مسیح و سکس با زن عرب

0 views
0%

با سلام خدمت تمام شما شهوانی های عزیز داستانی که میخوام براتون بگم مال 3 سال پیشه اهل دروغ و دقل بازی نیستم و تک تک کلماتم عین حقیقته من 3 سال پیش یه کلوپ بازی های رایانه ای داشتم که توش ایکس باکس و پلی استیشن بود 3 سال پیش خیلی رونق داشت بازی های کامپیوتری خلاصه افراد زیادی میومدنو میرفتن یکی از بچه هایی که میومد بازی میکرد اسمش علی بود 12 سالش بود مادرش میومد پول میداد بازی میکرد وقتی که تموم میشد میبردش شمارم رو شیشه مغازه بود برش داشته بود شبش بهم اس داد که وقتی پسرم میاد هواشو داشته باش گلم منم تعجب کردم که چرا گفت گلم منم گفتم چشم خاله اونم گفت ممنون عشقم دیگه فهمیدم طرف مثل اینکه میخاره خلاصه اس دادنمون ادامه پیدا کرد تا اینکه گفت یکروز بیا ببینمت در مغازه مانتو فروشی داشتن اونروز یکی از بچهارو گذاشتم در کلوپ و حسابی به سرو صورتم رسیدمو خررر کیف رفتم مانتو فروشی وقتی رفتم تو با چادر بود ریدم به خودم انتظار داشتم با مانتو باشه یا تیپش جلف باشه خلاصه سلام و احوال پرسی کردیم گفت هوای پسرمو داشته باش منم گفتم باشه عزیز خلاصه اونروزم گذشتو فرداش پیام داد شوهرم بجای من فردا میره مانتو فروشی میشه بیای خونمون کارت دارم منم 2دل بودم میترسیدم برم یا نرم دلو زدم به رودخونه و رفتم خخخخ همون دریا فرداش تیپ زدمو ساعت حدود 6 بود پسرشو فرستاده بود کلوپ شوهرشم سر کار فقط خودش بودو شیطان با من که داشتم میرفتم ادرس داده بودو رفتم در خونشون زنگ درو زدمو درو باز کرد رفتم تو قلبم داشت تند تند میزد یکی در حالو باز کرد خودش بود یه تاپ پوشیده بود با یه شال زرد با آرایش فوووق خفن گفت درو ببند بیا داخل درو بستمو رفتم تو گفتم سلام زهرا خانم گفت علیک سلام مسیح خان تعارف کرد نشستم تلوزیون روشن بود روی داشت اهنگ غمگین شروع شدو زد زیر گریه تعجب کردم گفتم چی شد زهرا جان گریه میکردو اهنگ رو صداشو کم کرد گفت که شوهرش اذیتش میکنه مال عراقه محبت سرش نمیشه منم بلند شدم رفتم پیشش نشستم شال زردشو از سرش برداشتمو دست چپمو انداختم دور گردنش سرشو چرخوند نگام کرد 2تامون خیره شدیم به همدیگه بعد دستاشو گذاشت رو صورتمو با شصت دستش صورتم رو ناز کرد گفت بهم محبت کن مسسیح مححححبت مییییخوام منم دستاشو گرفتمو بوسیدم گفتم خودم کنارتم زهرا جونم محححکم بغلش کردمو به سینم فشارش دادم در گوشش گفتم دیوونه کنارتم اررروم شدو هیچچچی نگفت یدفه هولم دادو افتاد روم شروع کرد به لب گرفتن لب همو میخوردیمو زبونمونو تو دهن هم میچرخوندیم آب دهنمون قاطی شده بودو با هم میخوردیمش داغیه بدنشو حس میکردم که مدتهاااااست تشنه محبته قصدم سکس بود اما دلم سوختو گفتم ازم محبت میخواد نامردیه باهاش سکس کنم خلاصه خوووب که لب گرفتیم دستاشو گرفتمو گفتم زهرا من کنارتم اما نمیتونم باهات سکس کنم گفت چرااااااااااااااااااااااااا بهونه اوردم که من مشکل جنسی داره اینو گفتم که بیخیال سکس بشه گفت باشه مسیح جان صورتش رو بوسیدمو بلند شدم رفتم خدافظی کردیمو از فرداش محبتمو بهش بیشتر کردم دلم نمیاد کسی که ضعیفه یا مشکلی داره رو زیر خودم ببینم چون اونم انسانه مشکلی داره خلاصه هنوزم بعد 3 سال کنار همیمو حتی 1باار هم سکس نداشتیم ممنون که داستان منو خوندید یا علی نوشته

Date: September 18, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *