منشی اموزشگاه

0 views
0%

سلام داستانی رو که دارم مینویسم مربوط به سالهای ۸۹ میشه اون وقتها کلاس کنکور خیلی زیاد بود منم تو شهرمون هم دانشجو بودم هم مدرس کنکور و برای برگزاری کلاس از اموزشگاه استفاده میکردم یه اموزشگاه نزدیک خونمون تازه باز شده بود منم کلاسهامو اونجا برگزار میکردم اموزشگاه مال یه دختر چاق و پر روی تهرانی بود که سنش از من چند سالی بیشتر بود یه دوست لاغر و اندام کشیده و بچه سالی داشت که فکر نکنم دیپلم هم گرفته بود به عنوان منشی تو اموزشگاه کار میکرد از خودمم بگم بهترین سالهای عمرم بود دخترها تو دانشگاه خیلی بهم توجه میکردن هر روز با یه دختر اشنا مبشدم ولی نمیدونم چرا فکر سکس باهاشون نبودم الان افسوس اون موقع ها رو میخورم مدیر امزشگاه همون دختر تهرانیه از من خیلی خوشش میومد حتی چند باریم بهم پیشنهاد دوستی داد ولی اینقدر دستم پر بود که بهش فکرم نمیکردم اون منشیه هم خیلی تو فاز نبود ولی من هر روز بیشتر ازش خوشم میومد چشمهای رنگی موهای خرمایی بلند که از زیر مقنعش بیرون میزد پوست سفید و اندام کشیده خیلیم صداش ناز بود یه روز گرم تابستون ساعت سه کلاس داشتم ولی شاگردم نیومد منم که چهار و نیم کلاس بعدی شروع میشد تو اموزشگاه با منشی تنها بودیم البته یه سالی شده بود که با ساناز منشی دیگه صمیمی شده بودم از همه چیز با هم صحبت میکردیم اون روز اون مشغول کاراش بود و من راحت بهش نگاه میکردم چقدر خوشگل بود حالت بینی چشمان رنگی لبای سرخ انگشتان کشیده سینهای ظریف و باسن زیبا وقتی تجسمش میکردم که تو بغلمه دیونه میشدم بلاخره شانسمو امتحان کردم و بهش گفتم که بهش علاقه دارم و اگه بشه شمارشو بگیرم اونم خیلی مشتاق بو و برام از حرفهای خانوم مدیر گفت که به همه گفته با من دوسته و تو محیط کار نشون نمیدیم ساناز گفت من پیش خودم گفتم که شاید بخاطره پول از مدیر خوشت اومده تو همین حرفها دستهای نازشو گرفتم و نزدیکش رفتم اتاق اینقدر ساکت بود که صداب قلبش و میشنیدم لبهای سرخش رو بوسیدم نا خوداگاه دستم به روی باسنش رفت ساعت نزدیک اومدن بچه ها بود بیخیال شدم اون روز تا ساعت نه کلا س داشتم زمان خیلی دیر میگذشت اخرین کلاس که تموم شد متوجه شدم خانوم مدیر زود رفته و اموزشگاه خالیه اومدم سراغ ساناز هیکل اوپاییش رو بغل کردم در امزشگاه رو بستم دوباره که رفتم بسمت ساناز دیدم اشکاش داره میاد پرسیدم چیه گفت دوسال پیش شوهر کرده و تازه طلاق گرفته باورم نمیشد با این سن کمش یه دفعه تو ذهنم اومد که زدی رگه طلا دیگه فهمیدم طرف زنه همین طور که بغلم بود لباشو میخوردم اروم و با ترس دستمو بردم روی سینهاش خیسی اشکهاش هنوز تازه بود با دستم باسنشو گرفتم دیدم نفساش شماره افتاد دیگه امپر چسبوندم نمیدونم چطور دکمهای مانتو لباساشو کندم یه شورت مشکی رو رونهای کشیده عجب نقشی بسته بود کسش صورتی و ناز بود اینقدر خیس بود که کیر منو تو خودش کشید چند تا تلمه که زدم دیدم لباشو گاز گرفت تو چشمام خیره شد و یه نفس عمیق کشید فهمیدم ارضا شده من دوباره تلمه میزدم و کیرمو تا ته رد کرده بودم تو کسش عمیق تلمه میزدم صدای هوای تو کسش با هر تلمه من خیلی سکسی بود صدای نالش بازم در اومد بار دوم هم ارضا شد فکر کنم دیگه توان نداشت بهم گفت دیگه تمومش کن ولی نمیدونم چرا اب من نمیومد برش گردوندم از پشت کذاشتم تو کسش دیدم دیگه کسش خشک شده تا گذاشتم لب کونش خودشو جمع کرد منم تو اوج شهوت بودم از کون کردمش تا ارضا شدم تموم ابم رو تو کونش خالی کردم یک ساعت سکس ما طول کشید اینقدر دیر شده بود که سریع بردمش خونشون این بهترین سکس من بود من چندین بار دیگه هم کردمش ولی هیچ وقت مثل بار اول نشد باید بگم اخرین سکس من با ساناز وقتی بود که خانوم مدیر مچمون رو گرفت نوشته کیر

Date: March 18, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *