مسافر خطی

0 views
0%

سلام خدمت دوستان این اولین باریه که من خاطره خودمو برای شما مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد من امین هستم 32 سالمه 4 ساله ازدواج کردم و بچه ندارم همسرم 3 سال از من کوچکتره اوایل نامزدی اوضاع خوب بود حتی بعد عروسی هم بد نبود از نظر مالی متوسط هستیم از وقتی که دلار گرون شد زندگی برامون سخت تر شد دیگه درامدم کفاف خرج زندگیمونو نمیداد مجبور شدم نیمه وقت با پرایدی که با پولای عروسی وقرض قوله خریده بودیم برم کار کنم اولاش بلد نبودم خیلی میچرخیدم تا یه مسافر پیدا کنم ولی کم کم یاد گرفتم صبح زود میرفتم تو یکی از میدونای تهران مسافر میزدم کم کم با خطی های اونجا رفیق شدم مثل اونا تو صف وای میستادم و مسافر میزدم دیگه مسافرا منو میشناختن بد نبود خرجمون درمیومد بیشتر مسافرا تکراری بودن و هر روز میدیدمشون بین مسافرا 2تا دختر بودن که به نظر میومد خواهرن یکیشون خیلی بهم نگاه میکرد منم ازش خوشم میومد تا اینکه یهروز ماه رمضون بود وقتی پیاده شدن از هم جدا شدن سریع با ماشین رفتم سمتش بوق زدم نگام کرد با دست اشاره کردم اگه سمت پایین میری بیا بالااونم گفت نه مستقیم میرم یکم نگاهمون بهم قفل شد گفتم بیا بالا کارت دارم نشست تو ماشین خیلی دختر ساده ای به نظر میومد اسمش زهرا 30 سالش بود صورت نسبتا قشنگی داشت کم آرایش میکرد یکم جلو رفتیم گفت خیلی وقته میخوام باهاتون حرف بزنم یه دفعه چشمش افتاد به حلقه تو انگشتم سریع پرسید شما زن دارید گفتم بله گفت حیف شد گفتم چرا مگه چه اتفاقی قرار بود بیوفته گفت هیچی هر چی اصرار کردم حرفی نزد بعدشم رفت روزها همینطور میگذشتن بعضی وقتا میدیدمش گاهی میرفتیم یه دوری میزدیم درد دل میکردیم برام تعریف کرد که نامزد داشته بهم خورده پدرش فوت کرده بودو با مادرشو خواهرو براردراش زندگی میکنه یه بار که از دوران نامزدیش تعریف میکر بغض گلوشو گرفت منم ناخودآگاه دستمو باز کردم خم شد اومد تو بغلم پیشونیشو بوسیدم ازم جداشد پدرم خونشو داده بود بسازن دیگه تموم شده بود ولی چون میخواست بفروشه نرفته بود بشینه توش یه بار از جلوی خونه رد شدیم بهش گفتم اینجا خونه بابامه خالیه میای بریم بالا یه دفه گفت بریم از شانس تخمی کلید نداشتم البته منم به شوخی گفتم فکر نمیکردم قبول کنه که کلید داشتم ولی اونو نمیدیدمرفتم با 100 تا دوزو کلک کلیدو از مامانم گرفتم چند روز بود نمیدیدمش تا اینکه یه روز دیدمش رفتیم یه دوری بزنیم رسیدم به خونه گفتم بیا بریم گفت نمیام دیرم شده با اصرار بردمش تو تو آسانسور ازش لب گرفتم همرهیم میکرد رسیدیم رفتیم تو کیفشو گذاشت رو اپن آشپزخونه همدیگرو بغل کردیم از هم لب میگرفتیم سینه هاشو میمالیدم یه دستمو کردم تو شلوارش کونشو میمالیدم کونش زیاد بزرگ و جذاب نبود ولی سینه هاش کم نظیر بودن کمربند خودم باز کردم کیرمو کث راست شده بود در آوردم البته کیر بنده مثل بعضی دوستان 20سانت به بالا نیست سایزش معمولیه تا حالا اندازه نگرفتم گرف تو دستش زانو زد بدون اینکه من چیزی بگم گذاشت تو دهنش کپ کردم دختری که فکر میکردم خیلی ساده باشه خیلی حرفه ای داشت برام ساک میزد شک کردم که شاید اپن باشه دوباره پرسیدم گفت نه خواستم از پشت بکنم هر کاری کردم نرفت تو خلاسه انقد ساک زد تا آبم با فشار پاشید بیرون چون جلو در حموم بودیم همشو ریختم کف حموم سریع جمع و جور کردیم رفتیم فرداش که دوباره اومدن نوبت من نبود دیدم خواهرش رفت زهرا موند رفتم سوارش کردم رفتیم اونجا بازم شروع کردیم لب گرفتن ایندفه دکمه های مانتوشو باز کردم سینه هاشو در آوردو خیلی حشری شده بودم کیرمو خودش در اورد شرو کرد به خوردن سینه هاشو میمالید م بهش گفتم زهرا کسسست باز نیست با چشماش اشاره کرد چرا بازه چشمایه خودم شد اندازه زردالو بلندش کردم گفتم راست میگی گفت نه خورد تو ذوقم باز شک کردم پرسیدم گفت بازه دستمو برم تو شرتش انگشتمو گذاشتم لای چاک خیسسسس کسسسشش آروم هل دادم رفت تو گرما و رطوبط لذت بخشی داشت شورت وشلوارشو تا زانو دادم پایین یه تف سر کیرم زدم با کف دست به کسشم مالیدم سرشو گذاشتم رو لبه های کسش یکم بالا پایین کردم تا سوراخش پیدا شد فشار دادم رفتو شروع کردم تلمبه زدن بعد یکی دو دقیقه دیدم آبم داره میا درش آوردم نشستم اومد نشست رو تو این پوزیشن آبم دیر تر میاد بالا پایین میکردو کیرم تو اون کسسس خیسس وول میخورد بهش گفتم چیکار میکن گفت کسسسسسسس مید کجا نشستی میگفت رو کیرررررر امین گفتم اوندفه چرا ندادی میگفت اشباه کردم گوه خوردم کیرتو خوردم کوسسسسمو جرررر بده بعد چند دقیقه خسته شد پشد دوباره دولا شد چپوند کیرمو تو کسسسسشش چند تا تلتمبه زدم تو کسششش آّبم اومد کشیدم بیرون ریختم لای چاک باسنش شره میکرد میومد پایین بعد یکم سر کیرمو میک زد که خیلی حسس بدی بهم دست داد چشمام سیاهی رفت خودمونو تمیز کردیمو رفتیم بعد از این یه بار دیگه باهاش سکس داشتم که هموجا تقریبا مثل همین بود دیگه نتونستم بکنمش اگه غلط املایی داشت منو ببخشید این داستان نبود یه خاطره واقعی بود که براتون نوشتم عزت زیاد نوشته

Date: April 29, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *