قصه ما از اونجایی شرو شد که یروز دوستم مهدی بهم گف چن وقته که مبیبنم خیلی بی حوصله و پکری و انگار با کسیم نیستی بهش گفتم که دیگه حوصلم نمیکشه باکسی باشم برگش گف بابا بی خیال دنیا برو پی عشقو حالت با بیحوصلگی که نمیشه کاری رو درس کرد میخوای خودم یکیو واست پیدا کنم ما اونموقع ها خیلی باهم صمیمی بودیم بعضی وقتا هم به شوخی یه دختر فاز منفی پیدا میکردیمو شماره همدیگه یا اصلا یکی دیگه از دوستا رو به دختره میدادیم گفتم نخیر لازم نکرده اونروز گذشت فرداش دیدم مهدی زنگ زد جواب دادمو بعد سلامواحوالپرسی گف حالشو داری بعد از ظهر با بچه ها بریم بیرون مااونموقع ها چهار پنج تا دوست بودیم که هر هفته کمش یکی دوبار میرفتیم بیرون شهر واسه گردشو عشقو حال منو مهدی باهم صمیمیتر از همه بودیم گفتم باشه بریم گف پس حاضر شوکه الان میام دنبالت زود پا شدمو خودمو شیک کردمو لباسامو پوشیدم که وسطش دیدم رسیده دم در وقتی میومد دنبالم یامن میرفتم دنبالش صدای موزیک ماشینمون زودتر از خودمون همه اهل کوچه رو خبر میکرد جوراباو کفشامو گرفتم دستمو با دمپایی دوییدم سمت در تا بیشتر از این همسایه ها رو دیوونه نکنه سوارکه شدم صدا رو کم کردو احوال پرسی کردیم گف قبل اینکه بریم دنبال بقیه بریم دوسه تا کوچه بالاتر من یه دوس دختر دارم اونو ببینمو بعد بریم بهش سپردم یدونه دختر مامانی واست پیدا کنه اولش فک کردمکه باز مسخره بازی در اورده قبول نکردمو گفتم من نمیام خودم بلدم اگه خواستم میتونم پیدا کنم قسم خورد که اینبار فرق میکنه و دوس دخترش یه دختر خوشگل و مرتب پیدا کرده بریم تااگه منو دختره از قیافه هم خوشمون اومد ترتیب بقیشو بدن قبول کردمو رفتیم سر کوچه زنگ زد که رسیدیمو بیان بیرون دوستشو دیده بودم دختر تیزوزرنگی بود وقتی نزدیک خونشون رسیدیم سرعت ماشینو کم کردیم تا قشنگ بتونیم ببینیمو زیاد تابلو نکنیم موقع رد شدن دیدم که چهار تانو هرچهار تاشونم نازو مامانین هرچهار تاشونم دارن با چشماشون رسما میخورنمون دومی از راست دوست مهدی بود موقع رد شدنم بایه حرکت کوچولوی سر با هم احوالپرسی کردنو با چشم بغل دستیشو که سمت راستش بوداشاره کرد بهش گفتم مهدی اونو میگه دیگه آره گف آره فک کنم بذا بریم جلوتر زنگ بزنم ببینیم همونه یانه بعد دور بزنیم بادقت نگاش کن یکم جلوتر نگه داشتیم زنگ زد پرسید اونم گف آره زود حرکت کنین بیشتر از این تابلو نشیم تا کسی ندیده برین دور زدیمو برگشتی م موقع برگشتنم من سمت اونا بودمو قشنگتر میتونستم جزئیاتو ببینم وای یه دختر تو پر با صورتی گرد و سفید سفید مث ورق دفتر نقاشی دهن کوچولو با لبای سرخ مایل به صورتی البته اینم بگمکه من اصلا مات بودمکه دختره اصلا آرایش نکرده واقعا نیازیم به آرایش نداشت خیلی خوشگلوهات بود چشاش یجوری نگام میکردنکه انگاری چن ساله مال منه این همه توضیح فقط چند لحظه بود شاید اندازه سه یا چهار ثانیه ولی واسه من انگار اندازه ده دقیقه بود یهو به خودم اومدموگفتم آره خوبه زنگ بزن بگو سرعت ماشینو یکم زیاد کردو دوباره زنگ زدو گذاشت رو آیفونو گفت نظر ما اوکیه شما چی دختره گف هنوز نپرسیدمکه خیلی زود زنگ زدین ولی از قیافش انگار مثبته زنگ میزنم بهتون میگم خداحافظی کردنو ما رفتیم دنبال دوستا ولی من اصلا انگار هنوز مونده بودم توی همون لحظه ی دیدار اون موقعها من با دخترا زیاد رابطه داشتم ولی اصلا اینجوری نمیشدم خیلی آرومو راحت حرف میزدمو قرار میذاشتمو بیرون میرفتمو خیلی کارای دیگه و اصلا هیچ حسیم به کسی پیدا نمیکردم ولی نمیدونم ایندفعه چی شد فقط منتظر بودمکه زنگ بزنن از نگاه دختره هم فهمیده بودمکه اونم خوشش اومده و حتما راضین همش گوشی تو دستم بود شب شد و برگشتیم خونه ولی هنوز گوشی تو دستم بودو زنگ نزده بود از مهدیم خجالت میکشیدمکه بگم زنگ بزنه و بپرسه اون شب شامم نخوردمو رفتم تو اتاق دراز کشیدم و بد جوری دلم تکون تکون میخوردومیلرزید ساعت دورو بر یازده بود که گوشیم زنگ خورد یه شماره ناشناس بود میدونستمکه همون دخترست قلبم شروکرده بود به تند تند تپیدن جواب دادم بله یه صدای ناز دخترونه بود با یه لهجه خیلی شیرین نمیدونستم کجایی فقط میدونستمکه صدا و لهجه خیلی خیلی شیرینن خودشو معرفی کردو گفت که کیه و گفت که ازم خوشش اومده و یجوری باهاش حرف میزدمکه انگار دفعه اولمه اصلا دست خودم نبود اسمشو پرسیدم اسمش پریا بود واقعا قیافش هم مثل پریا بود هنوزمکه هنوزه بعضی وقتا یادش دلمو میلرزونه بهش گفتم که قطع کنه تا من زنگ بزنم شماره رو که گرفتم قبل اینکه بوق بخوره صدای بله ش اومد خیلی از اون کارش خوشم اومد اونشب در باره خیلی چیزا باهم حرف زدیم و خیلی چیزای مشترک هم باهم داشتیم ولی ایندفعه من صادق بودم و الکی اونو مثل بقیه دخترا همراهی نمیکردم که زورکی بفهمونم باهم تفاهم داریمو این چیزا اهل یکی از شهرای اطراف بودنو بخاطر شغل باباش چند سالی بود که اومده بودن شهر ما توی یکی از دانشگاههای شهر درس میخوندو ترم اول بود ولی به قیافش میومد که بیست یا بیستو یک سالش باشه درباره سنش چیزی نپرسیدمو اونم چیزی نگفت بهش گفتم میتونیم فردا یجایی قرار بذاریمو همدیگرو ببینیم گفت کلاس نداره ولی میتونه یه چیزیرو بهونه کنه و بیاد از حرف زدنش معلوم بود که اونم مثل من بدجوری بیقراره واسه صبح ساعت دهونیم قرار گذاشتیم بعدشم خداحافظی کردیم اصلا دلم نمیخواست قطع کنیم ولی از یه طرفم میخواستم بخوابم که زود فردا بشه و ببینمش ولی هر کاری کردمو به هر طرفی چرخیدم خوابم نبرد که نبرد فقط به اون و اینکه فردا کجا بریمو درباره چی حرف بزنمو این چیزا فکر میکردم خلاصه نمیدونم کی ولی خوابیدم صبح ساعت نه بیدار شدم یه دوش گرفتم و با سرعت هر چه تمام خودمو حاضرکردمو زدم بیرون موقع خداحافظی از مامانم یه نگاه مرموزی بهم انداختو با یجور خنده خاص گفت ماشالابه پسر خوشگلو خوش تیپم خدابه همرات درست سر ساعت رسیدم همونجاییکه قرار گذاشته بودیم داشتم به دورو برنگاه میکردمکه ببینم کجاست تو آیینه دیدم پشت سرم یه خانوم واقعاً خوش لباسو خوش استیل از تاکسی پیاده شد یجوری هردومون کمتر از ده پونزده ثانیه رسیدیم که انگاری تعقیبم میکرد بهش گفته بودم که ماشینم چیه و چه رنگیه سریع وبدون معطلی اومد و نشست وباصدای لرزون سلام کرد وقتی جواب سلامشو دادم وضع صدای من بهتر از اون نبود سریع حرکت کردم که زیاد تابلو نکنیم اونموقعها وضعیت بدجوری بگیر بگیر بود و همه شهر پر از ماشینهای امنیت اخلاقی شده بود یه ضره بی احتیاطی برابر با و بود اصلا نمیدونستم چی بگم و از کجا شرو کنم فقط اینو میدونستم که داخل شهر هرجایی بریم امکان درد سر خیلی بالاست بی مقدمه هم نمیشد که دختر مردم رو برد بیرون از شهر خب هرکی بود میترسید ازش پرسیدمکه دوسداره کجا بریم گفت نمیدونم ولی یجایی باشه که زیاد شلوغ نباشه چون میترسم یه نفر آشنا ببینه و اونوقت خیلی بد میشه منم پشت سرش گفتمکه راست میگی در ضمن شنیدمکه مامورا هم بد جوریم گیر میدنواذیت میکنن ازش پرسیدم دوسداری بریم یجای نزدیک دورو بر شهر که هم ساکت باشه و هم آروم گفت باشه بریم ولی من تو خونه گفتم که زود برمیگردم فقط اونجاییکه میریم یوقت کسی نبینه یا گیر ندن بهمون گفتم نه خیالت راحت میریم یه جای ترو تمیز و ساکت تا راحت حرفامونو بزنیم نمیدونم چرا ولی خیلی راحت بهم اعتماد کرد منم درسته که اونوقتا خیلی زیاد شیطونی میکردم ولی آدمی نبودم که از اعتماد و اطمینان کسی سوء استفاده کنم کل راه رو از اینکه خیلی از قیافش خوشم اومده و خیلی شیرین و دوست داشتنیه حرف زدیم اونم از حرفاش معلوم بودکه خیلی ازم خوشش اومده وقتی حرف میزد دوسداشتم تو اون چشای عسلی خوشگلش نگاه کنم بردمش یه جای خلوت و ساکت که پاتوق تنهاییام بود و مطمعن بودم که تاشبم اگه بمونیم کسی نمیاد ماشینو نگه داشتمو گفتم آخیش رسیدیم همش تو راه میخواستم زل بزنم تو چشای خوشگلت ولی ماشینای اطراف نمیذاشتن که بایه لبخند شیرین حرف میزد که محو تماشاش شدمو اصلا نمیشنیدم چی میگه که یهو قیافش عوض شدو با خنده گفت اصلا متوجه نشدی چی گفتما منم خندیدمو گفتم از بس خوشگلی نمیتونم چشمامو ازت بکشم که هیچ گوشامم کارشونو ول کردن اونام میخوان تماشات کنن یهو با دوتا انگشتای اشاره ووسطش دماغمو گرفتو گفت توهم خیلی خوشگلی ولی من خجالت میکشیدم که مثل تو راحت بگم اصلا انتظار این کارو نداشتم ازش لااقل نه واسه اونروز نگامو زوم کردم روی لباش و بهش گفتم لباتم خیلی شیرینن جا خورد نذاشتم چیزی بگه و زود گفتم البته ماکه نمیدونیم دس زدم لبخندی زدو گفت نمیدونم که نذاشتم حرفشوتموم کنه و گفتم خیلی دلم میخواد امتحان کنم ولی نمیدونم اجازه هست یا نه گفت آخه زوده آدم که یه روزه نمیتونه به کسی اعتماد کنه و علاقه نشون بده گفتم منکه از همون لحظه اول واقعاً و از ته دلم عاشقت شدم اصلاً هم نمیدونم که دلیلش چیه گفت منم آدمی نیستم که سوار ماشین کسی بشم که اصلا نمیشناسمش کجا برسه به اینکه تنهایی باهاش بیام یجای به این دوری ولی از همون اولش دلم واست لرزیدو حس کردم که خیلز وقته میشناسمت داشت حرف میزد که خودمو ازرو صندلی بلند کردمو لبامو چسبوندم رو لباش دوتا دستمو انداختم دور گردنش و شرو کردم به بوسیدن لباش لباش مثل یه تیکه دستمال کاغذی خشک بودن که میچسبیدن رولبای خیس من یه طعم خاصی داشتن اصلا تقلا نکردو اونم یه دستشو انداخت زیر گردن من و شرو کرد به مکیدن لبام قلبم داشت از جاش در میومد همه بدنم میلرزید نمیدونم چقدر طول کشید ولی حس واقعا زیبایی بود اصلا دلم نمیخواست ازش جدا بشم دلم میخواست بدنمو بچسبونم بهش وهمه جای بدنشو بوس کنم اصلا دست خودم نبود ناخود آگاه دستم رفت روی سینش و شرو کردم به فشار دادن سینش لباشو به زور از روی لبام کند و گفت تو رو خدا نکن مهران حالم داره بد میشه انگار با من نبودومن مشغول کار خودم بودم ولی اصلا تقلایی نمیکرد که جداشیم بهش گفتم بریم رو صندلی عقبی ماشین اینجا جامون تنگه قبول نکردوگفت نه تورو خدا بسّه واسه ی امروز دکمه های مانتوشو باز کردمو دادم کنار تیشرت و سوتینشو بردم بالا و لبامو گذاشتم رو سینه های سفید نازش و شرو کردم به مکیدنشون دستمم از روی شلوار گذاشته بودم روی کسش و آروم آروم نازش میکردم صدای نفساش داشت دیوونم میکرد بهش گفتم تورو خدا بیا بریم پشت قبول کرد صندلیارو کامل دادم جلو وخوابوندمش رو صندلی عقب و خودمم یه زانومو گذاشتم کنار بدنش ورفتم روش وباز شرو کردم به خوردن سینه های شیرینش یه دستمم از روی شلوار روی کسش بود و داشتم میمالیدمش خیسیش قشنگ از روی شلوارش معلوم میشد زیپ و دکمه شلوارشو باز کردم داشتم میمردم از حشر بلند شدم وشلوار و شرتشو تا زانو کشیدم پایین شلوار خودمم تا روی کفشام کشیدم پایین و آروم دراز کشیدم روش هیچی نمیگفت فقط صدای نفساشو میشنیدم کیرمو گذاشتم لای پاهاش و میمالیدم روی کسش واای حس خیلی خوبی بود کیرم خیس خیس شده بود و لای پاهای داغش روی کسش بالا و پایین میشد که یهویی محکم بغلم کردوخودشو بیشتر چسبوند بهم و گفت تندتند بکن دارم تموم میشم کیرمو با سرعت بیشتری روی کسش عقب جلو میکردم صدای نفساش به آههه واووه گفتن تبدیل شده بود که یهویی بدنش شل شد و ازم کنده شد و افتاد روی صندلی و نفس نفس میزد بعد از چند ثانیه گفت مرسی مهران تموم شدم و محکم بغلم کرد و بوسم میکرد هردوتامون خیس عرق بودیم و اون باز نفس نفس میزدو تو چشمام نگاه میکردو میخندید بهش گفتم میتونم از پشت بکنم و منم تموم بشم گفت باشه ولز خیلی مواظب باش شنیدم که خیلی درد داره کفشاش و شلواروشورتشو ازپاش در آوردم و پاهاشو بردم بالا تا نزدیکای صورتش و کیرمو با آب دهنم کامل خیس کردمو یکمی مالیدم رو سوراخ کونش سوراخ کونش کوچولو اندازه یه دکمه ی شلوار بود سر کیرمو گذاشتم روی سوراخش و خیلی آروم فشار دادم تا یذره بره توش نرفت خیلی کیپ و تنگ بود هر کاری کردم نرفت توش بهش گفتمکه دوطرف سوراخشو با دستاش یکمی بکشه تا بازتر بشه شاید اینطوز بره توش ولی بازم نرفت سوراخش خیلی تنگ بود انگشت کوچیکمو باآب دهنم خیس کردمو خیلی آروم فرو کردم توی کونش هیچی نگفت تا نصفش خیلی آروم فشار دادم که بره توش بعد انگشتمو آروم آروم تو کونش عقب جلو میکردم که حس کردم یکمی باز شده درش اوردمو انگشت شستم روخیس کردمو کردم توی کونش که موقع تورفتن یه آی کوچولو گفت چند بار عقب جلو کردم و انگشت وسطیم رو هم با خیسیایپایین کسش خیس کردمو فرو کردم توش یه تکون کوچولویی خورد ولی معلوم بود که زیاد درد نداشت چند بار دوتا انگشتمو توی کونش عقبو جلو کردم که خوب جا باز بکنن خیلی آروم درشون اوردم وکیرموباآب دهنم خوب خیس کردمو گذاشتم روی سوراخش گفت مهران تورو خدا یواش بکنیا من میترسم صورت خوشگلشو ناز کردمو گفتم نترس عزیزدلم کیرمو خیلی آروم فشار دادم اینبار انگار داشت میرفت توش ولی بازم خیلی تنگ بود سرشوکه کردم توش بازم یه تکونی خوردو گفت تورو خدا آروم بکنیا خیلی آروم فشار دادم که کیرم تا نصف بره توش هی تکون میخورد معلوم بود که یکمی درد داره ولی بدشم نیومده تا نصف که رفت آروم آروم اوردمش عقب وباز خیلی آرومو آروم جلو چند بار عقب جلو کرده بودم که دیدم یکمی باز شده ولی دیگه طاقتشو نداشتم خیلی بهم حال میداد دیگه آبم داشت میومد تا نصف تو کونش نگه داشتمو همه آبمو ریختم تو کونش و پاهاشو انداختم دو طرف بدنم و روش ولو شدم نوشته
0 views
Date: March 9, 2019