سلام من نیمام و این داستان برای 7 سال پیشه و من الان 21 سالمه داستان از این قراره که من یه ادم قد بلند و نرمال بودم با یه کون برجسته همه اهل محل تو کف من بودن و من با اینکه به بلوغ رسیده بودم حتی به گی یا سکس فکر نمیکردم یعنی تو اون سن نبودم که بخوام به این جور چیزا فکر کنم من تو یه کوچه توی یدونه از محله های تهران زندگی میکردم و ما بچه های محل همش با هم فوتبال و از این حرفا بازی میکردیم و کلا هم بازی هم بودیم حدود 5 سال بود که با همشون رفیق بودم و همراز هم بودیم شبا میشستیم کار هم و حرفای جالبی میزدیم بعضی اوقات مسخره و بعضی اوقات سکسی ولی یه شب بود که همه رفته بودن مسافرت و من و یکی از دوستام فقط مونده بودیم دوست و همکلاسیم اسمش رضا بود و ما خیلی با هم دردودل میکردیم به خاطر همین کامل همو میشناختیم یه روز رفتم پیشش نشستم و شروع کردم به حرف زدن تا بحس کشیده شد به سکس و از این حرفا بهم گفت نیما به بلوغ رسیدی من گفتم اره گفت مطمئنی گفتم نه یه ذره فکر کرد و بهم گفت یه کار بهت میگم بکن برای اینکه مطمئن بشی گفتم چی گفت که این دفعه که رفتی حموم شامپو بریز رو دستت و بمال به اونجات بمال بمال اگه آب ازت اومد یعنی بالغی منم که بچه به حرفاش گوش کردم و آب ازم اومد فرداش تو مدرسه بهش گفتم و اون بهم توپید و گفت تو چه کار کردی من شوخی کردم و از این حرفا و گفت تو جق زدی و این یه گناه کبیره اس منم با همچین آدمی رفیق نیستم نمیدونستم جق چیه رفتم تحقیق کردم و فهمیدم چی به چیه و من تو چه منجلابی افتادم وای وای هر روز اون کار رو میکردم خیلی بهم حال میداد یه روز اومد در خونمون و من اون روز نزده بودم و اونجام شق بود گفت نیما اگه میخوای آبروت رو پیش بچه های کلاس نبرم باید با من همکاری کنی منم گفتم باید چه کار کنم گفت من میخوام یکی رو بکنم ولی تنهایی نمیتونم بیا با هم بریم منم مجبور بودم قبول کنم رفتیم دنبالش و بعد از 1 ساعت نتونستیم راضیش کنیم و مثل شکست خورده ها برگشتیم کوچه شب بود گفت چرا اخه ما باید اونو التماس میکردیم وقتی خودمون داریم من هیچی نگفتم و اون گفت بیا همدیگر رو دسمالی کنیم من ترسیده بودم ولی زنجیرم دست اون بود هیچی نگفتم گفت بیا اون پشت تو ساختمون نیمه کاره ترسیده بودم من و کشوند و رفتم رسیدیم گفت تو اول شروع کن منم دست کردم تو شورتش و کونشو مالیدم ولی اصلا حال نکردم نمیدونم چرا بعد دستمو بردم و زدم تو کیرش دیدم هرچی میرم به تهش نمیرسم حسابی ترسیده بودم و گفت نوبت منه من دستمو در اوردم و اون شروع کرد معلوم بود حال میکرد و من دلیل این حال و نمیفهمیدم تا اینکه یهو کیرش رو کرد تو کونم نرفت چون تا حالا به کسی نداده بودم و خورد برگشت فقط لای کونم میکرد تو نمیرفت دیر وقت شد و ما تمومش کردیم فرداش گفت من دیشب اصلا بهم حال نداد بیا امروز خونمون کسی نیس مجبور بودم قبول کنم اخه آتو داشت رفتم و اینبار گفت تو اول بکن منم کردم و تو نرفت البته اون قبلا داده بود بعد از چند دقیقه گفتم من هیچ احساسی نمیکنم گفت خاک برسرت بیا اینور من کیرم که اصلا تو نرفته بود رو در اوردم اونم کرد تو کونم ولی بازم تو نرفت حی میزد به دیواره های کونم و من بازم هیچ احساسی نمیکردم تا ایم که یهو رفت تو کونم و من سریع رفتم جلو و در اومد میخواستم گریه کنم گفتم بسه تمومش کن و از خونشون زدم بیرون دیگه حالم دااشت بهم میخورد از همه شب اومد در خونمون و این دفعه با یکی دیگه که منو ببرن ولی بابام بهم اجازه بیرون رفتن نداد و ما همون روزا بود که میخواستیم اسباب کشی کنیم و اون رفته بود مسافرت و ما تا از اون خونه بلند شدیم اونم از مسافرت برگشت و ازش خدافظی نکردم و رفتم دیگه هم به اون محل برنگشتم ولی هیچ وقت نمیبخشمش چون منو با جق آشنا کرد به زور بعد از سه چهار سال ترک کردم مرسی از این که وقت گذاشتین فحش دادنم آزاده چون این خاطره واقعی بود و هرکی یه سلیقه ای داره نوشته
0 views
Date: May 7, 2022