سلام به همه دوستان شهوانی داستانی که امروز میخوام براتون تعریف کنم کمی طولانیه ولی هم جالبه هم سکسی منم علی هستم 29 سالمه قدم 180 وزنم 80 درشت اندام یه روز از روزای تابستون که از سر کار برگشته بودم خواهرم بهم زنگ زد گفت علی میشه بیای دختر من رو ببری پارک کمی بازی کنه با اینکه خسته بودم قبول کردم و رفتم که ببرمش پارک وقتی وارد پارک شدیم زنو بچه ریخته بود تو پارک خیلی شلوغ بود منم رفتم رو یه صندلی نشستم تا بچه خواهرم بره بازی کنه همین که داشتم دید میزدم یه خانوم نظر منو به خودش جلب کرد یه خانوم ساله خیلی خوش هیکل به یه سینه های برجسته که داشت مانتوشو جر میداد چند دقیقه ای روش قفل شدم دیدم با یه پسر بچه ساله امده پیش خودم گفتم ول کن بابا یارو شوهر داره بکش بیرون ازش ضایست ولی هر کاری میکردم نمیتونستم چشم از اون سینهاش بردارم خیلی با خودم کلنجار رفتم اما نشود گفتم میرم پیشش چنتا حرکت میام اگه پا داد میرم سمتش اگه نه که بیخیال میشم رفتم بچه خواهرم رو گرفتم به بهانه ای سرسره بازی رفتم سمتش اونم تکیه داده بود به همون سرسره همین که من رفتم کمی از ما فاصله گرفت منم دوباره رفتم سمتش دیدم زیر زبونش یه چیزی گفت فهمیدم که داره فش میده اما توجه نکردم هی دورو برش دور زدم اونم هی فرار میکرد پیش خودم گفتم اهلش نیست بیخیال رفتم یه گوشه ایستادم بهش نگاه میکردم و بهش لبخند میزدم دیگه حسابی کفری شده بود امد نزدیک تر کمی به خودم افتخار کردم فکر کردم موخش زدم اما امد گفت ببین بچه پرو برو با اهلش این کارارو بکن من اینجا ابرو دارم یه باره دیگه بیای سمتم دادو بیداد میکنم منم کمی بهش خندیدم گفت به ریش عمت بخند به چی میخندی لاشی گفتم فوش دادنتم مثل خودت جذابه ادمو به خودش جذب میکنه گفت پس دلت فوش میخواد گفتم تو با ما را بیا هرچی دوست داشتی فوش بده گفت خجالت نمیکشی با بچت امدی پارک یا امدی کثافت کاری کنی گفتم اون بچه خواهرمه من مجردم گفت پس بگو خودت زن نداری نمیدونی مزاحم زن مردم شدن خیلی بده گفتم من که مزاحم نشدم گفت پس تو دهات شما به این کار چی میگن گفتم میگن طرف دلباخته شده دسته خودش نیست هر کاری میکنه دل بکنه نمیتونه گفت خفه شو کثافت گفتم حالا این همه جوش نخور شیرت خشک میشه گفت لجن و رفت منم همش تو فکرش بودم که یه آن حواسم رفت به بچه خواهرم و دیگه پیداشت نکردم پیش خودم همش میگفتم کیرم تو این شانس داشتم گیرش مینداختما پرید اه بچه رو برداشتمو سوار ماشین شدمو برگشتم خونه تو راه همش تو فکرش بودم به اون سینهاش وکونش و کوسش به رنگ پوستش که چقدر صاف بودش و سفید من عاشق زن سفیدم گذشت که فردا خودم رفتم تا شاید ببینمش اما خبری نبود پس فرداش رفتم که دیدم هستش دوباره رفتم تو نخش مثل روزگذشته داشت فش میداد منم هر جا میرفت با کمی فاصله پشتش میرفتم که یهو برگشت گفت اخه تو چی میخوای از من من کلی خودم بدبختی دارم تو دیگه اضافش نکن گفتم من که نمیخوام اضافش کنم میخوام اگه شد کمکت کنم گفت بابا اگه ما از کسی کمک نخوایم باید به کی بگیم گفتم میشه بیای بشینیم یه گوشه حرف بزنم اینطوری بده همه دارن نگاه میکنن یه موقع بد میشه گفت خوب بیریم پشت اون درخت بشینیم رو صندلی گفتم بچت کجاست گم نشه گفت نه نیاوردمش گفتم پس امدی منو ببینی گفت وا تفه ایی گفتم نزن زیرش از چشمات میخونم گفت خواب دیدی خیر باشه بچمو گذاشتم کلاس زبان حوصله ام سر رفت امدم پارک گفتم خوب کاری کردی منم مثل تو دلم واست تنگ شده بود امدم که ببینمت گفت واقعا که خیلی پرویی زود باش هر حرفی داری بگو زود برو گفتم تازه نشستیم کجا برم گفتم از خودت بگو اسمت چیه تو اول بگو گفتم من علی هستم و افتخار اشنایی با کی رو دارم گفت منم مریمم گفتم خوشبختم و دستمو دراز کردم که دست بدم دیدم گفت دستتو بندار چه زود پسر خاله میشی گفتم منم اردتمنده شما ام گفت نمیخوام گفتم خوب مریم خانوم منم 29 سالمه بچه فلان جا هستم کارمند یه شرکتم گفت خوب موفق باشی حالا از من چی میخوای من شوهر دارم و بودن تو با من غیر ممکنه برو دنبال کسی باش که بتون باحات راحت باشه من خودم تو زندگی کلی مشکل دارم بودن تو با من به جز دردسر واسه تو و من چیزه دیگه ای نداره گفتم ببن مریم من از وقتی که دیدمت نمی تونم از فکرت در بیام گفت هوی تون نرو من از اون زنا نیستما به لباس پوشیدنم نگاه نکن تا حالا به جوز شوهرم با هیچ کس دستم ندادم چه برسه به اون فکرای تو گفتم همین دیگه داری اشتباه میکنی من اصلا به فکر رابطه جنسی نیستم میدونم که شما اهلش نیستی تو دلم یاده یه حرف دوستم امیر خار کوسده افتادم که میگفت اون کسی که میگه نمیدم نمیدم خودش میاد دو بار هم میده و میره گفتم من فقط میخوام با هم حرف بزنیم چون منم تنهام و چون قصد ازدواج تو اینده دارم میخوام از تجروبیات تو استفاده کنم و یه همسرخوب گیرم بیاد گفت اگه تو همین حد باشه قبول اما نه زنگ میزنم نه باحات جایی میام فقط تو همین پارک خواستی مییای با هم حرف میزنم منم و اولش قبول کردم و حالا کار ما شده بود هر روز امدن پاک و با مریم حرف زدن روزا گذشت ما به هم خیلی وابسته شده بودیم اما رابطمون فقط در حد حرف زدن بود و دست همو گرفتن روزی ازش پرسیدم چند ساله ازدواج کردی گفت که 6 ساله من گفتم که نیما پسرش که بزرگتر به نظر میرسه ای شیطون قبلش بار دار شدی گفت نه علی اشتباه فکر نکن اون بچه شوهرمه گفتم یعنی چی یعنی تو با این همه خوشگلی رفتی به یه مردی که قبلا زن داشته مگه خر کلتو گاز گرفته بود گفت علی میشه در این مورد حرف نزنیم حالم بد میشه گفتم عزیزم اگه با من حرف نزنی با کی میخوای حرف بزنی بگو شاید کمی از دردت کم بشه گفت داستانش طولانیه بزار واسه فردا دیگه دیر شده مادر نیما نگران میشه باید برم گفتم مادر نیما این حرفا یعنی چی سر در نمیارم من تا فردا دیونه میشم گفت نه خیلی طولانیه وقت نمیشه همرو بگم بزار فردا میگم با هم دست دایم و رفت و من همینطور حاج واج مونده بودم این چی گفت یعنی چی این حرفا یه سیگار روشن کردم و کمی نشستم تا فکر کنم پیشه خودم گفتم یعنی این رفته رو یه زن دیگه نکنه با شوهر گرفتنش افتاده گردنش اونم گرفته تش خلاصه تا فردا بشه هزار تا فکر امد به سرم فردا رفتم تا با هم حرف بزنیم اما اون نیومد 3 روز هر روز رفتم نیومد داشتم دیونه میشودم کجاست این منم نه ازش تل داشتم نه ادرس روز 4 روم رفتم ولی با نا امیدی که دیدم امده انقدر خوشحال شدم که میخواستم اسمشو فریاد بزنم اما نمیشود رفتم پیشش گفتم مرییم کجا بودی نمیگی من طاقت دوریتو ندارم مردم از نگرانی که زد زیره گریه که گفت مادر نیما نمیزاشت از خونه بیام بیرون گفتم گوه خورده جنده منم حی اشکاشو پاک میکردم و میگفتم حالا اروم باش تا با هم حرف بزنیم رفتم کمی واسش اب اوردم تا بخوره اروم بشه وقتی که اروم شد گفتم حالا بگو اصلا این زن کیه داستان تو چیه گفت علی من که گفتم من خودم کلی بدبختی دارم برو دنبال زندگیت چرا نرفتی که حالا اسیر من شدی گفتم تمام بدبختیت بخوره تو سر این جنده حالا گذشت رو ول کن بگو ببینم تو چرا به این شوهر کردی گفت از این به بعد داستان رو از زیان مریم مینویسم یکروز پدرم برای آبیاری مزرعه میره سر زمین کمی بعد پدر رضا شوهرش پیدا میشه و میگه نوبت منه که آبیاری کنم و شورع میکنن به دعوا پدر من ناخواسته پدر شوهرم رو حل میده و سرش میخوره به یه سنگ و در جا میمیره بعد پدر من رو به جرم قتل زندانی میکنن ما خیلی ناراحت بودیم و هر کی رو واسته میکردیم که رضا تنها پسر اون خدا بیامرز رضایت بده نمیداد میگفت من باید قصاص کنم پدر من تنها نون بیار خانواده بود و ما یه خانواده فقیری هستیم پول هم نداشتیم که دیه بدیم ما 3 تا خواهر و یه برادر کوچک هستیم که من بچهً 3 هستم 2 تا از خواهرام شوهر کردن رفتن سر خونه زندگیشون اونها هم انچنان پولی نداشتن چون شوهراشون کارگر هستن یک سال این ماجرا طول کشید من تو این مدت خیلی تلاش کردم که رضایت بگیرم اما رضا رضایت نمیداد و زندگی ما هر روز سختر میشود دیگه به همه بدهکار شده بودیم یه روز که رفته بودم پیش رضا که التماس کنم رضایت بده بهم یه حرفی زد که شروع بتبختیم بود بهم گفت به یه شرط رضایت میدم که تو زنم بشی من کمی مکث کردم گفت ببین اینطوری هم پدر ازاد میشه و هم تو شوهر میکنی گفتم آقا رضا شما که زن دارین چرا میخواین منو بدبخت بکنید گفت تو به زن داشتن من کاری نداشته باش و اینکه به این فکر کن گیریم که تو بتبخت بشی این بهتره یا اینکه باباتو بدم زیر دار اوطوری هم باز بدبخت میشی هم برادر و مادرت کدوم رو قبول میکنی تنها خودت یا همه با هم گفتم کمی بهم وقت بده گفت فقط تا فردا اگه قبول کردی که فبها اگه نه دیگه بهش فکر نکن گفت تازه اینم بگم که نه مهریه میندازم نه میزارم ا اخره عمرت خانوادتو ببینی و اگه روزی هم طلاق بخوای باید دیه پدرم رو بهم بدی خوب حالا برو فکر کن من چاره ای نداشتم جز قبول کردن شرط رضا با وجود زن بیشرفش امدم ماجرار رو به مادرم گفتم اما اون همش مخالفت میکرد و میگفت اگه پدرت فهمه سکته میکنه گفتم تو بهش چیزی نگو تا زمانی که ازاد بشه بعد بهش بگو اما مادرم قبول نمیکرد اما چاره ای نبود فرداش امدم به رضا گفتم که قبول میکنم اما باید زنت هم از این موضوع با خبر باشه پیش خودم فکر میکردم اگه زنش بفهمه نمیزاره اما قافل از اینکه زنش کامل تو جریانه که گفت اشکالی نداره صدا زد فائزه فائزه بیا فائزه امد گفت خانم این اون کلفت ای که گفتم میپسندی گفت حرف نداره عقدش کن که یهو گریم گرفت که منو میبره واسه کلفت ای زنش خلاصه عقد کردیم و رضا رضایت داد پدرم از زندان امد بیرون و موضوع رو فهمید و خیلی تلاش کرد که پول دیرو جور کنه بده و من رو از بند رضا ازاد کنه اما نشود و هر روز با این موضوع میسوخت و میساخت اما افراد دیگه ای خانواده هم بودن که به وجود اون نیاز داشتن تا زندگی کنن و پدرم هر روز پیر تر و پیر تر میشود اما گذر زمان ارومترش کرد و ما امدیم تو خونه رضا و شروع بتبخت ای من صبح تا شب کا میکردم غذا درست کن لباس بشور بچه نگدار هر روز همین بود رضا هم میرفت سر کار اون میوه فروشه درامد خوبی داره و همه چی فراهم میکنه ومریم دیگه حرفی نزد من گفتم خوب بقیش گفت علی میتونم بهت عتماد کنم گفتم عزیزم اگر میدونستی من چقدر دوست دارم هیچ وقت این حرف رو نمیزدی من جونمو میدم برات گفت یه چیزای رو میخوام بگم که تاحالا به هیچ کس نگفتم گفتم بگو بزار سبک شی گلم میدونی علی اولیل بهم اصلا دست نمیزد اما کم کم دیگه شوع کرد روزایی که زن اولش خونه نبود میومد تا میتونست منو میکردو میرفت اصلا هم احساسات من واسش مهم نبود و میگفت اگه فائزه بفهمه بیچارت میکنم منم از ترسم چیزی نمگفتم فائزه یه زن خیلی حشری بود و هر شب باید با رضا سکس میکرد که مثلا رضا کم نداشته باشه تا نره دنبال کسی یا به من نظر نداشته باشه واسه رضا سنگ تموم میذاشت اما نمیدونست که آقا رضا صبح یه بار خودشو خالی کرده رفته کم کم رضا به فائزه کم اهمیت شود تا یه اینکه که فائزه بو برده بود که رضا با منه چون همش از من میپرسید تو هنوز دختری یا رضا ترتیبتو داده من خبر ندارم گفتم فائزه خانوم این چه حرفیه آقا رضا از این ادما نیست گفت اره جون بابات شلوارتو در بیا ببینم گفتم خانوم تو رو خدا ول کنید من که کاری نکردم گفت در ماری یا بیفتم تو جونت به زور در بیارم منم از ترس کتک خوردن شلوارم رو در اوردم گفت همه لباسات رو در بیار منم با ترس لرز در آوردم جز شرت و سوتینم گفت مگه حالیت نیست چی میگم اونهارو هم در بیار منم در اوردم امد یه چرخی زد دورم و حی دست میکشید به کونم و سینهام رو دست میزد میگفت جنده خانم تو واسه کی ایتور خودتو تمیز کردی واسه روزایی که من خونه نیستم ودیدم فهمیده که رضا میاد خونه گفت فکر کردی رضا میادو میکنه میره کسی هم چیزی نمیبینه همسایه ها دیدن که روزایی که من نیستم رضا میاد میره خوب معلومه هر کی این کوس و کون رو ببینه آبش میاد منم هوس کردم یه حالی بکنم چرا رضا حال بکنه اما من نه مگه میشه شروع کرد به مالیدن سینهای من و هی نوکشون رو میکشید منم خیلی دردم میومد هی میگفتم ای دردم میاد میگفت به درک جنده شوهر منو گاپ میری بلایی به سرت بیارم تا نتونی به کوست نگاه کنی چه برسه به رضا بدی بکنه و هی بیشتر این کارو میکرد و هی به سینهام چنگ میزد و محکم میزد به در کونم و شروع کرد به در اوردن لباسای خودش تا اونم لخت شد حالا هر دومون لخت بودیم و اون به سکس لز به سرش زده بود و من از همه جا بیخبر گفت بخواب رو زمین منم خوابیدم و امد نشست رو سر من و کسشو اورد رو صورت من و گفت بخور جنده گفتم خانوم من از این کارا بدم میاد گفت خفه شو وگرنه به رضا میگم خودت گفتی که من با رضا هستم و یه شر به پا میکنم تا اونم حالتو جا بیاره منم با ترس و لرز شروع کردم به لیس زدن اولش خیلی بدم امد اما بعدش دیدم چیزه بدی نیست چون من هم سکس کامل نداشتم و هیچ وقت با رضا ارضاع نشده بودم حسابی داشتم داغ میشدم و فائزه هم همش با سینهای من ور میرفت و نوکش رو میکشید و هی سینهای منو میخورد و دست منو میگرفت و مبردش سمت سینهاش بدن فائزه بد نبود اما چون بچه دار شده بود کمی شکم داشت اما من واقعا یه بدن تراشیده داشتم دو تا سینهای ساز 85 با به کمر باریک یه کوس تمییز و بدنی بدون مو مادر زاد فائزه داشت دیونه میشود و حی میگفت بخور بخور بیشتر بخور منم داشتم با تمام وجود میخوردم و حالا اونم داشت کوس منو میخورد من دیگه تو اسمونها بودم اونم داشت با انگشت میکرد تو کس من که فائزه گفت اینطور نمیشه منم ابم نمیاد برو دوتا دونه خیار یزرگ بیار منم از زیرش بلند شدم رفتم دو تا خیار سالادی بزرگ اوردم همین که خیار رو دید گفت کونی میخوای جر بخوری رفتی اینو اوردی بیا بخواب حالیت میکنم دوباره شروع کردیم به کوس خوری من بخور اون بخور که یهو دیدم اون خیار که بزرگتر بود رو کرد تو من من داشتم جر میخوردم که داد زدم ای جر خوردم که گفت تازه اولش و هی محکم عقب جلو میکرد وبا سیلی میزد به کسم هم داشتم لذت میبردم هم داشتم درد میکشیدم که یهو بدنم شورع کرد به لرزیدن که وقتی اون فهمید دارم ارضاع میشم محکمتر میکرد تو و در میاورد تا من کاملا خالی شدم دیگه جون نداشتم تکون بخورم و گفت حال کردی من که اصلا حال حرف زدن نداشتم با سر گفتم اره چون تا اون رو ارضاع نشده بودم و تجربه اولم بود و بعد گفت حالا نوبت تو میخوام حسابی حال کنم پس هر کاری من کردم تو هم بکن من شروع کردم به لیسدن کشس اونم هی مگفت اوفففففففففف جون بخور کسو بخور جنده محکمتر و حی سر منو فشار میداد به کسش و یه دونه خیار رو برداشه بود و تو دهنش میچرخند که یهو اروم اروم کرد تو کونش من داشتم شاخ در میاوردم که چطور خیار به گوندگی رفت تو کونش و حی عقب جلو میکرد و گفت تو اینکارو بکن منم خیار و گرفتم و حی عقب جلو میکردم و میکردم تو کسش و کونش که یهو اونم ارضا شد و از حال رفت دیگه حال واسش نمونده بود چند باری ای کارو با هم کریدم و واسه من هم جالب بود چون وقتی با جدیخه بودم ارضا میشدم و رضا فقط به فکر خودش بود چند ماهی گذشت که یه روز که رضا داشت حسابی منو میکرد فائزه بی خبر امد تو خونه و منو رضا رو دید رضا فکر میکرد العان فائزه سرو صدا راه میندازه که هی میگفت این بار اول و اخرمه قول میدم قسم میخورم که یهو فائزه با کمال ارامش گفت رضا چرا چرند میگی کوس به نازی تو خونته چرا نکونیش من که مشکلی ندارم 3 تایی با هم میکنیم حالشم بیشتره رضا و من داشتیم شاخ در میاوردیم که این چی میگه و از اون شب سکس 3 تایی ما شورع شد همیشه اول منو رو میکرد و بعد فائزه رو چون زمانی که رضا داشت منو میکرد فائزه رو صورت من میشست تا من کسشو بخورم و وفتی که سری اول آبش میمومد واسه سری دوم بیشتر طول میکشید رضا هم از این موضوع حسابی حال میکرد چون وفتی ما شورع میکردیم اول براش ساک میزدیم یکی کیرش میخورد یکی هم تخماشو و حی جاهامنون رو عوض میکردیم رضا یه هیکل درشتی داشت و میتونست از پس دو نفر بر بیاد ولی خیلی براش سخت بود که بتونه در مقابل ما دوم بیاره و ما دو تا زن با هم رقابت داشتیم که کی بهش بیشتر حال میده خو مسلما من چون زایمان نداشتم کوسم تنگتر بود و بدنمم سکسی تر بود رضا بیشتر با من حال میکرد تا با فائزه وبه خاطر همین با من شروع میکرد بعد از ساک زدن من به سمت بالا میخوابیدم و رضا شروع میکرد به کردن و فائزه هم کسشو میزاشت تو دهن من منم مثل وحشیا میخوردم طوری که فائزه به فریاد زدن میفتاد و حی میگفت بخور بخور مال خودته رضا زود باش منم میخام منم کیر میخوان جرش بده جنده رو رضا هم با اون کیر کلفتش تا میتونست فشار میداد تو طوری که گاهن من داد میزدم و فائزه از این حال من خیلی شهوتی میشود و حی سینه های منو فشار های محکم میداد تا من صدا در بیاد تا رضا میخواست ابش بیا میومد دهن مند به زور باز میکرد تا رضا بریزه تو دهن من من اولش بدم میومد اما بعدا عادی شد و حالا نوبت فائزه بود و ما دوباره شروع میکردیم به ساک زدن تا کیر رضا سیخ بشه رضا خدیخه رو هم از کون میکرد هم از کوس که یه شب فائزه گیر داد که باید مریم رو هم از کون بکنی رضا هم بدش نمیومد اما من که میترسیدم اما جرعت حرف زدن نداشتم در هین کردن رضا فائزه هم شرع کرد به انگشت کردن کون من من اول دردم اما بعد کمی بهتر شد چون همش یک دونه انگشت بود بعد حی توف میزد به انگشتش میکرد تو منم فکر کردم که کونم دیگه باز شده و اگه رضا کیر کلفتشو بکنه چیزیم نمیشه که خدیخه گفت رضا امادست بکون توش اول در اورد کمی توف زد بعد فائزه اومد نشست رو سینهام که پشتش به من بود بعد رضا کیرشو اروم اروم کرد تو کونم که داشتم جر میخوردم و حی داد میزدم وای مامان جر خوردم بسه تورو خدا بسه دارم میمیرم اما نه رضا نه فائزه حالیشون نبود و داشتن حسابی حال میکردن تا کمی که رفت تو رضا دیگه تکون نخورد تا من اروم بشم و فائزه هم هی کسمو میمالید تا شهوت ارومم کنه خلاصه راه ما هم باز شد و من هم از کوس میدادم هم از کون زندگی بد نبود می گذشت تا اینکه رضا رفتارش عوض شد رفته رفته هم آبش در میومد هم خیلی عصبی شده بود منو فائزه هم بیشتر با هم دوست شده بودیم تو سکس خیلی وحشی شده بود طوری که دیگه هر دومون رو از پا در می اورد تازه ما واسش اونقدر ساک میزدیم تا بیاد یه روز اونقدر منو از کون کرد که کونم زخم شد یا یه روزه دیگه اونقدرمحکم کرد تو دهن فائزه که بالا اورد و بینمون فرق میزاشت یا یشب منو میکر یا انو معتاد به شیشه شده بود اینطوری رابطه صمیمیه منو فائزه وارد مرحله دشمنی شد من که اجازه حرف زدن نداشتم و اون همش به من گیر میداد منم به رضا گفتم رضا گه جرعت دست بلند کردن رو فائزه رو نداشت از ترس من همه زندگیش به نام کرده بود یه روز اونقدر منو گرفت به داد کتک و به بدترین حالت ممکن منو کرد که جون نداشتم تکون بخورم تا دل فائزه خنک بشه تو حین کردن حی میگفت عزیزم بسشه یا باز جرش بردم اونم میگفت نه جرش بده جنده رو و حالا چند ماهی هست که زندگیم خیلی سخت شده پایان حرفای مریم من دیگه از اون هس شهوتی که داشتم بهش خبری نبود و دلم فقط واسش میسوخت و دوست داشتم کمکش کنم اما چطوری نه اون همه پول داشتم دیه پدر شوهر شو بدم نه میتونست طلاق بگیره نه میشود فرار کنه خوب چطوری کمک کنم اون روز گذشت و مریم رفت و من همش تو فکر کمک کردن بهش بودم تو حال خودم بودم که یهو امیر خارکسده رو دیدم چون خواهر نداشت بهش میگفتن خارکسده گفت چته کونی نکنه بد دادی جاش درد میکنه گفتم خارکسده خفه شو تو کف خارتم گفت جدی میگم خیلی داگونی اما امیر امیر یه پسر خوشگل خوش هیکل ورزشکار قد بلند کیر کلفت ابرو کمون ماشین ردیف پول خفن و لوازم ارایشی فروش و خیلی هم زبون باز گفت داداش اگه مشکلی هست بگو کمکت کنم به جون مادرم کم نمیزارم گفتم زر نزن کونی پاش بفته به صد نفر کون میدی تا در بری حالا امدی میگی کم نمیزارم گفت تو بگو نامردم اگه بتونم و کاری نکونم منم همه ماجرا رو براش تعریف کردم البته نه قسمت سکسشو گفت عجب مادر جنده ایی پیدا میشنا بگیری زنشو بکنی بفهمه امده کجا که من گفتم خارکسده حرف دهنتو بفهم چی میگی که یهو گفت جون داداش اون اولیشو میگم دومیش که مثل خواهرمون میمونه گفتم نمیخواد مثل خواهرت باشه تو همون به چشه دوست من ببین کونی گفتم خوب حالا چی به اون مغز کیریت میرسه که کمک کنی گفت میخوای برم رو مخ زن اولیه مخشو بزنم با هم بکنیم حالش گرفته شه گفتم اخه کونی گیریم که کردیم چه دردی رو از مریم حل میکنه گفت خوب اونم یه سوتی میگیره ازش میگه اگه اذیتم کنی به رضا میگم که جنده هستی نقشه بدی نبود اما باز مریم تو دسته رضا گیر بود که گفتم بزار یکم فکر کنم بهت میگم بعد از کمی فکر کردن یه نقشه بهتر کشیدم که اگه میگرفت همه چیز ردیف میشود بعد رفتم پیش امیر و نقشه رو بهش گفتم نقشه این بود که امیر بره رو مخ فائزه باهاش دوست بشه و بعد بیاره بکنوندش و فیلم بگیره بعد از اینکه فیلم گرفت ما تهدیدش بکنیم که اگه کاری نکنه که رضا مریم رو طلاق نده فیلم رو میفرستیم واسه شوهرش امیر هم گفت خوبه عملیش میکنم رفتم که مریم هم بگم به اون هم گفتم مریم هم تاید کرد گفت جون فائزه خیلی از خانوادش میترسه و اگه اونا هم بفهمن زندش نمیزارن و بعد به مریم گفتم که ما چطور میتونیم فائزه رو پیدا کنیم مریم گفت که فائزه روزای زوج میره استخر شما تو راه مخ شو بزنید من ادرس رو گرفتم و روز دوشنبه با امیر رفتیم دم در خونه مریم ساعت 9 فائزه از خونه زد بیرون بعد از اینکه شناختیمش از رو مشخصات من پیاده شدم و امیر رفت سراقش 3 هفته طول کشید تا امیر موفق شد مخ فائزه رو بزنه و بعد یه هفته قرار گذاشت بیاره مغازه من هم یه دوربین کوچیک جا ساز کردم تا ازش فیلم بگیریم یه زیر زمین کوچیک مشتی داشت که خوراک کوس کردن بود خلاصه فائزه به بهانه استخر زده بود بیرون و ساعت 10 رسید مغازه امیر هم بعد کمی در مغازه رو بست و فائزه رو برد زیر زمین ناگفته نماند که امیر قبلش 2 تا ترا 100 زده بود به بدن حالا توپ توپ میخواست یه حال اساسی بکنه از اینجا به بعد رو از نگاه کردن به دوربین مینویسم بعد از که فائزه و امیر وارد زیر زمین شدن امیر یه مقدار خوراکی گرفته بود نشستن به خوردن و حرف زدن که کم کم امیر خودشو نزدیک کرد به لب فائزه و شروع کرد به لب گرفتن و فائزه هم که یه مدتی بود کیر ندیده بود حسابی داشت داغ میکرد و هی با موهای امیر بازی میکرد امیر کم کم دستشو رسوند به سینهای فائزه و شروع کرد به مالیدن فائزه هم داشت از رو شلوار کیر امیرو میمالید امیر کی تراها کار خودشون رو کرده بودن کیرش بلند نمیشود که فائزه میگفت امیر چرا کیرت راست نمیشه امیر گفت تا لب نبینه راست نمیشه فائزه گفت وا راست میگی العان حالیش میکنم کاری میکنم دیگه نخوابه امیر گفت ببینیمو تعریف کنیم که دوباره شروع کردن به لب خوری و یواش یواش لباسای همو در اوردن که حالا هر دوشون لخت بودن و فائزه شروع کرد ساک زن اول که کیر امیر هنوز کاملا سیخ نشوده بود رو کاملا کرد تو دهنش و هی با لباش میکشدی سمت خودش و تا ته میکرد تو دهنش بعد خایهاش رو لیس میزد از زیر کونش لیس میزد تا سر کیرش حالا دیگه کیر امیر راست شده بود و حسابی داشت باد میکرد و فائزه هم همش میگفت قربوش برم ببین چی شد ادم کف میکنه میبینه میخوامت عزیزم چنان ساک میزد که انگار چند ساله نو کف کیره هی با دستش جق میزد تا امیر ارضا بشه اما نمیدونس که امیر قبلا ترا زده و امیر هم با خیال راحت داشت حال میرکر و اونم هی میخوردو میخورد بعد امد رو امیر امیر هم فوری تو یه چم بهم زدن خابوندش و افتاد به جون سینهاش حسابی بهش حال داد توری که دیگه داد میزد بزن تو دارم میمیرم بزن اما امیر نمیکرد تو همش باهاش ور میرفت سر کیرشو میمالید به کسش تا دیونتر شه دیگه به التماس افتاده بود که امیر یهو همه کیرشو کرد تو کسش که یه دادی زد گفت اییییییییییییییی جون بکن بکن تا ته بکن تو فشار بده هنوز تا به تهش نرسیده و امیرو میگرفت به خودش فشار میداد امیر هم شورع کرد مثل وحشیا کردن با تمام وجود ضربه میزد امام فائزه به جز ایییی اوخ وا چیزه دیگه ای حالیش نبود چنان داشتن همدیگره تکه پاره میکردن که خیس غرق شده بوده بعد امیر خوابید فائزه نشست رو کیر امیر هی رو کیر امیر قر میداد تا بیشتر حال کنه چند دقیقه هم اینطوری با هم بودن بعد به حالت سگی کردش که تو این حالت خیدجه با کونش بازی میکرد امیر هم فهمید که نوبت کونش از کوست در اورد کرد تو کونش اما جون اون قبلا خیلی کون داده بود خیلی براش فرقی نمکرد اصلا درد نداشت فقط یه اخ کوچیک کردو امیر شروع کرد به ضربه زدن چنتا تو کون میزد چنتا تو کوس یه 1 ساعتی همینطوری سکس کردن که امیر ابش امد و ریخت تو کونه فائزه و بعد فائزه رو هم با لیسیدن ارضا کرد اینجا داستان سکس امیر و فائزه تموم شد و بعد از چند روز امیر بهش گفت بیا مغازه کارت دارم منم همون جا بودم فائزه باز فکر میکرد امیر میخواد بکنتش اما این بار داستان فرق میکرد فائزه امد بعد از کمی صبر امیر در رو بست فائزه هم چون فکر میکرد من مشتریم گفت اقا چیکار میکنید چرا در رو میبندید که امیر گفت کمی صبر کن آقا از خودمونن بعد گفت ببین فائزه نگفتم بیای بکنمت فائزه گفت خفه شو این چه حرفیه در رو باز کن میخوام برم که امیر گفت اگه من جایی تو بودم این کارو نمیکردم فائزه گفت یعنی چی امیر گفت علی آقا میشه اینجارو ببینی منیتور رو میگفت ببین مثل اینکه این خانومه ببین چطوری داره بالا پایین میره که منیتور رو برگردوند سمت فائزه فائزه با دیدن فیلمش شروع کرد به فش دادن که امیر گفت ببین جنده خفه میشی یا فیلمتو بفرستم واسه شوهرت میوه فورشت فائزه دید چاره ای جز ساکت شدن نداره و بعد با گریه گفت از من چی میخاید که من شروع کردم به حرف زدن گفتم ببین خانم ما از شما سکس این حرفا نمیخایم فقط به حرفای من گش کن بعد تصمیم با خودته ببین تو یه هو داری به اسم مریم میری خونه کاری میکنی که شوهرت طلاقش بده حالا چطور این کارو میکنی به خودت مربوطه اما اگه کاری کنی که مریم ناراحت بشه این فیلم میاد تو خونت اون موقع شوهرت طلاق تو رو میده در مورد این فیلم هم مریم چیزی نمیدونه اما اگه بری خونه با مریم دعوا کنی بهش میگم من خیلی دوسش دارم هواستو جم کن اگه اون چیزی رو که میخوام انجام بدی فیلم رو میدم به خودت به جون مادرم و مریم قسم میخورم میدم به خودت و هیچ کسی هم چیزی نمیفهمه و گفتم راستس شنیدم خانوادت خیلی به اینطور جریانات حساسن فائزه گفت این شدنی نیست شوهرم طلاقش نمیده گفتم باید کاری کنی که بده یا اون یه خودت کدوم رو انتخاب میکنی حالا برو 1 ماه وقت داری فائزه رفت و بعد از اینکه میره خونه شروع میکنه به بد اخلاقی تا شوهر میاد میگه من دیگه نمیتونم با این زن زندگی کنم یا من یا اون رضا هم دلش پیش مریم اما همهً داراییش به نام خدیجست و مهره هم داره پس نمیتونه فائزه رو طلاق بده چون بدبخت میشه حالا هم که اعتیاد داره و شورع میکنه به میانجیگری که مثلا موضوع رو تمومش کنه اما فائزه تهت فشار ماست و کوتاه نمیاد یه شب که اونقدر نق میزنه که رضا عصبانی میشه و میگیره هر دوشون رو حسابی کتک میزنه که فائزه وصایلش رو جمع میکنه میره حالا کجا نمیدونیم که فردا بابا فائزه زنگ میزنه به رضا که طلاق دخترشو میخاد بگیره که رضا میگه من اشتباه کردم و از این حرفا بگین برگرده هر چی اون بگه که فائزه تا ظهر میاد خونه و دوباره میگه یا اون یا من و اینطوری رضا مجبور میشه از پول خون پدرش بگذره و با رضایت خودش مریم رو طلاق بده و بعد 1 هفته مریم از رضا جدا میشه و وقتی میاد خونه که مثلا وسایلش رو برداره فیلم رو میده به فائزه و میگه ازت ممنونم تو منو از این جهنم نجات دادی اینم کادوی من به تو که فائزه هنگ میکنه و چیری نمیگه و مریم میاد از خونه بیرون حالا 1 سال از اون ماجرا میگذره و من و مریم با هم هستیم بعد از اون جریان مریم میره خونشون اما به دلیل فشارها و حرفهایی که تو روستا بهش میاوردن و میگفتن با رضایت پدر و مادرش برمیگرده پیش ما و ما باهم صیعه کردیم خیلی دوسش دارم و شاید هم با هم ازدواج دائم بکنیم واقعا یه زن کامل نوشته
0 views
Date: August 20, 2024