معلم مادر و بچه

0 views
0%

باسلام من رضام ۲۶سالمه با ظاهری معمولی اما قدم بلنده این داستان مربوط به حدود ۲سال پیش است بعد از اخذ لیسانسم یه طرح ویژه اومد برای سربازی که میتونستم سرباز معلم بشم وبرم تو مناطق دورافتاده تدریس کنم منم از دو جهت قبول کردم اول چون هم سربازیم سخت نبود هم یه رزومه میشود برای استخدام احتمالی تو آموزش وپرورش خلاصه بعد از انجام مراحل اداری تو یه روستا رفتم که حدود ۲۵۰کیلومتر تاشهرمون فاصله داشت یه هنرستان پسرانه که من دبیر مقاومت مصالح تو رشته عمران بودم این درس مقاومت خیلی سخت بود کلا رشته عمران سخت بود یه دانش آموز داشتیم به نام علی محبی که خیلی شر وشیطون بود وتنبل به خاطر نمرات ضعیفش چند بار میخواستن از مدرسه بیرونش کنن که باوساطتت دبیرا یه اولتیماتوم ازش گرفتن که تلاش بیشتری کنی اما بی فایده بود یه روز که مادرش اومده بود بنا به درخواست معاون مدرسه من تو دفتر دیدمش یه زن حدود ۳۲ساله چادری معاون گفت براش دبیر خصوصی بگیرین که یه کم راه بیوفته مادره هم قبول کرد وگفت کی را سراغ دارین که معاونه منو پیشنهاد کرد واز اونجا که من عصرا بیکار بودم ونمیتونستم همیشه برم خونمون با یه عددی برا هرجلسه قبول کردم تقریبا هفته ای ۴جلسه عصر میرفتم خونشون تو روزای اول فهمیدم که خانمه که اسمش زینب بود از شوهرش جدا شده بود وبا پسرش تنها زندگی میکردن دیگه خیلی باهاشون راحت شدن وپوشش زینب هم جلوی من دیگه با چادر نبود واصولا با بلوز وشلوار بود اینجا بود که فهمیدم عجب هیکلی داره تو رفتارش هم یواش یواش شهوت داشت خودشو نشون میداد بعضی وقتا هنگام ورود به خونشون دور از چشم علی مامانش بهم دست میداد این روزا گذشت تا یه روز دوشنبه رفتم خونشون واسه کلاس تا دم در زنگ وزدم ودرب باز شد رفتم تو دیدم علی نیست وزینب خانم گفت الان میرسم خدمتتون چند دقیقه بعد دیدم با یه دامن مشکی که تابلو بود شورت زیرش نپوشده بایه تیشرت تنگ ومشکی ویه آرایش ملیح اومد با دوتا چایی نشست روبروم وگفت علی با دوستاش رفت استخر ومنم یادم رفت بهتون زنگ بزنم فهمیدم دلش میخواد امروز بهم بده خلاصه شروع رو به تعریف از شوهرش وداشت هندی میشود که رفتم پیشش وسرشو گذاشتم روشونم ودستمو از پشت سر شونش وباهاش حرف میزدم ویواش یواش دستمو رسوندم به کونش که مثه اینکه برق بگیردش یه دفعه سرشو آورد بالا منم سریع لب تو لب شدم باهاش وفرصت هرکاری را ازش گرفتم گفت یه موقع علی بیاد گفتم اولا تو که میگی تازه رته استخر بعدش هم اومد باید بفهمه وقتی درس نمیخونه تنبیه میشه البته شانس آورده که خودشو تنبه نمیکنم ومامانش داره جورو میکشه قند تو دلش آب شد وگفت بچم گناه داره وهر وقت درس نخوند منو تنبیه کن گفتم بااین وضع درس خوندن علی حداقل روزی یه بار باید تنبیه بشی گفت چقدر خوب بهتر که اون درس نخونه شروع کردیم به لخت شدن وخوردن ومالیدن هم من سینه های بزرگشو واون کیرمو ومن هم دوباره کس وکونشو بعد از اینکه خوب خوردمش خودش بلند شد ۴دست وپا شد وگفت زود بکن تو کسم منم رفتم پشتش وکردم توش هم خیلی داغ بود هم خیلی تنگ وشروع کردم به تلنبه زدن فکر کنم کیرم تا لب تخمام توش بود اومدم روش خوابیدم و دوباره کردم توش بعد چند دقیقه دیدم بدنش سفت شد وبا یه حالتی میگفت بکنم تا ته بهم بده جرم بده و یه دفعه بیحال شد که فهمیدم ارضا شده کیرمو در آوردم وکنارش دراز کشیدم تا سرحال بشه وتو همین موقع با کونش ور میرفتم تا سرحال شد گفتم کون میخوام اولش که میگفت نه درد داره ولی راضیش کردم وبا روغن زیتون کونشو با کیرم چرب کردم وبه حالتی که به پهلو خوابیده بود یواش یواش کردم تو کونش از درد داشت میمرد ومثه مار به خودش میپیچید بهش گفتم این تنبیه درس نخوندن پسرته که با همون حال گفت خودم درس خونش میکنم که تنبیه نشم کیرم تا ته توکونش بود ویواش یواش تلنبه میزدم یه کم آروم شده بود اما بازم درد داشت اما انصافا خیلی حال میداد وهمین طور که من میکردم توش اونم هی کونشو میداد سمت کیرم گفت درش بیار یه کم چرش کن کونشو وکیرمو چرب کردم وگفتم به شکم بخواب ولای کونتو باز کن خوابید منم تنظیم کردم وبایه ضربه کردم تو کونش وتلنبه میزدم اونم کونشو میداد بالا داشت آبم میومد که گفتم زینب جون با اجازت بریزم توش گفت هر جور حال میکنی آبمو ریختم توش وبعد بلند شدم و خداحافظی کردمو رفتم بعد از اون موقعی که کلاس داریم میاد دم در یه کم دستمالی ش میکنم ویه لب میگیرم ومیرم سر کلاس آخر کلاس میپرسه درس علی بهتر شده میگم آره اما اگه درس نخونه تنبیه میشه قند تو دلش آب میشه تقریبا هفته ای دوبار میکنمش البته یه وقتایی که علی نیست راستی دختر برادرش را هم کردم تو داستان بعدی براتون تعریف میکنم نوشته

Date: February 26, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *