرتشو خیس كرد و یكم بعد هاله سر كیر افشین و توی دهن گرمش فرو كرد و خیلی اهسته شروع كرد به خوردن اون شاید اگه هركس دیگه ای جای افشین بود حالش بهم میخورد اما عشق از مزخرف ترین چیزا رویایی ترین تصویر هارو میسازه و اون با فكر لذت دادن به افشین صدای فریاد های از سر لذت افشین و فشاری كه دست مردونش به موهاش می اورد مطمعن بود عشق چیزی جز همین لذت دادن و خوشحال كردن اون نیست افشین حس میكرد نزدیكه ارضا شدنش اروم بازوی هاله رو كشید و از كیرش جدا كرد و روی تخت خوابوند دوباره به چشمای معصومش خیره شد و خیلی اهسته همونطور كه چوچولشو میمالید كیرشو وارد كسش كرد هاله اه بلندی كشید _وایییی افشین خیلی دوست دارم افشین همونطور كه عرق سرد از تیره كمرش سر میخورد با صدای خفه ای گفت من بیشتر عزیزم افشین شروع كرد به تلمبه زدن و متوجه گرمای خون بكارت هاله بود برای همین با حركات اروم خودشو تكون میداد كه دردی به معشوقه ی خوشگلش تحمیل نكنه و هاله هم با وجود همه دردی كه داشت لذت غیر قابل وصفی و تجربه میكرد و مهمترین قسمتش این بود كه بدن اون و افشین یكی شده چقدر تنگی هاله تا اخر عمرت باید مال من باشی _تا اخر عمر مال توام عزیزم اگه تو تركم نكنی با این جمله افشین سرشو بالا اورد و به هاله كه چشاشو بسته بود خیره شد میتونست اونو ترك كنه اصلا مخصوصا حالا كه طعم بدنشو چشیده بود و به وجودش حریص تر شده بود یكم بعد هر دو ارضا شدن و افشین اهسته كنار هاله دراز كشید دستشو دور كمر باریكش حلقه كرد و سرشو روی سینش گذاشت هاله دستشو بالا اورد و روی گونه افشین كشید كه با ته ریش های سفید و سیاه پر شده بود _افشین هنوزم فكر میكنی اشتباه بود یادته روز اول وقتی بهت سنمو گفتم گفتی كه نمیتونی با من باشی چون عذاب وجدان میگیری الان چی افشین بوسه ای روی پیشونی هاله زد و همونطور كه گونه برجستشو نوازش میكرد گفت اره اشتباه كردم هاله خیلی اشتباه بدی كردم خودمو توی دام تو انداختم چون میدونم هرگز نمیتونم بدون تو بمونم بدون تو عطش تو هیجان تو عشق تو كاش همه اشتباهاتم مثل تو بود هاله ریز خندید و مشت ارومی به بازوی افشین زد ممنونم كه وارد زندگیم شدی ممنونم كه دوباره به من احساس جوونی و بخشیدی برای همه چیزایی كه بهم دادی ممنونم با تو دوباره حس كردم ٢٠ سالمه _هیسسسس افشین خستمه به این چیزا فكر نكن چشاتو ببند و بخواب نوشته
0 views
Date: March 13, 2019