مرگ تدریجی

0 views
0%

هدفم از نوشتن فقط خالی شدنه ولی خواهشن ناسزا نگین تک دختر شیرین زبون یه خانواده ای که دختراش دو قرون نمی ارزیدن تا ۷ سالگی تو ناز و نعمت و محبت بزرگ شدم که پدر بزرگم مرد همه بهم ریختن و بیخیال من شدن مادرم شوکه شد و فلج شد و پردم به اون میرسید نمیدونست من کجام و چیکار میکنم یه شب بعد از ختم که کلی از نبود بهترین مرد زندگیم گریه کردم خواب بودم که وجود یه چیزی تو شلوارم حس کردم ترسیدم پاشدم جیغ بزنم که یه دست اومد جلو دهنم دم گوشم گفت حرف بزنی گردنتو میشکنم دایی کوچیکم بود انگشتش سر کُسم بود شاید لذت داشت اگه از وجود داییم راضی بودم ولی نداشت فرداش همه رفتن بیرون من خونه تنها بودم اونم سرکار واسه نهار اومد گفتم اقا امید میرم به مامانم میگم دیشب چ کار بدی کردی گفت بیا تو گوشیمو ببین بعد گوه بخور رفتم دیدم ازم عکس گرفته گفت اینو نشون بابات بدم بو سنگ میزنن میکشنت منم گریه کردم گفتم نکن تورو خدا فت شریط داره هرچی میگم گوش کن به کسی چیزی نگو گفتم باشه قول میدم از اون شب زندگی ننگ بار من شروع شد هر روز خونشون بودم چون کسی نمیتونست به درسام برسه به جز اون اونم درسامو میگفت و برام کارتون میزاشت و میگفت باید بزاری کُستو بخورم بعد میخورد و منم اولش بدم میومد گریه میکردم بعد یه حس عجیبی داشتم زبون میکرد توش اونو میمکید یه روز بعد اون حرکت که نمیدونستن چرا کُسم خیس بود کیرشو دراورد و لپایی زد تا ۱۲ سالگی با عکس و فیلم تهدید میکرد مامانم خوب شده بود اما عصبی بود بدجور منم بخاطر تجربه ی بد جنسی شهوتم بی حد بود تو اون سن و دچار بلوغ زودرس شدم و هیکلم نسبت به هم سن هام رشدش بیشتر بود کمر درد داشتم چون اون اشغال واسه اذیت کردن من منو وسطش ول میکرد ارضا نشم ولی خودش کارشو راحت میکرد تو طول انجام کار چشمامو میبستم اشک میریختم تو سن ۱۷ سالگی یه دختر با قد ۱۶۸ و سینه ۸۵ و کون متوسط و خوش فرم و بد عضله ای و شیکم شیش تیکه قیافم معمولی بود ولی میگفتن به دل میشینم تو خیابون گفت مامانت رفت بیرون بزنگ بیام گفتم گوه خوردی نمیزارم زد تو دهنم افتادم وسط خیابون مردم اومدن اون در رفت یه پسر اون وسط که تو راه مدرسه همیشه تیکه مینداخت اومد پیشم سرم به جدول خورده بود گیج بودم بغلم کرد منو برد تو مغازه گفت چرا زدت اخه حیف تو نیست گفتم ببند دهنتو گفت اخه اون رفیقمه از این کارا نمیکنه گفتم تو هم مثل اون یه هرزه ی اشغالی و رفتم خونه مادرم رفت سر خاک پدرش منو تو خونه موندم و رو کتاب خوابم برد که حس کردم سردمه پاشدم برم پتو بیارم با تعجب دیدم رو به روم نشسته گفت پاشدی بلاخره ترسیدم بیدارت کنم سگ شی گفتم در قفل بود چجوری اومدی گفت کلید قبلیت دست منه گفتم پاشو گمشو بیرو اومد جلو تا میخوردم کتکم زد من تکواندو کار بودم ولی اون خر زور بود دستو پامو بست لباسمو تو تنم جر داد گفت بهت گفته بودم جری بشم به پردت رحم نمیکنم منو از موهام کشید برد تو حموم پاهامو باز کرد یکیشو بست به پکیج تو حمو یکیشو گرفت تو دستش با دست کُسمو میمالید و من گریه میکردم منو کشون زیر شیر اب اروم بازش کرد رو چوچولم میریخت دیوونه میشدم شهوت میوفتاد به جونم بعد کم کم فشارشو بیشتر کرد من اه و ناله میکردم و ناسزا میگفتم یهو داغش کرد سوختم ولی لذت داشت داشتم ارضا میشدم که بست و تو خماری گذاشت افتاد روز بدنمو میلیسید هرچی قسم میخوردم گوش نمیداد برا اولین بار داد زدم خداااایااا کجایی زد تو دهنم دهنمو بست کیرشو دراورد کرد تو کُسم یه دفه من فقط زار میزدم و کم کم اه و ناله وقتی کیرشو کشید بیرون خون نیومد فک کرد من پرده ندارم تا میخوردم منو زد گفت جنده ی هرجایی مال ما خار داره از کون یه دل سر منو کرد دست و پامو باز کرد و رفت شب و روز کارم شده بود گریه اخرش دلو زدم به دریا و رفتم دکتر گفتم که خون نیومده نگاه کرد گفت شانس اوردی ارتجاعی هستی فقط موقع زایمان پاره میشه انگار دنیا رو بهم دادن توبه کردم و حالا هرچی حشری میشم میشینم نماز میخونم دعا کنید برام من گناهی نداشتم نمیخواد زندگیم زهرم شه نوشته دختر سیاه

Date: November 17, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *