مسافرت شمال با زنم

0 views
0%

با زنم شقایق رفته بودم شمال خیلی وقت بود مسافرت نرفته بودیم واسه همین دوس داشتم بریم تو یه ویلا که خوب امکاناتش خوب باشه قبل سفر به یکی از دوستا نزدیکم گفتم اونم از دوستش برام کلید ویلاشون رو گرفت با شقایق هماهنگ کردم راه افتادیم شقایق عاشق عکاسی کردنه ولی دوربینه عکاسیشو جا گذاشته بود خلاصه با کلی خواهش که دیگه وسط راه هستیم برنگردیم قبول کرد که بی خیال عکاسی از طبیعت بشه بعد چند ساعت رانندگی رسیدیم به ویلا از ماشین پیاده شدم که درو باز کنم ماشینو ببرم تو درو که باز کردم دیدم یه ماشین تو ویلا هست ماشینو بردم تو پارک کردم با شقایق پیاده شدیم رفتیم داخل کلیدو که انداختم دیدم یه پسر قد بلند اومد گفت شما گفتم از طرف اقا اومدیم اینجا کلید ویلارو داده بودن به ما اونم کلی معذرت خواهی کرد و خودشو معرفی کرد مازیار هستم پسر دایه صاحب ویلا بعدشم گفتش مزاحم نمی شم و ببخشید خبر نداشتم که شما می یاید و رفت با شقایق درگیر درست کردن غذا بودم که شنیدم در می زنن وقتی درو باز کردم مازیار بود و دستشم پره خرید گفت ببخشید گفتم شاید زشت باشه چیزی تو یخچال نیست منم گفتم نه این کارا چیه خودم خرید کرده بودم دعوتش کردم غذارو با ما بخوره وقتی اومد تو شقایق یه تاپ سفید با یه شلوارک پاش بود احساس می کردم مازیار خوشش اومده همش نگا می کرد غذارو که خوردیم شقایق با مازیار درباره رشته تحصیلی مازیار که هنر بود حرف می زدن منم گوش می دادم مازیار با شقایق حسابی گرم گرفته بودن مازیار از شقایق تعریف می کرد و دست پختش شقایقم کلی کیف می کرد تا اینکه شقایق گفت عاشق عکاسی هستش و خیلی ناراحته که دوربینه عکاسیشو جا گذاشته مازیارم گفت یه دوست هم دانشگاهی داره که عکاسی می کنه می تونه دوربینشو ازش بگیره یه مدت قرار شد مازیار بره دوربین بیاره وقتی مازیار رفت به شقایق گفتم چه گرم گرفتی باهاش نخوریش گفت چیه حسادت نکن من منظوری ندارم شب مازیار اومد با یه دوربین عکاسی دوربینو داد به ما و رفت کلی هم تشکر کردیم ازش یه دو روزی اونجا بودیم شقایق انگار نیاز به سکسش چند برابر شده بود هرچی سکس می کردیم می گفت می خوام باز منم با اول بود اینجوری می دیدمش که انقدر شهوتی شده گذشت تا اینکه رفته بودیم بیرون شقایقم عکاسی می کرد واسه خودش شب که برگشتیم دو ساعتی نگذشته بود که مازیار در زد درو وا کردم گفتش سلام منم دعوتش کردم بیاد تو نشسته بودیم که مازیار گفت اگه اهله شراب هستید گرفتم از تو ماشین بیارم شقایق سریع گفت اره چه عالی مازیار شراب اورد و سلامتی شروع کردیم به خوردن کم کم گرم شدیم که مازیار گفت شقایق دوربین چطوره کارش شقایقم گفت خوبه امروز کلی عکس از طبیعت انداختم مازیار گفت چرا از خودت عکاسی نمی کنی به این خوشگلی شقایق گفت عکاس خوب بایید پیدا کنم تو فکرش هستم که مازیار گفت من اگه بخوای اینجا چندتا عکس ازت می گیرم شقایق گفت اوکی ولی خوب الان شراب خوردیم قیافم مسته مازیار گفت اینجوری خوبه داغ شدی چشماتم خماره دوربینو ورداشتو شقایقم با یه تاپ سفید و شلوارک هی واسش جلو دوربین عشوه می اومد اونم تند تند عکس می نداختو می گفت خدایی مدلی تو حرف نداریی شقایقم بلند بلند می خندید کم کم مازیار جرات پیدا کرده بود می رفت از نزدیک بهش دست می زد که مثلا مدله موهاشو و حالته بدنشو درست کنه هی عکس می نداخت منم که مست شده بودم یه دفعه مازیار گفت بیا بشین کنار زنت دوتایی عکس بندازید منم رفتم کنارش شقایق خودشو ولو کرد تو بغلم داغ داغ شده بود تمامه بدنش فهمیدم که الان خیلی شهوتی شده نشست رو پام هی مدلا مختلف خودشو تو بغلم ولووو می کردو مازیار عکس می گرفت منم که مست بودم کیرم بلند شده بود هر کاری می کردم نمی خوابید شقایق که رو پام نشسته بود فهمید در گوشم گفت جون می خوامش مازیار گفت چی گفتی در گوشش که منو شقایق زدیم زیر خنده مازیار گفت چیه خوب بگید به منم که شقایق گفت میشه بری عکاسی تموم شد قضیه زنو شوهری هست مازیارم زد زیر خنده بعد مازیار گفت می خواید لب بگیرید من عکس بندازم مشکلی نداره اگه دوست دارید که شقایق لبشو گذاشت رو لبم منم شروع کردم خوردن لبش مازیار عکس می نداخت دستمو گذاشتم رو سینه شقایق اونم دستشو گذاشت رو کیرم دیگه بمب بودم از شهوت مخصوصا با وجود بودن مازیار تاپ سفید شقایقو در اوردم اونم هیچ مقاومتی نکرد شروع کردم گردنشو خوردن که خودش گفت در گوشم بسه الان لخت می شما دارم می میرم منم گفتم باشه مازیار گفت شقایق خیلی پوستت گندمیه خوشگله منم گفتم هیز بازی در نیار پرو شدی که مازیار خندید شقایق گفت اذیتش نکن که سه تامون خندیدیم بعد مازیار گفت سینه هات خیلی متوسط و اندازه هست به بدنت میاد که شقایق خندید گفته ماله تو مازیارم اومد نزدیک یه نگا به من کرد خندیدم دست زد به سینه شقایق شقایقم دستشو زد کنار گفت بسه دیگه تاپمو بده بپوشم منم که کیرم بلند شده بود دیدم مازیار از رو شلوار کیرش بلند شده به مازیار گفتم می بینم شرابش گرفته ترو که خندید سرشو انداخت پایین منم خیلی مست بودم کیرمو در اوردم که شقایق گفت چیکار می کنی گفتم خیلی خرابه حالم که مازیار گفت واسه تو کوچیکه منم گفتم ببینم کیرتو انگار منتظر بود من همچین حرفی بزنم سریع شلوارشو کشید پایین شقایق روشو کرد اونور من کیرشو که دیدم تعجب کردم قشنگ بیستو دو سانتی می شد گفتم چه خبره شقایق برگشت با تعجب نگا کرد منم شلوارمو کامل در اوردم رفتم وایسادم کنار مازیار دیدم کیر چهارده سانتی من کاملا کوچیک تر از کیر اونه خندیدم گفتم تو زن نگیر مازیار که شقایق گفت سایز مهم نیست بی شخصیتا من رفتم سمتش کلی جیغ که شلوارتو بپوش اینجوری نیا کنارم شروع کردم ازش لب گرفتن بعد چند ثانیه خودشو ولووو کرد تو بغلم منم لباسشو در اوردم همینجوری که داشتم سینه ها شو می خوردم اونم صداش رفت بالا که ای اه بخور می خوام منم شلوارکشو از پاش در اوردم اومد روم شروع کرد لبمو خوردن گفتم بریم تو اتاق مازیار داشت کیرش منفجر می شد شهوتو تو چشاش می دیدم ساکت نگا می کرد که شقایقو بردم تو اتاق درو بستم شروع کردم کسشو خوردن که دیگه صداش کله اتاقو ورداشته بود ابه کسش همینجوری می اومد زبونمو همه جا کسش می کشیدم اونم چنگ می زد تو موهام بلند بلند می گفت اه اه ای ای بلند شدم کیرمو کردم تو کسش انقدر خیس بود که لیز خورد رفت تو لبمو داشت می کشید با لباش لاله گوشمو داشت می خورد دیگه داشتم دیونه می شدم تند تند می کردم تو کسش که دیدم مازیار درو باز کرد من اصلا بهش توجو نکردم شقایق صورتشو گرفت می گفت ای اروم که مازیار اومد کنار تخت کیرش قشنگ بزرگ شده بود اروم اومد کنار منو شقایق منم همینجوری رو شقایق خوابیده بودم کیرمو می کردم تو کسش شقایق از شدت شهوت فقط می گفت ای اه داشت ابم می اومد که کیرمو در اوردم از روش بلند شدم بردم جلو دهنش شروع کرد واسم خوردن انقدر میک می زد تخمامو که داشت کنده می شد دیدم اروم دستشو برد سمته کیر مازیار کیرشو گرفت تو دستش می مالید مازیار یه اهی کشید اومد رو شقایق کیرشو گذاشت رو کسه شقایق سریع کرد تو شقایق گفت ایییی اروم لعنتی کیر بزرگ مازیار تا ته رفت تو کسه زنم داشتم می ترکیدم از شهوت که مازیار تند تند شروع کرد جلو عقب کرد انقدر سریع تلمبه می زد که ابه کسه شقایق رو کیرش سیل راه انداخته بود من از شقایق لب می گرفتم مازیار تند تند از جلو می کرد تو کسش شقایق لرزید ارزا شد ای اه اه نفس نفس تند تند که هنوز تو گوشمه مازیارم ابشو ریخت رو شیکمش منم سریع ریختم رو سینه هاش هر سه تایی ولو شدیم شقایق گفت مازیار راز نگر دار باش اونم گفت بینه خودمون می مونه بعد اون ماجرا مازیار شش ماه بعد ازدواج کرد و الان بچه داره منم با شقایق الان پسرمون یک سالشه این خاطره هم واسه سه ساله پیشه نوشته محمد

Date: August 4, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *