مرد متاهل و دختر فراری

0 views
0%

سلام بی مقدمه میرم سر خاطره ای که برام اتفاق افتاده الان که دارم این خاطره رو مینویسم تو شرکت هستم روز یکشنبه ساعت خاطره منم برای برج اسفند سال 91 هست طبق معمول از خواب بیدار شدم کارامو کردم و اماده شدم برای رفتن به سرکار اول پسرم رو بردم مهد کودک چون با زنم دعوام شده بود اونم رفته بود خونه باباش مجبور بورم همه کارهارو خودم انجام بدم بچه های تهران اتوبان نواب رو خوب میشناسن همین که از پل حق شناس اومدم پایین دیدم یه دخترو پسر وایستادن بهشون چراغ دادم که سوار شن پسره گفت جمهوری اما من مسیرم نمیخورد اما چون نیش ترمز زده بودم یهو دختره سوار ماشین شد من فکر کردم با پسرست اما بعد متوجه شدم با هم نیستند شروع به حرف زدن کردیم و من متوجه شدم از خونش فرار کرده و چند شبه تو خیابونها و خونه این و اون میخوابه خدایی یه دختر خیلی خوشگل با 17 سال سن و چشمهای درشت و اندام کاملا سکسی با اینکه من متاهل هستم اما خودمم نمیدونم چی شد که خواستم با هم باشیم با هم رفتیم شرکت و من ماشین رو گذاشتم پارکینگ و موتورم رو برداشتم و برای انجام کارهای شرکت زود زدم بیرون و رفتم سر کوچه سوارش کردم و رفتیم بازار خلاصه تا عصر با هم بودیم و از بد بختی هاش برام گفت و منم که جو گیر شدم خواستم کمکش کنم بهش گفتم من برات جا و کار پیدا میکنم و اونم قبول کرد و منم به رفیقم زنگ زدم که یه خونه مجردی داشت اونم قبول کردو کلیدش رو بهم داد بچه رو هم گفتم داداشمینا برن از مهد ببرن خونشون و گفتم خودمم دارم میرم اصفهان برای کار شرکت سرتونو درد نیارم بریم سراغ اصل ماجرا حدود ساعت 7 عصر بود که بعد از کلی گشت زنی و سفره خونه و خوش گذرونی رفتیم خونه رفیقم خیلی خسته شده بودم و رفتم رو تخت دراز کشیدم این شیطون همش میومد سراغم اما وجدانم اجازه هیچ حرف زدنی رو نمیداد دختره هم همینطور هیچی نمیگفت بعد 10 دقیقه دیدم اومد پیشم دراز کشید و شروع رکد ازم تعریف کردن که تو اولین کسی هستی که با من کاری نکرد و ازم چیزی نخواسته و از این جور حرفها دل مم داشت همین جور میریخت که یهو دیدم لباساشو در اورد و اومد پیشم دراز کشید و شروع کرد به ماساژدادنم لامسب انگار ماساژور به دنیا اومده بود کون نگو بهش بگو خندق لامسب یه کونی داشت جنیفر نداشت گرد وگوشتی کمر باریک سینه 85 و لبای انجلینایی این همینجور که شروع کرد با من بازی کردن من دیگه کنترل خودمو از دست دادم و برگردوندمش رو تخت حالا من شروع کردم به ماساژدادنش کیرم داشت منفجر میشد میدونستم چی ازم میخواد از نوک شصت پاش شروع کردم به لیسیدن تا رسیدم وسط پاهاش با نوک زبونم بازیش میدادم و اونم خودشو هی جمع میکرد کم کم رفتم بالا و سینه و گردن و رسیدم به لباش داشت بدتر از من میمیرد کلی لب و لوچه بازی کردیم و من رفتم سراغ نازش نمیدونم چی بود تا حالا کوس به اون سفیدی و تر تمیزی ندیده بودم عین یه غنچه بود خودش میگفت اکه اکه اما خدا میدونه شروع کردم با چوچولاش بازی کردن و خوردن کوسش از حشر داشتم میمردم کوس و کونش رو با هم میخوردم و اونم همش ناله میکرد حالت برعکس شدیم و کیرمو انداختم دهنش و اونم مثل یه قحطی زده شروع کرد به ساک زدن و منم همینطور کوسش رو میخوردم دیگه دست خودم نبود و چشمام کور شده بودن و برگردوندمش و پاهاشو دادم بالا و شروع کردم به مالیدن کیرم رو کوسش که یهو مثل وحشیا خودش کیرمو تا ته کرد تو کوسش داغ و تنگ داشتم میمیردم همینطور که تلمبه میزدم خودم برگشتم و اون نشست رو کیرم و همین که چند تا بالا پایین کرد یه لرزه شدیدی گرفت و فهمیدم که ارضائ شده و منم سریع برگردودمش و از کون شروع کردن به گاییدنش انگشتم به زور میرفت تو کونش چه برسه به کیرم یه چند بار اروم جلو عقب کردم تا راهش باز شد و نزدیکای ارضا شدنم بود که شروع کردم به تند تلمبه زدنم تو این چند وقته این جوری سکس نکرده بودم که با این دختره کردم موقع ارضا شدنم داشت کیرم میترکید اندازه یه خر با ازم ریخت تو کونشو اونم همینطور ناله میکرد و بعدش گرفتیم بغل همدیگه تا صبح خوابیدیم بقیه ماجرا بماند که چه بلاهایی سر این قضیه به سرم اومد اما هیچوقت این سکس من از یادم نمیره قربون همتون برم نوشته

Date: August 1, 2024

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *