معمای انباری و خيانت مادرم

0 views
0%

هروقت برم توفيسبوك برگشتم باخداست نميدونم چرااون شب لعنتي هوس چايي كردم از اتاقم اومدم بيرون كسي توهال نبودفهميدم مامان آشغالهاروبرده پايين يه چايي ريختم و رفتم لب پنجره مامانوديدم كيسه روانداخت توي سطل وبرگشت سمت خونه همينطور كه داشت ميمومد درعقب يك پژو باز شد و مامان خزيد داخل همه اينا درچندثانيه اتفاق افتادداشتم شاخ در مياوردم اون پژوكيه چرامامان بااون لباس راحتي رفت تو پريدم لامپ روخاموش كردم و سرمو چسپوندم به پنجره كوچه ما دريك محله تازه ساز و خلوت تهرانه كه يك سمتش ميخوره به اتوبان و سمت ديگش يك زمين خاليه بزرگ شهرداري كه سالهاست قراره پارك بشه هرچه بيشتر دقت ميكردم كمتر چيزي ميديدم گاهي شك ميكردم كه واقعاكسي داخل اون ماشين لعنتي باشه بيست دقيقه گذشت كه ديدم در باز شد و مادرم با سرعت عجيبي پياده شد واومد سمت خونه وقتي اومد تو اتاقم من داشتم لايك ميزدم صورتشونزديك كرد منو ببوسه بوي تندعرق ميدادگفت من ميرم دوش بگيرم حواست به خونه باشه ديگه نميخواستم خودمو فريب بدم احساس ميكردم بهم توهين شده كجاست اون زن آهنين كه بعداز خودكشي شوهر چسبيده بودبه زندگي وتنهادخترش هم مردبود هم زن دلم ميخواست به فاميل زنگ بزنم كه اون اسطوره نجابت داره آب مني يك مردغريبه رو ازتنش پاك ميكنه اگر اينهاروننويسم ديوانه ميشم لامصب توكه نيازجنسي داشتي چرافيلم وفاداري به يك مرده روبازي كردي چرا مثل بچه آدم ازدواج نكردي چرامثل جنده هاي هفت خط تو كوچه به يك غريبه ميدي من احمق به تقليدازتو همه غرايزم روسركوب كردم تا باعث سرشكستگي ات نشم گوشيم روبرداشتم رفتم جلو درحموم شيطون رفته بودتو جلدم ديگه هيچي برام مهم نبودصداش كردم مامان من ميرم پاركينگ جواب داد برو گلم زودبيا يه تف انداختم درحموم وپله هارورفتم پايين ازوقتي بابام فوت شده اينجا شده انباري ولي بيشتر وسايل و اسباب بازيهاي قديمي من اينجابودكارتون عروسكهام روبيرون كشيدم خرس عروسكيم روبيرون كشيدم بغلش كردم اشك ازچشام جاري شد گوشيوبرداشتم الو سلام آقارضاميخواستم سفارش يك كيسه برنج ويك بسته سيگاربدم رفتم دم درپنج دقيقه طول كشيدتاسفارشو بيارن گفتم بيارش توپاركينگ علي آقا علي بچه افغانستان بود و شاگردبقالي اون تن لاغرسرتراشيده ولباسهاي سادش مظلوميت خاصي داشت علي جان بذارش روكمد علي عين سربازي بودكه تنها شنونده بود احتمالابه سواستفاده ايرانيها عادت كرده بود گفتم علي توبه هيچي شك نكردي چشاش ازتعجب گردشدگفتم من وتوتوپاركينگ دوتايي شايدبخوام بكشمت راحت وخونسردگفت براي چي بكشي خانم مگه افغاني مسلمان نيست احساس همدردي كردم باهاش گفتم علي من وتو دو تخته روي آبيم كه هيچ دلبستگي نداريم حتي مرگ هم برامون ترسناك نيست تي شرتم رو درآوردم كرستم راباز كردم گفتم علي جان دست نخوردست ناقابله ميلرزيد خانم منوبيرون ميكنن سرش روگرفتم مثل بچه اي كه شير بخوردنوك ممه هامو ميك ميزدقرارم بريده شدچشام روبستم اولش فقط احساس قلقلك بودولي هرچه ميگذشت احساس بهتري پيداميكردم تازه داشتم ميفهميدم داستان چيه كه صداي منوبخودآورد ببخشيدخانم چشامو بازكردم چيه علي ترسونديم گفت ميشه شلوارتون رودربيارم گفتم باريكلابه توتاحالا شلوارچندنفرودرآوردي گفت بعضي وقتها كه سفارش ميبرم اززناي تنها يادختراحشري استخواني ميندازن جلوم گفتم پس حالا كه كارت درسته خودم شلوارموبرات درميارم فقط چون باراولمه اذيتم نكني يك تكه موكت انداختم كف پاركينگ علي خوابيدروش ومن با كس وكون نشستم رودهنش چقدرخوب ميليسيداصلابهش نميومد كسم حسابي خيس شده بودكه احساس كردم انگشت خيس علي رفت توكونم خيلي دردداشت ولي لذتي كه ميبردم چندبرابر بودگفتم آي مامان چرابهم نگفتي دادن اينقدخوبه علي گفت مگه مامانت ميده گفتم مگه نكرديش پيروجون محله كردنش حرفم تموم نشده بودكه از زيرم بلندشدشلوارشو درآوردكيرباريك ودرازي داشت اصلا به قيافش نميخورد هميشه فكرميكردم دودودل داره آخه بيست سالشم نبود باخشونت كيرشو چپوندتودهنم حالم بدشدكيرشودرآوردم بادست گرفتم سرشو بوسيدم بعدآروم كردم تودهنم اصلا حس خوبي نبودفقط ميخواستم حس مردانگيش ارضاشه تخماش روبادست بلندكردبه زيرشون اشاره كردازسوراخ كونش شروع به ليس زدن كردم تازيرتخماش پشم داشت عرق هم بود زودخسته شدم به شكم خوابيدم روموكت عروسكم روبغلم كردم علي سعي داشت كيرشو واردكونم كنه نتونست انگشتشوخيس كرد اولش يك انگشتي بعددوانگشتي كونمو داشت بازميكرديه لحظه بي حركت شدبعداحساس كردم سركيرش داخل كونم شد غير از درد چيزي نداشت جيغ زدم علي جان كونم جر خوردمحكم نگهم داشته بودبريده بريده ميگفت تورو خدا وايسا كيرشو فشارميداد و من از درد عروسكموگازميگرفتم سنگيني وزنش روبدنم كيري كه تو كونم بودوليسهاي كه به بناگوش و گردنم ميزديواش يواش داغم كرد ديگه زني بودم كه بنا به قانون طبيعت زير يك مردبودم و بايدلذت ميبردم علي جان بكن كير ميخوام كيرشودرآورد بادست زدروباسنهام بعدسوراخموخيس كردباسنهاموبادست بازكردسركيرفشارداد توكونم هرچه كيرش ميرفت توخودشم ميخوابيدروم تابرخوردتخماشوبا باسنم حس كردم خودشم كامل خوابيده روم وصداي نفسهاي بريده وشهوتناكش روبغل گوشم حس ميكرد بااينكه بدنم تپل وگوشتي بودودوبرابر اون وزن داشتم ولي چنان بغلم كرده بود كه جنب نميتونستم بخورم گفت تحمل كن الان درست ميشه بارديگه ك
يرشو درآوردايندفعه دستاشوستون كرده بودوديگه داشت تو كونم تلمبه ميزد خيسي وگرماي خيلي خوبي داشت كيرش توتنم خيس عرق شده بوديم نگاهم به طنابي افتادكه روي سقف پاركينگ بودناخودآگاه مثل فيلم سينمايي يكي ازخاطرات بچگيم اومدجلو چشم مامان اون طناب چيه اونجا هيچي عزيزدلم اون يادگاري باباته مامان چراگريه ميكني باباباطناب تاب بازي ميكرده نه عزيز دلم بابات افسردگي داشته يكبار با اون طناب تاب خورده مامان من نميفهمم هيچكس نميفهمه عروسكم بابات خيلي آرزوداشت كه تو دخترش بودي بيا بريم از اين انباري خراب شده نوشته فتانه

Date: July 14, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *