حالم بدجور گرفتست آخرين سكسم تقريبا واسه هشت ماه پيش بود كه اونم برام داستان شده بود جوري كه تصميم گرفتم عطاشو به لقاش ببخشم و بيخيال سكس بشم كلا مشكل از من بود هميشه بس فيلم فارسي كرده بودن تو مخمون فكر ميكردم من كمِ كم خود شادروان فردينم و فرشته نجات دخترا هيچوقت نتونستم با خودم رو راست باشم هيچوقت باور نكردم كه فلان دختر كه چشممو گرفته درواقع هيكلش چشممو گرفته نه اخلاقش يا مشكلاتش نزديك ميشدم بهش با يه حالت سرد و مغرور وارد مغزش ميشدم سردي و غرورم امكان هرگونه شكي رو از دختره در مورد افكار شومم ميگرفت هنوزم نميدونم قصد سكس داشتن فكر شوم و پليده يا بقول كافه نشيناي بهمن دودول كش روشنفكر نياز طبيعي يا مرحله آخر عشق و يا هر برچسب ديگه ايه كه تو هيچ قوطي عطاري پيدا نميشه هميشه خودارضايي رو ترجيح ميدادم كمِ كمش بدهكار كسي نميشدي هركيو دلت ميخواست تصور ميكردي به هر روشي كه دلت ميخواست باهاش معاشقه ميكردي سكس ميكردي ارگاسم رو بدون نگراني از تبعات سكس واقعي تجربه ميكردي و خلاص اما باز يه جاي كار ميلنگيد خودارضايي مثه حكايت سيراب كردن تشنه با آب شور بود كمر خالي ميشد اما عطش فكر بيشتر ميشد با همه فانتزياي ممكن باز هم يه چيزيش كم بود تماس فيزيكي خودشه همينو كم داشت تخيل زورش نميرسيد احساس رو چاشني قضيه كنه همين امر منو ميبرد دوباره سمت دخترا كافي بود كه فقط جواب سلام بدن بعدازدو سه هفته به اين نتيجه ميرسيدن كه درست ترين كار زندگيشون دادن جواب سلام به من بوده و بعد از چهار پنج ماه تا سالها از اون جواب سلام بعنوان تلخترين خاطره زندگيشون ياد ميكردن دير و زود داشت سوخت و سوز نداشت رضا مهربونه مهربونه مهربون رضا در مورد همه چي ميدونه رضا عاقله رضا رضا ديوثه رضا موذيه رضا دروغگوئه رضا اينا نظراتی بودن كه در مورد من تو هركدوم از رابطه هام بي برو برگرد در ابتدا و انتهاي رابطه از طرف مقابل شنيده ميشد يه مدت تصميم گرفتم جاي نقش فرشته نجات و بهروز وثوق و درويش و روانشناس نقش آدماي پررو رو بازي كنم با دخترا شوخي ميكردم شوخياي سكسي و منظور دار حرفام بي پرده شده بودن شوخياي فحشگونه شده بود نقل و نبات دهنم بازم به اندازه كافي جذاب ميشدم كه دختري دم به تله بده ولي خر همون خر بود پالونش عوض شده بود خب طبيعتا جنس دخترا هم با قبليا متفاوت سرم داره ميتركه همرو مرور كردم لعنت به من نقشم بازيم عوض شده بود دخترا و همبازيامم عوض شده بودن اما ماجرا باز به همون روال بدون تغيير تكرار ميشد بازم در ابتدا رضا خرس مهربون و در انتها رضا در بهترين حالت گربه نره و رضاي واقعي جقي تصميم گرفته بودم خودارضايي نكنم باشگاه شير داغ شورت گشاد و هر كسشعر ديگه اي كه آقايون اطبا تجويز كرده بودن واسه ترك خودارضايي رو انجام داده بودم حتي قرص ضد افسردگي ميخوردم كه ميل جنسيم كم بشه ولي بي فايده بود يه دختر باب ميل ميديدم مثه يوزي كه بعد از يه هفته گشنگي بره آهو ديده بُراق ميشدم ولي نه نبايد كمين ميكردم وگرنه به يه خاطره تلخ ديگه تبديل ميشدم قبل از اينكه بهش بگي عاشقتم برو جق بزن بعدش اگه ديدي هنوز حس عشق بهش داري برو بهش بگو اينو تو اينستا خونده بودم صاف زده بود وسط خال خب همين ميشه كه جق واكسن نرسوندن آسيب روحي به ديگران ميشه پس نسخه آقاي دكتر حواله به آلت حضرت خر حالم بد بود خيلي بد سكس ميخواستم بغل بوسه لمس بسرعت برق فكري از مغزم خطور كرد كه فيوزاي وجودمو رو نيمسوز كرد خب من عشق نميخوام لمس ميخوام در نتيجه بايد دنبال يكي بگردم كه اونم همين شرايط رو داشته باشه خب تو مملكت ما حداقل مطمئني كه اگه یه دختر هم شرايط تورو داشته باشه از ترس برچسب جنده خواستشو رو نميكنه خودشه جنده يكي كه كاملا توجيهه كه چرا ميخواد بده آلت گراز نر دير انزال تو مغزم همينكه فكر جنده زد به مغزم مستند فقر و فحشا بصورت پخش زنده اومد جلو چشام رضا بكش بيرون به تو چه كه اون چرا تن فروشي ميكنه لامصب تو واسه حقوق بشر هم كه بري جلو كافيه بكنيش بعدش خسته ميشي حوصلتو سر ميبره بهش سراب نشون ميدي و ميذاريش به امون خدا اونجوري بدتره اون پول ميخواد تو سكس پولشو بده سكستو بكن خلاص نه آسيب زدي نه جقي شدي بازي تخميه برد برد خب همونقدر كه قدرت قانع كردن بقيه رو داشتم قدرت قانع كردن خودمو هم دارم گويا زنگ زدم به دو سه تا حاجي بازاري كه خاله سراغ داشتن شماره گرفتم زنگ زدم يه صداي نعره خر نكره گفت الو حول شدم گفتم خاله هستن يارو كُپ كرد موند كه دارم اوسش ميكنم يا خودم اوسم گفت شما گفتم اسمم رضاست حاج اصغر اين شماره رو بهم داده همون موقع با خودم گفتم شير خر تو اين مغز پر اسپرم من چرا دارم آمار ميدم ولي يارو تا اسم اصغر شنيد صداش نرمتر شد فك كنم اگه از طرف حاج اكبر زنگ زده بودم طرف صداش دخترونه ميشد ديگه گفت امر گفتم عرض كردم با خاله كار دارم گفتم من اسمم محمده برنامه ميخواي به خودم گفتم حاجي كسكش منو دست انداخته من شماره جنده خونه خواستم اين شماره باشگاه داده طرفم سه سوت ميخواد نديد برنامه بده گفتم محمد آقا من اشتباه گرفتم خدا نگهدار قطع كردم يكم صدامو صاف كردم كه با توپ پر زنگ بزنم حاجي و اسپرماي توي مغزمو خالي كنم رو اول و آخرش كه حاجي خودش زنگ زد هنوز الو نگفته بزرگوار پيشدستي كرد و محتوي روده و معده و مجاري ادراريشو خالي كرد به شجرنامه من گفتم حووووشه حاجي آروم سفت گرفتي كه سفت نخوري گفت آخه ولدالزنا به يارو چي گفتي فك كرده من راپورتشو دادم گفتم ديوث من شماره خاله خواستم طرف مربي باشگاه نبوده باشه كمِ كم كون كن بود با اون صداش خندش گرفت حاجي گفت كسخل اين همونه گفتم خب جاي منوي كس پيشنهاد برنامه داد كه گفت آخه جقي كي پشت تيليفون ميگه كس دارم اين قيمت و اين شماره برنامه استعاره اي از همون كسه تمام اسپرماي موجود توي بيضه چپم تبديل به عرق شرم شد رسما كسخل اعظم شده بودم گفت زنگ بزن بهش تا رواني نشده بخيال اينكه آمارشو گرفتن روم نميشد ولي گهي بود كه سر چوب كرده بودم و بايست خاكش ميكردم بعد از سه بار توالت رفتن تونستم زنگ بزنم صدايي به مراتب بلندتر از دفعه اول گفت فرمايش حول كردم باز ريدم و جاي درست كردن قضيه گفتم سلام خاله ممد طرف پوكيد از خنده نميتونست حرف بزنه منم كلا شده بودم يه گوله پشم كس بز عربي بزور خندشو كنترل كرد گفت گاييدي منو آدرس رو واتس آپ ميفرستم بيا كه تو ديدني هستي بهم برخورده بود ولي خداييش نميتونستم جمعش كنم اصن نميدونستم بايد چي بگم گفتم باشه و قطع كردم خاله ممد آدرسو فرستاد نگا كردم ديدم يا حضرت امام جماعت ته خيابون كرمان نبش اتوبانه من كلاهمم ميافتاد اونجا نميرفتم برش دارم ولي چه ميشه كرد كه منطق رو تخماي گرامي تعيين ميكردن قرار بود هشت شب اونجا باشم مثه تازه دومادا رفتم حموم همه جارو صاف و صوف كردم البته بغير از صورت كه سه سال بود رنگ شيو بخودش نديده بود حولمو پوشيدم نشستم يه نخ سيگار روشن كردم و به اتفاقاتي كه قرار بيافته فكر كردم يهو خونه لو نره بريزن تو منو رو تخم بگيرن به تخمم نه اينكه از رجال حكومتيم يا فلان نخبه كشوريم يا سوپراستار جهانيم بگيرن فوقش ميگن بايد عقدش كني كه مطمئنا من هم اصرار كنم دختره زير بار نميره خب اين معضل حليد اما يهو خفتم نكن لختم كنن خب اولا با اين ريش و پشمم بايد خيلي تخم داشته باشن كه ريسك كنن بعدشم بريزن لختم كنن درواقع من ميرم واسه لخت شدن و ازهمه مهمتر نه اينكه پورش دارم گوشي آيفون و صدميليون تومن پول تو كارتم تهش خودشون دنگ سكسمو ندن صلوات با اين افكار شوخمي خودمو سرگرم كردم تا ساعت شيش و از اونجايي كه اين قرار از مصاحبه شغلي ماكروسافت مهمتر بود زودتر خودمو جمع و جور كردم زدم بيرون واي كه كوچه خود ليانشانپو بود بچه پنج ساله جوري نگات ميكرد كه انگاري تورو به چشم يه كون تپل ميبينه رسيدم دم ساختمون درب و داغون مطمئن بودم ايدز نگيرم شيپيش رو بي برو برگرد مهمون ميشم بازم تخيلات امنيتيم گل كرد و تو تلگرام لوكيشن رو براي حاجي فرستادم گفتم تا يه ساعت ديگه ازم خبري نشد بيا اينجا سراغمو بگير حاجيم نامردي نكرد و بيست سي تا گيف غش خنده با انواع ژانر كارتوني سامورايي سكس هاردكور الي آخر نثارم كرد با استرس زياد زنگ زدم به خاله ممد گفتم دم درم همينكه صدامو شنيد ديوث باز زد زير خنده حسابي بور شدم گفت زنگ سوم رو بزن زدم دو سه دقيقه بعد يكي درو باز كرد يا خداااا هلنده لاس وگاسه يه دختر با يه شلوارك خيلي كوتاه درواقع شورت با يه نيم تنه مشكي كه ناف گرامي رو كامل در معرض ديد گذاشته بود يقه دلبري جوري كه چشمو به خط سينش ميخكوب ميكرد همراه آرايش غليظ كه بايد به هرچي گريموره ميگفتي زكي لاي در ظاهر شد يه لحظه موندم چشممو به كجا هدايت كنم كه دستش درد نكنه با رنگه بادمجوني موهاش كمك كرد بيجنبه بازي در نيارم گفت آقا رضا گفتم بله گفت بيا تو و خودش رفت سمت راه پله ها منم پشت سرش در كه بسته شد تو راه پله ايستاد و گفت پول نقد داري باز پوآرو بازيم گل كرد و سعي كردم با يه لحن لاتي حساب كارو بدم دستش گفتم با ممد حساب ميكنم گفت زرنگ خان ممد گفته بپرسم اگه نداري بري بگيري چون با شماره كارت و اينا كار نميكنيم بازم ضايع شدم تصميم گرفتم جاي ادا اصول هر چي ميگن انجام بدم بلكه خيال برشون نداره واقعا كسخلم گفتم بله پول نقد دارم گفت چقد اي خدا الان چي بگم كه نه كسخليم بزنه بيرون نه طرف بكنه تو پاچم به هزار بدبختي گفتم نرخ چنده گفت دويست گفتم همينقدرا همراهم هست نگران نباش گفت ببينم دل زدم به دريا و چهارتا پنجاهي نشونش دادم از دستم قاپيد گذاشت جيب عقبش دنيا پيش چشام سياه شد گفتم ديدي نيم وجب آدم به بهونه صد گرم پوست و گوشت و سوراخ منو تلكه كرد تو سرگيجه خودم بودم كه گفت چرا وايسادي بريم طبقه بالا پاهام قدرت پله رفتن نداشتن ديگه به هر بدختي بود رسيديم دم واحد در نيم پيش بود درو باز كرد رفتيم تو ديدم يه دختر با بلوز شلوار و شال و يه پسر با تي شرت مشكي و شلوار شيش جيب و يه جين انگشتر پهن نشستن تو خب كار سختي نبود كه بفمم خاله ممد كيه چشماي درشت مشكي و نافذ بهش قدرت خيره شدن به هركسيو ميداد رفتيم جلو بلند شد سلام كرد كه همون طنين پشت تلفن رو داشت دست داديم دستاي زمخت و كارگرييش نشون ميداد علاوه بر كسكشي كار يدي هم ميكنه نه البته از جنس كار يدي من جثش يكم چهاشونه تر از من بود اما اينقدر نبود كه خودمو از پيش بازنده بدونم ولي قدش از من كوتاه تر بود كه بهم اعتماد به نفس ميداد موهاي كوتاه وز و جوگندميش باعث شده بود نسبت به سنش جذابتر باشه ولي معلوم بود زير سي سالشه خوشبختانه اونم با ديدن ريش بلند من كمي از اعتماد به نفسشو حتي باوجود دستاي ظريف من از دست داده بود تعارف كرد بشينم منم رو مبل تكي نشستم و سعي كردم اول خونه رو برانداز كنم يه واحد تقريبا پنجاه متري با يه اتاق خواب در انتها آشپزخونه اوپن روبروی در ورودی و حال خيلي كوچيك فكر ميكردم جنده خونه ها بايد مثه مسافر خونه حجره حجره باشن نگاهم افتاد به دختر محجبه اصلا سوژه چشمگيري نبود يا حداقل قابل رقابت با اون عروسكي كه دم در ديده بودم نبود عروسك هم رفت كنارش نشست پوست گندمي پاهاي كشيده سينه هاي برجسته اما نه خيلي بزرگ و صورتي غرق در آرايش منم غرق در هيزي كه يك لحظه چشم تو چشم شديم انگاري منو برق سه فاز گرفته باشه قلبم هورتي ريخت تو سينم چشماي درشت خيلي درشت با عمقي قد اقيانوس آلت خر بغدادي تو روح و روانم كه باز جاي اونهمه سوژه اروتيك من معصوميت نگاه ديدم يه لحظه تصميم گرفتم بزنم به چاك كه خاله ممد به دادم رسيد و سر حرف رو باز كرد بچه كجايي گفتم مركز گفت كجاش گفتم ميترسم جواب بدم كار به نام پدر و كدپستي ختم بشه خنديد اما ايندفعه من بور نشدم بلكه حس بزرگي بهم القا شده بود و داشتم به خاله ممد ديكتش ميكردم گفت شغلت با بيحوصلگي گفتم حاج اصغرو ميشناسي گفت آره گفتم باهاش منو چك نكردي گفت چرا گفتم بهت نگفت من حوصله سين جيم ندارم يكه خورد خودشو جمع و جور كرد گفت محض آشنايي پرسيدم منم كه كاملا تونسته بودم اون كسخلي ژنتيكيمو غيرفعال كنم تصميم گرفتم ذره اي كوتاه نيام و بهش بتازم گفتم محض آشنايي من رضام توام ممدي پولا هم دست اون دخترست ممد ديگه هيچي نگفت و خودشو با صحبت كردن با اون محجبه سرگرم كرد ده دقيقه اي بود نشسته بودم خبري از شهوت نبود حس كردم همينكه ديد اون كسكش به من ١٨٠درجه چرخيد ارضا شدم به دختره گفتم ميشه سيگار كشيد كه خاله ممد پاشد برام زيرسيگاري آورد و آتيش روشن كرد پوك عميقي به سيگارم زدم دودشو حبس كردم خوده لذت سيگار بعد از ارضا شدن بود نگاهي به ساعتم كردم كه عروسک فهميد و دو سه دقيقه بعد رفت دم اتاق در زد گفت زودتر وقتتون تمومه ها ملت حيرونن دورمو نگا كردم ملت حيرونن اونجا فقط من حیرون بودم ملت خاله ممد گفت نفر قبلي كارش طولاني شده الاناست كه تموم بشه ببخشيد منتظر موندين حال كردم از فاز لاتي رفته بود تو موضع خدمتكاري خب اين يكي از قابليتاي ديثويه من بود گفتم ايراد نداره سيگارم تموم شده بود كه باز دختره رفت دم اتاق و برگشت گفت الان ميان بيرون نميدونم چي شد كه حس كردم دوس ندارم با مردي كه از اون اتاق مياد بيرون روبرو بشم واسه همين به بهونه دستشويي رفتم تو توالت و به آينه خيره شدم و گوشمم تيز كردم كه ببينم كي طرف ميره تا برم بيرون خب خدارو شكر آقاي مشتري بدون هيچ تشريفاتي با يه خداحافظي همه رو خوشحال كرد و رفت وقتي كه مطمئن شدم طرف زحمت رو كم كرده دستي رو سرو ريشم كشيدم و رفتم بيرون رسيدم توي حال باز خشكم زد چي ميبينم يه دختر ديگه دقيقا با همون تيپ عروسك به جمع اضافه شده بود يه دختر قد بلند كمي تپل و درشت هيكل سينه هاي بزرگ كه ميشد وسطش كوهنوردي كرد روناي پر نيم چين هم شيكم كه نيم تنه باعث شده بود كاملا خودنمايي كنه آرايش غليظش هم نتونسته بودصورت معموليش رو جذاب كنه در كل گزينه اي نبود كه من در حالت عادي هم حتي بفكر زدن مخش بيافتم خيلي وقت براي براندازش نگذاشتم رفتم سر جام نشستم و منتظر شدم حركت بعدي رو خاله ممد تعيين كنه خاله ممد رو كرد به من و گفت با كدوم ميري كه من بي معطلي گفتم با اون يكی اصلا قابل تصور نبود با كسي بخوابم كه همين الان با يكي ديگه از اتاق بيرون اومده البته قطعا عروسك هم همين وضع رو داره ولي همينكه من نديده بودم براي قانع كردن خودم كفايت ميكرد بلند شدم بدون نگاه به چپ و راست رفتم تو اتاق ادامه نوشته
0 views
Date: August 24, 2018