قالب خاطرات من مربوط به همجنسگراییه این تنها خاطره نه چندان سکسیه منه و بازم مثل همیشه کم صحنه دوس ندارین خودتونو آزار ندین از وسطای مرداد برنامه ریختم برم مشهد تا وسطای شهریور بمونم خونه مامانیم خلاصه بعد از کلی نصیحتای مامانم و پول گرفتن از بابام هف هش ده تا لباس ورداشتم و راهی شدم من اساسا بعده دو ساعت تو ماشین تا یه روز گیجم واسه همین ظهر که رسیدم خونه مامانیم تا شب خوابیدم شپلق یکی پرید روم و از خواب پریدم _ علیرضا گفتی می خوای بیدارش کنی نگفتی پسرمو می خوای بکشی _ زن دایی حالا طوریش نمیشه فوقش یه سکته میزنه تموم من که همونطور داشتم نفس نفس می زدم یه لگد محکم به علیرضا خواهر زاده باباییم که بلند شده بود زدم که طفلک مثه خل چسبید به زمین بلندم نمیشد مامانی که با نچ نچ می خندید رفت اونور آشپزخونه اینم فرصتو مغتنم شمرد و تا تونست فحش داد منم هی بهش می خندیدم خواهر باباییم از مامانم دو سال بزرگتره واسه همین بچش هم سنه منه من قبله اینکه برم مشهد بهش اس دادم حواسش باشه خلاصه ساعتای هفت هفت و نیم شب با علیرضا رفتیم بیرون پنج شش تا از همسایه ها که بچه هاشون باهامون رفیق بودن رفتیم کسچرخ زدن تو پارک ملت بودیم که ساعت 11 شب مامانم زنگ زد گفت مامانم شمارتو نداره بهم زنگ زده که بهت بگم نگرانه پاشو بیا خانه خلاصه بعد یه هفته با بچه ها قرار گذاشتیم شب از ساعت هفت بریم مشهد دوست داشتنی کارخونه کوکاکولای مشهدو خرابش کردن خواستن پارک درست کنن دیگه نمیدونم چی شد یه جایی ساختن که مثلا تاریخ احیا بشه و کلی چیز میز قدیمی و این جور چیزا داره یه ساعتی توش بودیم از وسط یکی از خیابوناش رد میشدیم دقیقا یادمه داشتم سمت راستو نگاه می کردم خواستم با یه چرخش 90 درجه سمته چپو ببینم که سرم تو زاویه ی 45 درجه خشکش زد یعنی وقتی میگم خشکم زد واقعا سره جام موندم که رفیقم از پشت بهم خورد و یه فحش رکیک نثارم کرد حالا چه خبره از زاویه ی 45 درجه که مستقیمم میشه یه دختری بود که مطمعن بودم سنش بین 14 تا 18 ساله نه که بجز مادرو خواهرم که حتی سنه اونارم نمیدونم با هیچ جنس مونثی در ارتباط نبودم کلا نمیتونم سنشونو تخمین بزنم یعنی دختره واقعا خوشگل بود خیلی خوشگل بود یه دختر سفید با مو های دو رنگ سبز و اناری شایدم شرابی شایدم قرمز روسریش تا وسط سرشو بیشتر نپوشونده بود چشمای درشت و سیاه و اجزای صورت که کاملا واسه یه همچین زیبایی فیکس شده بود با یه آرایش ملایم که همه چیو کنار هم گذاشته بود تا زیبا ترین دختری که تا اینجا عمرم قد داده بود ببینم تو این صحنه به قدرت خدا پی بردم که چطور میشه با چند تا عضو صورت یه دختر و انقد زیبا بیافرینه یه پسرو مثل من کاملا معمولی و یکیو مثل این رفیقم انقد میمون همراهامم دیدن من واسادم و دارم جلومو نگاه می کنم وقتی برگشتن چیزیو بچز یه شکنجه گاه ساواک جلوشون ندیدن چون دختره با دوستش رفتن یه جای دیگه حالا چجوری همه ی این شناسایی ها تو 10 ثانیه انجام شده الله اعلم این دوستای کسخولم فک کردن من از شکنجه گاها می ترسم خنده خنده انگاری به زور منو بردن داخل و وسایل شکنجه نشونم میدن بعد یک دقیقه به خودم اومدم اینا داشتن باهم صحبت می کردن که من زدم بیرون اینا ام از پشت سر صدام میزدن که کدوم گوری میری ولی اصلا توجه نکردم شروع کردم به دویدن مثل فیلم فارست گامپ که طرف سه سال میدوید منم کل خیابونایه مشهد دوست داشتنیو گشتم تو یه خیابون که داشتم می پیچیدم یهو اینو دوستش از جلوم در اومدن نزدیک بود بیفتم این دوتا ام چن لحظه منو که خیره نگاهشون میکردم دیدن و بهم دیگه با علامت اینکه فازه این چیه از کنارم رد شدن و رفتن سمت در خروجی ساعتو نگاه کردم دیدم هشت و نیمه یعنی نیم ساعت داشتم دنباله اینا می گشتم سریع به علیرضا اس دادم که هروقت خواستین برین بهم تک بزن یجا همو ببینیم بعد دنبالشون از م د خارج شدم و افتادم پی شون بعد یه ربع از شانس من پیاده روی دختر دومی ازش خداحافظی کرد و تو یه کوچه پیچید و در اومد گوشیمو نگاه کردم دیدم چهار تا اس اومده واسم واشونم نکردم و تعقیب و ادامه دادم تو خیابونه اصلی حرکت می کردیم واسه همین همه جا روشن و شلوغ بود فرعی خلوت وقتی رسیدم دم خیابون دیدم نیست یه لحظه نگران شدم ولی بعد دو دو تا چهار تا فهمیدم باید میپیچیده کوچه اول هم به کوچه رسیدم خواستم بپیچم شپلق یه کیف خورد تو صورتم تا بخوام به خودم بیام یکی دیگه خوردم ده بیا حالا درستش کن احساس کردم کیف سومیم میخواد بخوره که به زور قبل خوردن کیفو قاپیدم و انداختم اونور اینم کنترلشو از دست داد و افتاد حالا منم عصبانی خواستم مثل سگ بیفتم به جونش بزنمش که گفت چرا اینکارارو میکنی دستم ناخود آگاه اومد پایین صداش اونقد گرم و نازک و بغض آلود بود که خواستم خودمو بزنم از پشیمونی آروم کنارش نشستم سرش پایین بود ولی فهمید خودشو جمع کرد دو تا بنز یک مدل سیاه و سفید پشت سر هم از کوچه رد شدن خیلی آروم گفتم ببخشید دختر خانوم قصد بدی نداشتم اینکه نیم ساعت یه دخترو تو شب تعقیب کنی قصد خوب حساب میش نا خود آگاه چشمامو بستم و گفتم چه صدای دلنوازی ترو خدا برو الان یه آشنا منو ببینه هزار حرف و حدیث پیش میاد بلند شد کیفشو برداشت و خواست بره که بهش گفتم لااقل شمارتو بده دیگه داری شورشو در میاری هیچی بهت نمیگم لطفا خواهش میکنم ول کن برو دیگه اگه شمارتو ندی تا دمه در خونتون میام هر غلطی میخوای بکن باشه دو دقیقه پشت سرش با فاصله کم قدم زدم که یهو برگشت گفت گوشیتو در بیار یادداشت کن خب بگو 0915 خوب اینم از این حالا تورو به هرکی که می پرستی تنهام بذار دیگه بخدا جنده نیستم برو بگرد دنبال یکی دیگه که شماره ماله دو دقه پیش بود حالا تبصره های جدیدش اضافه شده انجام ندی هی بیشتر میشه نفسشو حبس کرد مطمعن بودم داره تو دلش فحش خواهر مادرمو میده خب بگو چند سالته بعد چند ثانیه نگاه کردن بهم 16 چه جالب منم 16 سالمه نزدیک 17 حالا اسمت چیه خیلی دوست دارم برم خونه تو ام بیای ببینم چی میشه امتحانش مجانیه سر راه یه شیر موزیم بریم بخوریم اگرم گشنته بریم رستوران چرا می خوای اذیتم میکنی به خدای احد و واحد قصدم آزار دادن شما نیست البته فعلا بعد سی ثانیه گفت یاسمین اسمه لعنتیم یاسمینه حالا میتونم برم ببخشید خودمم که دارم باز خوانی میکنم سبکشو دوست ندارم ولی طور دیگه ای به ذهنم خطور نمیکنه نوشته بلاگردون عشق
0 views
Date: April 27, 2019