مسافر قاچاقی

0 views
0%

بعد ار کلی صحبت خلاصه دوستم شهرام گفت ناخدای لنج قیول کرده منو با خودش و قاچاقی ببره ایران چند روز قبل از رفتن با شهرام رفتیم که با ناخدا اشنا یشم رسیدیم به لنج و رفتیم تو با همه سلام و احوال پرسی کردیم نا خدا رو دیدم یه مرد جنوبی ساله کمی سیاه چهره با بدنی مردانه یه لتگ سفید پوشیده بود هیکل مردانه ورزشی و ورزیده ای داشت هوا گرم و شرجی بود و نا خدا که اسمش یوسف بود فقط با لنگ بود وقتی با من حرف میزد تو چشمام پر حرف بود طرز خاصی نگاه میکرد خیلی سوال کرد و چند بار هم به شوخی بمن گفت پسر به این خوشگلی باید مراقب خودش باشه و اون شب گذشت و قرارمون شد واسه روز اینده ساعت شب من برم با شهرام لب اسکه خور تو دبی تا هوا خوب باشه اینا هم بارشونو زده باشن و حرکت کنیم بریم روز گدشت و وقت سفر رسید منم راهی شدم و لنج حرکت کرد از دهنه خور وارد ابهای خلیج همیشه فارس شدیم ده ساعتی که گذشت گفتن نا خدا یوسف کارت داره منم رفتم و ناخدا گفت باید لباساتو عوض کنی و لنگ بپوشی تا مثل بقیه بشی تا کسی شک نکنه منم قبول کردم و یه لنگ ناخدا بمن داد تا بپوشم و بمن گفت چون هوا گرمه و شرجی نمی خواد پیراهن بپوشی و زیر لنگ هم شورت نپوش تا عرق سوز نشی و گفت مثل منو وبقیه رفتم و لنگ رو پام کردم و بدون اینکه زیرش شورت بپوشم و نه زیر پوش پوشیدم و نه تی شرت همه همینطوری بودن اومدم بالا رو عرشه جایی که ناخدا بود و تا منو دید گفت چه خوشگل شدی یه کم نسیم میامد و حال خوشی داشتم و بیشتر انس گرفته بودم انگار سالها بود که اینا رو مشناختم ناخدا و باربرا و بقیه حقا هم خیلی مهربون بودن با نا خدا نشستیم و صحبت کردیم از خودش گفت از خانوادش از سفراش و نا خدا یوسف همینطور که صحبت میکرد گاهگاهی هم بر حسب عادت دست میبرد و کیرشو و خایه اش رو میخاروند منم نگاه میکردم راستش من خودم همجس باز بودم ولی اینو کسی نمی دونست حتی شهرام دوستم و هر وقت از کسی خوشم میامد با اون طرف صحبت میکردم و برنامه داشتیم اخه بیرون ایران دردسرش کمتره ناخدا هیکل مردونه خوبی داشت سینه پشمالو با کمی شکم مردای ایرانی و بدنش پر مو بود سیبیل داشت و بر عکس کارش خیلی تمیز و مودب بود ازم پرسید ازدواج کردم منم گفتم نه گفت پس با سکس چی کار میکنی سختت نیست منم خنده شیطانی کردم و گفتم پیدا میشه گفت مثلا الان رو ابی اگه دلت خواست چی منم با کمال پر رویی گفتم جق و واسه این وقتا گذاشتن اونم خندید منم همون سوالو از اون کردم گفت بعدا بهت میگم ما صبح ساعت میرسیدم گمرک بندر خمیر جایی که زادگاه نا خدا بود و همون جا خونه داشت و خانوادش بودن بهم گفت برو پایین بخواب هوا خنکتره پنکه روشنه تو اطاق خودش گفتم شما چی گفت یه جا میخوابم برو راحت بخواب رفتم پایین تو اطاق نا خدا یه تخت خواب بودو رو زمین یه تشک ابری که بعدا فهمیدم واسه مهمونه و یه کمد هوا اطاق خنک بود برق رو خاموش کردم و رو تخت خوابیدم و از شدت خستگی خوابم برد نمی دونم چقدر گدشته بود که نا خدا اومد تو اطاق برق رو روشن نکرد و سعی میکرد سرو صدا نکنه که من بیدار نشم من بیدار شده بودم ازش پرسیدم ساعت چنده و گفت یکو نیم رو تشک پایین خوابید نمی دونم چرا حس شیطنتم گل کرده بود پرسیدم نا خدا نگفتی اگه تو لنجت هوس سکس کنی چیکار میکنی خندید و کفت راستی میخوای بدونی گفتم اره بازم گفت صبر داشته باش نمی دونم چقدر گذشت که احساس کردم نا خدا پیش تخت ایستاده اروم دستشو گذاشت رو دستم و گفت بیداری گفتم اره و گفت اب نمی خوای اب خوردم و ازش تشکر کردم بجایی که بره پایین بخوابه اومد رو تخت و منو بغل کرد غافل گیر شده بودم گفت خیلی میخواستی بدونی اگه بخوام چیکار میکنم نه و شروع کرد منو مالیدن جرات حرف زدن نداشتم از رو پشتم شروع کرد دست کشیدن و رفت پایین دست کشید روی کونم خودشو یکطرفه چسبونده بود بمن تو بغلش بودم نفسام تند شده بود منو اون فقط لنگ داشتیم و که اونم اینقدر نازک بود دست منو گرفت و گذاشت رو کیرش کیرش کلفت بود و خایه هاش بزرگ من کیرشو مالیدم اونم دست برد کیرمو گرفت و مالید هر دومون شق کرده بودیم لنگ منو در اورد و خودشم لخت شد نشت رو سینه من و کیرشو گذاشت تو دهنم باورم نمیشد این همون ناخداس تو دهنم تلمبه میزد برگشت و خوابید رو بر عکس و گذاشت تو دهنم و خودشم واسم ساک میزد کیرشو تا دسته میخوردم اونم همینطور برگست خوابید روم و لبامو میک میزد کیرشو گداشته بود لا پام ترسم ازش ریخته بود و خوشم میامد تو بغلش بودم و لا پام تلمبه میزد از شهوت زیاد هر دومون عرق کرده بودیم قربون صدقم میرفت لبامو میک میزد بلند شد نشست و پاهامو گذاشت رو شونه مردونش گفتم میخوای چیکار کنی گفت نترس فقط میگامت و تا من عکس العملی نشون بدم سر کیرشو چرب کرده بودو یهو تا دسته کرد تو کونم سریع روم خوابید و لبامو خورد که داد نزنم پاهام رو شونهاش بودو کیرش تا دسته تو کونم و لباش رو لبام یه دقیقه ای تکون نخورد فقط لبامو میلیسید یعد اروم شروع کرد جلو و عقب کردن کیرش تا حالا یاد نداشتم کسی اینطوری منو گاییده بوده باشه بی شرف خیلی وارد بود دردش کم شده بود و میدونست چیکار کنه اروم جلو و عقب میکرد تا وسطهلی کیرش در میاورد و بعد اروم تا دسته میکرد تو کونم ته کیرشو چنان فشار میداد که خایه هاشم انگار میخواست بکنه تو کونم خلاصه یه دقیقه ای تلمبه زد و بمن گفت تو هم با دست خودت جق بزن تا اب هر دومون با هم بیاد ایتجا بود که فهمیدم کار کش
تس و قبلا کون کرده منم زدم اب من اومد اونم همون موقع ابش اومد ریخت تو کونم خودم خیلی خوشم اومده بود کیرشو در اورد و دستمال داد بمن تا بزارم دم سوراخم خودشم کیرشو لای دستمال پیچید و بلند شد قبل از اینکه بره منو بوسید و گفت از دستم ناراحت نباش از همون بار اول که دیدمت منتظر این لحظه بودم حتی اگه اهلشم نبودی بزور میکردمت بازم منو بوسید و گفت دوستت دارم بخواب و رفت تا عرشه لنجش رو باربینی کنه و من موندم و حس خوب دوستی ناخدا یوسف و این داستان ادامه دارد نوشته

Date: July 14, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *