اون عزیزانی که فقط بهونه و عیب میزارن رو داستان و فحش میدن نخونن لطفآ سلام من حسینم الان 21سالمه نمیخوام اصلآ بگم قدم بلنده یا بدن ردیفی دارم نه من قدم به زور 172و وزنم حدود73 4به هر حال از لحاظ خوشکلی ام بین داداشام من خوشکلم ولی در کل بچه باحالی ام داستان من از اونجا شروع شد که رفته بودیم روستا خونه بابابزرگ و تابستون بود و بیشتر خاله هامم با بچه هاشون ریخته بودن اونجا خاله بزرگه بک دختر داشت به اسم مهسا که اونا از یک شهر دیگه اومده بودن اونجا البته اینم بگم دایی ها هم همگی بودن یکی از این دایی ها یکخورده خیلی شوخ طبعه ما ام یعنی نوه ها حدود 20تا بودم که من پسر بزرگ و دختر خالمم دختر بزرگ بود که دو سال اختلاف داشتیم و منم اونموقع 19سالم بود ما ازاونجایی که از یک شهر مذهبی اومده بودیم به منو داداشام اعتماد کامل بود روستا هم جوری نبود که بگم چند تا سالن و حیاط و اینا یک پذیرایی یا همون خونه بود و یکدونه هم اتاق یا همون اتاق میهمان که هردو سازه های چوبی بودن مردای بزرگ تو خونه خوابیدن و زنا تو اتاق منو داداشامم تو اتاق خوابیدیم این دایی ما اومد به شوخی برا ما یدونه عقد خوند الکی مثلآ واسه شادی و اینا همه ام جمع بودن که الکی گفت وکیلم و اینا نه من جواب دادم نه مهسا که من تو گوشیم یک چی نوشتم و دادم دست مهسا و اون خوند و لبخند زد نوشته بودم ایشالله یک روزی عقد واقعی مون وقتی لبخندشو دیدم به خودم امیدوار شدم بعد تو پیام بعدی نوشتم اینطوری نمیشه شب ساعت ۲بیدار باش که تو جواب نوشت یعنی چی منم گفتم منتظرم همین شب تو اتاق که همه خواب بودیم ساعت حدودای 2بود کسی ام بیدار نبود دیدم مهسا تو جاش تکون خورد فهمیدم که بیدار آروم بلند شدم با هزار و یک ریسک و اینا فکر کح تو یک اتاق 40متری 20تا بچه 7تا زن خوابیدن خودمو رسوندم بهش و دیدم با چشم باز داره نگام میکنه تو گوشش گفتم میخوام کنارت دراز بکشم و با هم صحبت کنیم که یخورده حودشو کشید کنارو منم دراز کشیدم کنارش و بهش گفتم باید پتو بکشیم رومون که کسی صدامونو نشنوه با زور قبول کرد پتو رو کشیدیمو تو گوشس گفتم دوست دارم و از این چرت و پرتا که یخورده لاس زدیمو موفعی که داشتم می رفتم بهش گفتم فردا شبم بیدار باش که گفت واسه چی گفتم خب باید بیشتر با هم صحبت کنیم و با اکراه قبول کرد بالاخره فراا شب و شد با همون ریسک واینا به هم رسیدیم و موقع لاس یکی بیدار شد بره دستشویی که ما برا اینکه اون نفهمه دونفریم من ربرو چسبیدم بهش که اولش حواسم نبود و بعدآ وقتی دیدم کامل در تماسیم کیرم بلند شد و اونم حسش کرد وقتی اون فرد از اتاق خارج شد من به همون حالت مونده بودم که هلم داد عقبو گفت اون چیه خجالت بکش منم با کمال پررویی یعنی نهیت پررویی گفتم کیره دیگه مگه تا حالا ندیدی اخم کرد قهر شد گفت خیلی بیشعری و اینا گفت بلند شو برو حالمو بهم زدی بر عکس اکثر دوستان که تا بحث از کیر میشه دختره میگه در بیار ببینم چی چیه و در کمتر اچند ثانیه میخورتش به هر حال به زور دوباره لبخندو به روش اوردم و گفتم فردا ساعت فلان تو طویله بره ها منتظرتم گفت واسه چی گفتم بیا کارت دارم بالاخره قبول کرد فردا همون موقع با هزار و یک قایم موشک بازی و اینا جفتمون تو طویله بودیم گفت خب که چی گفتم به حرف دیشبم فکر کردی گفت کدوم منم گفتم همون که گفت چی میگی بعد یادش افتاد کیرو میگم خواست بره بیرون گفتم شوخی کردم و کلی چرت و پرت وایستاد گفتم میزاری بهت دست بزنم قبول نکرد یخورده لاس زدیم و اینا آخرش داشت می رفت گفتم نمی خواهی بوس بدی گفت نه منم گفتم پس دیگه نمیخوامت که فکر کنم تو این مدت محدود خیلی بهم فکر کرده بودو یخورده ازم خوشش اومده بود قبول کرد بوسش کردم گفتم تو نمیخواهی بوس کنی به زور بوسم کرد منم دیگه ولش نکردم بغلش کردم لب گرفتیم حالا نه من لب گرفتن بلدم نه اون جفتمون تازه وارد هیچی یعنی در حد صفر الکی من فقط یخورده زبونمو اوردم بیرونو زدم به لباشو اونم اصلآ همکاری نمی کرد انگار زوری بود یخورده ادامه دادم دیدم زوری حال نمیده ولش کردم یخورده ام لاس زدیمو البته تا اینجاش یک ربع شده بود نهایتآ گفتم فردا همین موقع همینجا قبول کرد فردا که اومد بهش گفتم باید روسری تو برداریرببینمت که کلی ناز و عشوه خرکی اومد بالاخره برداشت منم که نگو خودمم به قول بچه های شهوانی دختر ندیده آخه خواهرم ندارم اصلآ داشتم از شهوت میمردم خلاصه همینجور ادامه دادیم که فردا اومدیم موقع لب دادن همکاری می کرد ولی نه اون بلد بود نه من ولی داشتیم هرد از شهوت می مردیم که من پستوناشم مالیدم و وقتی دیدم چقد سفته تعجب کردم نمیدونستم از شهوت زیاده خلاصه دستمو بردم زیر پیرهن و سوتین و ممه هاشو مالیدم دیدم خماره خمتره داره میمیره گفتم الان نکنم در رفته دیگه ام نمیاد تو طویله ددستمو زدم به کسش که پریدو گفت چیکار می کنی گفتم فقط از رو شلکار میمالم حالا وقتشه مشخصات مهسا رو بگم هم قد و وزن خودم ولی سفید نه اون سفیدی که شماها میگین سفید خوشکل سینه ها هم به زور 65واینا میشد به عقل من ولی کلآ بدن ردیفی داشت باسنشم ردیف بود خداییش به قول بچه ها طاقچه ای خلاصه مالیدمو دستمم بردم تو شلوادو و شرتو مالیدم که تو همین حال ارضا شد که من مونده بودم اصلآ نمیدونست منم باید ارضا شم داشت جمع و جور می کرد خودشو که من گفتم من موندما گفت یعنی چی گفتم منم باید مثل تو حالم معمولی شه گفتم تو ام باید مال منو بمالی که گفت عمرآ گفتم عیبی نداره خیلی نامردیو اینا قبول کرد و گفت از رو شلوار ولی یخورده که مالید من درش اوردم وقتی دید چشاش چهار تا شد ولی به کارش ادامه دهدو مالید که منم زود انزال بدبختم با اینکه خوب نمی مالید ولی آبم فرتی اومد ولی دریغ از اینکه خودش حشرش زده بالا گفت این چرا خوابید تازه داشت حال میداد که کیر من دوباره شروع کرد به قد علم کردن که گفتم بیا یک جور دیگه حال کنیم که تازه طعم ارضا رو چشیده بودو داغ بود گفت چطوری منم گفتم لاپایی که با هزار جور حرف و قسم که بخدا با الاپایی حامله نمیشی و اینا بالاخره قبول کرد قسم خوردم که دیگه ادامه ندیم که شروع کردم به لاپایی از پشت که زدم و زدم و زدم که چه قوقایی شده بود جفتمون تو آسمونا بودیم که من ارضا شدم کس اونم یخورده مالیدم که ارضا شد بعد اونم چند بار با هم رفتیم طویله که بیشتر اون طالب شده بود خلاصه الان شوهر کرده و الانم خبر حاملگیش اومده منم یادش افتادمو گفتم بزار خاطره شو بنویسم ببخشید بابت غلط های املایی و بد نوشتن جمله ها چون اولین داستانم بود و این بود اولین اخرین سکس من تاحالا البته تو شهر خودمونم خیلی سعی می کنما ولی جور نمیشه یعنی رفاقتشم چون اینا شهر قمه نوشته
0 views
Date: August 23, 2018