تهران نبود ……. آقا شما کجا می ری ؟…..
– نه قربونت
صدام گرفت بس که داد زده بودم!
رو کردم با آق اسمال و گفتم : حرکت آق اسمال
نشستم رو صندلی و به کنار جاده خیره شده بودم . هفت سال بود که شاگرد آق
اسمال بودم و تو اتوبوسش کار می کردم اون اول ها درس می خوندم ولی کششم کم
بود نتونستم ادامه بدم خوب اینجوریه دیگه بعضی ها دو کلاس رو تو یک سال می
خوندن بعضی ها هم مثل من واسه اینکه پایم قوی شه هر دو سال یک کلاس می رفتم
بالا ، اونم بزور . یک روز بابام گفت احمد جان برو پی کار ، درس خوندن بتو
نیومده
مام دیدیم پُر بی راه نمی گه درسو بوسیده نبوسیده گذاشتیمش کنار یک مدت آطل
و باطل تو گاراژ ها می پلکیدم چون کار شناس نبودم منظورم کار بلده ، نبودم
کسی کار بهم نمی داد تا این که بعد یک ماه با آق اسمال آشنا شدم یک مرد
هیکل درست چهل ساله البته اون وقتی که باهاش آشنا شدم حالا هفت تا بکش روش
از همون فرداش شدیم شاگرد آق اسمال ، تیزو بز بود چند روز بعد فهمید خالی
بستیم و این کاره نبودم آخه واسه اینکه قبولم کنه الکی گفته بودم واردم و
قبلا شاگرد شوفر بودم می خواست دکم کنه که قربون زبونم بشم رفتم تو کار مخش
و خلاصه راضیش کردم منو بیرون نکنه . حالا بعد هفت سال ما با هم شیش شیشیم
و منم یک پا کارشناس خبره
امروز روز سگی بود واسم ، مسافر کم شده بود آخه دیروز سه ماه تعطیلی بچه
مرسگی ها تموم شده بود و دیگه زیاد مسافر نبود
سه چهار ردیف آخر هیچ مسافری نداشت و این جور وقت ها باید بپای کنار جاده
باشم و مسافر کنار جاده ای رو بقاپم
آقا موسی راننده کمکی سرش درد می کرد رفته بود تو ویژه و خوابیده بود
منظورم همون ته اتوبوس تو تخت گاهی که مخصوص استراحت راننده هاست من اسمشو
گذاشتم ویژه چون من جام اونجا نبود و مخصوص آقا راننده ها بود . یک هو چشمم
به یک مادموزل افتاد که کنار جاده با یک چمدون نسبتا بزرگ واستاده بود ،
داشتم واسه آق اسمال چایی می ریختم ، جلدی فلاکس چایی رو گذاشتم سر جاش و
لیوان چایی رو چپوندم تو جالیوانی آق اسمال و سرمو از شیشه در کردم بیرون .
آق اسمال هم یک نیش ترمز زد و سرعتش رو کم کرد
کجا آبجی ؟ –
عجب تیکه مامانی بود غلط نکنم زور می زد بیست رو داشت شاید هم یکی دو سال
این ور اون ور . وقتی گفت تهران ، داد زدم آق اسمال نگه دار
هنوز ماشین درست آروم نگرفته بود که در رو باز کردم پریدم پایین و رفتم
صندوق بغل و درشو وا کردم و تندی چمدون رو چپوندم تو و لبخندی زدم و گفتم :
آبجی بپر بالا که دیر شد
بی خودی زور زد که خودشو کمی بالا بگیره و از پنجره ببینه جا هست یا نه
لبخندی بهش زدم و گفتم : برو بالا آبجی جا هست
در رو براش باز کردم وقتی نزدیکم شد یک بوی باحالی به دماغم خورد که شول
شدم . چشمای سیاه دیوانه ای داشت . لبای خوشرنگ و خوش حالتش داد می زد اگه
خایه داری بیا منو ببوس ، سینه های بزرگش داشت دگمه های مانتو شو منفجر می
کرد که خودشو آزاد کنه و بپره بیرون ،کیرم یک تکونی خورد ناکس اشتهاش صاف
بود
پایین ماشین کنار در منتظر شدم بره بالا ، آی چه کونی داشت لامسب هر پله رو
که می رفت بالا کیرم چند سانت بلندتر می شد چشام رو بستم تا منظره اون کون
رو تو مغزم اگه جا باشه قایم کنم
یک هو آق اسمال داد زد : بجم احمد جان دیر شد
یک لحظه بخودم آمدم یارو رفته بود و من سیخونکی دم در واستاده بودم رفتم
بالا و در رو بستم . آق اسمال هم راه افتاد . رفتم طرف ته اتوبوس
و تو مسافرها نگاه می کردم . چشمم افتاد به یک بچه سر تق که جلو پای مامانش
ایستاده بود و به جاسیگاری صندلی پشتی آویزون شده بود و واسه خودش کس شعر
می گفت ، رفتم طرفش و داد زدم : بچه ول کن اون لامسبه می خوای به کنیش ؟
بگیر بشین سر جات
مامانش که یک زن چهل و چند ساله بود اخماشو هم کشید و گفت : چرا داد می زنی
سرش ، خوب بچه است داره بازی می کنه
گفتم : یعنی چی بچه است خانم ، باید آداب معاشرت یادش بدید ، نباید که هر
چی رو دید بگیره تو دستش و باهاش بازی کنه ، که
زن جوان تری که بغل دستش بود یهو خنده اش گرفت دست بچه رو گرفت و طرف خودش
کشید و گفت : بیا بشین رو پام عمه ، آقا رو عصبانی نکن
سری تکون دادم و رفتم عقب یک هو چشمم بهش افتاد ردیف جلوش خالی بود ولی اون
رفته بود یک ردیف عقب تر ، عادی بود بعضی وقتها این جور مسافر ها به تورم
خورده بود دوست داشتن با خودشون خلوت کنن مخصوصا زن وشو هر های جوان
کمی که بهش نزدیک شدم دیدم وای زانو هاشو رو صندلی جلویی تکیه داده و لم
داده ته صندلی . شلوار سفیدی که زیر مانتو زرشکیش پوشیده بود پیدا بود و
رون پاهاش تا کف کونش دیده می شد . داغ کردم اگه یک پسر غرتی این کار رو
کرده بود داد می زدم تو سرش که پاتو بزار زمین یک وقت دستگیره صندلی جلویی
رو نشکنی ، ولی اون آخ که این حالتش مثل کس کردن می موند که پاهای طرف رو
می گرفتی بالا و می کردی تو کسش . کیرم داشت سرشو از تو کمر شلوارم می آورد
بیرون شاید اون هم می خواست با چشم خودش این منظره رو ببینه و دید منو
قبول نداشت
کیر شانسی سرشو از طرف شیشه چرخوند طرف اتوبوس منو که دید پاشو گذاشت زمین و
مانتو شو مرتب کرد
لبخند نمک داری بهش زدم و گفتم : آبجی ، کرایه تون
کیفش رو برداشت و پرسید : چقدر می شه ؟
لبخند مشتی تری زدم و گفتم : قابل شما رو نداره آبجی ، ولا به قرآن . می شه
ده چوب
داشت پولاشو می شمرد سرشو گرفت بالا و پرسید : چقدر ؟
گفتم : ببخشید خانم ده هزار تومن
رنگش یک خورده پرید و با دستپاچگی پولاشو می شمرد و در همون حال گفت : چقدر
زیاد ، فکر نمی کردم اینقدرا بشه . چی بد شد
گفتم : جون احمد قابل نداره ، اگه نیست باشه ، خیالی نیست من از خودم می
زارم . می دم اوستا
اخمی کرد و پولها رو گرفت طرفم و گفت : ممنون ، بفرمایید
داشتم پولها رو می شمردم و زیر چشمی نگاش می کردم حیونکی داشت بقیه پول ها
شو می شمرد . چیز زیادی واسش نمونده بود زور می زد فوقش می شد سه ، چهار
چوب
پرسیدم : تنهایید ؟
صورت خوشگلش رو به سمت من چرخوند و گفت : آره ایرادی داره ؟
راست می گفت ها ، اصلا یکی نیست بگه بچه عنتر مگه فضولی ، یا بگه الاغ جون
خودت سوارش کردی دیدی که تنهاست چون کسی بهم نگفت خودم تو دلم گفتم . یک
لبخند زدم و گفتم : نه همینطوری پرسیدم
اخمی کرد و گفت : بی خود
رید تو حال ما سری تکون دادم و رفتم بغل دست آق اسمال و زل زدم تو جاده ،
کس شانسی دیگه مسافر ندیدم که ندیدم . آخه هر مسافری که می قاپیدم یک
دویستی می رفت تو چوب خط مون . از وقتی راه افتادیم سمت تهران سه تا گیرم
اومده بود ولی وای از سومی که به همه مسافر های اتوبوس می ارزید ، خیر سرم
می خواستم باب رفاقت رو باز کنم که اول کاری رید تو کاسه ما . بی خود . آخه
این هم حرف بود که زد
یاد دو سال پیش افتادم که یک جنده به تورمون خورد اون موقع تو راه مشهد
بودیم . چه حالی داد فقط یک بار کردمش بقیه راه رو آق اسمال و آقا موسی
سوار کار بودن از همون اول تو ویژه قایمش کرده بودیم و نوبتی می رفتن سراغش
و بغلش بودن وقتی آق اسمال یک حال به ما داد که برم ویژه گو گیجه گرفتم
فکر نمی کردم از اون میوه چیزی به ما برسه دم آق اسمال گرم ، مرد مشتیه
از پلیس راه که زدیم بیرون آقا موسی از ویژه آمد پایین و همون طور که می
یومد جلو یه نگاهی به دختره کرد و آمد پیش ما . من از رو صندلی کنار آق
اسمال بلند شدم و تمر گیدم رو یخچال . آی بدم می یومد از این مرد
با آنکه همش آقا موسی بکونش می بستم و دستوراتشو اجرا می کردم ولی مدام تو
دلم فحش نثار خواهر و مادرش می کردم خیلی خواهر کسته بود بو می برد تو
مسافر ها یه سوراخ واسه کیرش پیدا می شه . آروم و قرارش ته می کشید و نقشه
کشیدنش شروع می شد . با آنکه آق اسمال هم از کس و کون خوشش می آمد عین هو
من، ولی به ناموس مردم کار نداشت مگه می فهمید یارو خارشک داره
رو صندلی نشست و رو کرد به من و گفت : یه چایی بریز بخورم احمد
یه چشم گفتم و واسه کس کشش یک چایی از تو فلاکس ریختم و دو دستی گرفتم جلوش
. کاریش نمی شد کرد شریک ماشین بود و آق اسمال و اگه روی سگش واق می زد می
تونست منو بندازه بیرون
چایی رو گرفت و پرسید : احمد اون دختره ، تکی رو می گم عقب اتوبوس تنهاست ؟
کجا سوارش کردی ؟
آق اسمال بجای من زحمت جواب دادن رو کشید و گفتش : آره تنها ست تو جاده
سوارش کردیم
آقا موسی یه نگاه تو آیینه که تو اتوبوس رو نشون می داد انداخت و لبخندی زد
و گفت : غلط نکنم فراریه ؟
آق اسمال لبخندی زد و گفت : با اون چمدونی که تو دستش بود ممکنه باشه ،
موسی خان بعید نیست
آقا موسی گفت : من تا حالا نمونه هاشو دیدم اصولا دختر هایی که با چمدون
سفر می کنند و از تو ترمینال بلیط نمی خرند می یان کنار جاده صدی هشتاد شون
فراریند
بعد رو کرد به من و گفت : احمد کرایه تو گرفتی ازش ؟
دست بردم جیبم و سی چوبی که از سه تا مسافرای بین راه گرفته بودم در آوردم و
گرفتم جلوش و گفتم : آره موسی خان بفرما
ده چوب برداشت و یک چوبم داد دست من و بقیه شو گذاشت تو جیبش و با خنده گفت
: مزد دست داری با این مسافر مشتی ، دختره رو می گم بقیه اش مال خودت
ده چوب رو گرفت دستش و بلند شد رفت طرف دختره
هزاری رو چپوندم تو جیبم و گفتم : دست شما درد نکنه موسی خان
خواهر کسته می خوای بری تورش کنی ؟
البته این تیکه آخری رو خیلی یواش گفتم تو دلم ، رفت سراغ دختره و مشغول مخ
زنی شد . کمی بعد با لبای آویزون و اخمی که کرده بود برگشت معلوم بود تیرش
به سنگ خورده
نشست سر جاش و ده چوب رو گذاشت تو جیبش و گفت : راه نمی ده اصلا پول رو
قبول نکرد ، نمی شه باهاش حرف زد کس کش زبونش مثل زبون مار می مونه ، هی
نیش می زنه . آق اسمال ، جون جمع طرف فراریه باید رفت تو نخش
بعد رو کرد به من و گفت : موقع گرفتن کرایه ، نفهمیدی اوضاح مادیش چطوری
بود ، پول و پله همراش کمه ، زیاده
گفتم : نه بابا حیونکی اوضاح مادیش خیلی کیشمیشیه ، دلم سوخت واسش من هم
خواستم ازش پول قبول نکنم ولی نشد
اخمی کرد و گفت : چه غلطا ، مگه ماشین ارث باباته . بتوچه که خاتم بخشی کنی
آق اسمال با خنده گفت : ولش کن بابا ، حالش سر جاش نیست موقع سوار کردن
دختره منگ شده بود تا داد نزدم از گیجی در نیومد
آقا موسی سری تکون داد و گفت : این احمد همیشه منگه ، کوس خول
می خواسته ده چوب رو بفرما بزنه ، بدبخت هیچی نفهم
گفتم : ببخشید موسی خان ، دیگه از این غلطا نمی کنم
رو مو برگردوندم تو جاده ، کس کش مادرقبه نتونست بود دختره رو بیاره تو خط
گیرشو به من می داد
صدام کرد : احمد
سریع برگشتم طرفش و گفتم : بله اوستا ؟
آقا موسی لبخندی زد و گفت : زاغ سیاه دختره رو بزن ، اگه تونستی باهاش رفیق
شو ، ببین می تونی بیاریش تو خط ، یک انعام خوب پیشم داری . اگه بشه تو هم
می تونی یه حالی بکنی
یک انگولی به کیرم خورد و از خواب بیدار شد لبخندی زدمو گفتم : چشم اوستا
می رم تو کارش خیالت تخت
آق اسمال چراغ های جلو رو روشن کرد . من ظرف آب رو از تو یخچال برداشتم و
در حالی که بسته لیوان یک بار مصرف ها تو دستم بود ، رفتم میون مسافر ها
باز همون بچه سرتق رو دیدم که داره تخمه می خوره و پوستاش می ریخت تو
اتوبوس اگه کسی باهاش نبود می گرفتم می کردم تو کونش
بهش گفتم : بچه جون پوست تخمه ها تو ، نریز رو کف ماشین . سطل آشغال که هست
بریز تو اون ، وامونده ها رو
مامانش رو کرد به من و گفت : چرا شما اینقدر به این بچه گیر می دید آقا
خوب بچه است دیگه ، یکی دو دونه پوست تخمه که سر وصدا نداره مگه تو برای چی
تو اتوبوسی ، آخر سر یک جارو می خواد
حرصم گرفت جنده انگار با نوکر بچه اش حرف می زد . اگه باهاش تنها بودم که
می دونستم چطور کس وکونش جر بدم . گفتم : ببخشید خانم خبر نداشتم که ماشین
بابا تون رو سوار شدین
زنی که بغل دستش نشسته بود همون عمه یه بچه تخسه رو می گم رو کرد به زنه و
گفت : خوب راست می گه دیگه بیچاره ، اتوبوس رو کثیف می کنه
بعد رو کرد به من و گفت : شما ببخشید ، حواسم بهشه دیگه نریزه کف ماشین
سری تکون دادم و پرسیدم : اصلا آبجی این آقا پسر بلیط داره ؟
عمه یه لبخندی زد و صندلی بغل ردیفش رو نشون داد و گفت : آره اونجاست ،
باباش اونجا نشسته ولی خوب این خیلی مامانیه همش می یاد اینجا
ضایع شده بودم سری تکون دادم و مشغول آب دادن به مسافر ها شدم عمه یه
لبخندی زد و پرسید : حالا چون از دست این بچه عصبانی شدید به من آب نمی دید
؟
با دستپاچگی آب ریختم تو یک لیوان و گرفتم جلوش و گفتم : ببخشید آبجی حواسم
نبود ، بفرما
این عمه یه هم بد چیزی نبود حرفای قشنگ ، قشنگ می زد . چون بالای سرش
ایستاده بودم می شد کمی از سینه هاشو از بالای یقه پیرهنش دید بد چیزی نبود
واسه مالوندن . کیرم هیچ تکون نخورد شاید از اون پایین چیزی نمی دید .
همون طور که به مسافر ها آب می دادم و می رفتم عقب دیدم صندلیش خالیه یک
نگاه به صندلی ها کردم دیدم رفته دو ردیف عقب تر نشسته ، مثل بچه ها می
موند یک جا بند نمی شد
رفتم طرفش یک ورق کاغذ دستش بود و داشت می خوند . متوجه من که شد کاغذ تندی
گذاشت تو کیفش . چشمای خوشگلش پر آب شده بود
جلو تر رفتم و پرسیدم : اتفاقی افتاده آبجی ؟
سری تکون داد و گفت : میل ندارم مرسی
گفتم : چی میگی ؟ من شما رو می گم
لبخندی زد و گفت : من آب رو می گم
گفتم : چرا جاتون رو عوض کردید ؟
اخمی کرد و گفت : قیمتش فرق داره ؟
گفتم : چی رو می گی ؟
لبخندی زد و گفت : صندلی رو می گم
گفتم : نه چه فرقی داره ؟ هر کجا دوست دارید بشینید
نگام کرد و پرسید : خوب
گفتم : این صندلی رو می گید خوبه
سری تکون داد و گفت : منظورم اینه که چرا واستادی اینجا
به دور وبرم نگاه کردم و گفتم : عیبی داره ، مگه اینجا چشه ؟
اخمی کرد و جواب داد : آقا برو به کارت برس ، مزاحمم نشو
گفتم : آب نمی خوای ؟ منظورم میل ندارید ؟
جواب داد : گفتم که میل ندارم
برگشتم جلو اتوبوس هوا داشت حسابی شب می شد
آقا موسی رو کرد به من و پرسید : چی بهش می گفتی ؟
گفتم : هیچی اوستا ، آب بهش تعارف کردم ، نخورد
آق موسی رو کرد به آق اسمال و گفت : نگفتم این احمد چیزی بارش نیست ده
دقیقه با هاش حرف زده و فقط تونسته بگه بفرما آب
آق اسمال زد زیر خنده و گفت : موسی خان این احمد بیچاره رو اذیت نکن بقول
تو اون همیشه منگه
رو کردم به آق اسمال گفتم : دست شما درد نکنه آق اسمال داشتیم
آق اسمال لیوان شو برداشت و داد دستم و گفت : ترش نکن بچه ، یه چایی بریز
ببینم
چشمی گفتم و فلاکس چایی رو برداشتم و لیوانش رو پر کردم دادم دستش و بعد رو
کردم به موسی خان و گفتم : واسه تون چایی بریزم موسی خان ؟
کله گنده شو تکون داد و گفت : نه ، الان نمی خوام
رو کردم تو جاده و گفتم : به کیرم
البته یک خورده زیادی یواش گفتم اون هم نشنید
یک هو به فکرم رسید واسه دختره چایی ببرم . تیز لیوانم رو برداشتم و از
فلاکس یه چایی دبش ریختم و چند تا قند ور داشتم و راه افتادم طرفش
از دور حواسش به من شد رسیدم بالا سرش و چایی رو گرفتم سمتش و گفتم : بفرما
آبجی یه چایی بخور گلوت تازه شه
اخمی کرد و گفت : مگه من چایی خواستم ؟
گفتم : سخت نگیر آبجی ، من که خیالات بد ندارم . نترس نمک گیر نمی شی
سرش رو کرد سمت شیشه و گفت : ممنون نمی خوام
رو صندلی کناریش نشستم و گفتم : می دونی آبجی یک خواهر دارم مثل تویه همش
اخم می کنه . تو نمی دونی چرا اینجوریه ؟
از اول که کنارش نشستم برگشته بود و خشم ناک نگام می کرد . من زدم به پر رو
بازی و به حرفام ادامه دادم : هر موقع هم که می رم خونه یک چیزی براش می
گیرم ولی ناکس با من دعوا داره هی میگه دوستام مسخره ام می کنند و می گن
داداشت شاگرد ماشینه ، آبجی شاگرد ماشین بودن خیلی خوشگل نیست منظورم اینکه
بده آبجی ؟
زور می زدی می فهمیدی یه نرمه لبخند زد و جواب داد : آقا پاشو برو به کارت
برس ، با اجازه کی آمدی نشستی کنار من
زدم به سگ رویی و گفتم : اونم همین جوریه ، هر وقت می رم طرفش دو کلام باش
صحبت کنم قاتی می کنه می گه برو یک کار دیگه واسه خودت پیدا کن . آبجی ما
هم لجبازو یک دنده است حرف تو کلش نمی ره می گم آبجی جون کار نیست تو واسم
کار پیدا کن چشم می رم پی اون کار بد می گم آبجی ؟
نگاهی به دور وبر کرد و گفت : آقا لطفا پاشید برید ، این قدر هم آبجی آبجی
بهم نگید
چایی رو گرفتم سمتش و گفتم : یخ کرد آبجی ، ببخشید خواهر . بگیر بخور تا
برم گم شم
چایی رو از دستم گرفت و خالی کرد تو سطل آشغال زیر صندلی و لیوان رو داد
دستم
بلند شدم و گفتم : دستت درد نکنه ، اون چایی خودم بود آوردم واست آبجی .
ببخش منو اگه صندلی کنارت رو کثیف کردم ، بلند شو یک جای دیگه بشین اگه
حالت بد شد
راه افتادم رفتم جلو اتوبوس بچه کونی چه قیافه است . به تخمم که نمی خوری ،
هی فاتحه می خونه تو حالمون
دستمال شیشه رو ورداشتم و رفتم سمتش اخماش تو هم بود دستمال رو انداختم رو
صندلی بغلش که نشسته بودم روش و مشغول دستمال کردن صندلی شدم و در همون حال
گفتم : تمیزش کنم که دلت ورداره یک وقت دست تو بزاری روش ، اینطوری بوش هم
می ره اذیت نمی شی
اصلا دلم نمی خواست نگاش کنم همون طور صندلی رو دو بار دستمال کردم
ولش کن دیگه با اون دستمالت بدتر کثیفش کردی –
نگاش کردم تابلو بود داره لبخند می زنه . یه خنده نمک دار زدم و به دستمال
نگاهی انداختم و بعد گفتم : ببخش آبجی دستمال تمیز تر ندارم این هم خیلی
تمیزه فقط باهاش شیشه جلو ماشین رو تمیز می کنم دستمال تو اتوبوس رو ببینی
چی می گی پس ؟
یه چایی دیگه واسم می یاری ؟ –
عین غنچه گل که وا می شه واشدم یک گرمی باحالی دوید تو تنم یه لبخند دبش
کردم و جواب دادم : نوکرتم چرا نیارم ، ولی نریزیش تو سطل
بخوریش ها
دوباره یک لبخند تابلو زد و سرشو تکون داد و گفت : قول می دم نریزمش دور
رفتم جلو اتوبوس موسی خان لبخندی زد و گفت : بدبخت محلت نمی ده سگ دو نزن
فلاکس رو برداشتم و یه چایی دبش دیگه ریختم و قندون رو برداشتم و تو گیج و
ویجی و تعجب موسی خان برگشتم سمت دختره نزدیک عمه هه رسیدم نگاهی به من کرد
و گفت : خوب فامیل تو تحویل می گیری
گفتم : می خوای واست بیارم آبجی ؟
لبخندی زد و گفت : نه ممنون ، چکارته ؟
گفتم : آبجیمه
پرسید : واقعا
گفتم : می خوای شناسنامه ها مو بیارم ببینی ؟
چیزی نگفت و من هم رفتم پیش دختره و لیوان رو گرفتم جلوش : بفرما آبجی
لیوان رو گرفت و یک قند برداشت گذاشت دهنش سیخ واستاده بودم منتظر بودم
بفرما بزنه بشینم کنارش بی معرفت لام تا کام حرف نزد چایی رو که خورد ، داد
دستم و گفت : ممنون ، حالا برو بکارت برس
روش رو کرد به سمت شیشه . آخه تو تاریکی چی می تونست ببینه هی کله شو می
کنه اون ور و بیرون رو نگاه می کنه
رفتم جلو اتوبوس و نشستم رو یخچال . موسی خان یه لبخند زد و سیگارش رو در
آورد و یکی تعارفم کرد زدم رو دستش و یکی برداشتم ای ول . یه سیگارم خودش
گذاشت کنج لبش تیز واسش فندک کشیدم و بعد سیگار خودمم روشن کردم
مسافر پشتی آق اسمال که یک مرد میون سال بود گفت : آقا تو ماشین سیگار
نکشید اینقدر ، خفه شدم
داد زدم : آق اسمال ماشین رو نگه دار مثل اینکه این آقا می خواد پیاده شه
حالش خوش نیست
آق اسمال لبخندی زد و از تو آیینه نگاهی به مرده کرد و پرسید : پیدا می شی
داداش ؟
مرده اخمی کرد و با عصبانیت گفت : نه آقا
گفتم : برو آق اسمال حالش انگاری جا اومد
موسی خان رو کرد به مرده و گفت : داداش ، همه راننده ها تک و توک سیگار می
کشند فکر می کنی ساده است ده ، پانزده ساعت رانندگی پدر آدم رو در می یاره .
این سیگار و چایی یک خورده تسکینه واسه ما شما اگه از دود سیگار دلخوری
برو ته اتوبوس کلی صندلی خالی هست
بعد آمد طرفم و دم پنجره واستاد یک پکی به سیگارش زد و گفت : چایی خورد ؟
لبخندی زدم و گفتم : آره اوستا داره را می ده
یک پلاستیک کوچک از تو کیف بغلیش کشید بیرون و داد دستم و با خنده گفت :
این دفعه که آب یا چایی خواست این رو بریز توش بعد ببر واسش
گفتم : این چیه ؟
اخمی کرد و گفت : کس خره
لبخندی زدم و گفتم : کس خر مگه تو این جا می شه اوستا ؟
با دلخوری گفت : خیلی ور می زنی ، مگه نمی خوای با هاش یه حال مشت بکنی ،
الاغ . وقتی ریختی یک خورده قاتیش کن بو نبره
پلاستیک رو که گرد سفیدی توش بود گذاشتم تو جیبم و گفتم : خیالت تخت اوستا
نیم ساعتی بود که با آق اسمال و موسی خان حرف می زدیم که عمه اون بچه تخسه
دستشو کمی بلند کرد و به من اشاره کرد و با دست به من فهموند آب می خواد .
یه لیوان یک بار مصرف برداشتم و آب ریختم توش و رفتم طرفش اکثر مسافر ها تو
چرت بودن و تک و توکی داشتن با هم وراجی می کردن لیوان رو دادم دستش
لبخندی زد و لیوان رو گرفت نگاهی به دختره کردم ، بهم اشاره کرد براش آب
ببرم با سر بهش گفتم باشه برگشتم و یک لیوان دیگه برداشتم و پر آبش کردم
پشت مو به مسافر ها
کردم لیوان رو گذاشتم تو کف یخچال و پلاستیک رو از جیبم در آوردم و بازش
کردم و بعد خالیش کردم تو لیوان . موسی خان چاقوی میوه خوری رو طرفم گرفت .
از دستش گرفتم گفتم : چکارش کنم ؟
سرشو یک خورده جلو آورد و با دلخوری گفت : باهاش کیر تو ببر ، کس خول خر ،
همش بزن لیوان رو
دوزاری افتاد چاقو رو گرفتم و با چاقو یک خورده همش زدم و یک تیکه کوچک یخ
انداختم توش . بلند شدم و لیوان رو از تو یخچال برداشتم و درش رو بستم و
راه افتادم طرف دختره
رسیدم بالا سرش یک بسته قرص از تو کیفش در آورد و یک دونه اش رو کشید بیرون
و انداخت تو دهنش بعد لیوان رو گرفت و سر کشید
گفتم : سرت درد می کنه آبجی ؟
اخمی کرد و گفت : آره ، یک خورده
گفتم : چایی می خوای واست بیارم واسه سر درد خوبه ها
سرش رو تکون داد و لیوان رو داد دستم و گفت : نه یک خورده بخوابم خوب می شه
برگشتم سر جام رو یخچال نشستم . آق اسمال آهسته پرسید : خورد ؟
گفتم : آره اوستا تا تهش رفت بالا ، بیچاره حسابی تشنه بود البته واسه قرص
آب می خواست
آق اسمال رو کرد به مسافرهای پشت سری وقتی دید همه خوابند روش رو کرد به
موسی خان و گفت : یک وقت ناجور نشه ، چی بود به خوردش دادی ؟
موسی خان لبخندی زد و گفت : نترس آق اسمال ، از رضا رفیقم که تو داروخونه
کار می کنه گرفتم یک جور قرص اعصابه تا یک ربع دیگه میشه مثل بره گیج و منگ
می شه و هفت ، هشت ساعتی کمش اثرش هست بعد حالش جا می یاد . قبلا رو یکی
امتحانش کردم . خیلی کارش درسته
دستامو مالیدم به هم و گفتم : ای ول موسی خان کارت خیلی درسته
با اخم نگاهی به من انداخت و گفت : باز تو خودتو قاتی کردی کره خر
رو مو کردم به جاده کس کش عوضی ، مرتب فحش می ده ، مرده سگ
بیست دقیقه ای که گذشت موسی خان گفت : احمد ، برو ببین یارو چطوریه
بلند شدم و رفتم طرفش بالا سرش که رسیدم دیدم تو صندلیش دولا شده و سرش رو
گذاشته رو صندلی جلویی
آهسته گفتم : آبجی
تکون نخورد ، دستم رو گذاشتم رو شونه اش و آهسته یه تکون بهش دادم
دیدم نه پاک خوابش برده تکیه اش دادم به صندلی یه نگاه به دور و بر کردم
اوضاح خیلی میزون بود دستم رو بردم سمت صورتش و کمی صورتش رو نوازش کردم
کیرم یه خورده قد کشیده بود نشستم پهلوش و دستم رو از صورتش کشیدم پایین رو
سینه هاش و یک فشاری بهش دادم
یک مرتبه چشاش رو باز کرد مثل برق از صندلی بلند شدم روش رو کرد به من و با
بی حالی گفت : چیه ؟
گفتم تا چند دقیقه دیگه واسه شام نگه می داریم ، خواستم بیدارت کنم خواب
نمونی
سرشو تکون داد و گفت : شام برای چی ؟
نه بابا طرف حالیش نبود گفتم : واسه خوردن
دوباره با بی حالی و گیجی گفت : خوردن چی ؟
داغ کرده بودم گفتم : خوردن کیر من
البته این رو زور هم که می زد شنیده نمی شد چون تو دلم گفتم
بازو شو گرفتم و گفتم : نخواب که بریم پایین شام بخوریم ، داریم می رسیم
رستوران آقا کریم ، حواست به منه
نگاهی به من کرد و گفت : ولش کن شامو پول ندارم
گفتم : مهمون من باش آبجی من که دارم ، تازه آقا کریم که از ما پول نمی
گیره . یک زره بازو شو مالیدم دستشو گذاشت رو دستم و اونو کنار زد ولی
معلوم بود حال شو نداره چیزی بهم بگه
رفتم جلو و نشستم رو یخچال موسی خان پرسید : خوب ؟
گفتم : چی خوبه ؟
اخماش هم کشید و گفت : نره خر ، چطوریه حالش ؟
گفتم : تو شیش و پیشه ، داره درست می شه
ده دقیقه بعد آقا موسی بلند شد رفت سمت ته اتوبوس و کمی رو دختره دولا شد
نمی شد فهمید چکار می کنه و قتی برگشت از کیر قلمبه شده اش می شد فهمید یک
بمالی کرده
جلو رستوران آقا کریم اتوبوس رو نگه داشتیم من در رو باز کردم و آق . اسمال
چراغ پر نور های تو ماشین رو روشن کرد
داد زدم : شام ، خانمها آقایون شام ، یک نیم ساعتی واسه شام اینجا می مونیم
همه پیاده شن در اتوبوس بسته می شه وا
موسی خان پیاده شد و منو صدا زد پریدم پایین و رفتم جلوش نگاهی به دور وبر
کرد و گفت : احمد می تونی بیاریش تو خونه آقا کریم باهات راهه یا نه ؟
گفتم : فکر کنم بتونم
گفت : بزار با آقا کریم صحبت کنم گوشی رو بدم دستش تو مسافر را رو پیاده کن
تا من کارا رو راست و ریس کنم و بعد داد زد : آق اسمال بجم بابا
آق اسمال رفت طرفش و با هم رفتن سمت رستوران . من رفتم تو اتوبوس
مسافر ها داشتن پیاده می شدن . یه زن مسن آمد جلو و پرسید : ننه می شه
اینجا نماز خوند
گفتم : آره ننه ، بغل رستوران نماز خونه است ، نری خونه آقا کریم ، خونه
اون هم بغل رستورانه . نماز خونه تابلو داره دراشم بازه . ما رو هم دعا کن
کار خیر پیش رو مه
زنه لبخندی زد و گفت : می خوای دوماد بشی ؟
گفتم : آره ننه ، اگه خدا بخواد و موسی خان اجازه بده
زنه از پله ها رفت پایین و در همون حال گفت : درست می شه ، واست دعا می کنم
سری تکون دادم همه پیاده شده بودن فقط یک زن و شوهر پیر بغچه غذا : شو
گذاشته بود رو پاشون و داشتن می خوردن . رفتم طرف شون و گفتم ده اینجا که
جای شام خوردن نیست بیاین برین پایین کنار رستوران نیمکت هست بشینین اونجا
حالش هم بیشتره
مرده گفت : همین جا خوبه پسر جون تو برو شام تو بخور
آمپرم داشت می زد بالا گفتم : نمی شه ، باید در های اتوبوس رو قفل کنم
برای ما مسؤلیت داره اگه چیزی از وسایل مردم کم بشه ما بایس جواب گو باشیم ،
تازه مگه نمی خوای نماز بخونید تا نماز صبح دیگه نگه نمی داریم ها
زنه بغچه شو جمع کرد و رو کرد به مرده و گفت : راست می گه باید نماز هم
بخونیم
و با هم راه افتادن رفتن پایین ، یک نگاه به دختره کردم و از اتوبوس آمدم
پایین . موسی خان داشت می یومد طرفم به من که رسید گفت : احمد یک جوری
راضیش کن ببرش خونه آقا کریم ، بلدی که کجاست
گفتم : آره اوستا ، اون زن جنده دو ماه پیشم بردیم همونجا دیگه یادتون
رفته
دستشو کرد تو جیبش و دو تا هزاری در آورد و داد دستم و گفت : حواست باشه
تابلو بازی در نیاری ها
پول رو گذاشتم تو جیبم و گفتم : برو به شامت برس اوستا ، من کارمو بلدم
در اتوبوس رو باز کردم و موسی خان هم رفت طرف رستوران . رفتم سمت دختره و
پهلوش نشستم و بازو شو گرفتم و چند بار تکونش دادم بزور چشماشو باز کرد و
گفت : چیه شب شده ؟
گفتم : پاشو بریم پایین شام بخوریم
با بی حالی گفت : شام نمی خوام بزار بخوابم
بازو شو محکم فشار دادم آخی کشید و گفت : دستم درد می کنه
بلندش کردم و گفتم : بیا بریم پایین شام بخوریم
نزدیک بود بخوره زمین زیر بغلش رو گرفتم و گفتم : یواش ، چشاتو باز کن
بعد یک سیلی زدم تو صورتش چشماشو باز کرد و گفت : چرا می زنی ؟
گفتم : درست راه برو نخوری زمین
دستم رو گرفتم رو کونش و یک فشار بهش دادم . اخمی کرد و گفت : ولم کن خودم
راه میرم
تا ولش کردم دیدم داره ولو می شه رو زمین رو صندلی نشوندمش و رفتم از تو
یخچال یک تیکه یخ برداشتم و برگشتم پیشش و یخ رو به صورتش چسبوندم یک دفعه
چشماشو باز کرد و گفت : چی شده ؟
دستشو گرفتم و گفتم : بیا بریم پایین شام بخوریم
اخمی کرد و گفت : شام نمی خوام سیرم بزار بخوابم
دستشو گرفتم و از رو صندلی بلندش کردم و گفتم : باید بیای پایین می خوان در
اتوبوس رو ببندن
سرشو گرفت طرف من و گفت : کجا منو می بری ؟
گفتم : می ریم شام می خوریم آبجی جون اینجا رستورانه
کمکش کردم از اتوبوس بیاد پایین . هوای بیرون که به صورتش خورد یک خورده
چشاش باز شد و خودشو از بغلم کشید بیرون و گفت : بی شعور چرا زیر بغل منو
گرفتی ؟
گفتم : آبجی جون ، می خواستی بخوری زمین گرفتمت ، حالت انگاری
خوش نیست
چشاش داشت باز می رفت رو هم ، گفت : اینجا چرا واستادیم ؟
گفتم : ای بابا آبجی پاک ما رو گرفتی ها چند بار می پرسی ؟ آبجی جون اینجا
رستورانه می خوایم بریم شام بخوریم حالیت شد ؟
اخمی کرد و گفت : نه من شام نمی خوام منو برگردون تو اتوبوس می خوام
بخوابم
گفتم : اول شام بخور بعد ، نترس پول شام مهمون منی جوش پول شو نزن
گفت : چرا باید مهمونم کنی ؟
گفتم : دوست دارم ، آبجی مو شام بدم حالا تو رو خدا راه برو ، من خیلی
گشنه مه و اتوبوس هم تا نیم ساعت دیگه راه می افته
به طرف خونه کریم آقا بردمش خودش راه می رفت و این خیلی بهتر بود
در رو براش باز کردم
اخمی کرد و گفت : مگه نگفتی بریم رستوران ؟ اینجا کجاست ؟
گفتم : در عقب رستورانه دیگه برو تو
وقتی رفت تو در رو بستم و نفس راحتی کشیدم . دستشو به سرش گرفت و گفت :
اینجا که رستوران نیست ؟
گفتم : آره ولی مربوط به رستوران می شه ، اگه بریم تو خود رستوران باید پول
بدیم . اینجا بشین تا غذا رو بیارم
کمکش کردم و روی تخت نشست . یک خورده دور وبرش رو نگاه کرد و گفت : من رو
ببر بیرون می ترسم
گفتم : نترس آبجی خیالت راحت باشه یک شام می خوریم و بر می گردیم تو
اتوبوس ، ببینم شام چی دوست داری بخوری؟ چلو قیمه ، چلو گوشت ، چلو کباب ها
؟ چی دوست داری ؟
چشماشو باز کرد و گفت : هر کدوم ارزون تره
گفتم : من پولشو می دم ، تو چی دوست داری ؟
سرش رفت پایین و با بی حالی گفت : آره همون خوبه
درازش کردم رو تخت . از هوش رفته بود دستم رو بردم زیر مانتوش و کشیدم وسط
پاش یک خورده کسش رو از رو شلوارش مالوندم . کیرم قد کشیده بود قد چنار یک
فشار به کسش دادم خیلی دلم می خواست لختش کنم ، دستشو تکون داد و گفت :
نکن بزار بخوابم
خم شدم رو صورتش و لبامو گذاشتم رو لباش و محکم فشار دادم خون زده بود تو
کلم و داغم کرده بود کیرم داشت شلوارمو پاره می کرد بیاد بیرون ، تو ای گیر
و بیر در باز شد به تندی چرخیدم طرف در . موسی خان آمد تو و گفت : چکار می
کردی لاشخور بیا برو گمشو بیرون
لبخندی زدم و گفتم : بفرما اوستا آماده ، آماده است
لبخندی زد و گفت : برو تو رستوران و جلدی غذا تو بخور بعد برو سمت ماشین
جک بزن زیرش و چرخ رو باز کن وانمود کن پنچری تا بتونیم یک دو ساعتی صفا
کنیم
گفتم : من چی اوستا ، قول دادی یه حالی هم به ما بدی ؟
گفت : باشه بعد من و آق اسمال ، یک راهم تو برو
دستامو مالیدم به هم و گفتم : نو کرتم اوستا برو عشق تو بکن خیالت تخت هوای
کار دستمه
رفتم تو رستوران و پیش آق اسمال نشستم پشت میز ، آق اسمال شام شو خورده بود
و داشت سیگار دود می کرد . رو کرد به من و دستشو گذاشت رو شونه ام و با
خنده گفت : میزونه ؟
لبخندی زدم و گفت : میزون اوستا میزون ، میزون
آقا کریم آمد سمت ما و ظرف چلو کباب رو گذاشت جلوم
بلند شدم و گفتم : سلام کریم خان شما چرا زحمت کشیدید ، نوکرتم
دستشو گرفت رو شونه ام و نشوندم سر جام و گفت : ای ول بابا تو خیلی کارت
درسته ، وقتی موسی خان تعریف تو بکنه ببین دیگه چه کردی دمت گرم ، اگه طرف
مال خوبی باشه یه انعام چرب و چیلی پیشم داری
……. آق اسمال گفت : غذا تو خوردی برو چرخ
حرفشو قطع کردم و همون طور که دهنم پر غذا بود گفتم : آره حواسم هست
کریم رو کرد به آق اسمال و گفت : بچه تیز و بزیه قدر شو بدن
آق اسمال گفت : ما چاکرشیم دست راست منه ، همه جوره هواشو دارم
غذا تو دهنم رو قورت دادم پایین و گفتم : ما نوکرتیم بخدا آق اسمال تو جون
بخواه
بعد غذا رفتم سراغ ماشین یهو خشکم زد ، ای کیره ، چرا جلو ماشین کج شده
رفتم سراغ چرخ دیدم لاستیک جلو خوابیده رو زمین . زدم تو سرم
یکی از مسافر ها آمد جلو و گفت : می خوای راه بیافتی ؟
اعصابم بهم ریخته بود داد زدم : نمی بینی پنچره ؟
یکی دو تا مسافر دیگه هم جمع شدن دورمون
یهو یکی دستمو گرفت و کشید عقب ، آق اسمال بود . پرسید چی شده احمد ؟
با ناراحتی گفتم : اوضاح خرابه اوستا ، راست راستی پنچره
دستمو کشید و منو کمی برد عقب و آهسته گفت : شاید موسی خان بادشو خالی کرده
، داد و بیداد نکن برو چرخ رو باز کن
گفتم : نه بابا فکر نکنم اون خودش بهم گفت این کار رو من بکنم
اخماشو هم کشید و گفت : حالا طوری نیست که ، دست بر قضا خودش پنچر شده ،
مهم نیست
گفتم : آخه آق اسمال نو کرتم ، لاستیک زاپاس هم پنچره
یک پس گردنی محکم کوبید رو سرم یک متر پریدم جلو چند تا از مسافر ها هم که
جمع شده بودن جلو اتوبوس نگاهشون افتاد به ما و آمدن طرف مون
آق اسمال داد زد : مرتیکه خر مگه لاستیک رو مشهد ندادی پنچری شو بگیرند
حمال ، حالا می گی پنچره ؟
با بغض گفتم : آخه آق اسمال وقت نشد ، بخدا حواسم بود
داد زد : گوه خوردی دروغ گو برو لاستیک و در بیار و با لاستیک زاپاس ببر تو
شهر و پنچری شون رو بگیر بردار بیار بدو دیگه تخم سگ
پریدم و جک رو در بیارم ، مسافر های کس کش هم هر کدوم یه نقی می زدن .
حواسش به لاستیک نبوده ……. بس که سر به هواست ….. حالا، حالا ها
اینجا علافیم ….. احساس مسولیت که ندارند براشون مهم نیست مردم علاف بشن
چند دقیقه بعد محمد شاگرد کریم خان آمد کمکم می دونستم آق اسمال اون رو
فرستاده کمکم ، بازم دمش گرم تنهایی خیلی سخته لاستیک ها رو برد شهر حالا
خوبه تا شهر زیاد راه نیست
کریم خان از لای جمعیت خودشو کشید بیرون و آمد طرفم و گفت : بیا احمد این
سویچ وانته هر دو لاستیک رو بنداز عقب وانت ببر شاهرود یک آپاراتی شبانه
روزی پیدا کن و پنچری جفت شو بگیر بر گرد ، یک خورده هم زودتر ، بجم مسافر
ها زیاد علاف نشن
بعد رو کرد به شاگردش و گفت : بجم محمد ، کمکش کن تا زودتر کارش تموم بشه
محمد گفت :چشم کریم خان ، خیالتون راحت باشه شما برید به مشتری ها برسید
موقع بالا بردن چرخ ها تو وانت محمد دستش در رفت و چرخ برگشت طرفم با آنکه
تیز خودم رو عقب کشیدم ولی افتاد رو پام جیغی کشیدم و پامو کشیدم از زیرش
بیرون و داد زدم : بچه کونی پدرسگ حواست کجاست
محمد اومد سمت من و کمکم کرد پاچه شلوارم رو بکشم بالا ، کشیده شدن لاستیک
رو ساق پام موقع افتادن پامو حسابی پوست کن کرده بود یک دردی داشت که نگو
موسی خان داشت می دوید سمت ما ، مثل اینکه ماجرا رو دیده بود نزدیک که شد
یه نگاه به پام کرد و گفت : حواستون رو جمع کنید عوضی یا ، حالا طوری نیست .
بجم دیر شد
بعد خودشم کمک کرد که چرخ ها بزاریم بالای وانت . دستی به پشتم زد و گفت :
بپر احمد ، مثل برق اومدی ها
لنگون لنگون رفتم نشستم پشت وانت . محمد هم سوار شد تیز راه افتادم تا
شاهرود بیست دقیقه ای راه بود و اگه شانس می آوردم می تونستم با توجه به
زمان پنچر گیری زور میزدم فوقش یک ساعت ونیم دیگه ماشین آماده حرکت می شد .
تو این مدت چه حالی می کردن اونها با اون دختره ، فکر نمی کنم چیزیش به ما
می رسید ظاهرا بلافاصله هم باید راه می افتادیم . مادر این شانس رو گاییدم
لامسب روزگار ، پنچر شدن لاستیک رید حسابی به همه کاسه کوزه ها رفت ، به
خودم حسابی وعده کون کردن داده بودم ، ای بخشکی شانس . ای خدا حالا نمی شد
یه اتوبوس دیگه رو پنچر می کردی این همه اتوبوسه . حالا اون موسی خان چقدر
برام صفحه می گذاشت تا منو رو از چشم آق اسمال بندازه ، تو این همه مدت چه
حالی کردن با اون دختره
رسیدیم شاهرود و بعد از کمی گشتن تو خیابون ها یک آپاراتی که باز بود پیدا
کردیم . بعد از کلی خواهش و قربون صدقه اش رفتن راضی شد تا کار ما رو بی
نوبت دست بگیره با همه زوری که زد تیز بجمبه ولی تا دو تا لاستیک چرخ ها
میزون و روبراه شد یک ساعتی طول کشید . جنگی برگشتیم رستوران کریم خان ،
مسافر ها همه صداشون در آمده بود . موسی خان داشت کنار ماشین مسافر ها رو
آروم می کرد با دیدن وانت تقریبا همه حلقه زدن دور وانت تو میون فحش و غور و
لند موسی خان من و محمد سریع ، چرخ رو سر جاش بستیم و لاستیک زاپاس رو هم
گذاشتیم سر جاش و رو کردم به مسافر ها و گفتم : باس ببخشید خوب پیش می یاد
دیگه ، برین بالا که داریم راه می افتیم
بعد در اتوبوس رو باز کردم و همه سوار شده موسی خان رفت پشت فرمون نشست و
رو کرد به من و داد زد : بدو احمد برو آق اسمال رو بگو بیاد که دیر شد بجم
دیگه کره خر
چشم اوستایی گفتم و دویدم سمت رستوران ، رفتم پیش کریم خان و سویچ وانت رو
گذاشتم جلوش رو میزش و گفتم : ممنون کریم خان دمت گرم ، هم واسه ماشین و هم
واسه کمک محمد ، آق اسمال کجاست ؟
لبخندی زد و گفت : تا حالا رو کار بود الان رفته دستشویی تا یک چایی بخوری
پیداش می شه
بعد صداشو بلند کرد سمت آشپزخونه و داد زد : آهای بچه بیا دو تا چایی بریز
بیار ، بجم یالا
یکی از شاگرداش دوان از تو آشپزخونه پرید بیرون و رفت تا چایی بریزه
کریم خان رو کرد به من و گفت : پات چطوره ؟
دستی به پام کشیدم و گفتم : درد می کنه بد مصب ، هر چی می گذره دردش بیشتر
می شه
در این موقع محمد هم اومد طرفمون و دستاشو که شسته بود با زیر بغلش و
پیرهنش خشک کرد و با خنده گفت : کریم خان ، حسابی خسته شدیم
بابا این موسی خان خیلی نامرده یک ریز فحش کاریمون کرد . باز صد رحمت به آق
اسمال
در این موقع آق اسمال آمد طرفمون و گرفت نشست رو صندلی و نگاهی به من که
مشغول خوردن چایی بودم کرد و گفت : خسته نباشی ، هر چند حقته ، خودت حواست
به ماشین نبوده
در این موقع موسی خان آمد تو رستوران و تندی آمد طرف من و تا بخودم جنبیدم
یک تو سری محکم خورد پس گردنم و کله ام تقی خورد رو میز
و به دنبال اون داد زد : پدر سگ حمال اینجا تمر گیدی چایی کوفت می کنی ؟
الاغ مگه نگفتم بدو آق اسمال رو خبر کن بیاد
کریم خان نگاهی به من که پشت سرم رو گرفته بودم و کز کرده بودم یک گوشه کرد
و گفت : چکارش داری این بدبخت رو ؟ آق اسمال دستشویی بود الان آمد تو این
فرصت هم گفتم بیچاره یک چایی بخوره
آق اسمال هم بلند شد و گفت : راست می گه دیگه موسی خان احمد بیچاره با اون
پای آش و لاشش دوساعته دنبال کار لاستیک و ماشینه چرا بیچاره رو اینقده
اذیت می کنی ؟
موسی خان اخمی کرد و گفت : آخه آق اسمال این مسافر ها پدر منو در آوردن
بسکه نق زدن
موسی خان رو کرد به من و گفت : این جا واستادی که چی حمال ، بدو تو ماشین
یالا
با بغض چشم اوستایی گفتم و لنگان لنگان دویدم سمت در رستوران
هنوز به در نرسیده بودم که صدای آق اسمال منو متوقف کرد
صبر کن احمد ، تو نمی خواد با ما بیای . با اون پای لنگت بدرد کار نمی خوری
یک خورده همین جا استراحت کن ، فردا برگشتنی می آییم دنبالت
برو بشین چایی تو بخور
لبخندی زدم ، آخ که چه آقا بود این آق اسمال . رفتم پشت میز نشستم و
موسی خان گفت : آق اسمال کی به مسافرا برسه ؟
آق اسمال با مرام جواب داد : الان که همه می گیرند می خوابن تا بخواد کاری
پیش بیاد رسیدیم تهران
آق اسمال آمد طرفم و تو گوشم گفت : یه حال درست بکن با طرف دلم می خواد خود
تو شارژ کنی که دیگه تا مدتی گیج و منگ نبینمت ، یک خورده هم به پات برس
اگه وقت شد
از خوشحالی همه دردام یادم رفت بغلش کردم و یک ماچ از صورتش کردم . در همون
حال گفتم : نوکرتم آق اسمال قرآنی خیلی با حالی دمت گرم
شونه ها مو گرفت و آهسته تو گوشم گفت : یک جوری دختره رو خامش کن که شر به
پا نشه ، در ضمن گیج و منگ بازی در نیاری حواستو جمع کن آب کیرتو نریزی تو
کس دختره ، یه وقت شکمشو نیاری بالا ، اگه شد اجازه بده کریم خان هم یه
حالی بکنه البته مواظب باش روش زیاد نشه
بعد منو از بغلش هول داد بیرون و گفت : خوبه دیگه خودتو لوس نکن برو گمشو
چایی تو بخور
بعد رو کرد به کریم خان و گفت : هوای احمد آقای ما رو داشته باش ، بهش برس
کریم خان لبخندی زد و گفت : البته ، احمد آقا بچه باحالیه من از همون اول
گفتم این نو
آق اسمال تندی رفت طرف در و گفت : بریم موسی خان دیر شد
موسی خان روش کرد به من که می خندیدم و داد زد : نیش تو ببند حمال
بعد دنبال آق اسمال رفت بیرون
من رفتم سر میز نشستم و داد زدم : آهای بچه یک چایی بیار ببینم
بعد مشتم رو کوبیدم رو میز از شدت ضربه چند تا از استکون های چایی ولو شد
رو میز
کریم خان اخمی کرد و گفت : حالا خیلی شیر نشو نره خر، همه میزو کثیف کردی
محمد که با ورود موسی خان از پشت میز بلند شده بود و یک کنار ایستاده بود
تندی یک دستمال از رو یخچال ویترینی برداشت و آمد جلو و در حالی که می
خندید میز رو تمیز کرد و گفت : جلو موسی خان چرا موش می شی
آقا شیره ؟
زورکی لبخندی کشیدم رو لبام و داد زدم : موش می شم ، بد بخت محض خاطر آق
اسمال که اینجا بود چیزی بهش نگفتم و گرنه چند تا چپ وراست می زدم تو گوشش
که خان بودن یادش بره ، منو نشناختی پسر ، هنوز خیلی زوده عظمت آق احمد خان
رو توجه بشی داداش برو بزار باد بیاد
من که اون رو آدم حساب نمی کنم ، مادر قبه فقط بلده فحش بده
بعد نگاهی به کریم خان کردم و گفتم : نوکرتیم کریم خان خیلی با صفایی ببخش
منو ، جون تو واسه درد پام کوبیدم رو میز نمی دونی چه دردی داره
تو پام ویراژ می ده
در این موقع کریم خان که رو به در نشسته بود گفت : باز چی شده ؟
رو مو برگردوندم دیدم موسی خان داره می یاد طرفم . سریع از پشت میز پاشدم و
گفتم : سلام موسی خان ، باید من هم بیام با هاتون ، هیچ خیالی نیست نوکرتم
هم هستم
موسی خان داد زد : پسره لندهور حمال مگه صد دفعه بهت نگفتم اون کلید جعبه
بغل رو نزار تو جیب کثافتت ؟ بدش من اون صاب مرده رو
مثل برق کلید رو از جیبم در آوردم و گرفتم طرفش . کلید رو به تندی از دستم
گرفت و نگاه خشنی کرد بهم ، می دونستم ممکنه شترق بزنه تو گوشم
دستشو کرد تو جیبش و پولاشو در آورد و پنج چوب شمرد و گرفت طرفم و داد زد :
بگیر اینو ، شاید لازمت بشه
قند تو دلم آب شد با خنده رفتم جلو و خواستم بغلش کنم و در همون حال گفتم :
من نوکرتم موسی خان ، خاک پاتیم به خدا
دستاشو گرفت جلوم و گفت : خوبه ، واستا عقب مرده شور باز می خواد صورتم رو
تف مالی کنه ، حمال
سپس به سمت در دوید و زد بیرون
من دوباره پشت میز نشستم
شاکرد کریم خان با سینی چایی جلو آمد . کریم خان دستشو گرفت جلوش و گفت :
بزار احمد خودش رو خالی کنه بعد بزارش رو میز ، باز می خوای میز رو کثیف
کنی
با این حرفش همه زدیم زیر خنده حتی اون شاگرد کس خولش که چایی آورده بود و
تو باغ ما نبود هم خندید
محمد با خنده گفت : شیر بودن تو رو هم دیدم احمد خان
اخمی کردم و گفتم : حمال ندیدی از ترسش چطوری پنج چوب بهم داد می دونست
فردا حساب شو می رسم ، می خواست دلم رو بدست بیاره کاریش نداشته باشم
کریم خان دست کرد جیبش و سه چوب در اورد و گذاشت جلو من رو میز و با خنده
گفت : این هم انعامی که قولش رو داده بودم
با خنده گفتم : مگه حال کردی ؟
کریم اخماشو کشید تو صورتش و بعد رو کرد به شاگرداش و داد زد : چیه اینجا
واستاد ید و بر بر مارو نگاه می کنید ، برید گم شید سر کاراتون ببینم
رو شون بدی می خوان سوارت بشن
محمد و شاگردی که چایی آورده بود مثل برق رفتن سمت آشپزخونه بعد رفتن اونها
رو کرد به من و گفت : هنوز که فرصت نشده برم سر وقتش
همش موسی خان و آق اسمال سوار کار بودن . من ندیده قبول کردم انعامو بردار
که حقه ته ، بعد از تو من هم یک حالی می رم
پول رو رو میز کشیدم طرفش و گفتم : هنوز که سوار کار نشدی اگه شدی انعام مو
می گیرم
اخمی کرد و گفت : یعنی نمی زاری کیف شو ببرم
لبخندی زدم و گفتم : نشنیدی آق اسمال تو گوشم چی گفت ؟ گفتش دختره دستت
امانت مواظب باشی
کریم خان با ناراحتی پرسید : یعنی آق اسمال گفت من نمی تونم باهاش باشم
گفتم : اینطوری نگفت ، فقط گفت اگه شد یه حال کوچلو هم به کریم خان بده
لبخندی زد و پول ها رو هول داد طرفم و گفت : خوب دیگه پس برش دار پول را رو
، من باید حتما یک جورایی امشب حالم مو بکنم
دوباره پول ها رو کشیدم طرفش و با لب خندون گفتم : قرار اگه شده ، اگه شد و
اوضاح میزون بود بعد می گیرم پول رو
بعد چاقوی ضامن دار خوشگلم رو از جیبم در آوردم گذاشتم رو میز جلو خودم
و ادامه دادم : منو که می شناسی کریم خان ، ما امانت داریمون بیسته
با عصبانیت پول رو برداشت و چپوند تو جیبش و گفت : به درک فکر کردی که چی ؟
بدبخت من که مثل تو ندید بدید نیستم که ، روزی ده تا کوس می کنم
خندیدم و گفتم : ده تا ؟ فکر نکنم ، زور بزنی یکی دو تا بیشترش رو مالیدی
اگه هم راست بگی خوب پس ، بسه ته دیگه ، بخدا علمی تو کتاب ها خوندم زیادی
رو کار بری داغون می شی برات خطر سلامتی داره
خندید و گفت : من می رم بخوابم چیزی خواستی از بچه ها بگیر ، زیاد هم به
فکر سلامتی من نباش ، بقول خود ت اگه شد ما رو خبر کن . به بچه ها بگی صدام
می زنن
بعد رفت طرف آشپزخونه و چند تا دستور واسه غذای فردای رستوران به شاگرداش
داد و به محمد که سر شاگردش بود گفت هوای منو داشته باشه اگه چیزی لازم
داشتم بهم بده
بعد آمد طرفم و گفت : تو هم پاشو برو یه استراحت بکن ، اتاق شب مون که
دختره توشه ، مال تو من هم می رم تو اتاق خودم می خوابم . یادت نره چی گفتم
زیاد به فکر سلامتی من نباش
بعد رفتن اون چایی مو خوردم و رفتم پیش دختره ، بقول کریم خان اتاق شب مون .
کریم خان چند اتاق بغل خونه خودش بیرون رستوران واسه بعضی راننده های
بیابونی که می خواستن شب رو اینجا بخوابند داشت و اونها رو بهشون کرایه می
داد ، اسم این اتاق ها هم بقول خودش اتاق های شب مون بود
وارد اتاق شدم دور و بر اتاق لباس های دختره پرت و پلا بود و یک ملافه هم
رو دختره بود که روی تخت دراز خوابیده بود
لباس های چربو چیلی و کثیفم رو در آوردم و با یک زیر پوش و شرت رفتم طرف
تخت و نشستم رو تخت هنوز پام زورق و زورق می کرد یک نگاهی به پام کردم
حسابی لاش شده بود و محل کشیده شدن لاستیک رو پام سیاه و کبود بود . نگاهی
به دختره انداختم و آهسته ملافه رو گرفتم و از روش کشیدم کنار . دختره لخت ،
لخت بود حتی شرت هم پاش نبود به پشت رو تخت خوابیده بود و پاهاش از هم باز
بود و چند تا دستمال کاغذی استفاده شده کنارش رو تخت افتاده بود . بدن
سفیدی داشت و فقط رو کسش و یک خورده هم رو دست وپاش مو دیده می شد سینه های
بزرگ و خوش حالتی داشت . دستمو بردم تو شورتم و تای احمد کوچولو رو باز
کردم تا بتونه واسه خودش قد بکشه . و بعد دستم رو کشیدم رو پاشو بردم سمت
کسش کمی روناشو مالیدم . تا حالا کس به این جوانی نکرده بودم . با انگشتم
کمی موهای بلند کسش رو کنار زدم و لای کس شو باز کردم کمی خیس بود بلند شدم
و چند تا دستمال کاغذی برداشتم و لای کس و بغل روناشو که خیس بود تمیز
کردم و بعد بقیه دستمال ها رو از رو تخت جمع کردم و پرت کردم کف اتاق خودم
رو کشیدم روش . لبامو گذاشتم رو لباش ، داغ شده بودم لبای اون هم داغ بود
دستم رو کشیدم رو روناش و محکم تر بوسیدمش داشتم عرق می کردم لبامو از لباش
بلند کردم زبونم رو کردم تو دهنش حرکت زبونم تو دهنش خیلی حال می داد بهم .
از تو فیلم های سکسی که دیده بودم خیلی کارها بلد شده بودم . بعد اینکه
چند دقیقه زبونم رو به لبا و صورتش کشیدم و اونها رو بوسیدم سرم رو گرفتم
پایین و سینه اشو گرفتم تو دستام و سینه شو تا جاییکه می شد چپوندم تو دهنم
کیرم داشت پوست روش رو جر می داد تا بتونه بزرگتر بشه . دیگه هیچی حالیم
نبود مرتب نوبتی سینه هاشو می خوردم و یک بار که سینه شو گاز گرفتم ناله ای
کرد و سرشو چرخوند یک طرف دیگه . باز مشغول شدم همه شکمشو سانت به سانت
بوسیدم و می رفتم پایین تا رسیدم به کسش
متکی رو برداشتم و دادم زیر کونش تا یک خورده کسش بالا تر بیاد و بعد دراز
شدم جلو کس و با دست لب کسو باز کردم و زبونم رو کردم تو با آنکه دو تا کیر
موسی خان و آق اسمال توش رفته بود وای هنوز بوی خوبی می داد و کسش رو که
بو می کردم نعشه می شدم فقط بعضی وقتها موی کسش می رفت تو دماغم و یا تو
دهنم که ضد حال می زد نمی دونم چه مدت بود که رو کسش کار می کردم ولی حسابی
کسش آب انداخته بود و قلمبه شده بود ، آمده بود بالا
دیگه از فشار کیرم دردم گرفته بود پاهاشو کمی بیشتر باز کردم و وسط پاش
نشستم یک تف گنده انداختم کف دستم و کشیدم دور کیرم و بعد با دست کیر مو رو
کسش گذاشتم و آهسته فشار دادم تو ، اون دو تا کیر نتونسته بود کس تنگ شو
گشاد کنه و از فشار سوراخ تنگش دور کیرم غرق شهوت و لذت شده بودم . وقتی
کیرم تا آخر رفت تو به نفس ، نفس افتاده بودم به تندی مشغول تلمبه زدن شدم ،
پاهاشو بلند کردم رو شونه هام انداختم . لبخندی رو لبام نشست یاد لم دادنش
تو اتوبوس افتادم که زانوهاشو تکیه داده بود به صندلی جلویی . تو تلمبه
زدنم چند بار پاهاش از رو شونه ام افتاد پایین ومن دوباره می زاشتمشون رو
شونه ام . کمی که تلمبه زدم کشیدم بیرون و با یک خورده زور زدن برش گردوندم
و کونش آمد رو کار ، کون شو با دستام از هم وا کردم و نگاهی به سوراخ کونش
انداختم
یک سوراخ کوچک کبود جلو چشام بود هیچ خیسی و نشانه ای که این کون کیر به
خودش دیده معلوم نبود خم شدم یک ماچ با حال از سوراخ کونش کردم با زبونم یک
خورده غلغلکش دادم . عجیب بود واسم که کون رو کار نگرفته بودن انگشتمو
کردم تو دهنم و بعد گذاشتم رو سوراخش یک خورده فشار دادم با دست دیگم کون
شو وا نگه داشته بودم تا راحتر بتونم انگشتم بکنم تو آخ چقدر تنگ بود کمی
که زور زدم یک بند انگشتم رفت تو سرش رو تکونی داد و آهسته گفت : آخ
ترس برم داشت انگشتم رو بی حرکت نگه داشتم و یک نگاه به صورتش انداختم .
چشاش بسته بود ولی لباش یه نرمه تکون می خورد
احمد کوچولو هم انگار بدتر از من ترس ورش داشته بود چون داشت خودش رو جمع
می کرد . یک خورده بی حرکت موندم ، چشام رو کون خوشگلش بود آروم انگشت مو
کشیدم بیرون ، کون شو به هم کشیده بود با دستام کون شو از هم باز کردم و یک
تف مشتی انداختم رو درز کونش و انگشت مو مالیدم بهش و کمی تفو ما رو سوراخ
کونش کشیدم و دوباره انگشتم رو فشار دادم تو کمی بیشتر رفت تو ، یک خورده
فشار رو بیشتر کردم حالا دو بند انگشتم تو بود آخ چه حالی می داد این کون
رو کردن یه فشار دیگه دادم . یه دفعه جیغی کشید و چشاشو باز کرد تندی کشیدم
بیرون ، آخی کشید و سرشو بلند کرد و به من یه نگاه انداخت تو یک لحظه
انگار حواسش سر جاش اومد مثل برق گرفته ها دوید از رو تخت پایین و یک گوشه
اتاق ایستاد و یه نگاه به دور و برش کرد وقتی چشمش به بدن لختش افتاد جیغ
بلندی کشید و دستاشو گرفت رو کسش ، می خواست دوباره جیغ بکشه که مثل قرقی
پریدم طرفش به تندی رفت سمت در که بزنه بیرون از پشت گرفتمش تو بغلم و دست
مو گذاشتم رو دهنش و محکم فشار دادم
خواهر تو گاییدم موسی خان ، مادر قبه گفته بود کم ، کم هفت هشت ساعت می ره
تو بی هوشی ، خیلی زور می زد از اون موقع تا حالا چهار ساعت بیشتر نبود که
بی هوش بود همه بدنش تو بغلم می لرزید . مرتب دست و پا می زد خودشو از دستم
آزاد کنه . مثل یک گنجشک تو چنگم اسیر بود اگه یک گنجشک می تونست از تو
چنگ مردی مثل من خودش و آزاد کنه اون هم می تونست . خیلی که زور می زد فقط
می تونست منو با خودش تکون بده . همون طور که دست و پا می زد شروع کرد به
گریه کردن
من آهسته گفتم : آروم باش آبجی جون ، قول می دم کاریت نداشته باشم
بخدا راست می گم
ولی انگاری با دیوار حرف می زدم همچنان دست پا می زد و لگد پرونی می کرد ،
یک دفعه یک درد وحشتناک افتاد تو پام ، انگاری تو لگد زدناش پاش خورده بود
به محل زخمی شده پام
داد زدم : بچه کونی ، پدر سگ مگه ندیدی پام آش ولاش شده زدی رو زخمم
چشام از درد پر آب شده بود ، دختره دوباره شروع کرد با پاشنه پاش ضربه زدن
به پام به هر دو پام می کوبید ضربه بعدی که رو پای زخمیم خورد خونم بجوش
آمد ، از شدت درد چشام پر آب شد . تندی برش گردوندم سمت خودم و با پشت دست
کوبیدم تو دهنش
و داد زدم : خواهر تو گاییدم ، مرده سگ ، دهنم سرویس شد
پرت شد رو تخت و من همون جا نشستم رو زمین و پامو گرفتم تو دستم
اگه اون اونجا نبود از درد می زدم زیر گریه ، هر چند الانش هم از چشام آب
می یومد
پام تیر افتاده بود و دردی تا استخون پام حس می کردم از محل خراش های پام
کمی خون زده بود بیرون ، دور بر ساق پام حسابی کبود بود شده بود نمی تونستم
دستم رو بزارم بالاش . یه نگاه به دختره انداختم تو این فرصت که به پام ور
می رفتم شورت و زیر پوشش رو پوشیده بود و یک گوشه دیگه اتاق کز کرده بود و
به پام نگاه می کرد . دماغش خون می یومد و یه باریکه خون از کنار لبش تا
زیر چونه اش روان بود و آهسته رو زیر پوشش می چکید و کمی رو سینه هاشو قرمز
کرده بود ، داشت گریه می کرد تمام صورتش از اشکاش خیس شده بود . از سر پاش
تا کله اش داشت می لرزید ، باز جای شکر داشت که جیغ نمی کشید
خیلی دلم براش سوخت . آهسته گفتم : می بینی حال وروزم رو آبجی ؟
کیف و حالتو تو یکی دیگه می بره سگ دویی و بدبختی و زجرش مال منه ، خیر سرم
اومدم یه نرمه حال کنم ، خواهر شانس رو گاییدم که هر چی مصیبته می یاد طرف
من بدبخت
آهسته بلند شدم ، یک نرمه خودشو کشید عقب و پشتش رو چسبوند به دیوار و گفت :
بخدا اگه بیای طرفم جیغ می کشم
اخمی کردم و گفتم : ببین آبجی گفتم که کارت ندارم ولی بخدا اگه بخوای کولی
بازی در بیاری و داد و بی داد راه بیاندازی جون احمد مثل یک گنجشک سر تو از
تنت جدا می کنم . دستام که درو گردنت حلقه بشه زور بزنی یک دقیقه می تونی
خودتو زنده نگه داری ، دوتا زور بزنم رو گردن نازکت ، سر خوشگلت از تنت جدا
می شه و می افته رو زمین
بازو شو گرفتم و نشوندمش رو تخت . بعد بسته دستمال کاغذی رو گذاشتم کنارش
دو سه تا کشیدم بیرون و کمی خون های رو صورتش رو تمیز کردم . آخ چه صورت
خوشگلی داشت دلم می خواست برم تو بغلش ولی راستش ترسیدم داد و بی داد راه
بندازه
شلوارم رو برداشتم پوشیدم و از تو جیبم بسته سیگار و فندکم رو در آوردم
تمرگیدم کنار دیوار رو زمین و تکیه کردم به دیوار
در این موقع در باز شد و کریم خان آمد تو وقتی دید دختره رو پایه و نشسته
رو تخت داشت شاخ در می آورد لابد اون هم مثل من حرفهای اون کس کش موسی خان
رو باور کرده بود . انتظار نداشت دختره هوش باشه
یه نگاه به من که داشتم سیگارم رو آتش می کردم کرد و گفت : چیه داد و بیداد
راه انداختید ، می خوای همه شهر رو بکشید اینجا
بعد رفت طرف دختره و دست شو گذاشت رو سرش و کمی نازش کرد و با خنده گفت :
می خوای بیای پهلو من بخوابی ، اگه اینجا راحت نیستی پاشو بریم تو اتاق من
خوشگل مامانی
بعد دست شو برد طرف سینه های دختره ، دختره یکی زد تو گوش کریم خان
و داد زد : دست بهم نزن کثافت
کریم خان دست شو برد عقب که بزنه تو گوش دختره
یهو داد زدم : کریم خان اگه بزنی بلند می شم خواهر تو می گام
دست شو گرفت پایین و رو کرد به من و با ناراحتی پرسید : چیه ؟ پاچه بگیر
شدی ؟ خیالات ورت نداره ها می گم بچه ها بیان بگیرن یه فصل بزنند که باد
کنی ، توله سگ فکر کردی می ترسم ازت
یهو بلند شدم خون جلو چشام رو گرفته بود . یقه شو چسبیدم و کشیدمش سینه
دیوار و کوبیدمش به دیوار و تندی چاقو مو کشیدم بیرون ضامن و که زدم تیغه
چاقو پرید بیرون . چاقو رو گرفتم جلو گردنش . رنگ صورتش با گچ دیوار یکی
شده بود . داد زدم : می خوای شاهرگ تو بزنم مثل گوسفند قربونی به دست و پا
زدن بیفتی و جون سگت از بدنت بره بیرون ، منو از شاگردات می ترسونی مادر
قبه ، برو خبر شون کن ببینم چه گوهی می خوری اگه یکی یکی شون رو نفرستادم
سینه قبرستون از زن کمترم
هولش دادم طرف در . یک خورده خودشو جمع و جور کر د و لبخندی زد و نشست رو
کف اتاق و گفت : بابا ، عوضی ، داشتم باهات شوخی می کردم
چت شده تو ؟
تیغ چاقور رو جمع کردم و گذاشتمش تو جیبم و سر جام نشستم دور و بر رو نگاه
کردم و سیگارم رو که موقع خیز برداشتن سمت کریم خان افتاده بود کف اتاق از
رو موکت فرش اتاق برداشتم . آتیش سیگار موکت رو کمی سوزونده بود ، سیگار رو
گذاشتم رو لبام و پکی بهش زدم و رو کردم به کریم خان و گفتم : موکت کف
اتاقت یه ذره سوخت ، تقصیر خودت شد به من ربطی نداره
کریم خان لبخندی زد و گفت : فدای سرت مهم نیست
بعد یه نگاه به پام کرد و گفت : خون افتاده چکار کردی با پات ، خودت رو
ناقص نکنی پسر
بعد بلند شد رفت سمت در و گفت : بزار یه چیزی بیارم بمالم به پات
از اتاق رفت بیرون و در رو بست . یه پک دیگه به سیگارم زدم و دودش از
دماغام دادم بیرون ، نگاهی به دختره که رو تخت نشسته بود کردم و بهش لبخندی
زدم ، گریه اش آروم شده بود ولی لرزش بدنش بیشتر تو چشم می یومد
یه نگاه به پام کرد و آهسته پرسید : من اینجا چکار می کنم ؟
گفتم : داستانش مفصله حالا بزار واسه بعد
دوباره پرسید : اینجا کجاست ؟
گفتم : یه رستوران بین راه ، راستی گشنه ات نیست ، می خوای یه چیزی بیارم
بخوری ؟
اخمی کرد و گفت : از وقتی که منو از اتوبوس آوردی پایین تا شام مهمونم کنی
تا حالا چه بلایی سرم آوردی ؟
گفتم : بخدا یه ذره بیشتر باهات حال نکردم تموم مدت پی کار اتوبوس بودم ،
موسی خان و آق اسمال تمام مدت پیشت بودن من یه ربع ساعت نیست که آمدم اینجا
، اونم که از دماغام در اومد به ما نیومده تو خط نامردی حال کنیم
اخمی کرد و گفت : ساعت و گردن بندم رو تو چی خطی بودی کش رفتی ؟ لابد سه
چهار تومنی که تو کیفم بود هم رفته جمال مردونگی تو
با عصبانیت گفتم : من تو این خط ها نیستم ، آبجی ساعت و گردنبد تو من که
اومدم سراغت ندیدم با هات باشه ، فردا که اتوبوس بیاد از موسی خان و یا آق
اسمال می گیرم و پست می دم ، کار هر کدوم شون باشه از حلقو مشون می کشم
بیرون . برو ببین پولاتم بردن نامردا ؟
بلند شد و کیفش رو که یک گوشه افتاده بود برداشت و یک نگاه داخلش کرد و بعد
گفت : نه پول را نبردن
یک پک دیگه به سیگار زدم و بلند شدم سیگارم رو تو جا سیگاری رو میز کنار
تخت خاموش کردم دوباره برگشتم سر جام نشستم و تکیه زدم به دیوار
آهسته پرسید : می زاری من برم
نگاش کردم و گفتم : کجا ؟
شونه هاشو بالا انداخت و گفت : بر می گردم مشهد ، هر چی بلا بود سرم آمد
دیگه بهتره برگردم پیش بابا و مامانم نهایتش اینه که یک فصل کتک می خورم ،
بهتر از اینکه گیر مرد هایی مثل تو و اون اوستا های کثافتت بیافتم ، از
اولش هم اشتباه کردم فرار کردم بهرام گولم زد
آهی کشیدم حرفاش بد جوری دمقم کرده بود آهسته گفتم : بهرام کیه ؟
اونم آهی کشید و گفت : یه نفر مثل تو و بقیه مرد ها مگه فرقیم می کنه یه
ماه پیش که با خانواده اش اومدن بودن مشهد طبقه بالای خونه ما رو اجاره
کرده بودن . با من طرح دوستی ریخت اولش با یک نامه عاشقانه شروع شد و گاهی
فرصت می شد با هم مثل عاشق و معشوق ها حرف می زدیم . زبون گرم و گیرایی
داشت خیلی زود منو رام خودش کرد شبی که می خواستند فرداش برگردن تهران
یواشکی آمد تو اتاقم و مرتب از ازدواج و عروسی مفصل حرف می زد تا بخودم
اومدم دیدم اغفال شدم و دیگه دختر پاک و نجیب بودنم به باد رفته ، قرار بود
روزی که رسید تهران بهم تلفن کنه ولی تا یه هفته مدام گوش بزنگش بودم دیدم
خبری ازش نشد گفتم خودم برم تهران و پیداش کنم گفته بود پدرش کارخونه فرش
بافی داره با خودم گفتم همه فرش بافی رو می گردم پیداش می کنم ولی حالا
دیگه فایده ای نداره حتی اگه پیداش هم بکنم معلوم نیست قبول کنه زنش بشم از
طرفی هم من حالا زیر سه نفر دیگه رفتم
آهی کشید و ادامه داد : من هم اینجوری بدبخت شدم ، حالا پاشو اگه می خوای
کاری بکنی بکن مانعت نمی شم دیگه آب از سرم گذشته ولی بزار بعدش برگردم
مشهد ، دلم نمی خواد مثل زنهای خراب بقیه عمر مو بغل خواب راننده های مختلف
بشم
بلند شدم و یک لیوان آب ریختم و سرکشیدم ، حسابی رگ غیرتم بجوش آمده بود
ماجرای این دختره منو تکون داد . دلم می خواست خرخره این بهرام مادر جنده
رو بجووم
یک لیوان هم برای من بریز گلوم می سوزه –
یک لیوان آب ریختم و بردم دادم دستش ، لیوان رو گرفت و پرسید : پات چی شده ؟
خیلی می سوزه ؟
لبخندی زدم و گفتم : مهم نیست ، از ماجرای تو سوزناک تر نیست
در این موقع در باز شد و کریم خان آمد تو و رو کرد به من و گفت : بشین رو
تخت تا پاتو چرب کنم ، پمادش حرف نداره فقط یک خورده می سوزونه
نشستم رو تخت کنار پام نشست رو زمین و در پماد رو باز کرد یک خورده که به
پام مالید دردش بی طاقتم کرد گفتم : ولش کن کریم خان پدرم در اومد
پا مو کشیدم کنار ، کریم خان اخمی کرد و گفت : یه خورده طاقت بیار تو که
بچه نیستی ، بزار همه جا شو بمالم خوب می شه ها
گفتم : واش کن بابا نمی خوام
دختره آمد نشست پهلوش و گفت : بدید به من بزنم
کریم خان لبخندی زد و پنبه و پماد رو با یک دستمال داد دستش و با خنده گفت :
بیا آبجی مگه به حرف تو بکنه
بعد بلند شد رفت طرف در و در همون حال گفت : ظاهرا می تونم برم کله مو
بزارم بخوابم ، اوضاح آرومه . اگه یه موقع کار داشتی صدام کن
بعد رفت بیرون و در رو بست . دختره یه خورده پماد به پنبه مالید و اهسته
کشید رو زخم پام
نمی دونم چرا صدام درنمی یومد شاید اوفت داشت واسم که اون دختره بتونه صدای
ناله منو در بیاره
وقتی کارش تموم شد دستمال رو پیچید دور پامو یک گره زد بهش . بعد یک دستمال
کاغذی برداشت و دستاشو پاک کرد و نشست رو تخت و یه نگاه بهم انداخت و گفت :
تو چرا با اتوبوس نرفتی ، مگه شاگرد شوفر نیستی ؟ یا موندی پول اوستا ها
تو از این آقا کریم بگیری ؟
با تعجب نگاش کردم و گفتم : منظورت چیه آبجی ؟
گفت : مگه اوستات منو در قبال پول در اختیار این آقا کریم واسه هرزگی قرار
نداده
گفتم : اوستام به کس خواهر مادرش خندیده که یه همچی گوهی بخواد بخوره ، نه
آبجی خیالت تخت فقط می خواستند یه حالی بکنن که کردن تموم شد رفت ، منم که
می بینی اینجام چون همش گیر ماشین بودم و نشد با هات باشم بعدش هم که پام
اینجوری شد اجازه دادن با هاشون نرم فردا صبح تا ظهر سرو کله شون پیدا می
شه و می یان دنبالم بعد هم برمی گردیم واسه مشهد ، تو رم می برم مشهد ،
خیالت تخت باشه آبجی همه جوره هواتو دارم
لبخندی زد و گفت : تو رو خدا راست می گی ؟
گفتم : دروغم چیه آبجی
بلند شدم و گفتم : میخوای واست غذا بیارم بخوری ؟ تو که از ظهر چیزی نخوردی
لبخندی زد و گفت : باشه ، ولی گرون نباشه . آخه واسه برگشتم هم پول ندارم
لبخندی زدم و گفتم : مهمون من باش آبجی جون ، غذا و کرایه رو بی خیالش شو
یه خورده هم بهت پول دستی می دم بتونی برگردی خونه تون نگران چیزی نباش من
برم یه چیزی بیارم بخوری
دم در برگشتم و نگاش کردم و گفتم : فکر فرار نباش ، من در رو روت قفل نمی
کنم ولی فرارت هیچ سودی واست نداره می افتی گیر یک سری دیگه آدم ها ، به من
اعتماد کن آبجی خودم برت می گردونم مشهد رو قول من حساب کن
یه چیزهایی گفت ولی چون رفته بودم بیرون نفهمیدم چی بود رفتم آشپز خونه
شاگرد ها مشغول تدارک غذای فردا بودن . به محمد گفتم : واسه من غذا آماده
کن گشنه ام شده بخاطر گیر ماشین نتونستم درست غذا بخورم
وقتی برام کشید با یه خورده مخلفات تو سینی گذاشتم و رفتم پیشش
نشسته بود رو تخت و یه سیگار گوشه لبش بود . رفتم جلو و سینی رو گذاشتم رو
تخت . یه ، دو تا سرفه کرد و دود سیگار رو داد بیرون
تابلو بود که سیگاری نبود ، سیگار رو از لبش کشیدم و گذاشتم دهنم و با خنده
گفتم : زور زدن نمی خواد خیلی تابلو آدم می فهمه سیگاری نیستی مگه مجبوری
آبجی ، سیگار رو ولش غذا تو بخور که از دهن نیوفته
سینی رو کمی جلوش کشید و گفت : اسم من مهینه ، به قول تو زور زدن نمی خواد
تا بفهمم اسم تو احمده ، درسته ؟
نشستم رو تخت و نگاش کردم با خنده گفتم : نوکرتیم ، آره من احمدم
مشغول خوردن غذا شد من چهار چشمی نگاش می کردم . کمی زیر پوشش رو کشید رو
پاش . بلند شدم و پیرهن مو برداشتم و تنم کردم و
نشستم کف اتاق و تکیه زدم به دیوار و پاهامو دراز کردم ، خوب کس و کون که
مالید رفت پی کارش نتیجه کار یه لنگ لاش شده و حال گرفته واسم موند . ولی
خوب تو کلم فرو رفت که کس و کون کردن نامردی به ما اومد نداره
غذا شو که خورد بلند شد و بلوز و شلوارشو پوشید و بعد مانتوش رو هم تنش کرد
اومد جلو من ایستاد
می شه برم بیرون قدم بزنم –
واسه چی ؟ –
همین جوری –
کجا می خوای بری ؟ –
ای بابا تو چقدر خنگی ؟ می خوام قدم بزنم دلم وا شه –
بلند شدم و گفتم : می خوای منم باهات بیام
لبخندی زد و گفت : می ترسی فرار کنم ؟
نشستم سر جام و گفتم : من چرا باس بترسم آبجی ، هر طور راحتی . اگه خودت
نمی ترسی برو
لبخندی زد و رفت طرف در و از اتاق زد بیرون
تکیه زدم به دیوار و سرم به دیوار گذاشتم ، خیلی خسته بودم دلم می خواست
بخوابم درد پام خیلی آروم شده بود ، تو فکر این دختره رفتم عجب مالی بود
لامصب ، اون بهرام مادر جنده چه چیزی رو رد کرده بود ریدم تو سلیقه اش یعنی
می شه آدم اینقده الاغ باشه ؟
نفهمیدم کی خوابم برد از صدای کوبیده شدن در به هم یهو چشامو باز کردم
دختره پشت به در ایستاده بود و تکیه داده بود به در و داشت نفس ، نفس می زد
پریدم طرفش و بازو شو گرفتم تو دستم و داد زدم : چی شد آبجی ؟
خودشو انداخت تو بغلم و شروع کرد به گریه کردن
داد زدم سرش : ده حرف بزن آبجی ؟ می گم چی شده ؟
همون طور که سرش رو شونه ام بود گفت : رفتم دستشویی وقتی آمدم بیرون اون
یارو کریم جلوم سبز شد منو بغل کرد و بهم گفت یک حالی بهش بدم التماس می
کرد منو ببره تو اتاقش
بازو شو گرفتم و اون رو از خودم جدا کردم خون جلو چشامو گرفت و با ناراحتی
گفتم : خوب بعدش؟ می خواستی بزنی تو گوشش
با گریه گفت : زدم ، محکم زدم تو گوشش
گفتم : خوب بعدش ؟
گفت : چند تا از همون فحش هایی که مثل نقل و نبات از دهنت می یاد بیرون
بهم زد و تهدیدم کرد که اگه بهش حال ندم شاگرداشو صدا می زنه ، بعد دست مو
گرفت برد سمت اتاقش یهو دست شو گاز گرفتم و فرار کردم اومدم اینجا
دستم رو کردم تو جیبم و چاقو مو در آوردم و دست دختره رو گرفتم و از جلو در
کشیدمش کنار و گفتم : برو استراحت کن ، من الان بر می گردم
چشش که به چاقوم افتاد جیغی کشید و چسبید به دستم و داد زد : تو رو خدا
احمد ، شر به پا نکن . غلط کرد تو رو خدا
هولش دادم سمت تخت و گفتم : این یه مسئله ناموسیه تو دخالت نکن نترس نمی
کشمش یه چند تا خط تو صورتش بندازم تا ابد نامردی یادش می ره
در رو باز کردم خودشو انداخت رو پام و پامو گرفت تو دستاش و با گریه گفت :
بخاطر من احمد ، منو دوست داری نرو
اولش شول شدم و بعد جیغم در اومد کنارش نشستم و بازو شو گرفتم و گفتم :
باشه آبجی گریه نکن ، پامو ول کن بخاطر تو گذشت می کنم و نمی رم
ول کن نبود دیگه داشتم داغ می کردم نزدیک بود یه لگد بزنم تو سینه اش خیلی
زور زدم تا تونستم خودمو نگه دارم . داد زدم : ول کن آبجی جون من وقتی می
گم نمی رم ، نمی رم دیگه
پا مو بیشتر چسبید و با گریه گفت : تو خدا احمد جون بخاطر من نرو
دیگه آتش گرفتم داد زدم : بابا نمی رم آبجی تو که خواهر پامو گاییدی پام
زخمه ولش کن دیگه این پای واموندمو
یهو پامو ول کرد و بلند شد و دست شو گرفت دور کمرم و گفت : آخ ببخشید بخدا
حواسم نبود . پیشم بمون ، تو رو خدا ولش کن اون کثافت رو . دلم نمی خواد
بخاطر من بدردسر بیافتی
چاقو مو داشتم می کردم تو جیبم که اون رو از دستم گرفت و گفت : من اینو پیش
خودم نگه می دارم ، بهت نمی دم
بردمش سمت تخت و نشوندمش رو تخت یه خورده بهش نگاه کردم اون هم زل زد تو
چشام . صورتش رو کمی جلو کشید و چشاشو بست . آهسته لبامو گذاشتم رو لباش
درد پام یادم رفت داغ شدم . چه لبای داغی داشت
هنوز چشاش بسته بود و من فشار لبامو رو لباش بیشتر کردم
وقتی خودش رو کشید عقب تازه چشاشو باز کرد . لبخندی زدم و همون طور که زول
زده بودم تو چشاش گفتم : چشاتو بستی نبینی چه آدم الواتی رو می بوسی ؟
اینقده از دیدن من حالت بد می شه ، آبجی ؟
خندید و باز هم خندید . وقتی دید از خنده اش حسابی دلخور شدم خنده شو خورد و
گفت : معذرت می خوام ، تو معنی شو بد فهمیدی خوله ، من چشام و بستم که
بیشتر لذت ببرم و برم تو حس
بلند شد و از تو پارچ رو میز واسه خودش آب ریخت تو لیوان بلند شدم و گفتم :
بزار برم برات آب یخ بیارم اون گرمه آبجی نخور او نو ؟
دم در که رسیدم بازو مو گرفت و گفت : منو تنها نزار ، همین خوبه
یکی از متکی های رو تخت رو برداشتم و انداختم کف اتاق و گفتم : خوب دیگه
آبجی پاشو برو رو تخت بخواب ، من کف اتاق می خوابم
اخمی کرد و لیوان رو گذاشت رو میز و گفت : نه ، من می ترسم تنها بخوابم .
تو هم بیا رو تخت بخواب
دست مو گرفت برد سمت تخت و بعد خودشم مشغول در آوردن مانتوش شد
نگاهی به لباسام کردم و گفتم : نه آبجی من رو زمین می خوابم لباسم
روغنی و کثیفه
رو تخت دراز کشید و گفت : خوب درشون بیار ، من رو مو می کنم اون ور
بعد غلطی زد و پشت شو کرد به من
من از خدا خواسته شلوار و پیرهنم رو در آوردم . و رفتم سمت کلید برق که
چراغو خاموش کنم گفت : نه خاموشش نکن خیلی تاریک می شه می ترسم
برگشته بود و منو نگاه می کرد . احمد کوچولو مو که دید یهو رو شو برگردوند و
دوباره پشتش رو کرد به من
نگاهی به احمد کوچولو کردم شق شده بود و از تو شرتم مثل خیمه چادر شده بود
ستون وسط چادر
کنارش دراز کشیدم دستامو گرفتم زیر سرم . کمی کونشو به بغل پام فشار داد .
دلم می خواست بگیرم تو بغلم و اون قده فشارش بدم که همه استخوناش خورد بشه
ولی جرات نداشتم تکون بخورم دستم و رو گذاشتم رو کمر کیرم و فشارش دادم
بخوابه رو شکمم ولی تا دستمو برداشتم عین فنر دوباره سیخ شد بالا
یه خورده کون شو به پام مالید و آهسته گفت : دوست نداری یک خورده باهام حال
کنی ؟
گفتم : نه آبجی ، نترس بگیر راحت بخواب
غلطی زد و خودشو بمن چسبوند و دست شو کشید رو سینه ام و کمی سینه و شکمم رو
دست کشید . بعد خودشو کشید رو من و لبخندی زد و بعد آهسته گفت : عیبی
نداره مگه همه بیچارگی ها رو برای حال کردن با من نکشیدی ؟ خوب معطل چی
هستی ؟
…آهسته گفتم : آخه آبجی
اخمی کرد و گفت : می شه اینقده به من نگی آبجی ؟ حالم داره بهم می خوره بس
که آبجی ، آبجی شنیدم . اسمم مهینه خوله چقدر باید بگم تا دوزاری بیافته
بعد لباشو گذاشت رو لبام و خودشو بهم فشارداد . کیرم تقریبا رو کسش بود و
اون هم مرتب کسش رو روی کیرم می چرخوند . جرات پیدا کردم و دستامو گرفتم
دور کمرش و فشارش دادم بخودم . بعد از روم غلطش دادم رو تخت و دست مو گرفتم
رو سینه اش و مشغول مالیدن سینه هاش شدم و بعد لبامو رو صورت و گردنش
کشیدم . یه خورده که گذشت دیگه حالم رو نمی فهمیدم . سینه هاشو فشار می
دادم و لبام رو صورت و گردنش چرخ می خورد . نشستم رو تخت و دست بردم رو
دگمه شلوارش و مشغول باز کردنش شدم یه نگاه بهش کردم داشت ناله می کرد
ودستاشو به تخت می کشید زیب شلوار شو کشیدم پایین و کمر شلوارشو گرفتم و
کشیدم پایین یه خورده کون شو داد بالا تا بتونم شلوارشو بدم پایین رفتم ته
تخت و پاچه شلورش رو گرفتم تو دستام و کشیدم شلوارش رو از پاش بیرون و
انداختم کف اتاق . بعد رفتم جلو و بلوزشو از سرش کشیدم بیرون و بعد زیر
پوشش رو هم در آوردم . چیزی نمی گفت ، اگه اعتراض هم می کرد با حالی که
داشتم فکر نمی کنم بهش گوش می دادم سینه بندش رو هم در آوردم و زیر پوش
خودم رو هم از تنم کندم و انداختمش کف اتاق
یه خورده نگاش کردم سینه های سفت شده و کس بالا اومدش نشون می داد حسابی
حالش خرابه . داشت منو نگاه می کرد و یه دستش رو سینه هاش بود . زدم به سگ
رویی و شرتم و کشیدم پایین ، چشش که به کیرم افتاد روش رو کرد یه طرف دیگه و
چشاش رو بست . یه نگاه به کسش انداختم
زور می زدی می شد یه زره آبش رو که از لب کسش می یومد بیرون ببینی
رفتم روش کیرم که رو کسش خورد آهی کشید و دستاشو گرفت رو پشتم
لبامو گذاشتم رو سینه اش و شروع کردم به خوردن و بوسیدن اون سینه های سیخ
شده . سر ناخوناشو به پشتم می کشید یه ذره دردم اومد ولی بروم نیووردم .
گذاشتم هر طور که دوست داره حال کنه . کمی بعد سرم رو بردم پایین و کسش رو
بوسیدم . عرقم در اومده بود از شدت هوس به نفس زدن افتاده بودم حال اون
بدتر از من بود دستاشو رو سرم گذاشت و کمی سرمو فشار داد رو کسش . مثل وحشی
ها شده بودم کلم داغ بود مرتب کسش رو می خوردم و با دو انگشتی که تو کسش
فرو کرده بودم بازی می کردم . دختره ناله هاش بلند و بلندتر می شد و کم کم
داشت جیغ می کشید بقدری سرم رو روی کسش فشار می داد که بعضی وقتها احساس می
کردم دارم خفه می شم
یهو داد زد : بکن تو احمد تو رو خدا بکن تو
احمد کوچولو بیشتر از من ذوق کرد چون یه زور دیگه به خودش داد و تا جایی که
می تونست رفت بالا . نگاهی به کسش کردم دیگه واسه دیدن آبش که از کسش می
ریخت بیرون هیچ زوری لازم نبود بزنی آب کسش حتی دوشک زیر کونش رو هم کمی
خیس کرده بود . سوار کار شدم و کیرم رو گرفتم رو سوراخ کسش و یه فشار دادم
تو . احمد کوچولو هول تر از من بود چون نصف هیکلش و داد جلو . یه جیغ کشید و
دستاشو گرفت رو پام و گفت : یک خورده یواش تر
نمی فهمیدم چی می گه دیگه تو حال خودم نبودم یه زور محکم زدم و همه کیرمو
چپوندم تو کسش . جیغی کشید و سعی کرد منو بده عقب . خودم رو انداختم روش و
دستامو کشیدم زیر کونش و محکم دادمش بالا دوباره یه جیغ کشید و ناله اش در
اومد : آخ …احمد ..یوا..یواش …تر ..آه آه
لبامو گذاشتم رو سینه هاش و مشغول تلمبه زدن شدم موقع پایین اومدن محکم
خودم رو بهش می کوبیدم و اون هم زمان یه جیغ دیگه می کشید
دیوانه شده بود ، لاله گوشم رو دندون می گرفت و ناخوناشو فرو می کرد تو
پشتم . نشستم جلو پاش و خودش پاهاشو انداخت رو شونه هام دوباره کیر مو محکم
فشار دادم تو کس تنگش با همه آبی که تو کسش رو خیس کرده بود باز هم بس که
کسش تنگ بود کیرم اذیت می شد
یه جیغ دیگه کشید و محکم منو فشار داد و بی حرکت شد . فکر کردم از هوش رفته
ولی دوباره آروم و بی حال دستاشو گذاشت رو کمرم و اهسته فشار می داد
حرکتم تند شده بود و محکم تر تلمبه زدم . چشای خوشگلش رو باز کرد و به من
نگا کرد و گفت : آب تو نریزی توش ، هرچند نمی دونم اون کثافت ها آب شو نو
ریختن تو یا نه ولی بهتره تو نریزی ، بریز رو شکمم
گفتم : نه ، چون آق اسمال بهم گفته آبم رو نریزم تو یه موقع شکمت بالا نیاد
حتما خودش هم نریخته
لبخندی زد و گفت : خدا کنه اینطور باشه ، تو حواست باشه نریزی تو
یک خورده دیگه که تلمبه زدم گفتم : حواسم هست آبجی ، خیالت تخت
لبخندی زد و همون طور که داشت تلمبه زدن منو نگاه می کرد با خنده خوشگلی
گفت : حواست باشه چی گفتم یک موقع آب تو نریزی تو ، تو که نمی خوای شکم
آبجی تو بیاری بالا
تا اومدم بهش لبخند بزنم آبم راه افتاد بزنه بیرون تندی کشیدم کیرم رو
بیرون و آبم با فشار پاشید بهش ، تا حالا ندیده بودم آبم چنین فشاری داشته
باشه کمی رو صورتش و بقیه آبم رو سینه و شکمش ریخت بیرون با انگشت کمی آبم
رو که رو پلکاش ریخته بود پاک کرد و گفت : وای خیسم کردی ، چقدر فشارت
زیاده
یک دستمال برداشتم و صورت خوشگلش رو تمیز کردم و گفتم : ببخشید
…….آبج.
یهو حرفم رو خوردم و گفتم : ببخشید مهین خانم
و در همون حال رو سینه و شکمش رو هم تمیز کردم و کنارش دراز کشیدم
دستم رو تو دستش گرفت و گفت : عیبی نداره ، خودتو ناراحت نکن بگیر بخواب
گفتم : چرا ؟
نگاهی به من کرد و گفت : چرا نداره ، مگه می خوای تا صبح بیدار باشی
لبخندی زدم و گفتم : می شه بزاری از کون هم بکنمت
اخمی کرد و گفت : مگه می تونی ؟
عجب خری بود مگه کون کردن تونستن می خواست . لبخندی زدم و با پر رویی گفتم :
کاری نداره کیرم رو می زارم رو سوراخ کونت و می دمش بره تو
اخمی کرد و گفت : پر رو منظورم اینکه تو الان آبت اومد که ، مگه می تونی
دوباره آب تو بیاری ؟
خندیدم و گفتم : احمد کوچولو رو دست کم گرفتی تا جا واکنه ، اونم حاضر می
شه
اخمی کرد و گفت : نه ، از عقب نه . از جلو درد کشیدم وای به عقب
گرفتمش تو بغلم و گفتم : نه نیار ، آبجی …آخ ببخشید مهین جون من کون رو
بیشتر از کس دوست دارم مخصوصا کون تو رو ، نمی دونی چی حالی می ده کون تنگ
رو کردن ، تا حالا کونی به تنگی مال تو ندیدم
اخمی کرد و گفت : واسه همین می گم نه ، تو جلوت زیادی کلفته . بیچاره می شم
یه فشار محکم تر بهش دادم این حرفهای شیرینش دوباره کیر خواب آلودم رو سر
حال آورده بود
اخمی کرد و گفت : نه ، اصرار نکن . از عقب نه
بزور چرخوندمش نمی خواست راه بده ولی من ول کن نبودم وقتی بزور چرخوندمش
کیرم که تو درز کونش قرار گرفت بیشتر بخودم فشارش دادم
ناله اش در اومد . یک ریز نه می گفت و من هم مرتب می گفتم تو رو خدا بزار
روش رو کرد بهم و گفت : مگه منو دوست نداری ؟
گفتم : خیلی ، بخدا خیلی خاطرتو می خوام آبجی .. ببخشید مهین خانم
اخمی کرد و گفت : پس چطور راضی می شی ، درد و زجر منو در بیاری
گفتم : مراسم خر کردن منه نه ؟ من این حرفها سرم نمی شه من باید کون تو
بکنم . تو رو خدا نه نیار ، قول می دم اول آمادش کنم
نگاهی به من کرد و اخماشو هم کشید و گفت : نه ، نمی خوام
دیگه کفرم رو در آورده بود دوباره بزور پشتش رو کردم بخودم و یه تف انداختم
کف دستم و کشیدم به سر کیرم و بعد در حالی که با یه دست شکمش رو محکم
چسبیده بودم با دست دیگرم کیر مو گرفتم طرف سوراخ کونش و مرتب فشار می دادم
تا جاشو پیدا کنم . اون هم مرتب غور می زد
یه دفعه سر کیرم یه خورده رفت تو کونش . یه جیغ بلند کشید و خودشو کشید جلو
و دستاشو گرفت رو شکمش . وداد زد : مُردم ، کثافت ولم کن
آخ .. چه دردی داره . وای نفسم بند اومد . نمی خوام
با دلخوری گفتم : تو رو خدا مهین جون ، ببین اسم تو درست گفتم
یهو خنده ای کرد و گفت : مبارکه یه چیزی یاد گرفتی ، بیا و فراموش کن بیا
بکن تو جلوم باشه ؟
اخمی کردم و سرم رو پایین گرفتم و گفتم : نه ، جلو رو کردم ، اگه دوست
نداری بهم حال بدی عیبی نداره بگیر بخواب
کنارش دراز کشیدم رو تخت خودشو کشید تو بغلم و دستشو کشید به سینه ام و
آهسته گفت : از دستم دلخور شدی ؟
گفتم : ولش کن مهم نیست
بعد پشت مو کردم بهش ، دست شو رو بازوم کشید و گفت : خیلی خوب ، بیا بکن
سریع برگشتم سمتش و گفتم : جدی گفتی می زاری ؟
لبخندی زد و گفت : نه
با خشونت به شکم خوابوندمش رو تخت و رو رون پاهاش نشستم و با ناراحتی گفتم :
به کیرم که اجازه نمی دی ، من که می کنم ، داد بزنی هم دهن تو می گیرم ،
یه خورده بهت می خندم واسم ناز می کنی ، حالا که این جوریه تا همه کیر مو
تو کونت نکنم ول کنت نیستم
اخمی کرد و گفت : خیلی بی تربیتی احمد ، حداقل آمادش کن بعد مگه خودت نگفتی
؟ چطوری می خوای آمادش کنی وحشی ؟
بلند شدم و دو تا متکی دادم زیر شکمش و گفتم : چشم مهین خانم ، یه جوری
آمادش می کنم که وقتی همه کیرم تو کونت رفت داد بزنی بازم بیشتر بده تو
آهی کشید و گفت : فکر نمی کنم بتونی ، حالا زورت رو بزن . ببینم چکار می
کنی
کون شو گرفتم تو دستام و لب کون شو با خشونت از هم وا کردم چشم که به سوراخ
کوچولوی کونش افتاد دوباره داغ کردم احمد کوچولو هم ذوق زده شده بود و هی
داشت قد می کشید از این که تا چند دقیقه دیگه تو این سوراخ کوچولو جا خوش
می کرد سر از پا نمی شناخت زبونم رو گذاشتم رو سوراخ کونش و با دستام تا
جایی که می شد کون شو از هم باز کردم یه ذره سوراخ کونش از هم باز شد و من
زبونم رو کردم تو اولش یه ذره ساکت بود بعد دیدم داره آه می کشه
دوباره زور زدم تا کونش رو باز تر کنم و بعد یه تف انداختم رو سوراخش یه
ذره تفم رفت تو سوراخ کونش . انگشتم رو کردم تو دهنم و حسابی خیسش کردم و
یه تف دیگه که رو سوراخش انداختم آهسته انگشتم رو فشار دادم تو کونش .
کونشو جمع کرد گفتم : خودتو شول کن با دستات کون تو از هم باز کن حال بده
دیگه اذیت نکن
دستاشو گرفت به کونش و از دو طرف کشید و خودشو شول کرد یه دستم رو بردم زیر
و دوانگشتی کردم تو کسش و همون طور که دو انگشتم رو تو کسش عقب جلو می
کردم . انگشت دیگه مو رو سوراخ کونش می مالیدم بعد یه خورده کردم تو
آهسته گفت : آخ ..یواش
دوباره یه تف دیگه رو سوراخش انداختم و سوراخ شو مالیدم چند دقیقه ای که
مالوندم دوباره انگشتم رو فرو کردم این بار دیگه آخ نکشید حالا دو بند
انگشتم تو کونش بود . آهسته انگشتم رو کشیدم بیرون و یه تف گنده انداختم رو
سوراخ کونش ، سوراخش دیگه وا مونده بود همه تفم رفت تو کونش و بعد انگشتم
رو کردم تو همه انگشتم دیگه تو کونش بود و من مشغول چرخوندن انگشتم تو کونش
شدم و کم کم بیرون و تو رفتن انگشتم تو کونش راحت شده بود یه تف دیگه رو
سوراخ کونش انداختم و دو انگشتی مشغول شدم مهین هم مرتب ناله می کد و یه
دستشو که برده بود زیر شکمش رو کسش گذاشته بود تندتر کسش رو می مالید و با
دست دیگه اش سینه هاشو می مالید . خواستم دو انگشتم رو که تو کسش بود بکشم
بیرون تا راحت تر به کونش برسم که داد زد : بزار توش باشه
کمی که گذشت دو تا انگشت هر دو دستم تو کون و کسش حرکت می کرد
دادش در اومده بود و مرتب از من می خواست تند ترش کنم
یه خورده که گذشت چند بار به تندی خودش رو تکون داد و آروم شد
فهمیدم آبش واسه چندمین بار اومده . حالا تو بی حالی وقتش بود که احمد
کوچولو رو بکار بگیرم انگشتامو کشیدم بیرون و یه تف دیگه به تو سوراخ کونش
انداختم و کیر مو گذاشتم لب سوراخ و آهسته کردم تو اولش چیزی نگفت ولی وقتی
کلای احمد کوچولو تو سوراخش گم شد شروع به ناله کرد و آخ و اوخش در آمد .
حالم آنقدر خراب بود که گوشام چیزی نمی شنید یواش ، یواش فشار می دادم
دستاشو به پهلو هام گرفت و سعی کرد منو بده عقب و داد زد : بسه دیگه ، تو
رو خدا .. آخ .. احمد …دارم پاره می شم …..آخ .. آخ بکشش بیرون
حرفاش بیشتر تحریکم کرد نگاهی به کیرم کردم هنوز نصفیش بیرون بود
کیرم درد گرفته بود عجب کون تنگی داشت . دلم نمی یومد بکشمش بیرون یه زور
دیگه زدم جیغی کشید و شروع کرد به ضربه زدن به پام خم شدم رو پشتش و دست مو
گرفتم رو دهنش و با همه قدرتی که داشتم کیرمو هول دادم تو . مرتب به متکی
می کوبید و از چشاش آب می یومد معلوم بود داره از درد گریه می کنه . من
دیگه چیزی حالیم نبود تا ته کردم تو و اهمیتی به لنگ و لگد زدناش ندادم بعد
مشغول تلمبه زدن شدم تقریبا از هوش رفته بود چند دقیقه ای که تلمبه زدم
دوباره هوش آمد و مشغول دست و پا زدن شد . وقتی آبم آمد همه شو تو کونش
ریختم . و کمی کیرم رو بیرون کشیدم تا جا واسه آبم باشه . بعد همونطوری که
کیرم تو کونش بود افتادم رو پشتش . داشت خوابم می برد که ناله ای کرد و گفت
: بکش بیرون اون وامونده رو دیگه
بخودم اومدم و کیرم رو کشیدم با یه دستمال تمیزش کردم با فشاری که واسه
تمیز کردن دور کونش می دادم کمی از آبم از سوراخش زد بیرون
بی حال افتادم کنارش و چند دقیقه بعد خوابم برد
صبح که بیدار شدم دیدم همه لباساشو پوشیده و رو تخت نشسته یه نگاه بهش کردم
و لبخندی زدم و پرسیدم : خوب خوابیدی ؟
اخمی کرد و گفت : راستش نه
گفتم : چرا ؟ زیاد خور وپف می کردم ؟
لبخندی زد و گفت : نه درد داشتم
خودمو کشیدم طرفش و موهاشو نوازش کردم و گفتم : ما رو ببخش آبجی …… آخ
…ببخشید مهین خان ..خانم
انگشت شو گذاشت رو لبام و گفت : زیادی زور نزن ، می فهمم چی می خوای بگی ،
حالا بهتره پاشی لباساتو بپوشی
یه نگاه بخودم کردم خیلی اوضاح خیط بود پریدم لباسامو تنم کردم بعد رفتیم
دستشویی و یه آب به دست و رومون که زدیم حال اومدیم . مثل جوان هایی که
نومزد بازی می کردند دست شو گرفتم و رفتیم تو رستوران
یه صبحانه دبش زدیم تو رگ . کریم از روبرو شدن با من واهمه داشت ولی من یه
حالی بهش دادم و خودم رفتم پیشش و سلام ، صبح بخیری بهش کردم . کریم یه
نرمه از دختره عذر خواهی کرد و همه چی میزون شد ، من سوییچ وانت رو از کریم
خان گرفتم و با دختره رفتیم شاهرود یه خورده گردوندمش . دختره پاک با ما
قاتی شده بود گه گاه سرشو می زاشت رو شونه ام و یا شوخی ، شوخی کتکم می زد
تا نزدیک ظهر این ور و اون ور رفتیم و بعد برگشتیم رستوران هنوز خبری از آق
اسمال و اتوبوس نبود . یکی دو تا اتوبوس واسه نهار ایستاده بودن
رفتیم پهلو میز کریم خان ، ما رو که دید لبخندی زد و گفت : خوش گذشت؟
یکی از سیگار را شو از تو بسته ای که جلوش بود برداشتم و گذاشتم کنج لبم و
روشنش کردم . لبخندی کشیدم رو لبم و گفت : ای بد نبود ، ببینم از آق اسمال
خبری نشد ؟
زیر چشمی یه نگاه به دختره انداخت و بعد گفت : چرا ، تلفون زد ، حال تو می
پرسید . گفتمش رفتی با دختره تو شاهرود بگردی ، گفت ساعت دو می رسه اینجا
لبخندی زدم و گفتم : ای ول ، باز این آق اسمال خودمون ، یه نرمه تو فکر ما
هست
بلند شد و گفت : چی می خوری ؟
رو کردم به دختره و گفتم : کریم خان می گه چی می خوری ؟
سرشو انداخت پایین و گفت : ارزون باشه ، بقیه اش مهم نیست
کریم زرتی زد زیر خنده و گفت : دختر جون ، اینجا لازم نیست پولاتو خرج کنی ،
بگو چی می خوری بگم براتون بیارن . مهمون من باش
نگاهی به من انداخت و گفت : هر چی شما بخورید من هم می خورم
کریم لبخندی زد و سرش رو کرد طرف آشپزخونه و داد زد : آهای پسر دو تا مخصوص
بیار
بعد رو کرد به دختره و گفت : برو بشین سر یه میز تا غذاتون حاضر بشه شلوغه
کم کم شلوغ تر هم می شه جا گیرتون نمی یاد
دختره رفت طرف یه میز خالی ، من هم خواستم دنبالش برم که کریم مچ دست مو
گرفت و بعد به دختره که ما رو نگاه می کرد گفت : شما برو آبجی الان احمد
هم میاد
وقتی که دور شد سرشو کشید جلوم و گفت : احمد ، نمی خوای سلامتی ما رو بی
خیال شی ؟ بد جوری شق کردم یه حالی بده نامرد
سرم رو جلو بردم و گفتم : بکنش تو کون یکی از شاگردات ، اون بچه ساله تپله
خوب چیزیه ، من می خوام این دختره رو بگیرمش ، بد جوری پا گیرش شدم وگر نه
دیشب مهمونت می کردم یه را ترتیب شو بدی
چشاش داشت از حدقه می یومد بیرون ، یه نگاه به من کرد و گفت : جدی می گی ؟
آهی کشیدم و گفتم : نمی دونی لامصب چی با دلم کرده ، اگه خدا بخواد می خوام
رسیدیم مشهد ببرمش ، محضر و عقدش کنم
… اخمی کرد و گفت : آخه
گفتم : حالیمه چی می خوای بگی ولی مهم نیست ، از سر من شاگرد راننده هم
زیادیه ، فقط دعا کن بشه بگیرمش هم ثواب داره و اون بیچاره از بلاتکلیفی در
می یاد هم من خدا بخواد سر وسامونی می گیرم یه نامرد قبلا به قول ازدواج
ترتیبش رو داده و اون هم از ترسش فراری شده بوده تا به خیال خودش پسره رو
پیدا کنه ، بعد هم که تو تور ما افتاد . حس می کنم اگه ولش کنم خیلی نامردم
. آخ خدا ، اگه یه حالی بدی بما همه رو حال دادی ، مخصوصا ننه مو که مدام
به شوخی به من می گه آخرش یه دختر گدا گوله گیرت می یاد
آهسته زد رو دستم و گفت : ای ول ، خیلی با حالی احمد . مرد به تو می گن به
خدا . من یکی چاکرتم
شاگردش یه سینی که توش دو پرس غذا بود آورد سر میز و گفت : کریم خان دو تا
مخصوص ، واسه کی ببرم
کریم خان نگاهی به کباب ها کرد و گفت : الاغ ، گفتم . مخصوص ! برو گمشو از
اون مخصوص های شوفر ها آماده کن . واسه احمد خان می خوام بدو یالا
رو کردم به کریم و گفتم : نوکرتم کریم خان چوب کاری می کنی ما رو
لبخندی زد و گفت : برو احمد جون برو پیش زن خوشگلت بشین که پاک حیرون ما رو
می پاد ، برو تنهاش نزار
رفتم سر میز نشستم پهلوش . دختره یه خورده زل زد بهم و پرسید : چی می گفت
؟ بهت گیر داده بود ؟
خندیدم و گفتم : آبجی داری میای تو خط ما گیر رو می گم نه خوشگل من گیر
نداده بود . دو کلام حرف زدیم با هم
اخمی کرد و گفت : از دیروز حواسش به منه ، نامردی نکنی ها ؟ نزاری بیاد
طرفم
دست شو گرفتم تو دستم و گفتم : خیالت راحت باشه آبجی ، کسی دستش بهت نمی
رسه
نگام به کریم خان بود که دیدم رفت تو آشپزخونه
چند دقیقه بعد محمد سینی غذا رو آورد سمت ما و غذا رو چید رو میز و بعد
نشست رو صندلی کنارمون . نگاهی بهش کردم و گفتم : بشین راحت باش
لبخندی زد و گفت : الان می رم احمد جون ، باید یه چیزی بگم
بعد دست کرد جیبش و یه ساعت و یه گردنبند از جیبش در آورد و گذاشت رو میز
جلو دختره و سرش رو گرفت پایین و گفت : منو ببخشید دیشب آمدم تو اتاق که
شما رو دید بزنم ، چشمم به اینها که افتاد دیدم خوابید آهسته برشون داشتم .
حالا که کریم خان گفت شما می خوای زن احمد بشی دلم تاب نیوورد ، اینها رو
نگه دارم . تو رو خدا منو ببخشید
بلند شد و رو کرد به من و گفت : تو رو خدا منو ببخش احمد جون ما نوکرتیم ،
مدتهاست که رفیق هم هستیم . اگه از اول می دونستم یه همچی غلطی نمی کردم
بعد رفت سمت آشپزخونه . دختره داشت بد جوری منو نگاه می کرد اخمی کردم و
گفتم : چیه ؟ بخدا اگه من خبر داشتم اون ورداشته
دستم رو گرفت و گفت : تو می خوای با من ازدواج کنی ؟
گفتم : بده ، آبجی . لیاقت تو رو نداریم
رفت تو فکر . در طول غذا خوردن هم مدام تو فکر بود مطمئن بودم اصلا نفهمید
چی نهار خورد
بعد غذا یه نگاه طولانی بهم کرد ، حوصله سررفت ، گفتم : چیزی شده ؟
اخمی کرد و گفت : واسه دلسوزی می خوای با من ازدواج کنی ؟
لبخندی کشیدم رو لبام و گفتم : نه آبجی ، بخدا خاطرتو می خوام . دیشب تا
حالا خیلی تو فکرشم . اگه قبول نکنی خیلی کون سوزی داره واسم
لبخندی زد و گفت : خیلی سخته
تندی گفتم : نه آبجی جون ، هیچ سختی نداره تو که شناسنامه تو همرات داری من
هم که از خونه بر می دارم . سن هر دو مونم که میزونه ، ننه و بابام و بقیه
ام که از خداشونه من سر وسامون بگیرم . تو رو ببینن چه تیکه مامانی هستی
شاخاشون می زنه از کله هاشون بیرون . نترس آبجی هیچ سختی نداره . من خودم
کار ها رو ردیف می کنم
خندید و گفت : ازدواج رو نمی گم که
پرسیدم : پس چی آبجی ؟
خندید و گفت : این آبجی گفتن و حرفهای الواتی رو که عادتت شده و مرتب
تکرارش می کنی از سرت بیرون کنم ، رو می گم
خندیدم و گفتم : اونش حله آبجی …. ببخشید مهین خان .. ای بابا مهین خانم ،
تو بله رو بگو بقیه اش حله
لبخندی زد و گفت : من اگه واقعا دوستم داری ، و واسه دلسوزی نباشه از خدامه
من هم بهت علاقه مند شدم
مشت مو کوبیدم رو میز و داد زدم : دیگه تمومه ، ای ول آبجی جون
کریم خان بلند شد و آمد سمت میز ما و نگاهی به میز بهم ریخته شده کرد و با
خنده گفت : الاغ جون
بعد رو کرد به دختره و گفت : ببخشید آبجی ، ما باهاش شوخی داریم
بعد روش برگردوند به من و ادامه داد : الاغ جون ، باز شیر شدی همه مشتری ها
نگات می کنند . ناسلامتی می خوای ازدواج کنی . یه خورده آدم باش
بعد رو کرد به دختره و گفت : مبارک باشه خواهر ، فقط خدا بهت صبر بده با
این احمد دق نکنی خیلیه ، البته بگم ها احمد تو مردایی که من می شناسم خیلی
تکه
دختره لبخندی زد و گفت : شاید دور و بر شما مرد کم باشه ، فکر کنم شما
نامرد ها رو بیشتر می شناسی تا مردها رو
کریم سرخ شد ، ندیده بودم کریم این رنگی بشه رو کرد به من و گفت : نه خوشم
اومد ، کارش خیلی درسته کم نمی یاره باید بگم خدا باید به تو صبر بده . می
بینم یکی پیدا شده که بتونه آدمت کنه
تو اتوبوس که برمی گشتیم مشهد موضوع ازدواج رو با آق اسمال و موسی خان در
میون گذاشتم . اولش مات شون برد ولی بعد که رسیدیم مشهد هر کدوم یه چک
دویست چوبی واسم کشیدن دادن دستم
الان دو سالی می شه که با هم ازدواج کردیم اولا خانواده اش سایه مو با تیر
می زدن و با ما قطع رابطه کردن ولی سه ماه پیش که بچه مون بدنیا آمد
آمدن دیدنمون و منو پذیرفتن . بابای مهین دیگه اجازه نداد برم تو اتوبوس
کار کنم براش افت داشت دامادش شاگرد اتوبوس باشه و منو برد تو مغازه خودش و
یه کار خوب بهم داد فروشگاه بزرگ پارچه فروشی داشت . خیلی زود با من دوست
شد و من هم بعد یه ماه حسابی تو کارم اوستا شدم بابای مهین که دید خبره شدم
و بقول خودش از پس کارها بر می یام شاگرد قبلی شو بیرون کرد و من شدم بعد
اون همه کاره فروشگاه پیش همه از زرنگی و تیزیم تعریف می کرد . فقط بعضی
وقتها که به مشتری ها بجای خانم می گفتم آبجی دادش در می یومد
پایان