سلام من با برادرهام کار می کردم که باد افتاد تو کلم و خواستم برای خودم کار کنم و از اونجایی که سرمایه نداشتم با یکی از دوستای داداشم شریک شدم و تو کرج شرکت و ثبت کردیم و منشی اولیم یه دختر 22 ساله مشنگ و خنگ بود که بخاطر همین خنگیش شریکم رید بهش و اونم بهش برخورد و به خانودش گفت و خانوادش هم نذاشتن بیاد بعد از اخراج اون حسابدار شرکت ی خانومی و معرفی کرد که با تایید شریکم استخدام شد و داستانش ک براتون تعربف می کنم روزی که اومده بود برای استخدام یه آرایش غلیظ داشت و می خواست حال داغون خودش و منظورم چهرش نبوده با آرایش نشون نده وقتی من دیدمش اصلاً باهاش حرف نزدم و شریکم باهاش مصاحبه کرد بعد ها فهمیدم اون حال داغونش بخاطر این بود که تازه جدا شده بوده بعد از استخدامش تا 2 3 ماه اول کارش اصلاً باهاش کار نداشتم چون کمتر کرج می اومدم و خیلی سرد باهاش برخورد می کردم تا اینکه یه روز اومدم شرکت و دیدم خیلی داغونه صداش کردم و شروع کرد به حرف زدن من تازه اونجا متوجه شدم ک جدا شده و یک بچه هم داره این اولین صحبت من با اون بود و شروع ارتباط من و اون اون موقع من با یه زن صیغه بودم و چون دوسش داشتم اصلاً به منشیم فکر نمی کردم تا اینکه روز تولدم شد و برام ی نیم سکه گرفت احساس کردم با این کارش می خواد بابت گوش کردن ب حرف هاش و کمک کردن بهش ازم تشکر کنه از اون به بعد هم رابطمون بیشتر شد اونقدر زیاد ک اگه ی روز نمیومدم دفتر بهم زنگ میزد و علت و میپرسید راستش من هم کم کم بهش عادت کرده بودم و ازش خوشم اومده بود ی خانم سفید با موهای بلوند ک همیشه شالش افتاده بود صورت جذاب و دوست داشتنی ک لبهاش تو صورتش بهترین بود خیلی با هم ریلکس بودیم و زیاد درد و دل می کردیم ولی اصلاً به سکس با اون فکر نمی کردم تا اینکه ی روز بهم گفت ک تحصیلدار شرکت توی آشپزخونه خودش و مالونده ب این من هم همون روز تحصیلدارمون و حسابی قهوه ای کردم و بهش گفتم مواظب رفتارش باشه من هر روز دوربین ها رو چک می کنم که بعداً فمیدم دروغ گفته و می خواسته ببینه من چه حسی نسبت بهش دارم رابطمون زیاد شد طوریکه من هر روز میومدم دفتر و موقع برگشت میرسوندمش و بعدش بهم زنگ میزد و تا تهران باهاش حرف می زدم اون هم ک فهمیده بود من می خوام بهش نزدیک بشم باهام راحت تر شده بود و هر روز موقع ناهار از خاطراتش و کارهای روز قبلش و برام تعریف می کرد تا اینکه روز تولدش و تو دفتر براش کیک گرفتیم و موقع عکس گرفتن چسبید بهم ی لحظه داغ شدم و به خودم که اومدم دیدم شونهام ب شونه هاش چسبیده توی عکس های بعدی دستم و گذاشتم پشت کمرش و اون هم دستش و گذاشت پشت کمرم فردای اون روز وقتی بهش گفتم کارهاش و جمع کنه ک بریم صدام زد و گفت بیایید عکس های تولد و ک روی کامپیوتر ریخته بود و ببینیم من هم رفتم کنار صندلیش و خودم مثل همیشه چسبوندم به صندلی داشتیم عکس ها رو میدیدیم که احساس گرمی بازوش و روی پهلوم حس کردم و متوجه شدم خودش و چسبونده به پای من باور کنید ب یک لحظه کیرم بلند شد تو اون لحظه فقط ب این فکر می کردم که دارم می کنمش گرمای بین بازوش و پای من ذاشت دیونه ام می کرد دنبال این بودم ک یه کاری بکنم یهو موس و ازش گزفتم و رفتم سراغ عکس هایی ک دستم و گذاشته بودم پشت کمرش بهش گفتم ک تو این عکس ها معلوم هست دستم پشت کمرش باشه یا نه اونم خندید و گفت که براش مهم نیست بهش گفتم بلند شو من بشینم رو صندلی ک اونهایی و که معلومه رو پاک کنیم درد سر نشه همین ک خواست بلند شه دستم و از لبه صندلی برداشتم و نزدیک کمرش کردم که بلند شد بشینم تو همین حال دستم کامل به کمرش کشید و زمانیکه از جلوم اومد رد بشه بهم مالیده شدیم طوریکه سینه هاش به بدنم کشیده شد دوست داشتم هزار بار این کار و بکنم ولم هم من خجالت کشیدم هم خودش بشستم رو صندلی و طوری ب سمتش لم دادم که بازوم نزدیک پاش باشه و اون هم کنارم ایستاد پاش و چسبوند ب دستم خلاصه عکس ها رو پاک نکردم و فقط تو عکسها سینه و لبهاش و بدون هیچ استرسی نگاه کردم کارمون تموم شد و رفت توی آشپرخانه ک ظرف غذاش و برداره من هم رفتم آب بخورم که ی لحظه توی آشپزخانه نزدیک بود بخوریم بهم تو صورتم نگاه کرد و گفت ببخشید و خواست ک بره یهو بهم گفت با آقای همینجوری شد ک خودش و مالوند ب من منم گفتم یعنی چی همینجوری فیس تو فیس ک گفت نه اومدم ک از کنارش رد بشم اینجوری کرد و خودش و مالید ب من ی لحظه یخ زدم و وقتی ازم جدا شد لرزیدم نگاهش کردم و خودش حالم و فهمید و رفت من مغزم کار نمی کرد تو آشپزخونه مونده بودم ک چیکار باید بکنم که اومد و گفت مثل اینکه شما نمی خواید برید خونه من با اجازتون برم گفتم نه تو کف کار قای موندم ک چزا اینکارو کرده و نزدیکش شدم دستم گذاشتم روی پهلوش و از کنارش رد شدم گفت شما چرا اینکار و کردید ی لحظه برگشتم و گفتم من گفت آره همین الان بهش گفتم من چشم بد ب شما ندارم و منظوری نداشتم سریع و بدون مقدمه پرسید از ناهید زن صیغه ایم چه خبر دیگه پیشش نمیری گفتم نه و حاضر شدم و رفتیم همش به کارها و رفتارهاش فکر می کردم که زنگ زد بهم گفت ک از دستم ناراحتی و گفتم آره چون من با تحصیلدار شرکت مقایسه کردی و فکر کردی می خواستم بمالمت معذرت خواهی کرد و از ناهید پرسید و گفت ک می خوای باهاش چیکار کنی من هم گفتم باهاش کاری ندارم و همه چیز تموم شده خلاصه ی 5 شنبه شد همه رفته بودن که اومد و گفت بیا فیلم تولدی که خونه براش گرفته بودن و ببینیم من هم قبول کردم و ازش خواستم بیاد تو اتاق من ببینیم وقتی کنار وایستاد که فیلم از روی لب تاپ من ببینیم یاد اون روز و اتفاقاتش افتادم خودم نزدیکش کردم و اونم بخودش چسبوند بهم توی فیلم فقط حواسم به چاک سینش بود پاهای کشیده و سفید گردن کشیده و یه لحظه بهش گفتم خوش تیپ هستی ک گفت پس چی ما اینیم دیگه واقعاً حالم خراب شده بود می خواستم بکنمش که بهش گفتم اینجوری راحت نیستی تو بیا بشین من وایسم که سریع گفت نه و روی دسته صندلی میشینم وای وقتی نشست احساس کردم ضربان قلبم 180 تاست من هم کم کم خودم بهش چسبوندم طوریکه بازوم ب رون پاش بود اون هم هم جابجا میشد دستش و از پشت سر گذاشت روی اون دسته صندلی سینه هاش پشت سرم بود و من هم هم سرم و یواش یواش بردم عقب و گذاشتم رو سینه هاش سینگینی چونه اش رو روی سرم حس می کردم و ب قدری حالم بد بود ک داشتم ارضا میشدم اون هم حالش بد بود نمی دونستم چیکار کنم بلند شدم و گفتم دوربین ها خاموشه اگه شریکم ببینه خیلی ضایست گفت آره خاموش کن خاموش کردم و اومدم نشستم اون هم بلند شد و دکمه های ماتنوش و باز کرد و نشست ای کار حالم و بد تر کرد و این اجازه رو بهم داد دستم و که به جای دسته مبل بزارم روی پاش اون هم دستش و گذاشت روی دستم و ساق دستم و می مالید دیگه حال خودم و نفهمیدم و سرم رو سینه هاش فشار دادم 10 ثانیه فشار دادم که یهو گفت اوووف نفسم بند اومد چرا قفسه سینم و فشار میدی من هم بر گشتم و گفتم تو چرا دستم و می مالی گفت دوست دارم و من گفتم دوست دارم گفت تو هم دستم و بمال چرا سینمه و فشار میدی من هم بلند شدم و دستش و گرفتم و چسبوندمش ب دیوار تو چشام بستم و شروع کردم ب خوردن لبهاش بعد چند ثانیه اون هم شروع کرد ب خوردن و مالوندن کیرم از روی شلوار چشام و که باز کردم دیدم چشاش بستست و اون هم مثل من نمی تونه چشاش و باز کنه خلاصه دکمه های مانتوش باز بود رفتم پایین رو سینه هاش بهترین حالی بود که داشتم تا وقتی مانتو و تی شرتش و درآوردم چشاش و باز نکرد وقتی لبم و از رو سینه هاش براداشتم مثل وحشی ها حلم داد و گفت حالا نوبت منه که جابجا شدیم و من چشسبیدم به دیوار و شروع کرد به خوردن گردنم پیراهنم و درآورد و بعدش وقتی نوک سینه هام و می خورد کمر بندم و هم باز کرد و اومد پایین کیرم و که با دستاش گرفت گفتم ول کن آخه داشت آبم میومد بلندش کردم و شلوار و شورت در آوردم و نشوندمش رو صندلی و کسش و خوردن آه و نالش ب قدری بلند بود که همش می گفتم الان ارضا میشه خلاصه موکتی و که داشتیم برداشتم و پهن کردم و یه سکس حسابی با هم کردیم طوریکه من 2 بار ارضا شدم وقتی بلند شدیم نه من روم میشد تو صورت اون نگاه کنم و نه اون لباس مون و پوشیدیم و اون خدافظی کرد و رفت و صبر نکرد من ببرمش چند روز همینجوری بود و من میومدم دفتر میرفتم تو اتقاق خودم و اگه کاری داشتم داخلی و می گرفتم اون هم همینطور و بعدش با هم عادی شدیم چند بار دیگه هم با هم سکس داشتیم ولی هیچ کدوم مثل اولیش نیود تا اینکه من ازدواج کردم و یک ماه بعد ازدواجم رفت حالا بعضی وقت ها توی تلگرام بهم پی ام میده و من هم جوابش و میدم نوشته
0 views
Date: April 28, 2022