قسمت قبل قسمت دوم بعد از چند دقیقه مکث پسر خوش تیپی از اتاق پشتی به سمت مرد سیبیاو اومد به من لبخندی زد و ازم خواست باهاش به سمت ماشینش بریم خودم شده بودم لیدای وجودم خفه خون گرفته بود دلشوره و دل آشوب تمام کیف یک ماه قبل رو از سرم پروند نباید خودم رو به این سادگی تسلیم جمشید میکردم آدمی که حتی نتونسته بودم ببینمش برام یک اسم جدید گذاشته و به همین راحتی من و داخل نقشه هایی که هیچ اطلاعی ازشون ندارم کرده تو دلم به پدرم و سرنوشتم فحش میدادم بفرمایید خانوم کجای ونک دقیقا خود میدون حتی ادرس دقیق رو هم نمیدونم خدا کنه جمشید بین راه بهم زنگ بزنه والا وسط میدون ونک چیکار کنم در این افکار بودم که متوجه شدم هیچ درکی از اطرافم ندارم هرچقدر به بیرون پنجره نگاه میکردم هیچ خیابونی رو نمیشناختم اونقدر ضربانم بالا رفته بود که نفس کشیدن رو برام سخت می کرد به هر زور که بود رو به راننده کردم آقا درست دارید میرید ونک گفتما بله خانوم نگران نباشید ونکه ولی ترافیک بوده از این راه اومدم اگرم اجازه بدید تو راه یه بسته باید به یه تعمیرگاهیی بدم یک دقیقه هم طور نمیکشه الیته نگفته بودید شما ولی عجب غلطی کردم نکنه این آدم جمشیده و این دفعه دیگه واقعا من و دزدیده و داره میبره جنده خونه جمشید خدایا عجب غلطی کردم سرعت ماشین کم شد به یک باره ماشین داخل یک گاراژتاریک پیچید چشمم اصلا به تاریکی عادت نداشت با توقف ماشین راننده بلافاصله از ماشین خارج شد احساس میکردم حمله عصبیم شروع شده عضلاتم ارام ارام قفل میشدند درد تمام تنم رو گرفته بود برای فرار از نفس تنگی سعی کردم که درب ماشین رو باز کنم هنوز چشمهام به تاریکی محیط عادت نکرده بود که درب ماشین به سرعت باز شد ویک مرد قوی هیکل من رو به بیرون کشید نفر دوم که بدن درشتی داشت و صورتش رو با یک دستمال پوشونده بود دستهام رو گرفت سعی کردم جیغ بزنم که دستهای مرد قوی هیکل عقبی جلوی دهنم رو گرفت نفر دوم شروع به بیرون کشیدن شلوار از پاهام کرد ناخوداگاه اشک از صورتم پایین میاومد اونقدر بی دفاع بودم دلم به حال خودم سوخت با رسیدن دستهای زبر و زمخت مرد دومی به بدنم رعشه عجیبی گرفتم نمیدونم اون مرد دنبال چی میگشت ابتدا روی تنم دست کشید بعد دستش رو روی واژنم برد و با دقت انگشتش رو داخل لب بزرگ کرد انگار دنبال چیزی میگشت بعد از اون همین کار رو داخل باسنم کرد حالا کاملا حس میکردم که اون دو نفر قصد تجاوز به من ندارن و فقط دنبال چیزی میگردن وقتی کارشون تمام شد مرد عقبی با خشونت من رو داخل ماشین کرد و دومی هم شلوارو شرتم رو به سمتم پرت کرد و درب غقب رو با شدت بست صدای زوزه گریه ام تنها صدای قابل شنیدن توی ماشین بود بد تحقیر شده بودم مثل یک تکه گوشت هر کاری خواستند باهام کردن و حالا هم مثل یک تاپاله توی ماشین انداخته بودنم ناخود آگاه شرت و شلوارم رو پوشیدم جرات باز کردن در رو نداشتم اونقدر ازم انرژی رفته بود که انگار کوه کندم وقتی شلوارم رو پوشیدم روی صندلی عقب دراز کشیدم و به گریه کردنم ادامه دادم نمیدونم چقدر گذشت چند ساعت خوابیده بودم ولی با صدای باز شدن درب راننده از خواب پریدم ببخشید خانوم دیر شد عوضش الان خلوت شده حس بی وزنی میکردم دهنم خشک شده بود تمام واژن و باسنم میسوخت به زحمت خودم رو بالا کشیدم و روی صندلی نشستم راننده بدون هیچ توضیحی ماشین رو از گاراژ بیرون اورد هوا تاریک تاریک شده بود پس حد اقل دو سه ساعتی اونجا بودم یادم اومد جمشید ازم خواسته بود به ونک برم و ماشین آژانس برای این کار گرفته بودم تک تک وقایع از جلوی چشمهام عبور کرد ناگهان صدای زنگ موبایلم تمام تمرکزم رو پاره کرد لیدا باید چکت میکردم که شنود باخودت نداشته باشی خوش ندارم از کسی مثل تو رو دست بخورم حالا خودت و جمع کن باید بری به یک شام حس تحقیر شدید و لحن آمرانه جمشید حالم رو بهم میزد دهن اونقدر خشک شده بود که وقتی اومدم کلمه ای ادا بکنم گلوم سوخت شام آره شام ازش خوشت اومده از کی پسر راننده بهش پیشنهاد شام بده ببرش یه رستوران خلوت موقع شام ازش یک عکس بگیر سوالم ازش نپرس من چی میگی تو نه لیدا یلدا که سالهاست توی ترس و رودروایستی مرده در ضمن مراقب باش الان با حاج خانوم چند متر بیشتر فاصله ندارم شاید دوست نداشته باشی عکسهات رو تو دست دو تا مرد غریبه ببینه کثافت کثافت دست از سرش بردار چی میخوای از جونش چرا از من عکس گرفتی نامرد باز هم جمشید یک طرفه تلفن رو قطع کرد مشکلی پیش اومده خانوم طوری شده با شندیدن صدای راننده سریع خودم رو جمع کردم اونقدر همه چیز عجیب بود وسریع اتفاق می افتاد که هرگز از خودم نپرسیدم رابطه اون مردها و این راننده و جمشید چیه گیج گیج بودم مادرم در خطر بود باید به هر نحوی دستور جمشید رو بدون اینکه دلیلش رو بدونم اجرا میکردم خودم رو یک ابزاری میدیدم که هیچ تصویر کلی از وقایع نداره مثل یکچرخ دنده که وظیفش فقط چرخیدنه بعد از حرف با جمشید خواب از سرم پریده بود مثل این بود که لیدا یلدارو بیهوش کرده باشه هیچ صدایی از غر غر و دلشوره های یلدا نبود وقتشه لیدا وقتشه بهترین فرصته با صدای ارامی رو به راننده کردم نه اقا مشکلی نیست مرسی ولی چرا اینقدر مردها بیشرفن همشون یعنی اینطور نیستا چی بگم والا بیشرف هاش گیر ما می افته احساس کردم تیر اولم خوب به هدف خورد با موفقیت توجه اون پسر رو به خودم جلب کرده بودم دست خودم نبود ناخوداگاه اشک از چشمم سرازیر شد همشون همینن خرشون از پل که میگذره هار میشن عین نامزدم ای بابا خانوم متاسفم واقعا متاسفم الان من چکار کنم تو این شهر غریب ای بابا خانوم کلی ادم خوب تو این شهر هست نگید تو رو خدا خانواده ای ندارید از دور دستهای درونم صدای یلدا میاومد که در جواب راننده گفت مادر جنده کی بود پس توی گاراژ پارک کرد و اون مردها کی بودن و تو چه غلطی کردی صدای یلدا قطع شد لیدا به صحبت با راننده ادامه داد شهرستانن همه راهها رو به روم بسته افرین لیدا افرین حس ترحمش رو هم جلب کردی حالا وقت ضربه نهاییه یک ضربه نرم و بی عیب من فکر میکنم شما بهتره یه مدت برید پیش پدر و مادرتون روم نمیشه به خدا آقا روم نمیشه اونها از اولشم مخالف بودن نه راه پس دارم نه راه پیش ولی آقا شما ادم خوبی هستید لیدا مکثی کرد به ایینه راننده خیره شد و گفت میشه ازتون یک خواهش بکنم بله خانوم حتما خیلی گشنمه میشه من رو جلوی یک رستوران خلوت ببرید حتما خانوم دیگه ونک نمیرید نه تمام شد نامزدم زد زیرش میشه یه خواهش دیگه بکنم حتما خانوم ببخشید خوبیت نداره یه زن تنها این موقع شب بره توی یک رستوران حوصله مزاحمت ندارم میشه با من بیاید توی رستوران و بعدشم من رو بر گردونید خونه چرا که نه خانوم منم مثل برادرتون از خودم بهت زده شده بودم بدون فکر و نقشه قبلی با سر هم کردن یک مشت اراجیف کاری که جمشید خواسته بود رو انجام دادم احساس قدرت میکردم دیگه اون یلدای محافظه کار در درونم ابراز وجود نمیکرد دوست داشتم کار جمشید رو انجام بدم ته دلم میگفت جمشید فرصتیه که خودم رو پیدا بکنم با پسر راننده داخل ساندویچ فروشی شدیم وقتش بود قسمت اخر دستور جمشید رو اجرا میکردم برای همین خودم روبا کمی جا به جا شدن معذب نشون دادم تا توجه راننده رو جلب کنم طوری شده ارام سرم رو نزدیک گوشش کردم و نجوا کنان گفتم نه ولی این اقای پشت دخل خیلی هیزه نگاهش ازیتم میکنه می خوای یه چیزی بهش بگم نه نه اصلا ببین شاید فکر کرده خدایی نکرده بلندم کردی بیا یه کم بازیش بدیم بعدشم بزار یه عکس ازت بگیرم تا مطمعن بشه اشناییم باشه تو دلم غوغا بود هیچ وقت اینقدر با اعتماد به نفس دروغ نگفته بودم دلم میخواست الان توی وان خونه میبودم وبا فکر کردن به وقایع امروز زیر اب داغ واژنم رو میمالوندم هنوز جای انگشت زبر اون مرد قوی هیکل روی واژنم میسوخت از راننده عکسم رو گرفتم و با هم به خوردن ساندویچ مشغول شدیم یلدا چشمانش رو باز کرد نور خورشید از لابه لای درز پنچره صورتش رو نوازش میکرد با دیدن اولین تصویر ذهنش به یاد اتفاقات دیشب افتاد شاید وقت مناسبی بود تا با فکر کردن به همه وقایع از ابتدای اشنایی با جمشید تا وقایع دیشب به راز اونها پی ببره همه چیز کلاف سر در گم و بیربطی شده بود یلدا از رخت خواب بیرون اومد و آشپزخانه رفت تازه یادش افتاد که نه نون در منزل داره و نه حتی پنیر لباس پوشید و از خونه بیرون رفت در سر راه انبوه جمعیت سیاه پوش در سر کوچه توجهش رو جلب کرد هر چه بیشتر به سر کوچه نزدیک میشد تعداد افراد سیاه پوش بیشتر میشدند مطمعن بود اتفاقی افتاده با دیدن عکس روی آگهی ترحیم که روی دیوار زده شده بود خشکش زد توان تکون خوردن نداشت بهت زده به نام و عکس خیره شده بود بر روی آگهی عکس راننده ای بود که یلدا نصف روز دیروز رو با او سپری کرده بود یلدا خواست به سمت آژانس بره تا علت مرگ رو از مدیر سیبیلو آژانس بپرسه ولی صدای موبایل میخکوبش کرد صدای همهمه کوچه اونقدر بود که نگذاشت یلدا به طور واضح صدای پشت خط رو بشنوه سراسیمه خودش رو به سمت خلوت کوچه رسوند لیدا خوب کارت رو انجام دادی افرین تمیز و سریع ولی اون پسره اون پسره مرده چی شده چی شده تو اون رو کشتی تمیز و بی ایراد باید میدونست که سزای دزدی از من چیه من من کسی رو نکشتم من کسی رو نکشتم میفهمی برام مهم نیست از نظر من تو اون رو کشتی تمام شواهد هم همین رو میگه ظهر اخرین نفری بودی که با اون پسر دیده شده و تا شب که جنازه اون پسر پیدا شده باهاش بودی باهاش غذا خوردی تازه این رو احتمالا در کالبدشکافی خواهند فهمید که حتی با اون پسر خوابیدی میدونی که ازمایش دی ان ای حتما نشون میده گویی که برای من ازمایش دی ان ای مهم نیست عکسهایی که ازت با اون پسر هست قابل انکار نیست حرفهای جمشید مثل اب یخ روی یلدا بود باز هم پازل جدید نزدیک به حقیقت توی سرش کامل میشد تا دقایقی قبل فکر میکرد با زرنگی اون پسر راننده رو گول زده و کارهایی که جمشید از او خواسته رو انجام داده ولی حالا متوجه شده بود در تمام اون مدت پسر راننده و جمشید اون رو فریب داده بودند و باهاش بازی کردن باز هم صدای درونش پر شده بود از یلدا به نفعته به حرفم گوش بدی حالا پرونده قتل هم داری تا یک مدت از خونه بیرون نیا یلدا راه حلی جز گوش کردن به حرف جمشید نداشت به سرعت به خانه بازگشت دو روز از آخرین مکالمه یلدا با جمشید میگذشت یلدا آخرین نون موجود در خونه رو هم با ولع بلعید در تمام طول دو روز از ترس پشت هیچ پنجره ای نرفته بود حتی دو روزی میشد که حال و حوصله ور رفتن با واژنش رو نداشت ترس و استرس ناشی از آخرین مکالمه مغزش رو هم قفل کرده بود حوالی بعد از ظهر در حالی که یک گوشه کز کرده بود صدای نفرت انگیز موبایل حمشید به صدا در اومد یلدا با عجله دکمه سبز موبایل رو فشار داد الوالو توی آژانس خودت رو چی معرفی کردی یعنی چی چی شده تورو خدا بگو چی شده موقع گرفتن ماشین با چه اسمی خودت رو معرفی کردی لیدا درسته خوب حواست رو جمع کن یک سرگردی از کلانتری محل به زودی میاد دم خونت باید خوب ازش پذیرایی کنی فهمیدی من چیزی تو خونه ندارم باید برم خرید امروز میاد احمق یه سرگرد چیزی که میخواد پرتغال و سیب نیست اگر اونقدر ابلهی پس بکارم نمیای همون بهتر که قصاص بشی البته مادرت باید خیلی غصه بخوره آقا جمشید الو الو یلدا کلافه شده بود احساس میکرد هر چه بیشترمیگذره داره بیشتر فرو میره و هیچ نیرویی هم توان بیرون آوردنش رو نداره برای یک لحظه احساس کرد که باید تمام نیروش رو جمع کنه و به کلانتری بره و همه چیز رو از سیر تا پیاز تعریف کنه نهایتا قراره چی بشه زندان شکنجه قصاص بالاتر از مرگ هم چیزی هست گفتن این جمله ها برای پیدا شدن سر و کله لیدا کافی بود لیدایی که بعد از قتل اون راننده دیگه به سراغ یلدا نیومده بود با همون چرب زبونی همیشگیش با یاد اوری یک سوال تمام اراده یلدا رو شکست پس مادرت چی مادرم مادر بیچاره مادرم بنده خدا اون چه گناهی کرده که هم باید از شوهرش بکشه هم از من نه مادرم سزاوار این همه بدبختی نیست صدای زنگ در یلدا رو به خودش اورد بله بفرمایید خانوم لیدا بفرمایید سرگرد شجاعی هستم از کلانتری 114 بفرمایید بالا یلدا به سرعت مانتو و روسریش رو پوشید و در رو برای سرگرد باز کرد در پشت در یک مرد میان سال با موهای جو گندمی و شکمی چندش اور ایستاده بود که بوی عرقش از فاصله یک متری هم آزار دهنده بود اتفاقی افتاده نه باید برای موضوعی با شما صحبت کنم طبق معمول لیدا از اعماق وجود یلدا بیرون اومده بود وقبل از واکنش یلدا با دست جلوی دهن یلدا رو گرفت و با طنازی گفت لابد یه موضوع خاصی باید باشه همیشه مردهای مصممی مثل شما دنبال موضوعات و البته بیشتر افراد خاص هستند درسته سرگرد بی اجازه به سمت تک اتاق منزل حرکت کرد و بعد از بر انداز کردن اتاق با خنده ای مصنوعی رو به بیدا گفت همیشه میشه بخاطر افراد خاص موضوعات خاص رو فراموش کرد راستی میتونم اون انگشتر روی دستتون رو ببینم یلدا از جمله ای که از دهانش خارج شده بود حیرت زده بود و از همه بیشتر از جواب سرگرد بوی یک بازی کثیف جدید می اومد با ترس انگشترش رو از انگشت بیرون اورد و چند قدم به سمت سرگرد رفت و اون رو به دست سرگرد داد سرگرد در یک چشم به هم زدن یلدا رو به سمت خودش کشوند و با دست به سرعت جلوی دهن یلداروگرفت و زیر گوشش زمزمه کرد حیفه وقت ادم با دختری مثل تو سر مسایل بیخودی حروم بشه فقط اگر جیکت در بیاد همینجا خفت میکنم و جنازت رو هم همین امشب با اسید میسوزونم اسمت میره جزو مفقود الاثرها میدونی که خیلی معموله که مفقودالاثر هیچ وقت پیدا نشه پس خودت رو شل کن و خوب ازم پذیرایی کن تامنم یک سرگرد با وجدان بمونم یلدا مثل بید میلرزید بوی گند دهن سرگرد بو دست سفت جلوی دهن یلدا حالت تهوعش رو تشدید کرده بود اشک ناخود اگاه از چشمان یلدا سرازیر شد اشکی که با زبون داغ سرگرد لیسیده و محو شد سرگرد ماهرانه دکمه های مانتو یلدا روباز کرد و با دست به روی شکمش کشید بعد به سرعت یلدا رو روی زمین خوابوند و بعد از در اوردن شرت یلدا با دستبندش دست راست یلدا رو به مچ پای راست و دست چپش رو به مچ پای چپ بست زوزه های گریه یلدا که کل صورتش رو خیس کرده بود مانع سرگرد نبود خوب الحق که فرد خاصی هستی حالا گوش کن با ابغوره گرفتن من بیشتر خشن میشم حالا خود دانی سرگرد شلوار خودش رو در اورد روی دستش تفی زد و باسن نرم یلدا رو کمی خیس کرد بعد با یک تف دیگه روی الت خودش رو خیس کرد و اون رو به سمت باسن یلدا برد سرگرد موهای یلدا رو به سمت خودش کشید بر اثر درد ناشی از خم شدن کمر و گردن یلدا جیغ مختصری کشید که اینبار دو دست سرگرد روی دهن یلدا رو بسیار محکم گرفت سرگرد بدون معطلی الت سیخ شده خودش رو به روی سوراخ باسن گذاشت و ارام ارام فرو داد زجه های یلدا و اشکهای سرازیر شده اش تمام دست سرگرد رو خیس کرده بود الت با فشارهای سرگرد راهشون رو داخل باسن پیدا کرد ثانیه ای بعد صدای هن هن سرگرد تنها موسیقی متن این تراژدی بود موسیقی که با درد شدید و نفرتی غیر قابل وصف هوش رو از سر یلدا برد یلدا چشماش رو باز کرد هیچ نوری توی اتاق نبود تمام تنش درد میکرد به سختی و سینه خیز کنان به سمت کلید چراغ رفت و اون رو روشن کرد ساعت 2 نیمه شب رو نشون میداد لکه خشک و چسپناک روی باسن و رون یلدا رو به یاد اتفاق اون روز انداخت یلدای مهربان درونش سعی می کرد با تکرار این جمله که بخیر گذشت آفرین دختر قوی مادرت حتما به وجود تو افتخار میکنه آفرین خودش رو ارام کنه ولی سوزش مقعد و حال روحی خراب راه هر گونه ارامش رو به روی یلدا می بست نگاهی به موبایل لعنتی انداخت از اخرین مکالمه با جمشید چند ساعتی میگذشت و یلدا تجربه یک تجاوز دردناک رو پشت سر گذاشته بود اونقدر همه چیز به سرعت اتفاق افتاده بود که توان تحلیل هیچ کدوم از وقایع رو نداشت به دیوار تکیه داد و سعی کرد همه جیز رو مرور کنه هیچ قطعه این پازل به قطعات دیگه نمیخورد پدر جمشید دختر قد بلند دستمال بد بو لیدا پول آژانس راننده مرگ سرگرد خدای من سرگیجه امانش رو بریده بود سرش رو به کنج دیوار فشار داد و چشمانش رو بست صدای زنگ موبایل مثل یک داروغه بیرحم گوش رو ازار میداد یلدا با استرس شدید از خواب بیدار شد و بدون معطلی روی دکمه سبز موبایل فشار داد الو الوو نمیشد بیشتر سعی میکردی اوضاع خرابه مطمعن شدن تو قاتلی چی شده چی میگی من من من تمام سعیم رو کردم تمامش رو باید از اون خونه بری سریع اماده شو وسایلت رو توی یک کوله پشتی بریز و فرار کن بهت زنگ میزنم آقا جمشید من نمی تونم فرصت بدید آقا جمشید صحبت با جمشید یک مکالمه نیست بیشتر شبیه گوش دادن اخباره چون شنونده درش هیچ اثری نداره یلدا اشفته تر از اون بود که بتونه راه حل دیگه ای پیدا بکنه به سرعت شناسنامه و چند دست لباسش رو از کمد بیرون اورد و داخل کوله کرد تمام تنش با شنیدن صدای تلفن ثابت خونه خشک شد با دستانی لرزون گوشی تلفن رو برداشت الو الو سلام خانوم لیدا بفرمایید من سرگرد علوی هستم از کلانتری 114 میخواستم ازتون بخوام برای ادای برخی توضیحات به کلانتری 114 بیاید من ولی ولی دیروز سرگرد شجاعی اینجا بودن از کلانتری 114 سرگرد شجاعی حتما اشتباهی شده من دوازده ساله رییس این کلانتری هستم و در تمام طول دوازده سال فردی به اسم سرگرد شجاعی نمیشناسم انگار تمام یخهای قطبی یک تنه به روی تن یلدا ریخته شده بود باز هم طعم گس یک فریب و بازی خوردن رو چشیده بود بدون معطلی تلفن رو گذاشت هراسان کوله اش رو به دوشش انداخت و از خانه دور شد شش هفت ساعتی میشد که بی هدف تو خیابونها پرسه میزد از گرسنگی مجبور شده بود دو تا نون بربری با نوشابه بخوره پاهاش تقریبا تاول زده بودند درد مقعد و عرق سوز شدنش فرصت هر تمرکزی رو از یلدا می گرفت در تمام طول این شش هفت ساعت به سرنوشتش فکر میکرد و اینکه کجا اشتباه کرده آیا باید تا ابد زیر یوغ پدر میموند ایا نباید از دین پدرش خارج میشد آیا باید بی غیرت میشد و با یک تیپا مهر مادری رو از دلش دور میکرد برای این سوالات هیچ جوابی نداشت فقط میدونست در طول دو روز دوبار بهش تجاوز شده و هیچ کاری هم از دستش بر نمیاد دراین افکار بود که باز زنگ موبایل لعنتی به صدا در اومد الو برای امشبت یه جا جور کردم فقط یه کم تنگه ولی مهم نیست یک قاتل فراری رو نمیشه تو هتل برد تا حالا فکر می کردم پدرم بیشرف ترین ادم دنیاست ولی یه معضرت بهش بدهکارم اینم جای تشکرته برو به این ادرس خیابان جردن نبش خیابون 21 یه دکه اونجاست صاحبش اشناست چی دکه دکه روزنامه فروشی من برم با یکی دیگه توی دکه الو وووالووووو باز هم اشک بود و غم و هق هق های دخترکی تنها در یک شهر خاکستری با ادمهایی سیاه یک ساعتی طول کشید تا یلدا خودش رو به ادرسی که جمشید داده بود برسونه ساعت تقریبا 12 شب بود اونقدر خسته بود که چند باری وسوسه شد کنار خیابون بخوابه ولی ترس از یک اتفاق دیگه هوشیارش کرده بود وقتی به دکه رسید پسر جوان حدودا بیست و چهار ساله مشغول جمع کردن مجلات بود یلدا وانمود کرد مشغول نگاه کردن رتیتر روزنامه های روی پیشخونه ولی این موقع شب یک دختر تنها با یک کوله پشتی معانی زیادی میداد پسر جوان برای اینکه نشون بده رو دست نخورده با لهجه غلیظ ترکی با یک لبخند شیطنت امیز گفت چی کومکی میتونم بکنم یلدا حوصله هیچ بازی نداشت یکراست به سر اصل مطلب رفت و گفت آقا جمشید من و فرستادن به به خوش اومدین الان دیگه داریم یواش یواش دکه رو میبندیم شوما برو تو من طول میکشه کارم یلدا گیج خواب بود چند بار پلکهاش پایین اومدن و او به سختی اونهارو بالا داده بود مثل مستها تلو تلو میخورد از روی جوب پرید و از در اهنی وارد دکه شد اتاقکی حدودا دو در دو متر که نصف فضاش رو روزنامه و مجله پر کرده بود در گوشه دکه یک متکا افتاده بود یلدا کوله پشتیش رو در کنج دیوار قرار داد و سرش رو روی متکا گذاشت لحظه ای بعد تمام بدنش به خواب رفت در خواب خودش رو دید که دزدکی از دیوار منزل پدربزرگش بالا رفته و از طریق حیات پشتی به زیر زمین خونه جایی که مادرش زندگی می کنه رسیده هیچ چیز براش لذت بخش تر از خوابیدن روی دامن مادر نیست دامن خنک و خوش بوی مادر وقتی که دستهای پر محبتش توی موهای یلدا میره و سرش رو نوازش میکنه تمام خستگی ها از بین میرن تمام رویای یلدا با سوزش سر سینه هاش کدر میشه سوزشی که هر لحظه بیشتر میشه و ارام ارام به واژنش هم کشیده میشده یلدا ناخود اگاه از خواب میپره با دیدن دو سر سیاه که در نزدیکی تنش لول میخورند جیغ بلندی میکشه دست تنومندی جلوی دهنش رو میگیره یلدا سنگینی یک تن گرم و عرق کرده رو روی تنش حس میکنه سوزش واژنش با مکیدن و گاز گرفتن های یک دندان چموش هر لحظه بیشتر میشه گرمای سری که بین رونهای یلدا با ولع تمام وول میخوره تمام موهای تن یلدا رو سیخ میکنه حتی نفس هم در این لحظات از گلوی یلدا پایین نمیره چرا که یک دست به گردنش چنگ انداخته و یک دهان مثل یک زالو مشغول مکیدن گردنشه بعد از مدتی ظاهرا مراسم معاشقه به پایان میرسه و التهای تحریک شده هر کدوم به سوراخی فرو میرن درد تمام وجود یلدا رو می بلعه و هوش از سرش میپره آفتاب کاملا تن زخم خورده یلدا رو گرم کرده سگی سیاه به همراه توله هاش دور یلدا رو گرفتن یکی از اونها زبونش رو روی صورت یلدا میکشه پلکهای یلدا ارام ارام باز میشن دیدن یک سگ سیاه بد قواره کافیه تا یلدا جیغ بلندی بکشه جیغی که سگها رو فراری میده اما در میان همهمه صدای ماشینهایی که با سرعت از بالا و اطراف یلدا می گذرند گم میشه یلدا تکونی به خودش میده نور خورشید درست توی صورتشه و چشمهاش رو میسوزونه با تکون اول درد به تمام تن یلدا سرازیر میشه دستان خاکیش رو به صورتش میزنه تا بلکه بتونه اطرافش رو به وضوح ببینه تکون دوم دردش رو بیشتر میکنه اما باعث میشه تا یلدا پشت یک ستون بتنی از شر خورشید رها بشه و بتونه اطرافش رو بهتر ببینه انگار در یک دنیای دیگه قرار گرفته دنیای زیر ماشینها دنیایی که هیچ انسانی اون رو نمیبینه و قدرت درکش رو نداره دنیای زیر پل دنیای کنار اتوبان دنیای مشاهده ویراژهای هم نوعان صدای موبایل این بار یلدا رو به هیجان وا نمیداره اونقدر خسته است که هیچ محرکی نمیتونه باعث تکون دادن تن زخم خوردش بشه با بی میلی در جیب شلوارش بدنبال گوشی میگرده و با دستهای خاکیش رو دکمه سبز موبایل فشار میده اینبار نه منتظر کسی هست و نه قدرت مکالمه با کسی رو داره منتظر شنیدن صدای خشک و بی روح جمشیده تا باز از فریب دادنش بگه و به روش بخنده یلدا منتظره تا جمشید از مادرش بگه تا یلدا در جوابش بگه مادری دیگه در کار نیست اما در کمال تعجب در اونور خط صدای زنی رو میشنوه که مهربانی صداش در اون شرایط برای یلدا حکم یک مسکن رو داره الو عزیزم یلدا خودتی یلدا تمام قدرتش رو جمع میکنه و میگه بله خداروشکر خداروشکر که زنده ای عزیزم دیگه نتونستم طاقت بیارم این جمشید بیشرف با همه همینطوره نمیزارم تو به سرنوشت قبلی ها دچار بشی کجایی نمیدونم دور و برت رو نگاه کن نشونی بده یلدا به سختی دور و برش رو نگاه کرد سه پل تو در تو از بالای سرش عبور میکردند این تنها نشانی بود که در اطراف قابل تشخیص بود سه تا پل دو تا به سمت چپ یکی به سمت راست کثافت پس تورو هم همونجا انداخته نگران نباش تکون نخور الان یکی رو میفرستم بیاد دنبالت تکون نخور باشه باشه حساب ثانیه و دقیقه از دست یلدا خارج شده بود دهن خشک سوزش شدید در واژن و مقعد گردنی پر از جای چنگ و مکیدن و سینه ای ورم کرده تنها دارایی های یلدا از این دنیا بود حساب ثانیه و دقیقه و ساعت از دستش خارج شده بود فقط این رو میدونست که یک ماشین شاسی بلند از دور به سمتش میاومد اطراف ماشین پر شده بود از خاک بالاخره ماشین در کنار یلدا ایستاد مردی با عینک افتابی بدون سلام به یلدا کمک کرد تا بایسته و او رو داخل ماشین کرد یک بطری اب معدنی بهش داد و به سمت مقصد نامعلومی حرکت کرد خنکی هوای داخل ماشین و تشک نرم صندلی ایده ال ترین شرایط رو برای خوابیدن فراهم کرده بودند خوابی به مقصد نامعلوم یلدا با تکانهای دست ارام یک مرد از خواب بیدار شد وقتی پلکهاش رو باز کرد خودش رو داخل یک محوطه سبز دید با کمک اون مرد از ماشین پیاده شد انگار وارد بهشت شده بود بوی پیچهای امین الدوله همه جارو گرفته بود رزهای قرمز و سفید حوض زیبایی که وسط حیاط قرار داشت برای لحظه ای یلدا رو از همه چیز دور کرد با راهنمایی مرد یلدا به طبقه دوم ساختمان رفت و وارد اتاقی شد خانوم فرمودند از تمام لباسهای توی کمد می تونید استفاده کنید در ضمن حمام و حوله در انتهای اتاق هست خانوم فرمودند غذاتون رو بعد از حمام براتون بیارم یلدا هاج و واج به مرد خیره شده بود این قطعه پازل هم به قطعات دیگه نمی خورد اما یلدا خوصله فکرکردن نداشت ا ز مرد تشکر کرد و درب اتاق رو بست به سرعت لخت شد و وارد حمام شد روی رونهاش شش جای گاز و پنچ جای خون مردگی شمرد زخم روی سینه راستش اونقدر شدید بود که با شستن دلمه ها باز هم مختصری خون از زخم بیرون اومد انگار مدتی رو در قفس سگهای وحشی به سر برده وان رو پر از اب ولرم کرد و توی وان نشست لذت گرمای اب تنش رو مور مور میکرد از اینه دستی کنارش نگاهی به دور لب و گردنش کرد شدت فشار دستها روی دهنش اونقدر بود که گوشه لبش خونمرده و متورم شده بود پنج جای خون مردگی شدید هم روی گردنش بود بیشرفها انگار تا حالا دستشون به زن نرسیده بوده اگر همه مردها اینقدر ولع دارن و وحشی هستن هیچ وقت دیگه حاضر نیستم با هیچ مردی حتی صحبت بکنم چقدر ساده لوح بودم به حماقت خودم میخندم یک بار نه دو بار نه حتی سه بارم نه چهار بار فریب خوردم پدر سگ پفیوز چرا به خرفش گوش دادم تقصیر خودمه اگر به قرار اول نمیرفتم مثلا چه گهی میخواست بخوره باید از روز اول به پلیس میگفتم از همون روز اول مشخص بود کار جمشید چیه گیجم کرد ضربه اول و زد از منگی ضربه اول استفاده کرد ضربه دوم و زد دیگه ضربه سوم و چهارم به یه گوشت بیحس شده کاری نداره که صبر کن ببینم صبر کن اینجا کجاست اون خانومه کی بود نکنه اینم یه دامه چرا باید بهم کمک کنه جام و از کجا میشناخت نکنه هم دست جمشیده راه دیگه ای داری عقل کل بازم که تو سر و کلت پیدا شد لیدا کی تورو تو دلم گذاشته کدوم جاکشی خوبه خوبه یه جور حرف میزنی انگار غریبه ام منم جزوی از خودتم احمق خانوم نه تو از من نیستی تورو جمشید به من داد چطوری نمی دونم ولی تو ماله من نیستی اگه ماله تو نیستم توی دلت چکار میکنم ابله تقصیر خودته همیشه سر بزنگاه کمکت کردم خودت خنگ بودی و ادامه ندادی منظورت چیه چیروادامه بدم میگم ابلهی بگو نه تو این دنیا یا باید گول بزنی یا گولت میزنن راه وسط نداره سرگرده رو یادته چرا گذاشتی دستش بهت برسه چی داری میگی از کجا میدونستم بجای گیج بازی اگه تحریکش میکردی و تو دستش رو از پشت میبستی اونوقت میتونستی از توی کیف پولش بفهمی سرگرد در حقیقت مشتریه جمشیده که لباس پلیس پوشیده در ضمن اخرین شماره موبایلشم شماره جمشید بود فکرش رو بکن با موبایل یارو سرگرد قلابی به جمشید زنگ میزدی و می گفتی فوتینا خر خودتی فکر میکردی مرحله بعدی برات پیش میاومد رو حرفهام فکر کن سرنوشت ما دست خودمونه فقط اگر یه کم هوشیار باشیم حالا فعلا باید برم تو هم توی اب داغ بیشتر فکر کن عجب این عفریته رو نمی دونم کدون ننه قمری به من داده توی دلمه ولی نمیدونم چی میگه اما بیراه نمیگه حال که فکر میکنم بی راه نمیگه درسته حرفش درسته اگر هوشیار میبودم این بلاها به سرم نمی اومد حالا در نشده هنوز زنده ام و هوشیار درسته دیگه نمیزارم جمشید بلایی سرم بیاره حمام اب گرم رو دوست دارم مخصوصا اینکه بعدش یک استیک گوشت خوشمزه با قارچ و نوشیدنی برام بیارن چاقوی استیک رو نگه داشتم تا اگر کسی خواست مزاحمم بشه ترتیبش رو بدم البته اونقدر تن صدای اون زن مهربانانه بود که فکر نمیکنم هیچ خطری من ر وتهدید بکنه باید یه کم بخوابم تا حالم بهتر بشه ادامه نوشته عقاب
0 views
Date: February 23, 2020