ممه های همسرم در دهان نوجوان رنج کشیده

0 views
0%

فکرش رو هم از سرتون بیرون کنید که این داستان واقعیه این فقط یه فتیش هست یه روز عادی بود خانمم زهره رفته بود بیرون خرید کنه و من خونه بودم یکم دیر کرده بود خواستم برم دم در ببینم می بینمش یا نه که خونه ما طبقه چهارمه هنوز به طبفه اول نرسیده بودم که دیدم صداهایی میاد از رو پله ها خم شدم دیدم خانمم ایستاده و سرایدارمون که پسر کم سن و سالی هستش پشت سرش زانو زده و با کمی فاصله سرش رو نزدیک باسن خانم من نگه داشته چیزی که برام عجیب بود این بود که هر دوشون تقریبا بی حرکت بودند فقط بعضی وقت ها یه صداهای خیلی خفیفی میشنیدم که اصلا متوجه نمیشدم چیه برگشتم بالا و وقتی خانمم اومد بالا چیزی بهش نگفتم چون مطمئن نبودم چیز خاصی بینشون اتفاق افتاده باشه و تصمیم گرفتم یه مدت خانمم رو تحت نظر بگیرم تا از قضیه سر در بیارم چند روز بعد دوباره همون اتفاق افتاد اینبار بیشتر دقت کردم ولی باز چیزی نفهمیدم و تصمیم گرفتم دست پیش رو بگیرم و خانمم رو متهم کنم تا خودش اعتراف کنه همین کار رو هم کردم ولی خانمم منکر قضیه میشد تا اینکه تهدیدش کردم که به پدر و مادرش میگم وقتی دید من جدی هستم و از یه چیزهایی بو بردم تسلیم شد و قول داد راستش رو بهم بگه میگفت که اصلا قصدش خیانت نبوده و فقط قصدش این بوده که به مهدی که همون سرایدارمون هست کمک کنه میگفت یه روز که از این مهدی که حدودا 14 15 سالش هست خواسته بوده بیاد بالا تو تمیز کردن خونه کمکش کنه موقع جابه جا کردن مبل وقتی خم شده بوده یه دفعه یه گوز خیلی بد میده که صداش هم خیلی بلند بوده و مهدی هم میفهمه بعد که خواسته به مهدی توضیح بده و عذرخواهی کرده با کمال تعجب دیده که مهدی داره ازش تشکر میکنه و خیلی هم عادی رفتار میکنه انگار اصلا اتفاقی نیافتاده دلیلش رو که میپرسه مهدی شروع میکنه کلی ماجرای غمناک از زندگیش و پدر مادرش که از دست داده و مجبور شده از بچگی بره سرایداری کنه و براش تعریف میکنه و کلی باهاش درد و دل میکنه و میگه که یکبار جایی کار میکرده که خانم صاحبخونه ازش میخواد وقتی اون میگوزه مهدی بیاد و بوی گوز اون رو استشمام کنه و ازش هم بابت اینکه میزاره بوی گوزش رو استشمام کنه تشکر کنه خلاصه میگفت مهدی هم همونجا به این قضیه عادت میکنه و دیگه خوشش هم میومده از اینکار و زن اون صاحبخونه هم همیشه اینکار رو باهاش میکرده و حتی میگفت اواخر کارش تو اون خونه حتی زن صاحبخونه این کار رو جلوی شوهرش هم انجام میداده و از مهدی میخواسته که جلوی شوهر اون بوی گوزش رو استشمام کنه خلاصه اون روز خانمم خیلی ناراحت شده بوده و وقتی میبینه مهدی خیلی اینکار رو دوست داره بهش قول میده بعضی وقت ها طوری که من نفهمم بره پایین و برای مهدی بگوزه تا اون بتونه بو کنه تا شاید این بتونه کمی از رنج و سختی که مهدی تو زندگیش کشیده رو کم کنه من هم از شنیدن این داستان دلم خیلی به حال مهدی سوخته بود و خیلی هم کنجکاو شده بودم همینجوری برگشتم به شوخی به زهره گفتم خوب بیارش خونه واسش بگوز که دیدم اون هم قضیه رو جدی گرفت و پرید بغلم و کلی قربون صدقم رفت که چه شوهر خوبی دارم و من هم دیدم در مقابل کار انجام شده قرار گرفتم باز گفتم آره اصلا چه کاریه بری تو راه پله بگوزی یهو کسی میاد میبینه بد میشه خوب تو که نمیخوای کار بدی باهاش بکنی بیارش همینجا جاتون هم امن تره خلاصه قضیه اینطور شد که قرار شد بعضی وقت ها زنم مهدی رو بیاره تو خونه و واسش بگوزه و من هم مخالفتی نکنم بار اول که قرار شد اینکار رو بکنیم وقتی در رو باز کردم دیدم خانمم دست مهدی رو گرفته داره میکشه مهدی هم که خجالت میکشید همش یجور خانمم رو نگاه میکرد ولی وقتی من رو دید دیگه روش نشد و اومد تو من هم بهش سلام کردم و تحولیش گرفتم و سعی کردم عادی برخورد کنم چون میدونستم که بیچاره خیلی سختی تو زندگیش کشیده زهره مهدی رو برد رو کاناپه جلوی تلویزیون نشوند کنار خودش و من هم رفتم کنارشون نشستم و شروع کردیم تلویزیون دیدن و میوه و آجیل خوردن یکم که گذشت مهدی دیگه زیاد خجالت نمی کشید و من و زهره هم باهاش شوخی میکردیم تا یخش باز بشه فیلم که تموم شد و خواستیم فیلم بعدی رو پخش کنیم زهره با یه لحن تحقی آمیز به مهدی گفت مهدی جان میخوای که مهدی از خجالت سرش رو انداخت پایین من به زهره اشاره کردم که اذیتش نکنه زهره پاهاش رو روی کاناپه جمع کرد و یک کمی یوری نشست طوری که باسنش به سمت مهدی شده بود بعد از مهدی خواست که سرش رو نزدیک باسن اون کنه صحنه واقعا زیبایی بود باسن خانمم تو شلوار جین به شدت بزرگ نشون میداد زهره چند بار به آرومی و با مکث شروع کرد به گوزیدن و با یکی از دستاش که بین موهای سر مهدی فرو بده بود سعی میکرد صورت مهدی رو به باسنش نزدیک تر کنه و اینکار رو به آرومی انجام میداد مهدی شروع کرد به بو کردن و به نظر میومد که خیلی راضیه و این بو درست همون چیزی هست که میخواد بعد که یکم مهدی بو کرد زهره خیلی عادی رو کرد به من و گفت خوب حالا فیلم بعدی رو بزار تا ببینیم و من هم همین کار رو کردم اون شب همین یکبار کافی بود تا حس کنجکاوی من هم فوران کنه و دلم بخواد که بیشتر این صحنه رو ببینم واسه همین از زهره خواستم که هر وقت مهدی خواست میتونه بیاد خونه ما و اینکار رو انجام بدیم به مرور زمان این قضیه عادی شده بود و معمولا من هر وفت میرفتم خونه انتظار داشتم که شب خانمم مهدی رو بیاره و واسش بگوزه از طرف دیگه این قضیه واسه اون ها هم عادی شده بود و من احساس میکردم که گوزیدن های زهره برای این پسر نوعی حس محبت و دلسوزی هست و این باعث شده بود که رابطه بین خانم من و مهدی خیلی صمیمی و نزدیک تر بشه دیگه انواع راه ها و روش ها رو میدیدم که خانمم در حال گوزیدن برای مهدی بود ولی فکر میکنم به خاطر حیایی که زهره داشت هیچ گونه تماسی بینشون برقرار نمیشد و همیشه یک فاصله ای بین بینی مهدی و باسن خانم من وجود داشت تا اینکه یک شب که داشتیم رو کاناپه صحبت میکردیم خانمم از دست مهدی ناراحت شد و برای اینکه تنبیهش کنه از من خواست که از رو کاناپه پاشم و از مهدی خواست که رو کاناپه دراز بکشه بعد خانمم که یه شلوارک کتان سفید تنش بود نشست رو صورت مهدی طوری که تقریبا صورت مهدی بین باسن زهره فرو رفته بود وبعد شروع کرد به گوزیدن و همینطور هم با فشار باسنش رو روی صورت مهدی حرکت میداد من که ترسیدم نکنه پسره رو خفه کنه ازش خواستم تمومش که ولی اون میگفت نه باید اینبار رو تحمل کنه تا ادب بشه مهدی با صدای خیلی آهسته شروع کرد به هق هق کردن که فهمیدم داره گریش میگیره خانمم هم فهمید خودش هم معلوم بود خیلی ناراحت شده واسه همین پاشد و سر مهدی رو بلند کرد خودش نشست طوری که زانوهاش زیر سر مهدی قرار بگیره و همینطوری سر مهدی رو در آغوش گرفت و شروع کرد به نوازش کردن موهای مهدی اینکار باعث شد مهدی که انسان رنجکشیده ای بود بیشتر گریه اش بگیره و در آغوش زهره شروع کنه به گریه کردن واسه همین هم زهره به حالت مادرانه ای سر مهدی رو روی سینه اش گرفت طوری که صورت مهدی بین پستان های درشت زهره قرار رفته بود و داشت بهش میگفت مهدی جان عزیزم تفصیر خودت شد که من رو عصبانی کردی وگرنه من تو رو خیلی دوست دارم مهدی کمی آروم شده بود ولی همچنان هق هق میکرد زهره دستش رو برد سمت پستون سمت راستش رو اون رو از زیر تاپ صورتی رنگی که تنش بود در آورد و گذاشت جلوی صورت مهدی من که این صحنه رو میدیدم واقعا تعجب کرده بودم ولی انقدر صحنه شوک آوری بود که چیزی نگفتم و ترجیح دادم بقیه اش را تماشا کنم مهدی واقعا نمیدونست چیکار کنه یا چی باید بگه و فقط داشت با تعجب به پستان بزرگ زن من که جلوی صورتش گرفته شده بود و چهره مهربان زهره نگاه میکرد که ازش میخواست اونکار رو انجام بده واسه همین زهره با لبخند و لحن دوستانه ای بهش گفت بخورش دیگه خاله بله درست شنیده بود زهره گفت بخورش دیگه خاله و مهدی بلافاصله پستان همسرم رو در دهان قرارداد و شروع کرد به مکیدن طوری که یک بچه خردسال پستان مادرش رو میمکه نوشته _

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *