قبل التحریر 1 اگر به قصد جق زدن این داستان را می خوانید باید بگویم که کور خوانده اید شما هرگز به هدف شومتان نخواهید رسید مگه اینکه خیلی جقی باشید دیگه 2 اگر به قصد نقد کردن این داستان را می خوانید وقت خودتان را تلف نکنید این داستان فقط کمی مشکل کسشر بودن دارد 3 اگر از شوریدگان و شیفتگان ادبیات هستید و داستان های این سایت را صرفا جهت کشف استعداد های تازه در حیطه ی ادبیات داستانی مطالعه می کنید پس می توانید بی خیال این یکی شوید این داستان ضربه ای به ادبیات معاصر خواهد زد که صد رحمت به حمله ی مغول 4 اگر سبک نگارش این حقیر شما را یاد شیوه ی تدریس تخمی ترین استادتان می اندازد اصلا تعجب نکنید بنده این سبک را از ایشان الگوبرداری کرده ام 5 هرگونه تشابه اسمی بین شما و شخصیت های این داستان به هیچ عنوان پذیرفتنی نیست لذا هرچه سریعتر نسبت به تغییر نام نام خانوادگی محل سکونت و وضعیت تاهل خود اقدام کنید دیگر وقتش است تهران صدای سرسام می داد و در کوچه ها باد می آمد و فروشندگانی در یک شنبه بازارِ متروی تهران دیالوگ هایشان را تکرار می کردند و جوانانی زیر عکس فلان میس شاخ شهر تقاضا می کردند که دایرکتش را چک کند و خورشید هم هنوز از رو نرفته بود من و غزاله و رضا توی کافه ای دور یک میز نشسته بودیم و تفاله های توی مغزمان را تحویل هم می دادیم گوشی رضا زنگ خورد و جواب داد و گفت جانم تو کجایی ده دقیقه دیگه میرسم بیا پشت سلف فعلا یا چیزی شبیه این گوشی را توی جیبش گذاشت و یک قلوپ از قهوه ی فرانسه اش خورد و کیفش را باز کرد و دنبال چیزی گشت گفتم خیلی خب حالا درباره ی چی حرف بزنیم غزاله گفت غریزه ی بقا حالا که من دارم میرم میخواید راجع به غریزه ی بقا حرف بزنید تا الان داشتید راجع به رابطه ی میزان طول فیلتر سیگار با خلط سینه حرف میزدید رضا این را گفت و کتابی به من داد و ته قهوه اش را بالا کشید و خداحافظی کرد و رفت غریزه ی بقا تامل برانگیزه این را گفتم و به گردنم زاویه دادم تا بتوانم دو نفری که تازه وارد شده بودند را ببینم غزاله طوری نگاهم کرد که راست کردم گردنم را می گویم هر دو نی را به دهن گرفتیم و آنقدر مکیدیم تا آن صدای نا امید کننده اش درآمد و لیوان ته کشید در طی اقدامی هماهنگ لیوان ها را به سمت وسط میز هل دادیم و یک نخ سیگار از توی پاکتمان بیرون کشیدیم و روشن کردیم و تکیه دادیم و به هم خیره شدیم آنچه در زیر خواهد آمد شرح مکالماتیست که بعد از این رفت بنده صرفا عین مکالمه را نقل می کنم و صحنه های سکسی اش را به تخیل خواننده واگذار می کنم همچنین با عنایت به اینکه مقصود طریق دیالکتیک راه بردن به فهم معنا یا دست کم تحدید و فهمِ پرسش از معناست و زبان در این طریقه ی جدالی به مثابه ی ابزار این فهم است و نقش دیگری ایفا نمی کند لذا از ذکر اینکه کدام جمله را من گفته ام و کدام را غزاله گفته اجتناب ورزیده ام همچنین سایز کیرم هم ابدا ربطی به این موضوع و هیچ موضوع دیگری ندارد و اما آنچه در پی آمد خب مساله روشنه انسان و هر موجود جاندار دیگه ای داخل پرانتز میخواد که زنده بمونه حالا بحث ما حول دو محوره اول چرایی این موضوع و دوم رابطه ی سایر کنش ها خواسته ها و احساسات انسانی با غریزه ی بقا _ باید باهات مخالفت کنم انسان نمیخواد که زنده بمونه خواستن اینجا محلی از اعراب نداره خواستن مربوط به اراده ست خواستن خودش یه کنشه ولی غریزه متقدم بر اراده ست یعنی اصلا خودشه که اراده رو شکل میده آره ولی خب بازم فرقی نداره خیلی خب بذار اینجوری بگم انسان مجبوره که بخواد که زنده بمونه _ مساله فقط زنده موندن نیست وقتی میگیم زنده موندن مساله ی مرگ پیش میاد ولی اصلا مساله ی بقا مربوط به جاودانگیه مربوط به اون ذره ای از وجود انسانه که میخواد تا ابد باشه و به این توجه کن تا حالا موفق بوده یعنی هر کودوم از ما ذره ای در بدنمون داریم که از پدرمون و از پدرانمون بهمون رسیده کی میدونه که اون ذره چند سالشه چند میلیارد سالشه و فقط انسان نیست ما کل تاریخ تکاملو تو وجودمون داریم همه ی ما یه زمانی باکتری بودیم بله ولی رابطه ی ما با اون ذره چیه آیا بین من و اون فاصله ای هست آیا اصلا چیزی به اسم من وجود داره یا تنها چیزی که هست اونه آیا ما بازیچه ی دست اون ذره ی لعنتی نیستیم _ بحثو احساسیش نکن ما میتونیم به غرایزمون فکر کنیم ولی نمیتونیم جلوشونو بگیریم خیلی خب و اما بعد ما میدونیم که انسان برای بقا به غذا و برای ادامه ی بقا به سکس احتیاج داره تناقض کاندوم این وسط چجوری حل میشه _ مساله ی غامض کاندوم بذار یکم بیشتر بازش کنم مساله ای که همیشه ذهنمو به خودش درگیر کرده اینه که ما آدما اشتباه تکاملیم بله ما تکامل یافته ترین موجوداتیم ولی نباید می بودیم تکامل نباید اینقدر میرفت جلو انسان توی سیر تکامل اونقدر باهوش شد که دیگه خودشم نفهمید چه خبره اونقدر باهوش شد که خودِ اصلیشو از یاد برد یعنی همون ذره رو اونقدر باهوش شد که تونست در برابر خودش دست به عصیان بزنه و کاندومو اختراع کرد _ کاندوم بزرگترین اختراع بشر و با قطعیت میگم ما بدبخت ترین موجودات عالمیم درست به این دلیل که باهوش ترینشونیم _ میتونیم بپرسیم ولی نمیتونیم جواب بدیم میتونیم فکر کنیم ولی نمیتونیم بفهمیم _ حرفات خوب و جالب بود ولی چیزی که من میخوام بگم خوب تر و جالب تره به این مساله فکر کن لذت لذت مکانیزمیه که اون ذره ایجاد کرده تا بتونه بقای خودشو تضمین کنه مکانیزمیه که تکامل ایجاد کرده تا بتونه ما رو گول بزنه ببین اون موجود تک سلولی مثل ما نیست که سوال کنه اون بدون هیچ حرفی خودشو تکثیر میکنه ولی اشکالش اینه که ضعیفه ناکامله پس سیر تکامل میاد جلو که به ما برسه ولی ما مثل اون تک سلولی نیستیم ما درکی از هستی داریم ما میپرسیم چرا میگیم به چه دلیل پس برای اینکه سرمونو شیره بماله که ما هم مثل اون تک سلولی خودمونو تکثیر کنیم یه حسی رو توی وجودمون ایجاد میکنه به اسم لذت و وقتی پای لذت میاد وسط دیگه نمیپرسیم چرا دیگه نمیگیم به چه دلیل میگیم جووووووووون جووووووووووووووون _ لذتِ سکس دروغیه که غریزه ی بقا به خورد ما داده ولی یه دروغ واقعی _ و با این تفاسیر تفاصیل _ بله با این تفاصیل کاندوم اوج خروش معنوی انسانه کاندوم فریاد آزادی خواهی بشره مخالفم درسته کاندوم زیر میز بازی زدنه ولی به شکلی رقت انگیز کاندوم اون بچه ی تخسیه که نمیخواد شکستو بپذیره کاندوم فریاد آزادی خواهی بشر نیست کاندوم عرعر خریه که تو گوش تاریخ پیچیده و به ما رسیده بذار یه سوالی بپرسم کی دلش میخواد که از کاندوم استفاده کنه هیچکس میبینی اینجا هم انسان مجبوره انسان همیشه مجبوره _ آره همیشه به خودش میگه ای کاش این کاندوم تخمی نبود که میتونستم حسش کنم ممنونم تو چشم منو به روی حقیقت باز کردی خواهش میکنم نفرمایید ما درس پس میدیم _ فدای قاف قامت شما داشتم میگفتم میشه همینجوری ادامه داد و تمام احساسات انسانی رو در این چارچوب تفسیر کرد مثلا رنج ببین طبیعت دشمن حیاته اولین دشمن و آخرین دشمن زخم توی قاموس طبیعته زخمی کردن و آسیب زدن توی قاموس طبیعته حالا اون ذره ی پیر حیات میشینه و یه فکری هم واسه این میکنه و نتیجه اینه که یه حسی به وجود میاد به اسم رنج انسان چرا احساس درد و رنج میکنه چون دنبال چاره بگرده چون از اون درد و رنج دوری کنه چون بتونه باقی بمونه ریشه و دلیل همه چیز اینه باقی موندن و عشق چی _ عشق عشق شاهکار تکامله _ بزرگ ترین و باشکوه ترین اشتباه تکامل اشتباه نه نه عشق هم یکی از بازیچه های اون ذره ی پیرِ پدره شوپنهاور _ شوپنهاور اسم اون احمق خرفتو جلوی من نیار در راستای بحثه _ در راستای هر شمبلیله ای که میخواد باشه شنبلیله درسته _ خیلی خب آره میدونم شوپنهاور میگه ما عاشق کسی میشیم که ازش میتونیم بچه های سالم تری به دنیا بیاریم نظر از این احمقانه ترم میشه اومدیم و طرف عقیم یا نازا بود اصلا این جناب شوپنهاور چه پاسخی به تناقض کاندوم داده هیچی همش سطحی نگری همش ساده کردن پیچیده ترین مسائل توی چهار تا جمله خیلی خب تو بگو عشق چیه _ عشق خودِ خودِ همون پیچیدگیه وجود انسان اونقدر پیچیده شد که از دستش در رفت از دستش در رفت و عاشق شد چه تلخ _ آره تلخه تلخه که به خودت بیای و ببینی خودتو تو چشمای اون جا گذاشتی تلخه که به خودت بیای و ببینی دیگه خودت نیستی اونی و اون کیه _ خودت میدونی آره عشق تلخه ولی زیباییش تو همین تلخیشه _ چقدر میشه به عشق ایمان داشت ایمان اونایی که دنبال راه فرارن دنبال ایمان میگردن _ کودوم راهِ رسیدن کودوم راهِ نجات فقط میشه به فرار امید داشت به گم شدن من فقط میدونم همه ی این چیزی که هستم با تمام جبر و اسارتش با تمام درد و تلخیش چیزای قشنگی هم داره تو رو داره من اگه نبودم که نمیتونستم تو رو ببینم نمیتونستم بشناسمت نمیتونستم تو چشمات خودمو جا بذارم _ تحمل زیبایی سخته زیبایی معمای پیچیده ای ه _ چشات تو خیسشون کردی _ چشات وقتی خیس میشن خیلی قشنگ تر میشن چشای من قشنگن مگه _ شایدم زیبایی تلخ نیست برعکس تلخی زیباست حالا به حرف من رسیدی _ ممنونم تو منو از جهالت به در آوردی خاکیم _ ما بیشتر میگه که هر شب عمرم برایت اشک میریزم ولی بعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر بر بخار پنجره یک شب نوشتی عاشقم خون انگشتم بر آجر حک کنم ما بیشتر _ اصلا بیشتر از چی انتزاع که قابل شمارش نیست و عشق هم یه انتزاعه بدجور مخالفم سنجش و شمارش کار عقله ولی ما انتزاعو با شهود میفهمیم یا به شهود میفهمیم نه به عقل پس بیش و کمِ یه مفهوم انتزاعی در نسبت با یه منسوبی رو هم با شهود میفهمیم پس میزان عشق میتونه در دو منسوب مختلف متفاوت باشه _ نه نه ببین ما حقیقتو اینجوری میفهمیم همسانی سوژه و اُبژه همسانی فهم و شیء همسانی فهم و مفهوم و توجه کن همسانی و نه یکسانی حالا فهم میخواد عقلی باشه یا شهودی فهم شهودی به یه مفهومی به نام عشق اینجا میشه حقیقت ما یعنی حقیقتی که راجع بهش صحبت میکنیم و همونطور که میدونی حقیقت مطلقه یعنی قائل به بیش و کم نیست پس نمیشه بگیم میزان عشق در دو منسوب مختلف میتونه متفاوت باشه چون اصلا میزانی در کار نیست پاشیم بریم _ موافقم دنگتو بده نقد ندارم _ کارت بده دوبار کارت میکشیم انقد گشنه بازی درنیار بابا _ گشنه اون ننته خیلی خب مگه این دال بر این میشه که تو گشنه نیستی تو و ننه ی من همزمان میتونید گشنه باشید میخوای مثلا سفسطه ی جمع نقیضین واسه من بیای منو با کی اشتباه گرفتی _ آخ ببخشید اون یکی دیگه بود آره اشتباه گرفتم مهم نیست پیش میاد خودتو سرزنش نکن _ خسته شدم استعفا بده بعد التحریر اگر فکر می کنید که فحش دادن یک کنش آگاهانه در راستای بیداری توده های اجتماعی و ایستادگی در برابر صاحبان زر و زور و تزویر و شالوده شکنی مناسبات قدرت و مبارزه با فاشیسم حکومتی و کمونیسم اسلامیست مخالفتی با افکارتان ندارم فقط بروید جای دیگری حقوق مدنی تان را مطالبه کنید همین پیج ترامپ خودمان فی الواقع این داستان اصلا لیاقت فحش های آریایی شما را ندارد باقی بقایتان نوشته
0 views
Date: March 30, 2019