منو اوستا و دکی

0 views
0%

سلام اسمم بهمنه ملقب به بهمن واسکازین من شاگرد یه مکانیک هستم به اسم جمشید عشقی منو اوستا با هم خیلی نداریم به هم فحش میدیم شوخی خرکی میکنیم خلاصه و این حرفا یه روزی از روزا یه بدبخت گشنه ماشینشو آورد واسه تعمیر موتور موتورش مثل موتور خودم گیرپاچ کرده بود آقا ما اینو انداختیم رو چالو خودمونم رفتیم توو چالو مشغول خورد کردن شدیم خلاصه در این حین من حس کردم کرکره های دوکون داره میاد پائین به همراه کرکره اوستا جمشید هم اومد پائین توو چال گفتم اوستا اینجا چیکار میکنی برو استراحت کن خودم تمومش میکنم گفت پسر جون منم احتیاج به تعمیر دارم باید برم رو کار گفتم اوس جمشید نکنه خارش کون گرفتی گفت نه خارش کیره بکش پائین میخوام لنگاتو بدم بالا اولش فکر کردم شوخیه ولی دیدم نه قراره به گا برم راستش دیدم چاره ای ندارم گفتم بزار امتحان کنم بلکه به گاش دادم گفتم باشه یه شرط داره به جای تف باید با روغن سوخته کونم بذاری اونم خر قبول کرد رفت روغن دان رو اورد گذاشت دم سوراخ کرد توش و حسابی دل و رودمو روغن کاری کرد یکمی هم گریس به کیرش زد و گذاشت دم سولاخی کرد توش حالا تلمبه نزن کی بزن یه نیم ساعتی داشت این عمل زشت رو با من انجام میداد که آبش اومد و رفت تو دفتر چای بنوشه بعد از یه ساعت من حس کردم دل درد شدیدی دارم نمیتونم رو پاهام وایسم رفتم دفتر به اوستا گفتم مریضم منو ببر بیمارستان که دیدم خودشم افتاده رو زمین و از درد و سوزش کیر به خودش میپیچه بلللله آقا به گا رفته زنگ زدم آمبولانس اومدن جفت مونو جمع کردن بردن مریض خونه آقای دکتر اومد بالا سرم و چون از هوش بالایی برخوردار بود از کیر اون و سولاخ روغنی من فهمید رفته بودیم در در دکتر فهمید و به روم اورد گفت الان زنگ میزنم به پلیس گفتم آق دکتر بی خیال که گفت باشه یه شرط داره که منم کونت بذارم گفتم باشه و دکی رفت یه محلول ضد عفونی اورد با شلنگش کرد تو کونم و ضد عفونی شد و یه روغن مخصوص اورد مالید به دستگاهش و گذاشت دم سولاخی ده برو که رفتیم در این حین که تلمبه های سهمگینی بهم وارد میشد یهوو دره اتاق باز شد و یکی از انتر های دختر این صحنه رو دید و یه جیغ بلند کشید و از حال رفت بقیه بیمارستان اعم از دکتر و رئیس و مریض همگی ریختن تو اتاق و منو و دکی رو لنگ در هوا دیدن و چه اوضاع خر تو خری شده بود حتی اوستا هم اومد توو و برای اینکه خودش به گار نره اومد جلو یه سیلی به هر دو مون زد و به بقیه گفت برید پلیس خبر کنید من اینجا مراقبم مردم همگی رفتن دنبال طناب و تلفن و چوب و چماق که اوس جمشید گفت بچه ها خلوته بیاید فرار کنیم سوار موتور شدیمو ده برو که رفتیم منو اوستا و دکتر سه تایی چند وقتی تو مغازه مون قایم شدیم که به پیشنهاد اوس جمشید دکتر هم شغلش رو بی خیال شد و اومد شاگرد ما شد الان سه تایی داریم کار تعمیرات انجام میدیم و در ضمن دیگه هیچ وقت از این کارا نکردیم نوشته بهمن

Date: November 14, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *