باسلام من اهل دروغ نیستم توکرمانشاه سالهات مسافر کشی میکنم رزمی کارم جالب بود برام خیلی وقت ها خانمها درد دل میکردند یه روز از سر سیمتری دوم بطرف گلستان یه خانم سوار کردم شروع کرد به گله مندی شهریه باشگاه خصوصی زیاد میگیرند و این حرفاها سفید و قد کوتاهی داشت اسمش زینب بود گفت میشه با شما حرف بزنم شمارمو دادم چند روز بعد زنگ زد سر راه مسکن سوارش کردم گفتم مشکلی نداری کی بری منزل گفت نه رفتم جاده سنقر کنار نژی وران ماشینو پارک کردم رفتیم کوه یه زیر انداز بردیم نشستیم از سرد بودن شوهرش و تمایل نداشتن به سکس گفت برام دست انداختم دور گردنش فوری آمد بقلم تا دست گذاشتم رو پستانش دیدم گفت بیا بکن سینه اش را در آورد سیر خوردمش گفت کیر تو بده شلوار ورزشی پام بود حسابی ساک زد و تمام آبشو خورد دو باره بعد از چند دقیقه کیرم را پاک کرد اینقدر ساک زد تا راست شد و از کوس کردمش حالا هم چند ساله از کون از کوس چه شبها با هم بودیم نوشته
0 views
Date: April 28, 2022