منشی حشری و خیانت

0 views
0%

اسم من پیمانه و ۲۷ سالمه بعد از لیسانس و سربازی بصورت کاملا شانسی تو یه شرکت خصوصی معتبر استخدام شدم و حقوق بالایی هم دارم تو شرکتمون هم بجز من و مدیر عامل همه خانوم هستن و حدود ۷ خانم به جز من تو شرکت هست و مدیر عامل هم یک روز در میان میومد شرکت و روزای دیگه میرفت کارخونه که تو کارخونه هم نزدیک ۵۰۰ نفر کار میکردن من همزمان با کار کردن تو ازمون ارشد شرکت کردم و برای فوق لیسانس دانشگاه ازاد تهران قبول شدم بعد از یکسال کار کردن تو اون شرکت تو دانشگاه با دختری به اسم زهرا اشنا شدم که از نظر زیبایی و اندام هیچ چیزی کم نداشت و ارزوی من و هر مردی این بود که همچین زنی داشته باشه زهرا قبل از من توی همون دانشگاه با پسری به اسم مجتبی دوست بود که من مجتبی رو از دور میشناختم زهرا پیش من قسم خورد که مجتبی اولین دوست پسرش بوده و چیزی هم بینشون نبوده و تا قبل از اون هم با هیچ پسری نبوده و به روح پدر فوت کردش قسم خورد من هم چون میدونستم هیچ چیز براش انقدر مهم نیست کاملا حرفش رو باور کردم و مطمئن بودم که دروغ نمیگه من تو شرکت به سرعت پیشرفت کردم و با دو سه ایده ای که به مدیر عامل دادم نقدینگی و پول زیادی رو برای شرکت فراهم کردم و مدیر عامل هم منو بی نصیب نمیزاشت و هم حقوقم رو خیلی بالا برد و هم پاداش های زیادی بهم میداد چون وضع مالیم خوب بود و از طرفی منو زهرا بهم علاقه مند بودیم بهش پیشنهاد ازدواج دادم و اون هم قبول کرد و بعد از در جریان قرار گرفتن خانواده ها منو زهرا بصورت رسمی عقد کردیم تو دوران نامزدی زهرا رو یبار اواردم خونه و توی یه روز کامل و تو سه مرحله و هزار زحمت تونستم از پشت باهاش سکس کنم البته سکس که چه عرض کنم اون درنهایت از درد گریه کرد و همه چی کوفتم شد و منم بخاطر گریه ی اون گریه کردم سه مرحله ای که گفتم این بود که دفعه اول با لاپایی ارضا شدیم و بعد از استراحت دفعه دوم با هزار زحمت سر کیرمو کردم داخل و همون سرشو تلمبه زدم تو باسنش و دفعه سوم کامل کردم تو باسنش که زهرا گریه کرد از درد ولی من ارضا شدم خلاصه اون روز گذشت و منو خانومم چون تو دوران نامزدی بودیم و اون اجازه نمیداد از جلو سکس کنیم و از عقب هم اون عذاب میکشید و من تحمل اشکش رو نداشتم کارمون رو با لاپایی و مالوندن کیرم لای کسش راه مینداختیم و هر دو ارضا میشدیم و مشکلی با این قضیه نداشتیم و خیلی هم باهم خوب بودیم من ادمیم که خیلی معتقدم که دنیا دار مکافاته و هر چیزی که عوض داره گله نداره و حلال حروممو خیلی حفظ میکنم و سعی میکنم به کسی ظلم نکنم ولی اهل نماز و مذهب نیستم من بعد از مدتها تو شرکت برای خودم کسی بودم و حتی جای مدیر عامل تصمیم میگرفتم و کسی رو حرف من حرفی نمیزد و حرف من حرف مدیرعامل بود من و زهرا چون تو یه دانشکده درس میخوندیم همه میدونستن ما نامزدیم و مسلما دوستان مشترکی هم داشتیم هم دختر هم پسر و هم زوج مجتبی هم چند وقت بعد با یکی از دخترهای دانشگاه به نام مهسا نامزد کرد که دختره جزو دوستای مشترک منو زهرا بود و اونا هم جزو همین زوج ها شدن که باهاشون سلام علیک داشتیم همونطور که گفتم مجتبی و زهرا قبلا باهم دوست بودن اما دوستیشون عمیق نبود و مدت کمی باهم دوست معمولی بودن من خودم اصلا دوست نداشتم با مجتبی و همسرش سلام و علیک داشته باشیم ولی از طرفی کناره گیری رو ضعف میدونستم و از طرفی زهرا بهم میگفت اون دیگه نامزد داره و مجرد نیست و هم اینکه با مهسا دوستای خوبی بودیم خلاصه روابط به همین منوال بود که منشی شرکت به دلایل شخصی استعفا داد و رفت چند روزی بدون منشی بودیم و من به زهرا هم گفته بودم اگه دوست داره بیاد شرکت و پیش خودم باشه زهرا هم گفت دوست نداره به عنوان منشی من کار کنه ما همونطور دنبال منشی بودیم که زهرا بهم زنگ زد و گفت الان پیش مهسام و گوشی هم رو پخشه مهسا دنبال کاره و ایا اون رو به عنوان منشی قبول میکنی که نره جای غریبه کار کنه من تو رو درباستی موندم و گفتم بگو بیاد مصاحبه مهسا اومد و چون تحصیلات دانشگاهی خوبی داشت و روابط عمومیش هم خوب بود نتونستم از خودش ایراد بگیرم ولی بهش گفتم باید مدیر عامل تایید کنه و باهات تماس میگیرم اون شب با زهرا کلی صحبت کردم که من دوست ندارم با مهسا و مجتبی سلام و علیک کنیم تو مهسا رو میفرستی پیش من زهرا هم گفت زیاد سخت نگیر و مهسا چون وضع مالیشون خوب نیست و واسه جهزیه اش نیاز به پول و کار داره و تو میتونی هواشو داشته باشی خلاصه من راضی شدم و فرداش گفتم همکارا زنگ بزنن به مهسا بگن از فرداش بیاد سرکار مجتبی هم چون میدونست من این کار رو واسه زنش جور کردم تو دایرکت اینستاگرام ازم تشکر کرد و من هم جوابشو ندادم از مهسا بهتون بگم قدش بلند بود و اندام توپر و زیبایی داشت چون شرکت خصوصی بود زیاد سخت نمیگرفتیم و معمولا چون من تو اتاق خودم بودم و بیرون نمیرفتم خانوما اون طرف شرکت موباز بودن و گاهی حتی مانتوشون رو در میاواردن من هم چون ادم هیزی نیستم جلوی من خودشون رو جمع نمیکردن و با من راحت بودن ولی روزایی که خود مدیر عامل شرکت بود کسی جرات نداشت موباز بچرخه دقیقا یادم نیست منو مهسا چطور وارد رابطه شدیم هرروز چند بار میومد اتاقم و حرف میزدیم من هم گاهی تیکه مینداختم یواش یواش تیکه هام سکسی شده بودن وقتی میگفت حال دارم میگفتم پریودی و اون با اخم و اینا جواب میداد و میگفت دیروز پریود شدم و تقریبا اواخر سال بود و شرکت خلوت بود و چون تو شرکت اکثرا خانوم بودن واسه تمییز کاری خونه هاشون مرخصی میگرفتن یه روز تو شرکت کلا سه نفر بودیم من و منشی و یکی از همکارای خانم مهسا اومد تو اتاق من و گفت میشه رو مبل کمی دراز بکشم گفتم واسه چی گفت پریودم و کل بدنم درد میکنه منم گفتم راحت باش اون دراز کشید خواستم تیکه پرونی کنم گفتم میخوای ماساژت بدم گفتی اگه زحمتی نباشه ممنون میشم منم که راست کرده بودم شیطون وسوسه ام کرده که به بهونه ماساژ به کونش دست بزنم رفتم و امار گرفتم و اومدم رفتم پیشش کمی کمرشو ماساژ دادم و بالای باسنشو ماساژ دادم دیدم چیزی نمیگه دست زدم به باسنش و شروع کردم مالوندن باسنش خیلی حشری شده بودم ولی دیگه کاری نکردم دوباره پسفرداش اومد دراز کشید و ماساژش دادم چند وقت بعد که پریودش تموم شده بود من بیرون از اتاقم بودم مهسا فکسا رو برده بود تو اتاقم و پشت میزم بود و داشت فکسا رو واسم مرتب میچید رو میزم من اومدم رد بشم برم پشت میزم از پشت چسبیدم بهش و خودمو قشنگ مالوندم بهش و وقتی کیرم به کون نرمش خورد حسابی راست کردم خندید گفت دوس داریا گفتم تو چی خندید با خنده اش وسوسه ام کرد که دوباره کیر شق شده مو بمالم به کونش دوباره اومدم از پشت چسبیدم بهش و سینه هاشو گرفتم مانتوشو کشیدم بالا شلوار خیلی تنگ و نازکی تنش بود مثل ساپورت و شدیدن چسبیده بود به بدنش کیرمو تو شلوارم جابجا کردم و لای کونش مالیدم و همزمان با دستم سینه هاشو چنگ میزدم اون هم کونشو سمت من فشار میداد انقدر مالیدم تا ابم اومد و تو شرتم خالی شد بعد از اینکه ولش کردم اونم رفت سر کار خودش دوباره چند روز بعدش شرکت خیلی خلوت بود هی میومد میمالوندمش میرفت حسابی حشرمون زده بود بالا به مهسا صد صفحه برگه آ۴ الکی دادم و شماره فکس اتومات یه اداره دولتی دادم بهش گفتم تمام این صفحات رو به این شماره فکس میکنی بعد میری خونه ساعت ۴ بعد از ظهر بود گفتم دونه به دونه هم فکس کن مهسا نهایتش هر پنج دقیقه میتونست یک صفحه بفرسته بقیه همکارها دونه دونه خداحافظی کردن و رفتن و مهسا مشغول کارش بود وقتی همه رفتن گفتم دیگه نفرست بیا اینجا اومد تو اتاقم از رو به رو بغلش کردم و گفتم کشتی منو با دستم کونشو گرفتم و گفتم کی میخوای بدی بترکونم کون نرمتو گفت جووووون کیرتو میخوام من از شدت حشر نفهمیدم دارم چه غلطی میکنم برگشت و کونشو داد سمتم و دستشو گذاشت رو میز مانتوشو دادم بالا و ساپورت کشی و شرتش رو باهم و یکجا کشیدم تا زانوش کونش که افتاد بیرون چشام برق زد لامصب کونش سفید و نرم و بزرگ و لای کونش سفید بود و سوراخ کونش صورتی با یه کس کولوچه ای ناز با دیدن این صحنه داشتم میمردم شلوار خودمم کشیدم پایین و کیرمو در اواردم گفتم واسم بخور یکم واسم ساک زد بعدش خم شد رو میز و کونو کسشو واسم قنبل کرد گفتم صفرت بازه گفت نه از کون بکن گفتم باشه قربون کونت نرمت بشم یه تف زدم به کیرم و گذاشتم رو سوراخ کونش با دستم کیرمو گرفتم که کیرم لیز نخوره اونایی که کون کرده باشن میدونن چی میگم کیرم با یه فشار رفت تو و مهسا اروم اه و اوه کرد یکم دیگه فشار دادم و کیرم تا دسته رفت تو خودم به شدت تعجب کرم که چرا انقدر راحت رفت تو و مهسا جیغ نکشید پیش خودم گفتم نکنه تو کسشه بهش گفتم تو کجاته گفت تو کونم باز من شک کردم هی نگاه کردم دیدم تو کونه ولی پیش خودم میگفتم پس چرا انقدر راحت رفت تو خلاصه کمی تلمبه زدم و کشیدم بیرون سریع رفتم لای کونشو باز کردم دیدم سوراخ کونش به قطر به سکه بازه خیالم راحت شد که تو کونه دوباره کردم تو و با حرص و ولع تمام تلمبه زدم مهسا هم اروم اه و اوه میکرد و احساس کردم ابم داره میاد چون تو کون بود گفتم بزار همونجا خالی کنم چند تلمبه ی محکم زدم و تمام ابمو خالی کردم تو کونش بعد از اینکه کارمون تموم شد و داشتیم خودمون رو جمع میکردیم مهسا گفت کیر تو از کیر مجتبی هم کلفتره و هم درازتر و بیا باهم همیشه رابطه داشته باشیم تا اسم مجتبی رو اوارد من احساس خیلی بد و احساس خیانت شدیدی کردم حالم خیلی بد شد مهسا اژانس گرفت و با اژانس رفت من هم رفتم از سر کوچه دو پاکت سیگار خرید و برگشتم شرکت و تا اخر شب سیگار کشیدم و به خودم لعنت فرستادم که عجب غلطی کردم عجب گوهی خوردم این ماجرا گذشت و به مهسا گفتم رابطه ما از اولش هم اشتباه بود و دیگه نباید تکرار بشه وگرنه اخراج میشی اون هم عصبانی شد و گفت گرفتی کونمو کردی یه چیزم طلبکاری خیلی هم دلت بخواد با من باشی مطمئن باش تو نباشی هستن فهمیدم مهسا این کاره س و خرابه خلاصه من چند وقت اصلا حالم خوب نبود و نامزدم زهرا هم فهمیده بود که ناراحتم ولی هرچه قسم داد چیزی نگفتم و چون یکی از اقوام فوت کرده بود گفتم بخاطر فوت اون حالم خوب نیست و چند وقت دیگه خوب میشم این گذشت و من رفتم مشهد و کلی توبه کردم که خدایا غلط کردم و گوه خوردم و کلی گریه کردم تا خلاص شدم از حس خیانت ولی باز ته دلم میگفتم به زهرا بدهکارم و چون میدونستم این دنیا دار مکافاته میگفتم اول و اخر یکی زهرا رو میکنه تا منو زهرا بی حساب بشیم مدتها گذشت و یه روز زهرا بهم گفت میخوام یه حقیقتو بهت بگم داره خفه ام میکنه و تو حق داری منو طلاق بدی دلم هوری ریخت گفت بعد از نامزدیمون و تو دوران نامزدیمون یبار مجتبی گولش زده و برده خونش از پشت باهاش سکس کرده من کلی گریه کردم و خودمو کتک زدم بعدا که اروم شدم گفتم چرا مجتبی کس دیگه نبود مگه چرا با مجتبی گفت من جز تو و مجتبی با کسی حرف نزدم تو عمرم کلی باهم دعوا کردیم و زهرا به پام افتاد که اشتباه کرده و غلط کرده و منو دوست داره چند روزی گذشت و من چون خودم قبلش خیانت کرده بودم این خیانت همسرم رو به اون در دونستم رفتم باهاش قول و قرار گذاشتم که این اولین و اخرین خیانتت باشه و دیگه حق دانشگاه رفتن نداری و یا باید کنکور بدی جای دیگه درس بخونی خودمم بهش قول دادم تا اخر عمرم بهش خیانت نکنم ولی درباره مهسا چیزی بهش نگفتم تو اولین فرصت مهسا رو اخراج کردم و حقوق چندماهشو هم بیشتر بهش دادم زندگیمون رو دوباره ساختیم و جوری ساختیم که دیگه نه با اون دوتا شیطان برخود داشته باشیم و نه بهم خیانت کنیم الان که با زنم بی حساب کتابم خیلی حواسم به خودم جمعه که دیگه خیانت نکنم چون حرفم واسم ثابت شد این دنیا دار مکافاته نوشته

Date: March 12, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *